در دوران ریاست جمهوری سید محمد خاتمی، زمانی که اصلاحطلبان میپنداشتند جنبش اصلاحی روز به روز سنگرهای تازهای را فتح میکند، اما من و محسن سازگارا کار آن را تمام شده میدانستیم، به دعوت انجمن اسلامی دانشگاه زاهدان دو نفری به دیار سیستان و بلوچستان سفر کردیم.
در طول مسیر و در هنگام سخنرانی، از ضرورت تنوع و تکثر فکری و سیاسی در جامعه، نیاز به ترویج فرهنگ تحمل و مدارا و تساهل و تسامح، تکیه بر عقلانیت و رأی و استقلال اندیشۀ آدمیان، به رسمیت شناختن دگراندیشی و حق آزادی عقیده و بیان و حتی حقِ “ناحق” بودن و نفی هرگونه سلطهجویی و اقتداگرایی و تمامتخواهی و غیره کلی بحث به میان آوردیم.
من این سخنان را با هیجان میگفتم اما سازگارا آرام و متین و باوقار میگفت.
دیشب بر سبیل تصادف، پس از گذشت حدود ۲۰ سال از آن مسافرت، محسن را در تلویزیون بی بی سی دیدم که مشغول بحثی داغ بود، اما رفتار و گفتارش را شبیه آن سالها نیافتم.
سازگارا با لحنی عصبی و تحکمآمیز و بیچون و چرا و بیبرو برگرد و این است و جز این نیست، میگفت؛ فعالان سیاسی الّا و بلّا باید بین حمایت از نظام جمهوری اسلامی و براندازی آن یکی را برگزینند و گرنه خاموش باشند!
خداوند را به عدد “موی بزهای قبیلۀ کلب” شکر میکنم که در شرایط حاضر، من نام خود را از فهرست “فعالان سیاسی” خط زدهام و تحلیلگری گوشهنشینانه را پیشه کردهام و گرنه اگر فعال سیاسی بودم، با همان لحن خودِ محسنآقا خطاب به او میگفتم: بنده دلم میخواهد نه حامی جمهوری اسلامی باشم و نه به شما براندازان بپیوندم! صراحتاً و مصراً میخواهم بر اساس دانش و درک و فهم مستقل خود عمل کنم و خفهخون هم نگیرم! جنابعالی در این عالم هستی، چه موقعیت و جایگاه وجودی دارید که به دیگران امر و فرمان صادر میکنید و تکلیف مالایطاق بر دوش آنها میگذارید؟ شما هم یک انسان هستید مثل میلیاردها انسانی که بر روی این کرۀ خاکی زیست میکنند. حق دارید که برانداز و غیره باشید، اما این حق را از کجا آوردهاید که منویات خود را به دیگران دیکته کنید؟
از این گذشته، من در عجب و حیرتام که چرا ثمرۀ آن همه بحثها در بارۀ ضرورت تکثر و مدارا و اختیار و انتخاب و غیره پس از دو دهه سر از این نقطه در آورده است؟
ممکن است آقای سازگارا بگویند که این نوع حرف زدن و دو قطبی کردن و سیاه و سفید ساختن و نور و ظلمت آراستن اقتضای انقلاب و انقلابیگری و براندازی و سقوطخواهی است. با این حساب مبارک باشد! دوستان ما پس از یک عمر روشنفکری و دفاع از ارزشهای عصر روشنگری به فرهنگی رسیدهاند که همیشه آن را دشمن دمکراسی و حقوق بشر معرفی میکردند؛ فرهنگی که سازمان مجاهدین خلق در پدید آوردن آن نقش بسزایی داشت و ظاهراً اکنون به طیف گستردهای از نیروهای سیاسی بیرون از کشور تسری یافته است.
حالا فرض کنیم که تقّی به توقّی خورد و شما بر این سرزمین حاکم شدید. با این فرهنگ چه نوع دمکراسی را میخواهید پیاده کنید؟ وقتی که هنوز نه چیزی به بار و نه چیزی به دار است، افرادی گویی از جایگاه یَهُوه امر و فرمان میرانند، یعنی پس از به قدرت رسیدن ناگهان تغییر ذائقه میدهند و مانند انسانهای بزرگوار و رشدیافته انتخاب عموم را میپذیرند و به شکست احتمالی خود در انتخابات بیهیچ بحث و مجادلهای تن میدهند؟ یا اینکه همان داستان همیشگی تاریخ ایران تکرار خواهد شد؟
امیدوارم محسن این نوشته را در همان چارچوب اختلاف در فکر و خط مشی ملاحظه کند وگرنه خودش هم میداند که من به لحاظ شخصی از نشستن کمترین کدورتی بر خاطر دوستان و غیردوستان غمگین میشوم.