تجربه تاریخی ایران در سده اخیر نشان میدهد که مسئله اصلی ما نه «دموکراسی»، بلکه فرم نامتناسب حکمرانی است. جمهوری، آنگونه که در نظریه سیاسی مدرن تعریف شده، بر حاکمیت مردم و رقابت نهادینه نیروهای اجتماعی استوار است؛ ولی در بافتار ایران، این فرم همواره به گسستی میان شکل قدرت و واقعیت جامعه انجامیده است.
در ایران، جمهوری بهجای آنکه ابزاری برای توزیع قدرت باشد، به میدان نزاع برای تصاحب مرکز تبدیل شده است. در غیاب نهادی فراجناحی و پایدار، رأس نظام خود بخشی از منازعه میشود، نه داور آن. نتیجه، تمرکز قدرت، فرسایش اعتماد عمومی و بازتولید گونه ای استبداد با نامی تازه است.
مشکل دوم، بیتوجهی به سنت تاریخی حکمرانی ایران است. ایران پیشامدرن نه یک دولت متمرکز، بلکه مجموعهای از «ممالک محروسه» بود؛ ساختاری هسته–پیرامونی، که ضمن حفظ وحدت سیاسی، به تنوع محلی مجال بقا میداد. جمهوری مدرن، با اصرار بر دولت–ملت متمرکز، این تکثر را سرکوب و مدیریت بومی را در بوروکراسی پایتخت مستهلک کرده است.
در نهایت، جامعه ایران امروز به مرحلهای از خودآگاهی رسیده که میان «فرم شاهی» یا فرم مشابه آن و «محتوای دموکراتیک» تضادی ذاتی نمیبیند. تجربه ناکامی جمهوریها در تحقق سکولاریسم، عدالت و مشارکت واقعی نشان میدهد که راهحل، تکرار فرمهای وارداتی نیست، بلکه بازاندیشی مدلی است که در آن نهادی فراجناحی ضامن وحدت ملی و توزیع واقعی قدرت ضامن دموکراسی باشد.
کوتاه آن که مسئله ایران نام رژیم نیست؛ تناسب فرم حکمرانی با تاریخ، فرهنگ و جامعه ایران است. بدون این تناسب، هر جمهوریای، دیر یا زود، به بنبست خواهد رسید.
تلگرام نویسنده