واکنشهای داخلی به موضوع افغانستان چنان است که تو گویی این تحولات در داخل خود ایران رخ داده است. بله! اهتمام و توجه به آنچه در حوزه پیرامونی به ویژه حوزه فرهنگی و تمدنی تاریخی ایران میگذرد، یک ضرورت است، به ویژه اگر این ضرورت معطوف به مسالهای انسانی و سرنوشت ملتی رنجدیده باشد که در تاریخ معاصر خود روز خوشی ندیده است، اما کیست نداند که این شکل پرداختن به مساله افغانستان انگیزهها و دلایل فراافغانی دارد. دیشب که با یک دوست روزنامه نگار در کابل صحبت میکردم و خود او هم از منتقدان سرسخت طالبان است، از این حجم واکنش گسترده ایرانیها به تحولات افغانستان متعجب بود و البته از لابلای گفتههایش روشن بود که تا حدود زیادی به دلایل امر واقف است. طنازانه میپرسید فلانی ما نمیدانستیم این قدر برای ایرانیها مهم هستیم!
واقعیت این است که موضوع طالبان فراتر از ملاحظات ژئوپولتیک و دیدگاههای واقع گرایی سیاسی، اسیر مجادله میان جمهوری اسلامی، موافقان، مخالفان و منتقدانش شده است و وقتی چنین برخوردی با موضوعی با اهمیت تحولات جدید در کشور همسایه افغانستان میشود، پر واضح است که حقیقت و واقعیت در لابلای این مناقشات گم میشود و متعاقب آن نه شناختی از مساله تحصیل میگردد و نه تصمیمی منطقی برای مواجهه با آن اتخاذ میگردد. نتیجه این میشود که با یک مساله کلان ژئوپلیتکی برخوردی انفعالی، تقلیلگرایانه و سطحی میشود و قربانی سوژهسازیهای سوگیرانه میگردد؛ تا جایی که آداب و رسوم و سنن محلی افغانستان هم به بهانه انتقاد از طالبان به باد استهزا گرفته شده و ندانسته در دایره بایدها و نبایدهای ایدئولوژیک این گروه قرار میگیرند؛ سنتهایی که در بطن این جامعه کهن ریشه داشته و در تمامی ادوار حکومتی اعم از سلطنت و کمونیستها و مجاهدین پابرجا بودهاند.
طالبان سالهاست بر افغانستان حکومت میکند؛ سالهاست که بیش از ۶۰ درصد از خاک افغانستان تحت کنترلش است و آنچه اخیرا اتفاق افتاده است تنها تکمیل این سلطه و سیطره بر ۲۰ الی ۳۰ درصد باقیمانده یعنی همین شهرهای بزرگ است؛ اما هم خود مخالفان افغانی طالبان هم جامعه جهانی و هم محیط پیرامونی افغانستان از کنشگران و فعالین مدنی گرفته تا دولتها در خواب زمستانی بودند و یا خود را به این خواب زده بودند و کمترین واکنشی صورت نمیگرفت. خود جنگ سالاران افغانی و پنجشیریها آیا نمیدانستند که سمت و سوی تحولات افغانستان به کجاست؟ هر ناظر واقعبین بیطرفی میدانست که طالبان دیر یا زود دوباره قدرت را به دست میگیرد و یا لا اقل شریک جدی قدرت خواهد شد. پس چرا در آن زمان جلو رشد و گسترش سلطه سرزمینی این گروه گرفته نشد؟ حالا نوشدارو بعد از مرگ سهراب چه سود؟
این شکل کنشگری ما ایرانیها نشان میدهد که آنچه در سطح کلان حاکمیتی از اتخاذ تصمیمات دقیقه نودی و دیرهنگام و بعد از مرگ سهراب و یا واکنشهای ناموقع نسبت به مسائل داخلی و خارجی میگذرد، ریشهای جامعه شناختی در فرهنگ سیاسی جامعه دارد.
اما در این میان، آنچه بیشتر تعجببرانگیز است تحلیلها و گمانهزنیهای عجیب و غریب و متناقضی است که درباره وضعیت پیش آمده و پیامدهای آن در سطح منطقه ارائه میشود.