يكشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴ - Sunday 2 November 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 01.11.2025, 20:50

«من تمام عمرم کوشیده‌ام با بی‌تفاوتی جهان بجنگم»


گفت‌وگو با کریستین امان‌پور

مصاحبه: گابریلا هِرپِل
عکاس: نیوشا توکلیان
نشریه زوددویچه سایتونگ – ۲۹ اکتبر ۲۰۲۵ – شماره ۲۰۲۵/۴۴

کریستین امان‌پور در دفتر کارش در بخش شرقی لندن، در ساختمان شبکه CNN، گفت‌وگو می‌کند. اتاق کوچک، روشن و پر از کتاب، یادگاری و جعبه است. بر دیوار عکس‌هایی از دوران جوانی‌اش در لباس خبرنگار جنگی (با جیب‌های بزرگ، کمربند پهن و رنگ خاکی) آویزان است، و نیز تصاویری از او با بیل کلینتون و رابرت ردفورد. روزنامه‌ها و مجلات بازشده روی فرش پخش‌اند. امان‌پور تند و پرشور سخن می‌گوید، به‌ویژه وقتی صحبت به دوران جنگ بوسنی در دهه نود میلادی می‌کشد؛ دورانی که با گزارش‌هایش به شهرت رسید و شهر سارایوو به پاس آن، به او شهروندی افتخاری اعطا کرد.

او در بسیاری از مناطق جنگی و بحرانی جهان کار کرده و امروز در برنامه اختصاصی‌اش در CNN با رؤسای کشورها، اندیشمندان بزرگ و چهره‌های فرهنگی گفت‌وگو می‌کند. امان‌پور در سال ۱۹۵۸ متولد شد، در تهران و لندن بزرگ شد، در آمریکا تحصیل کرد و در سال ۱۹۸۳ به عنوان خبرنگار در CNN آغاز به کار کرد. بعدها به سمت سردبیر و خبرنگار ارشد بین‌المللی رسید. در سال ۱۹۹۸ با جیمز روبین، دیپلمات و روزنامه‌نگار آمریکایی ازدواج کرد؛ این ازدواج در سال ۲۰۱۸ به جدایی انجامید. برای کریستین امان‌پور، همه چیز ــ حتی امور شخصی ــ امری سیاسی است.

* نشریه SZ: خانم امان‌پور، شما همراه با همسر پیشین‌تان جیمز روبین ــ که مشاور دولت‌های بایدن و کلینتون بوده است ــ پادکستی به نام «The Ex Files» («پرونده‌های سابق») ضبط می‌کنید و درباره وضعیت جهان گفت‌وگو می‌کنید. آیا گفت‌وگوهای شام‌تان در دوران ازدواج هم چنین حال‌و‌هوایی داشت؟

کریستین امان‌پور: بله، ما زیاد درباره سیاست حرف می‌زدیم. پیام امروز این است: «زمان‌های استثنایی نیازمند اقدامات استثنایی‌اند.» اگر دو نفر که زمانی بسیار به هم نزدیک بوده‌اند و بعد از هم دور شده‌اند بتوانند دوباره گرد هم بیایند و با متانت درباره وضعیت جهان گفت‌وگو کنند، دیگران هم می‌توانند همین کار را بکنند. ما بیست سال با هم ازدواج کرده بودیم و اکنون هفت سال است که از هم جدا شده‌ایم. یک فرزند مشترک داریم که حالا مرد جوانی است. وقتی با کسی فرزند داری، ناگزیر باید بتوانی با او کنار بیایی.

* شما به عنوان خبرنگار جنگی، با ترس و شجاعت آشنا هستید. کدام برای‌تان شجاعت بیشتری می‌طلبید: ازدواج یا طلاق؟

آن زمان که ازدواج کردم، آن را «شجاعت» نمی‌نامیدم. وقتی مردم ازدواج می‌کنند... آه، من نقل‌قولی عالی در این‌باره دارم؛ عاشق نقل‌قول‌های خوبم. صبر کنید، تلفنم کجاست؟ من همیشه همه‌چیز را گم می‌کنم... آهان، پیدایش کردم! نقل‌قول این است: «خودت را پرت می‌کنی توی آن، پاهایت را جلو می‌کشی و می‌پری ــ و اگر کار نکرد، دوباره از آن بیرون می‌پری.» این پاسخ سؤال شماست. شاید اگر بخواهیم از نظر لفظی دقیق باشیم، برای طلاق شجاعت بیشتری لازم بود.

* شما پیش از ازدواج بسیار مستقل بودید.

بیشتر زنان نسل من مستقل‌اند.

* واقعاً؟

بله، بسیاری از زنان در این حرفه درست به اندازه من مستقل بودند. وقتی خبرنگار خارجی شدم، ناگهان باید کاملاً مستقل می‌شدم. ازدواج نکرده بودم، اما روابط عاشقانه خودم را داشتم. می‌دانستم اگر همسر و مادر بودم، نمی‌توانستم این کار را با چنین جدیت و ازخودگذشتگی انجام دهم ــ دست‌کم نه در سال‌های جنگ. در آن صورت دچار تضاد شدیدی می‌شدم: یا باید خود را در معرض خطر می‌گذاشتم، یا از فرزندم، از آن نوزاد یا کودک کوچک، جدا می‌ماندم. در آن زمان اما مردها این‌گونه عمل می‌کردند، با این طرز فکر که: «برویم، حلقه‌ها پایین!» مردها وقتی از خانه بیرون می‌رفتند، حلقه‌های ازدواج‌شان را درمی‌آوردند. شاید امروز زن‌ها هم همین کار را بکنند. ولی من حتی پس از مادر شدن هم استقلالم را حفظ کردم. کمتر سفر می‌رفتم و بیشتر مصاحبه و مستند کار می‌کردم، در عین حال برای فرزندم حضور داشتم ــ و به این موضوع افتخار می‌کنم.

* آیا شما که زنی کارکشته در جنگ بودید، از آسیب‌پذیری تازه‌ای که در مقام مادر احساس کردید، شگفت‌زده شدید؟

کاملاً. هیچ تصوری از آن نداشتم. وقتی پسرم در سال ۲۰۰۰ به دنیا آمد، درست زمانی بود که تنش‌ها میان اسرائیل و فلسطینی‌ها دوباره بالا گرفته بود؛ بعد از گفت‌وگوهای صلح ناکام «کمپ دیوید۲» میان بیل کلینتون، اهود باراک و یاسر عرفات. به اسرائیل پرواز کردم، و همان موقع که هواپیما بلند شد، ترس به دلم افتاد: اگر سقوط کند چه؟ حتی در محل مأموریت هم ناگهان از جان خودم می‌ترسیدم ــ چیزی که پیش‌تر برایم ناشناخته بود. و گزارش دادن از وضعیت کودکان گرفتار در بحران‌ها، کودکان با سرنوشت‌های تراژیک، از نظر احساسی برایم تقریباً غیرقابل تحمل شده بود.

* شما در کودکی خجالتی بودید. آیا می‌گویید که آن خجالت از بین رفته است؟

بیشترش از بین رفته، اما اگر کسی عمیق‌تر نگاه کند، هنوز رگه‌هایی از آن خجالت را در من پیدا می‌کند. من خواندن زندگی‌نامه‌ها را دوست دارم، و عجیب است که چقدر از کسانی که در انظار عمومی شناخته‌شده‌اند، گفته‌اند در کودکی بسیار خجالتی بوده‌اند. نمی‌دانم آیا انتخاب حرفه‌ای عمومی و در معرض دید، نوعی واکنش به خجالتی بودن است یا اینکه اتفاقاً افراد خجالتی وقتی از آن حالت بیرون می‌آیند، در فضای عمومی احساس راحتی می‌کنند. اما من واقعاً بسیار خجالتی بودم – تا حدود پنج یا شش سالگی. بعد از آن زبان‌دراز و سرکش شدم.

اسب‌سواری چیزهای زیادی به من یاد داد: مقاومت، استقامت، قدرت، شجاعت و همدلی – چون با موجودی زنده سروکار داری. و این کاملاً متفاوت از نگهداری حیوان خانگی است؛ باید این حیوان را وادار کنی کاری را که می‌خواهی انجام دهد، در حالی که خودت بر پشتش سوار هستی – کاری که می‌تواند بسیار خطرناک باشد. من بارها از اسب افتادم. سقوط، درد، شوک… و بعد باید دوباره سوار شوی، نمی‌توانی بگویی: «دیگر بسم است.» فکر می‌کنم از پنج‌سالگی سوارکاری را شروع کردم، آن زمان هنوز در ایران زندگی می‌کردیم. ما سه نفر بودیم – خواهر کوچک‌ترم، بهترین دوستم و من. مادران‌مان در سالن می‌نشستند، با هم گپ می‌زدند و نگاه می‌کردند که ما چطور از اسب می‌افتیم. آنها فقط به صحبت‌شان ادامه می‌دادند!

* نمی‌ترسیدید؟

ترس دقیقاً همان بود که بعدها در مناطق جنگی تجربه کردم. پیش از شروع، آدم مضطرب و آشفته است، اما وقتی بر پشت اسب می‌نشینی – یا در خط مقدم جنگی – ترس ناپدید می‌شود. فقط کار خودت را انجام می‌دهی، چه آن کودک پنج‌ساله‌ای باشی که سوار اسب است، چه خبرنگاری در میدان جنگ. فکر کردن به جبهه، به گلوله‌ها و تیراندازی و موشک، مرا عصبی می‌کند. اما وقتی آنجا هستم، آرام و بسیار متمرکز می‌شوم، چون برای زنده ماندن به همین تمرکز نیاز دارم. به این افتخار می‌کنم که تا امروز حتی یک نفر از اعضای تیم‌هایم – از جمله خودم – زخمی نشده است.

* با این حال، در بوسنی بسیاری از خبرنگاران کشته شدند.

در بوسنی، برای نخستین بار در تاریخ، خبرنگاران «عمداً» هدف تیراندازی قرار گرفتند. پیش از آن هرگز چنین چیزی رخ نداده بود – نه در بیروت، نه در ویتنام، نه حتی در جنگ جهانی دوم. در آن زمان هم خبرنگاران کشته می‌شدند، اما در تیراندازی‌های متقابل، در واقع قربانیان جانبی بودند. اما در بوسنی، ما آگاهانه هدف نیروهای صرب بوسنی قرار گرفتیم. این موضوع به گزارش‌های CNN مربوط می‌شد – تصاویر ما در عرض چند ساعت، بیست‌وچهار ساعت شبانه‌روز در خانه‌های مردم پخش می‌شد؛ پدیده‌ای که تا آن زمان بی‌سابقه بود. و طبعاً مهاجمان نمی‌خواستند حقیقتی را که ما روایت می‌کردیم، دیده شود: اینکه در سارایوو کودکان کشته می‌شدند، اینکه ما در برکه‌ای از خون ایستاده‌ایم. بنابراین تلاش کردند ما را از میان بردارند.

* شما بارها طومارهایی را امضا کرده‌اید که در آنها از اسرائیل خواسته شده بود اجازه دهد خبرنگاران وارد غزه شوند.

در غزه هیچ نقطه عطفی وجود ندارد، چون هنوز هیچ خبرنگار بین‌المللی در محل حضور ندارد. دولت اسرائیل اجازه نمی‌دهد – و این واقعاً شرم‌آور است. البته ما همکاران فلسطینی بسیار شجاعی در آنجا داریم که تصاویر می‌فرستند و گزارش می‌دهند؛ انسان‌هایی که خودشان گرسنگی می‌کشند و هیچ امنیتی ندارند. در سوریه هم، در دوران حکومت اسد، تنها شمار اندکی از خبرنگاران توانستند در محل حضور داشته باشند؛ به خاطر داعش. آن جنگ هم هیچ‌گاه واقعاً تمام نشد.

* خود شما به غزه می‌رفتید؟

البته. چون عمیقاً باور دارم اگر خبرنگاران غربی در غزه حضور داشتند، جنگ به شکلی که رخ داد پیش نمی‌رفت. از زمانی که حماس آن کشتار فجیع را در اسرائیل مرتکب شد ــ که در آن ۱۲۰۰ نفر کشته و بیش از ۲۵۰ نفر گروگان گرفته شدند ــ بیش از ۶۰ هزار نفر در غزه کشته شده‌اند، کودک و زن، نه جنگجو.

یادتان هست؟ برای مدتی کوتاه، دونالد ترامپ، فریدریش مرتس، امانوئل مکرون، کیر استارمر – همه‌شان عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتند وقتی تصاویر کودکان گرسنه‌ی غزه را دیدند. چنین تصاویری تأثیر دارند، هم بر مردم و هم بر سیاست‌مدارانی که می‌توانند واکنش نشان دهند.

* در یکی از قسمت‌های پادکست شما که پس از اعلام آتش‌بس ضبط شد، نقل کردید که یکی از افسران بلندپایه عرب گفته بود تصاویری که از غزه در شبکه‌های اجتماعی دیده می‌شود، در برابر وسعت واقعی ویرانی، ناچیز است.

خواهیم دید وقتی وارد غزه شویم، اوضاع چگونه است. همه ما به تصاویر وحشتناکی که از حملات ۷ اکتبر در اسرائیل منتشر شد دسترسی داشتیم؛ وارد خانه‌های ویران مردم شدیم، اتاق‌های امن‌شان را دیدیم، حتی می‌شد بوی مرگ را حس کرد. و این درست بود. آن تصاویر جهان را شوکه کرد و خشم جهانی را علیه حماس برانگیخت. اما در مورد ادامه این جنگ، ما امکان مشابهی برای اطلاع‌رسانی نداشتیم. ببینید، حتی در جنگ هم قوانینی وجود دارد. من بخش عمده زندگی حرفه‌ای‌ام را صرف گزارش از جنگ‌هایی کرده‌ام که در آنها این قوانین به‌کلی کنار گذاشته شدند. بوسنی نخستین مورد بود: جنگی علیه غیرنظامیان. صرب‌های بوسنی می‌خواستند بخش‌هایی از بوسنی را از مسلمانان پاک کنند. آنان به اتهام نسل‌کشی محکوم شدند.

* شما در عراق، افغانستان و سومالی حضور داشتید، با رؤسای‌جمهور ایران، آنگلا مرکل و هیلاری کلینتون گفت‌وگو کرده‌اید. با این حال، به نظر می‌رسد که بوسنی هنوز برای شما مهم‌ترین تجربه حرفه‌ای‌تان است. چرا؟

بوسنی مرا شکل داد. و کار ما در آن زمان واقعاً تغییری پدید آورد. وقتی غرب تصمیم گرفت مانع شود که میلوشویچ در کوزوو همان کاری را بکند که در بوسنی کرده بود، آن برای ما نوعی پیروزی بود. نمونه دیگر روانداست؛ آنجا خبرنگاری حضور نداشت. و جهانی که در هر صورت نمی‌خواست مداخله کند، نیازی هم به این کار ندید، چون هر روز با چشم خودش نمی‌دید که ۹۰۰ هزار تا یک میلیون نفر در عرض سه ماه قتل‌عام می‌شوند. این همان چیزی است که من تمام عمرم کوشیده‌ام با آن بجنگم: «بی‌تفاوتی جهان».

* میشل فریدمن، وکیل و نویسنده آلمانی‌ـ‌یهودی، گفته است که از مورد نفرت واقع شدن نمی‌ترسد، بلکه آنچه بیش از هر چیز او را می‌ترساند، بی‌تفاوتی جهان است.

من هم همین‌طور. من بخشی از نسلِ «دیگر هرگز» هستم. بوسنی نخستین کشتار جمعی پس از جنگ جهانی دوم بود – البته قابل مقایسه با آن نیست، اما قتل‌عامی بود قومی، مذهبی و ملی‌گرایانه. من امروز خیلی روشن می‌بینم که چه می‌گذرد، چون درس بوسنی را آموخته‌ام. جهان در یک دوراهی اخلاقی گرفتار شده است. همه این کشورها – ایالات متحده، اروپا – که مدعی‌اند از حقوق بشر دفاع می‌کنند و موظف به حفاظت از آن هستند، در برابر این فجایع سکوت کرده‌اند.

* شما سال گذشته با مارین لوپن گفت‌وگو کردید. او گفت حزبش اساساً راست‌افراطی نیست، و شما پاسخ دادید: شوخی می‌کنید، مگر نه؟

واقعاً از شنیدن آن حرف متعجب شدم. چون یا دروغی آشکار بود یا او خودش از واقعیت بی‌خبر است. شاید هم به این دلیل که در محیطش راست‌گرا بودن چنان عادی شده که دیگر برایش طبیعی به نظر می‌رسد.

* وقتی با چنین افرادی گفت‌وگو می‌کنید، می‌دانید که آنها دستورکار و شعارهای خاصی دارند. اما شما معمولاً به چیز بیشتری می‌رسید.

و واقعاً به چیز بیشتری می‌رسم! (می‌خندد) من فقط بسیار سرسخت و پیگیرم. و نمی‌خواهم مورد علاقه آنها باشم. نه دلم می‌خواهد با این افراد شراب یا قهوه بنوشم، نه می‌خواهم به شانه‌شان بزنم یا عضوی از آن باشگاه اغلب مردانه قدرت شوم. کار من این است که واقعیت را کشف کنم و دیگران را وادار سازم تا تا حد ممکن انسانی و صادقانه پاسخ دهند، نه مثل ماشین.

* عینیت برای شما چقدر اهمیت دارد؟

بسیار زیاد. اما من میان «عینیت» و «بی‌طرفی» تفاوت قائل‌ام. به نظر من نمی‌توان بی‌طرف بود، هرچند خیلی‌ها چنین چیزی را مطالبه می‌کنند. مثلاً در موضوع اقلیم: وقتی در یک برنامه تلویزیونی برای مقابله با داده‌های علمی و واقعی، چند «منکر تغییرات اقلیمی» را می‌نشانید و می‌گویید باید هر دو طرف را یکسان در نظر گرفت، در واقع در برابر حقیقت می‌ایستید.

در بوسنی، بسیاری از رهبران جهان آن زمان می‌گفتند همه طرف‌ها به یک اندازه در جنگ مقصرند؛ و به همین دلیل مداخله نکردند. اما این درست نبود. خیلی آسان می‌شد دید چه کسی به چه کسی شلیک می‌کند. مسلمانان بوسنی که به‌دلیل تحریم تسلیحاتی سازمان ملل عملاً بی‌دفاع بودند، توسط صرب‌های بوسنی، با حمایت صربستان و اسلوبودان میلوشویچ، محاصره و گلوله‌باران می‌شدند. برای گزارش‌هایم شدیداً مورد انتقاد قرار گرفتم – از جمله به این دلیل که قربانیان مسلمانان اروپایی بودند و عاملان، مسیحیان سفیدپوست اروپایی.

عینیت به این معنا نیست که همه طرف‌ها را برابر بدانی، بلکه یعنی درباره همه طرف‌ها گزارش دهی.

* آیا مصاحبه با یک رئیس دولت شما را عصبی می‌کند؟

کاملاً. همان‌قدر که رفتن به خط مقدم جنگ یا سوار شدن بر اسب مرا عصبی می‌کند. اما وقتی در حین مصاحبه روی صندلی‌ام می‌نشینم، همه‌چیز خوب پیش می‌رود. البته لحظات ناخوشایند زیادی داشته‌ام. رؤسای‌جمهور ایران، که بسیار بی‌ادب بودند و وسط مصاحبه بلند شدند و رفتند. یکی از آنها حتی اصلاً نیامد، چون من برخلاف خواسته‌اش روسری نپوشیده بودم.

* بعد از گفت‌وگو با کسی، پیش آمده که احساس ناامیدی کنید؟

اغلب، اما بیشتر از خودم ناامید می‌شوم. بزرگ‌ترین ترسم این است که کارم را به‌اندازه‌ی کافی خوب انجام نداده باشم. اما همین ترس مرا به پیش می‌راند.

* چه چیزی به شما امید می‌دهد؟

اخیراً با یولی نوواک و گای شالِو از سازمان‌های اسرائیلی حقوق بشر «بتسِلم» و «پزشکان برای حقوق بشر» گفت‌وگو کردم. آن‌ها به‌تفصیل بررسی کرده‌اند که از هفتم اکتبر تاکنون چه رخ داده و به این نتیجه رسیده‌اند که اقدامات دولت‌شان در غزه معادل نسل‌کشی است. این کارِ آن‌ها به‌غایت شجاعانه است، زیرا نه در دفتر یک سازمان حقوق بشری در لندن یا نیویورک نشسته‌اند، بلکه در خود اسرائیل زندگی می‌کنند، خانواده و دوستان‌شان آنجاست و در جامعه‌ی خود عمیقاً ریشه دارند. وقتی انسان مردمان خود را مورد انتقاد قرار می‌دهد، خطر آن را می‌پذیرد که برچسب  «خائن» بخورد و طرد شود. در آمریکا، در زمان جنگ عراق، چنین انسان‌هایی کم بودند.

* منظورتان چیست؟

در سال ۲۰۰۳، پیش از حمله به عراق، در سراسر جهان اعتراضاتی علیه تهاجم آمریکا برگزار شد. اما رسانه‌ها، به‌ویژه در خود ایالات متحده، شعار بوش را پذیرفتند که می‌گفت: «یا با ما هستید یا با تروریست‌ها»، زیرا هنوز زیر سایه‌ی یازدهم سپتامبر بودند. آنان در کنار بوش ایستادند و کاملاً از عینیت فاصله گرفتند، گویی خود را سربازانی در آن جنگ می‌دانستند ـ حتی روزنامه‌های بزرگ، از جمله «نیویورک تایمز». هیچ‌کس مخالفت نکرد. این درست نقطه‌ی مقابل شجاعت بود.

* آلمان در آن زمان در برابر آمریکا ایستاد.

فرانسه هم همین‌طور. نمایندگان کنگره‌ی آمریکا از شدت خشم، شراب فرانسوی را در فاضلاب ریختند و سیب‌زمینی سرخ‌کرده را به «سیب‌زمینی آزادی» تغییر نام دادند. من درست پیش از حمله به عراق با رئیس‌جمهور ژاک شیراک گفت‌وگو کردم. او به روشنی برایم توضیح داد که اگر آمریکایی‌ها ۳۰ روز دیگر به بازرسی‌ها مهلت می‌دادند، او هم در کنارشان می‌ایستاد. اما چند ساعت بعد حمله آغاز شد. با این حال، حق با شیراک بود: هیچ سلاح کشتار جمعی‌ای وجود نداشت.

* مدتی پیش اسرائیل و آمریکا تأسیسات غنی‌سازی اورانیوم ایران را هدف قرار دادند و خواستار سقوط رژیم شدند. آیا شما هم به چنین چیزی امید دارید؟

چنین امیدی برخاسته از خیال‌پردازی غرب و بخشی از دیاسپورای ایرانی است. غرب از آغاز روی کار آمدن جمهوری اسلامی خواهان پایان آن بوده و دیاسپورا نیز چنین آرزویی دارد. رژیمی است که بدترین نقض‌های حقوق بشر را مرتکب می‌شود و علیه مردم خود خشونت به‌کار می‌برد. ایرانیان بارها در برابر حکومت خود برخاسته‌اند. من در سال ۲۰۰۹، هنگام جنبش سبز، آنجا بودم. پس از مرگ ژینا مهسا امینی نیز اعتراضات بسیار شجاعانه‌ای شکل گرفت؛ زنان ماه‌ها در خیابان‌ها بودند، اما رژیم با خشونتی گسترده قیام‌ها را در هم کوبید. مشکل از مردم یا کمبود شجاعت نیست، مسئله این است که حکومت برای حفظ خود تا هر حدی پیش می‌رود: با اعدام، زندان و شکنجه.

* اما آیا از نظر شما سقوط این رژیم، به هر دلیلی، مطلوب نیست؟

ایرانیان مردمی عمیقاً میهن‌دوست و ملی‌گرا هستند. آن‌ها نمی‌خواهند از سوی اسرائیل یا آمریکا «آزاد» شوند؛ این برای‌شان رهایی نیست بلکه مداخله‌ی خارجی است، و از این دخالت‌ها از آغاز قرن بیستم تا امروز به‌قدر کافی رنج کشیده‌اند. ایرانیان خواهان پایان این رژیم‌اند تا بتوانند زندگی عادی داشته باشند: کار کنند، اقتصادی کارآمد بدون تحریم داشته باشند، سفر کنند و آزاد باشند. ایرانیان باسوادترین مردم در سراسر خاورمیانه‌اند ـــ و این را نه از سر تعصب، بلکه به عنوان کسی می‌گویم که نیمی ایرانی‌ام. جامعه‌ی ایرانیان مهاجر در آمریکا در همه جا درخشان است: در شرکت‌های فناوری در سیلیکون‌ولی، در عرصه‌ی مالی، پزشکی، هنر و فرهنگ.

* آیا فکر می‌کنید ایرانیان مهاجر در صورت سقوط رژیم به کشور بازگردند؟

نمی‌دانم. در حال حاضر رهبری سیاسیِ روشنی در خارج از کشور نمی‌بینم. باور ندارم که ایران با بمباران یا دخالت خارجی نجات پیدا کند. این همان چیزی است که در عراق رخ داد. اما حمله به عراق در زمانی صورت گرفت که آن کشور از نظر سرکوب حتی شدیدتر از ایران بود. آیت‌الله‌ها اقتدارگرا و خشن‌اند، اما صدام حسین توتالیتر بود و از آن هم خشن‌تر. او علیه مردم خود از سلاح شیمیایی استفاده کرد. هرکس از دیگری می‌ترسید و جرئت سخن گفتن نداشت.

* زنان ایران علیه سرکوب خود مقاومت می‌کنند. آیا زنانی که آرزوی بازگشت به نقش‌های سنتی گذشته را دارند شما را عصبانی می‌کنند؟

وقتی جوان بودم، ما زنان انسان‌های درجه‌دوم بودیم و برای برابری جنگیدیم. حالا دوباره به ما گفته می‌شود که انسان‌های درجه‌دوم هستیم؛ دولت ترامپ زنان و اقلیت‌ها را دوباره به همان جایگاه پیشین بازگرداند. این باورنکردنی است. اما این یک راهبرد سیاسی است ـــ درست مانند انکار بحران اقلیمی یا اخراج مهاجران. هدف از همه‌ی این‌ها، نابودی دموکراسی است.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net