خوزستان جاییست که آدمها ازش میرن
رشتهتوئیت کاربری به نام «آنا» (@bastanichoobi)
من متولد دههی ۶۰ هستم و ۲۸ سال خوزستان زندگی کردم. از کودکی یا بهتر بگم از سنی که تشخیص دادم دور و برم چه خبره فهمیدم خوزستان جاییست که آدمها ازش میرن. در عالم بچگی از اهواز به هر مرکز استان دیگهای که سفر میکردم پارکها و شهربازیها به چشمم میومد و برام مشخص بود که محل زندگیم امکانات کمتری نسبت به جاهای دیگهی کشور که دیده بودم داره.
اونموقع دغدغهی آب نبود. آب زیاد بود و همهی استان در حال سد زدن بودن. طبیعت خارج از شهرها خیلی زیبا بود. ما اهل سفر بودیم و از کوههای شمال مسجدسلیمان تا ایذه و دهدز و باغهای دزفول و شوشتر و نخلستانهایی که اطراف آبادان و خرمشهر بعد از جنگ نسوخته بودن رو میرفتیم. همه جا رودخونه و زمین کشاورزی و باغ بود. من عاشق طبیعتش بودم. آب خروشان سبز وسط دره زیر تیغ آفتاب (شعر نمیگم درست کنار جاده از پنجرهی ماشین میدیدم) شهرها ولی خراب بودن. شکلشون درست نبود.
نارضایتی عمومی از وضعیت شهرها همه جا حرفش بود. طبقهی متوسط شهری رویاش این بود که شهر دیگهای خونه بخره و طی ده بیست سال آینده از خوزستان بره. اغلب خوزستانیها تلاش میکردن جاهایی مثل کرج یا اصفهان و تهران خونه بخرن. اونایی که تو خونههای شرکت نفتی یا سازمان آب و برق یا فولاد یا کلا مسکن رایگان به واسطهی شغل بودن قطعا برنامهریزی بلند مدت زندگیشون بازنشستگی در جای دیگری بود. این جای دیگه که میگم شبیه گرایش عمومی سراسر کشور به تهران نیست. شامل اصفهان، شیراز، کرج، مشهد هم میشه. “جایی که بهتر از اینجا باشه”.
سوال این بود که چرا؟ چرا همهجا از اینجا بهتره؟
رفتم دانشگاه اهواز. به عنوان اهوازی در اقلیت بودم (بیشوخی) با پدیدهی اساتید غیربومیای که مدام غر این شهر بیامکانات رو میزدن آشنا شدم و دانشجوهایی که خیلی سختشونه که اینجا اومدن. همیشه دلم میخواست تف کنم تو صورتشون بگم گمشین گمشین برین “این خراب شده”رو رها کنین.
خیلی راحت از سکوی پرتاب برای توصیف اهواز و خوزستان استفاده میکردن. اومده بودن جذب هیئت علمی بشن و بعدش انتقالی بگیرن. من ایرادی بهشون نمیگیرم چون اطرافیان خودم که اهل اونجا بودن هم دستکمی نداشتن و دنبال فرصت رفتن بودن. هیچکس هیچکس هیچکس از افراد بومی توی دانشگاه نمیگفت مدرک بگیرم فلان کار رو برای اینجا بکنم یا بمونم. همه حرف از رفتن میزدن. یعنی این تب مهاجرت که چند ساله در تمام ایران اوج گرفته در خوزستان از جنگ به بعد همیشه بوده و هست.
همهی اینها رو گفتم که بدونید من و امثال من که عاشق اون سرزمین هستیم و خشمگین از بلایی که به سرش اومده و میاد هستیم صاحب اون سرزمین نیستیم. ما جمعیت شهرنشین اهل خوزستان هستیم که اگر شهر و کشور بهتری پیدا کنیم و زورمون برسه میریم رها میکنیم.
صاحبان اصلی خوزستان کشاورزان و دامپروران کنار کرخه و کارون و مارون و دز و زهره و هندیجان، و صیادان هور و شادگان و عشایر روستانشینش هستن. اونهایی که امروز اعتراض به حق دارن. آب مال اوناس. زمین مال اوناس. اونا اگر نباشن خوزستانی نیست. این نفت یه روز تموم میشه. اگر گاومیش و نخل و کارون نباشه دیگه هیچی نیست.
***
روایت اعتراض: خوزستان بیروتوش!
رشتهتوئیت محمد مالی
پیام آنچه در کفِ خیابانهای خوزستان گذشت، چیست؟
لازم بود به شهرهایی که قلب حادثه آنجا میتپد، سفر کنم و مشاهدات خود را قلم زنم. این سفر از ایذه شروع و پس از حاشیه اهواز به حمیدیه، هویزه، سوسنگرد، شادگان، هور، و نهایتاً آبادان و خرمشهر رسید.
یک: مردم خوزستان، از هر قومیت و در هر منطقه، عصبانیاند. از دولتهایی که آمده و رفتهاند اما تنها وعدههای توخالی و شعارهای دروغین بر جای نهادهاند. و البته بیاعتمادی موج میزند در میان مردم و نتیجتاً امیدی به آینده ندارند. و این ناامیدی را در همه شهرهایی که رفتم لمس کردم عجیب.
دو: بیکاری در خوزستان موج میزند. جوانان تحصیلکرده بیکار که مدام وضعیت خود را با سایر استانهای کشور و یا کشورهای همسایه مقایسه میکنند. این جوانان آگاه بر اساس منطق خود عمل میکنند و مرجعیت و قیمومیت چند صدساله شیوخ و خوانین در خوزستان را برنمیتابند. سوخت اعتراضات اینجاست.
سه: سدسازیها؛ صدها روستا در شمال و صدها روستا در جنوب خوزستان را نابود کرده است و سرنوشت تلخی رقم زده که منجر به کوچ اجباری روستاییان و سکنی گزیدن در حاشیههای شهرهای بزرگ خوزستان شده. این عشایر و روستاییان، هیچگاه وضعیت تازه را هضم نکرده و دچار دوگانگی برانگیزانندهای هستند.
چهار: حاشیهنشینان در شهرهای خوزستان و برخی روستاهای نزدیک شهرها، فاقد امکانات حداقلی و رفاهی بوده و عمدتاً از طریق جمعآوری زباله و مشاغل فصلی مثل کارگری و با کمک از نهادهای حمایتی زندگی میکنند. حداقل یک میلیون نفر در خوزستان چنین وضعیتی دارند.
پنج: اعتراض اصلی مردم خوزستان به تبعیض است. با دست؛ سدها، چاهها و لولههای نفت، پالایشگاهها، کشتوصنعتها، بنادر، پتروشیمیها و صنایع بزرگ فولاد و لولهسازی و نیروگاههای عظیم تولید انرژی که در چند متری ما بود را نشان میدادند و با خشم و بُغض از بیکاری نیروهای بومی میگفتند.
شش: زخم کاری مشترک در مردم معترض که از همه اقشار بودند، نگاه استعماری صنایع بزرگ است. آنها در میان شهرهای خوزستان، شهرکهایی برای زندگی شاغلان غیربومی برپاساختهاند با دیوارهای جدا کننده و گیتهای نگهبانی. آنسوی دیوار، امکانات و اینسو محرومیت! این یعنی فراموشی مسئولیت اجتماعی.
هفت: کشاورزی، دامداری، ماهیگیری و صنایع دستی مرتبط با اقلیم جلگهای، صدها سال،تامین کننده درآمد پایدار جوامع محلی در خوزستان بوده است. دستکاری اقلیم خوزستان به دلیل سدسازی و استخراج نفت،جوامع محلی را فروپاشیده و عدم سرمایهگذاری، معیشت جایگزینی فراهم نکرده،این وضعیت بغرنجی است.
هشت: مدیران ناکارآمد، فاسد و غیرمتخصص هزینههای اجتماعی زیادی در استان آفریدهاند. مبارزه با فساد از مطالبه معترضین بود. صدها پروژه نیمهتمام یا با کیفیت پایین را مثال میزدند. فساد اداری هم! آنها خواهان مدیران با قواره ملی، پاکدست، تحولآفرین، متخصص و کارآمد بودند.
نه: مردم میگفتند با تقلیل مشکلات خوزستان به بیآبی، و یا ارسال آب معدنی، بر زخم ما نمک نپاشید. آنها میگفتند مدتهاست مدیران کشوری را ندیدهاند و از این بیتوجهی مدیران کشوری، نتیجه میگرفتند: خوزستان اولویت رسیدگی نیست. شکاف دولت/ ملت در خوزستان به اوج خود رسیده است.
ده: مردم معترض خود را دلبسته ایران میدانستند. میگفتند شهید دادهاند و نگاهشان به داخل کشور است اما دلخورند. از انگها و برچسبها شکایت داشتند. اعتراضات را نجیبانه و آرام میپنداشتند.میگفتند خطشان با فرصتطلبان جداست. خواستار تحمل و مدارا بودند. خواستار توجه و درک پیام اعتراض.