ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 05.10.2022, 13:51
در چرایی این خیزش عظیم

قربان عباسی

تردیدی نیست برای شروع هر تحلیلی درباره ایران ابتدا باید از کنونیت آن شروع کنیم. اینکه ایران کنونی ما در کجا و در چه وضعیتی ایستاده است. آنگاه می‌توان از جامعه شناسی شناخت بهره برد و رابطه بین این پدیده اجتماعی و مناسبات مرتبط با آن را بهتر درک و فهم کرد. ایران کنونی ما در یک وضعیت مدرن قرار گرفته است. ممکن است حاکمان سیاسی و تفکرات‌شان همچنان در سده‌ها پیش منجمد شده باشد اما ذهن و ذهنیت اجتماعی و سیاسی و پارادایم‌های آگاهی همه بلااستثنا با زمانه مدرن و جهان مدرن منطبق است. هیچ ایرانی امروز نمی‌تواند خود را جدا از جهان و زیست جهان کلی بشری ببیند. از رهبر یک مملکت بگیرید تا آن دانش آموز ده ساله که با کلیدهای گوشی اپل و اندروید بازی می‌کند همه بدون استثنا در وضعیت مدرن مستقر شده‌اند.

جمهوری اسلامی در تضاد با ایده پیشرفت

فرض برتری وضعیت مدرن ریشه در ایده پیشرفت دارد که دست‌کم از سده هجده براندیشه غربی و اینک برکل جهان مسلط شده است. نگاه جهان،  نگاه نهادهای آموزشی و همه نهادهای مرتبط با جامعه اینک با مفهوم پیشرفت گره خورده است. نوعی نگاه خطی که همه می‌خواهند خود را در وضعیتی بهتر ازآنچه که هستند ببینند و یا مستقر کنند.

بازرگان ایرانی می‌خواهد از بازرگانان همتای خود درجهان عقب نماند. دانشجوی ایرانی می‌خواهد از کاروان علم و دانش جهان عقب نیفتد. مردم عادی ایران به واسطه امکانات مدرن و شبکه‌های اجتماعی‌ای که در دست دارند به قیاس زندگی خود با همتایانشان در دنیا می‌پردازند. قدرت خرید و قدرت برابری خرید و درآمدسرانه و سطح برخورداری دیگر ملتها را می‌بیینند و با سطح زندگی خود مقایسه می‌کنند. و از این که نمی‌تواند یکی زندگی عادی و بدون دغدغه و بدون اضطراب را تجربه کنند خشمگین و ناراحت می‌شوند. به فاصله طبقاتی مردم در دیگر نقاط دنیا نگاه می‌کند و آنگاه آن را به فاصله و شکاف طبقاتی کشور خود مقایسه می‌کند که سطح آن یک به چهارده است. بدین معنا که ثروتمندترین دهک جامعه سطح برخورداری‌اش از نعمات و موهبات زندگی چهارده برابر فقیرترین دهک درآمدی جامعه است.

خود این وضعیت به انبوهی از خشم و غیض فروخورده، حسرت، نفرت و کین و دیگر عواطف منفی دامن می‌زند. زندگی فرزندان خود را با زندگی آقازاده‌ها و فرزندان مسئولان عرش‌نشین مقایسه می‌کند و جز حسرت و اندوه و حس کین و انزجار در درونش به غلیان درنمی‌آید. اینجاست که به شیوه خاص خود دست به مقاومت می‌زند. آنها دیگر احساس تعلق نمی‌کنند و جامعه را از آن خود نمی‌دانند. دیگی که برای من نجوشد بگذار سر سگ درآن بجوشد.

هیچ حسی به اندازه نادیده گرفته شدن و احساس مطرود بودگی دردناک نیست. واقعیت این است بخش عمده‌ای ازجامعه این حس دردناک را هرروز باید تاب بیاورند. پس اولین عامل این عصیان عظیم را باید در آگاهی‌ای جست که امروز عموم مردم ایران به واسطه رسانه‌های جمعی و شبکه‌های اجتماعی حاصل کرده‌اند. دیگر هیچ مسئولی نمی‌تواند دروغ بگوید یا بردروغ‌های خود اصرار بورزد. سیاست درجهان مدرن بیش ازآن حدی که تصور می‌رود شیشه‌ای شده است.

مردم می‌خواهند پیشرفت کنند. تحرک اجتماعی و طبقاتی را تجربه کنند. سفر کنند و از زیبایی‌های جهان بهره مند بشوند. آنها دیگر دل به اباطیل چند آخوند متحجر نمی‌بندند که این نقد وانهند و دامن نسیه بگیرند.

جمهوری اسلامی در تضاد با فردیت و آزادی فرد

سومین اصل مدرنیته همانا برآمدن فردیت است و فردیت‌گرایی‌ای که در آن آدمی بتواند درون و بیرون خود را یکی کند و جهان ذهنی و عینی‌اش را برهم منطبق کند. یک شخصیت واحد داشته باشد و از نقاب‌زدن و دروغ‌گفتن به خود و جامعه دست بردارد. ایرانیان در درون و خلوت خود یک شخصیت دارند و به محض مواجهه با قدرت سیاسی مجبورند پرسونا و نقاب و ماسک بر چهره بزنند تا اهل قدرت شاخ‌شان نزنند.

جهان مدرن و مدرنیته همیشه بر فردیت و خودایستایی و استقلال شخصیتی فرد بها داده است و این چیزی است که با ارزش‌های جمع‌گرایانه و امت واحده‌ای نظام ایدئولوژیک سازگار نیست. اقلیت‌های مذهبی، اقلیت‌های جنسی و دگرباشان جنسی، آتئیست‌ها و سکولارها مجبورند خود را سانسور کنند و این خود سانسوری عامل رنجش عظیم و تلاطمات روانی و روحی افراد را فراهم می‌کند.

شکاف طبقاتی و تکثیر عواطف منفی اجتماعی

اگر به واسطه شکاف طبقاتی جان و روح‌ فرسا بخش عمده‌ای از جامعه دچار کین و نفرت و حسرت و احساس حقارت هستند عواطف منفی دیگری نیز در سایه فردیت‌زدایی و لیبرالیسم‌ستیزی حکومت به آن اضافه می‌شود؛ احساس انزجار از خود و عاملان این وضعیت به واسطه این که فرد در مواجهه با خود و دیگری باید به رذیلت دروغ متوسل شود در غیر این صورت باید شانس خود برای برخورداری از ابتدایی‌ترین مواهب زندگی را هم ازدست بدهد.

جمهوری اسلامی و ضدیت با امید و اصل انتظار مثبت

عنصر بعدی که در نسل جوان به شدت تخریب شده است عنصر امید و اصل انتظار مثبت است. هر فردی دوست دارد درسایه تلاش و کوشش و توانمندی و سختکوشی خود زندگی خود را تغییر دهد. تحرک طبقاتی داشته باشد. اما وقتی می‌بیند در عرض یک سال قیمت یک واحد آپارتمان کوچک هشت صد برابر شده است و قیمت یک ماشین فکسنی پراید که قاعدتاً نباید از بیست میلیون بیشتر باشد ده برابر شده است و به بالای دویست میلیون رسیده است، دست به محاسبه می‌زند و می‌بیند که اگر تا آخر عمر با فرض استخدام شدن هم توانایی خرید چهل متر آپارتمان را ندارد، ناامیدی و استرس و اضطراب و شرم در برابر خانواده بر جانش سنگینی می‌کند.

جانش را کف دستش می‌گیرد به خیابان می‌رود تا با تسخیر خیابان دردهای خود را در یک شعار فرموله کند. می‌خواهد فریاد بزند که بشنوند. گوش حاکمان کر است. باید داد زد تا بشنوند که امروز نمی‌توان به همه جهان تیغ برگرفت. نمی‌توان با ابرقدرتمندترین کشور جهان شاخ به شاخ شد و از هر سو محاصره شد و ادعای توسعه کرد.

می‌بیند که همین قطر کوچک به واسطه تدبیر سیاسی‌شان سالانه پانصد میلیارد دلار از چاه‌های نفت و گاز مشترک ایران بهره‌برداری می‌کند. می‌بیند که چگونه میلیاردها دلار صرف پروژه‌ای می‌شود که نه تنها امنیت کشور را تامین می‌کند بلکه به عامل اصلی نامنی منطقه و کشور هم تبدیل شده است. می‌بیند که با دارابودن ظرفیت بالای امکانات زمینی برای تولید انرژی پاک کماکان راه خطا در پیش گرفته است. می‌بیند چگونه چراغی که به خانه رواست روانه مسجد همسایه می‌شود و سالانه میلیاردها دلار صرف دفاع از فلسطین و لبنان وعراق و سوریه می‌کند که نه تنها با منافع ملی کشور ناسازگار هستند بلکه عامل خصومت‌های منطقه‌ای را هم فراهم می‌آورد.

جنبش‌ها و صداهایی که شنیده نمی‌شوند

جوانان و عموم مردم می‌بینند که جهان به سویی می‌رود و کشور ما به سویی دیگر. جنبش کارگران تلاش می‌کند تا فرمان ماشین رژیم را به راه راست هدایت کند سرکوب می‌شود. جنبش زنان تلاش می‌کند برداشت‌های نادرست و دمُده و غیرانسانی حاکمیت را نسبت به حقوق زنان آگاه کند سرکوب می‌شود. جنبش محیط زیست تلاش می‌کند به رژیم بفهماند که این حجم از تخریب محیط زیست یعنی برباد دادن امکان زیست میلیون‌ها ایرانی درآینده اما به اتهام جاسوسی روانه زندان می‌شوند.

جنبش حقوق مدنی کوشش می‌کند به سیستم بفهماند که بدیهی‌ترین حقوق مدنی شهروندان رعایت شود، شکاف طبقاتی و جنسیتی مهار و کنترل شود، اما پاسخی جز سرکوب دریافت نمی‌کند. جنبش معلمان داد می‌زند این نظام آموزشی مخرب و طبقاتی دمار از روزگار مردم درآورده است و باید همه فرزندان این مملکت طبق قانون اساسی از آموزش یکسان و بالسویه و عادلانه و منصفانه برخوردار باشند به اتهام‌های واهی روانه زندان می‌شوند.

دیگر کسی نمانده است در این مملکت با صدای بلند فکر نکرده باشد. هر آنچه را لازم است به صدزبان و ایما و اشاره، مستقیم و غیر مستقیم گفته‌اند. اما ظاهراً حاکمیت گوش‌های خود را بسته است. نمی‌خواهد بشنود و بدتر از آن نمی‌خواهد ببیند که چه برسر مردم آورده است.

مردمی رنجور، دل‌نگران، ترس‌زده، مضطرب، دچار احساس کین و نفرت و انزجار، مبتلای احساس ناامنی و عدم تعلق، مردمی دچار خودخوری و دق‌مرگی و هزار درد بی‌درمان دیگر. مردمی که به برکت سر جمهوری اسلامی اینک از هر پنج نفرش یکی مبتلای اختلال روانی است. به نسل هشتادی‌ها حق دهیم آنها به غریزه دریافته‌اند که آنچه برسرشان می‌آید کوچک‌ترین قرابتی با یک زندگی امیدوارانه و انسانی ندارد. این سیاست نیست بلکه پادسیاست است. باید این را متوقف کرد همین امروز و نه فردا و لازمه‌اش تنها یک چیز است؛ شجاعت که راست گفته‌اند یک روز زندگی شجاعانه به از صد سال میشی.

نتیجه

بنابراین همانطور که در نوشته‌های پیشین هم اشاره شد خیزش اخیر جوانان و دیگر اقشار مردم نه تنها بر سرکوب زنان که نماد باروری و خلاقیت و سرزندگی هستند اعتراض دارند بلکه بر غلبه تاناتوس و خدای مرگ بر همه شئون جامعه هم معترض‌اند. اگر فرداستان جامعه به تعبیر مارسل پروست، غرور دارند در عوض فرودستان جامعه غریزه دارند. آنها و همه ما به غریزه درمی‌یابیم آنچه در حال حاضر جریان دارد مرگ و مرگ‌خواهی، اضطراب جمعی، ترس، تبعیض و تحقیر است.

خیزش اخیر در واقع ستایش زندگی و دفاع از نمودها و نمادهای یک زندگی انسانی است. زندگی‌ای که پیشرفت، آزادی، برابری، کرامت نفس، عزت نفس فردی و جمعی جامعه حفظ شود. این نه جنبشی انحصاراً زنانه و نه جنبشی دهه هشتادی‌هاست بلکه جنبشی فراگیر و مفصل‌بندی شده از همه اقشار مردم است که جوان و پیر، زن و مرد، کرد و ترک، شیعه و سنی در راستای دفاع از زندگی به پا خواسته‌اند.

این جنبش فراگیر را به خرده جنبش‌ها و نهایتاً به ناجنبش‌ها تقلیل ندهیم چیزی که بیش ازهمه تحلیل گران حاکمیتی ازآن دم می‌زنند.