عیسی سحرخیز
آمدم عذر تقصیر بخواهم و غیبت دیدار در زادروز حمید هوشنگی را جبران کنم که دیدم دیگران باید عذرخواه معاون ستاد تبلیغات جنگ تحمیلی باشند که دارند او را به کشتن میدهند و مرگی خاموش را برایش رقم میزنند.
اگرچه پرونده سیاسی هوشنگی به درازا کشیده و حکم دو سال حبس تعزیری با تاخیر صادر شده است و هنوز پای حمید به زندان اوین باز نشده، اما بلایی را که بر سر او آوردهاند دست کمی از رجایی ندارد.
آن چه که بر سر علیرضا رجایی درون زندان آمده است، حمید در بیرون زندان تجربه کرده است. با این تفاوت که رجایی از دست مرگ گریخته، اما حمید هوشنگی با وجود چند نوبت شیمی درمانی، مداوا نشده و پزشکان معالج در ایران جوابش کردهاند و با وجود بخت نجات از مرگ به شرط درمان در خارج از کشور، ممنوع الخروج است.
در ١٢ تیر ٨٨ که من را در رویان دستگیر کردند، حمید هم با من بود. برای دور ساختن دوست مشترک بیماری از هوای آلوده تهران، سفری چند روزه رفته بودیم. آن زمان اتهامی را متوجه همکار سابقم در خبرگزاری جمهوری اسلامی- معاون خبری و رئیس دفتر ایرنا در انگلیس- نکردند تا چند سال بعد که پاسپورت حمید را به محض ورود به ایران با پرواز ایران ایر از لندن، در فرودگاه گرفتند و اعلام کردند که ممنوعالخروج است و چندی بعد هم متهم.
بازجوییها و بازپرسیهای او به درازا کشید و همه خوشحال بودند که حمید را بازداشت نکردهاند. رئیس سابق او، کمال خرازی، وعده پادرمیانی با کارمند سابق او، جعفری دولتآبادی داد که اکنون دادستان تهران شده بود. اما گویا از دست دادستان که خود روزها و شب ها شاهد جانفشانیهای هوشنگی در جبهه های جنگ در جهت افشای جنایت های صدام بود، کاری برنمیآمد و پرونده روی میز قاضی مقیسه قرار گرفت که در عمل مانع گرفتن وکیل شد، با این توصیه که این کار به نفع اوست! با این وجود برای وی حکم دو سال حبس تعزیری صادر کرد و قاضی زرگر در دادگاه تجدیدنظر تائید و پرونده در اختیار دایره اجرای احکام قرار گرفت.
در این میان، چنگالهای تیز سرطان به جان نحیف حمید چنگ انداخت و او را در بستر بیماری هر روز ضعیف کرد و شیمی درمانیهای مکرر ضعیفتر.
چون پزشکان داخلی از درمان او عاجز ماندند توصیه به مداوا در خارج کردند، در جایی نزدیک فرزندان تا شاید دانش جدید و شرایط روحی مناسب، عفریت مرگ را دور کند، آن هم درشرایطی که فرزند پزشک خود میتواند سیر درمان را از نزدیک دنبال کند و احتمالا مانع مرگ زودهنگام شود.
اما همسر فداکار وی به هر دری که زد، یا بسته بود یا آن را به روی هوشنگی بستند؛ گویی دستی پنهان در کار است تا انسانیت و رفتار انسانی را به گور بفرستد و «مرگی خاموش» نصیب زبان گویای معاون تبلیغات جنگ کشور کند. به قول دوستی «کاری را که در جبهه های جنگ صدام نتوانست انجام دهد، اینان در بستر بیماری به انجام رسانند»!
اکنون حمید، خسته و ناتوان، در بسترِ مرگ روز و شب چشم به در دوخته تا عزرائیل کی- امروز یا فردا، این هفته یا آن هفته - دقالباب نکرده وارد خانه شود، در حالی که نه او را برای اجرای حکم به زندان راه میدهند، نه حکم عدم تحمل حبس به دلیل بیماری صادر میکنند یا عفو به دلیل کهولت سن و سرطان.
جالب است که میگویند چون زیر حکم هستی، ممنوعالخروج از کشوری. چون بیماری ممنوعالورود به زندان. این اقدام غیرانسانی، این حرف بیمنطق، یعنی حبس ابد؛ یعنی اعدام با اعمال شاقه؛ یعنی مرگ با درد و رنج؛ یعنی مرگ خاموش!