نویسنده: جان کامپفنر
منبع: گاردین / تحریریه دیپلماسی ایرانی
روزی که خواندن کتاب را تمام کردم، دو مقاله در روزنامه توجه من را به خود جلب کرد. یک فرمانده نیروهای مسلح هشدار داده بود که بریتانیا قادر نیست در برابر حمله روسیه مقاومت کند و دیگری این که، شواهد بیشتری دال بر حمایت ولادیمیر پوتین، رییس جمهوری روسیه، از دونالد ترامپ، کاندیدای جمهوری خواهان، به دست آمده است. در میان تمام مطالب و نقدهایی که درباره کتاب همه مردان پوتین نوشته شده بود، مطلب میخاییل زیگار از نظر من بهتر و قانع کنندهتر از بقیه بود. زیگار، روزنامه نگار برجسته، کاملا محتاطانه به نقل از روزنامهنگاران و منابع آنان صحبت کرده است. کسانی که تلاش کردهاند تا درباره جزییات دارایی پوتین و نزدیکان او افشاگری کنند و در نهایت کشته شده یا به زندان رفتهاند.
این کتاب فقط درباره دسیسههای بازیگران مختلف عرصه سیاست در روسیه نیست، در واقع از جزییات گیج کنندهای صحبت میکند که مربوط به غیر کرملینیهاست. این کتاب همچنین ردپای تکامل شگرفی را در ذهن پوتین دنبال میکند. یک مامور سابق ک گ ب در آلمان شرقی که علاقه زیادی به غرب داشت، کسی که این علاقه را حتی زمانی که وظیفه نظارت (بخوانید سرکوب) رسانههای داخلی را برعهده داشت هم حفظ کرد اما پس از جنگ عراق، و به ویژه انقلابهای رنگی در گرجستان و اوکراین بود که احساس کرد به او خیانت شده است.
دهه پر تحول ۲۰۰۰ زمانی بود که روسها (یا حداقل برخی از آنان) از مصرفگرایی اشباع شدند. نویسنده مینویسد: «روسیه خیلی ناشیانه یاد گرفت که چطور میتوان کشوری ثروتمند بود.» اما این فقط اولیگارشیها نبودند که فربه شدند کارمندان چهار برابر شده دولتی نیز حاضر بودند که به راحتی دست در جیب کنند. در کتاب آمده است: «تقریبا هیچ سیاستی در کار نبود هرچه بود، لذتگرایی صرف بود.»
رایجترین شکل رشوهخواری، سپری کردن یک روز تعطیل به همراه خانواده در خارج از کشور بود. این سفر اغلب در ازای زد و بند در مناقصهای به ارزش میلیونها دلار بود. چشم و گوش مقامهای دولتی بازتر شد و یک زندگی لوکس و پرتجمل به دهانشان مزه کرد؛ «چرا باید از میلیاردرها کمک بگیرید، وقتی که خودتان میتوانید یک میلیاردر باشید؟». این درست همان لحظهای است که رابطه قدرت تغییر میکند. دیگر آن چه مهم بود دسترسی به مقامهای ارشد برای برقراری ارتباط بیشتر و نفوذ بیشتر بود و در این جا ما فقط یک فرد برتر داشتیم که بالاتر از همه قرار داشت: پوتین.
در سیاست خارجی، پوتین رویکردی باینری را نسبت به دوست و دشمن داشت. جورج دبیلو بوش (در ابتدا) مرد سرسختی بود که میدانست چطور باید در انتخابات پیروز شود؛ گرهارد شرودر دوست قابل اعتمادی بود که در معامله با روسیه به دنبال هدفی بزرگ بود و به آن هم رسید. اما طبیعتا بهترین دوست پوتین، سیلویو برلوسکنی، نخست وزیر (سابق) ایتالیا بود. خانواده این دو بسیار به یکدیگر نزدیک بودند. زیگار مینویسد: «پوتین متوجه شد که با سیاستمدار بدبین اروپایی به مراتب راحت تر میتواند کنار بیاید.»
در دنیای معاصر اما، پوتین از باراک اوباما بیزار است که البته اوباما هم احساس مشابهی به او دارد؛ از نظر پوتین، آنگلا مرکل در واکنش تند اروپاییها به روسیه، حکم ارباب حلقهها را دارد. به همین دلیل است که حمایت روسیه شامل سیاستمدارانی چون دونالد ترامپ و مارین لوپن در فرانسه میشود و از اجرایی شدن برگزیت سر از پا نمیشناسد. روسیه از هر ابزار ممکنی برای متزلزل کردن وضع موجود و تضعیف اروپا استفاده خواهد کرد. یکی از سرگرم کنندهترین حکایتها این بود که او چطور سگ سیاه بزرگ خود را به دیدارهای مرکل میبرد، آن هم در شرایطی که صدراعظم آلمان از سگها وحشت دارد.
معدودی از مردان اطراف پوتین افراد معتبری هستند. یکی از رقت انگیزترین این افراد دیمیتری مدودف است، مردی که غرب برای دوره محدودی به او امید بست. اما کار مدودف فقط گرم نگه داشتن کرسی ریاست جمهوری برای پوتین بود. رهبر روسیه مجبور بود که پس از دو دوره از سمت خود کنار بکشد اما میخواست مطمئن باشد که میتواند در مقام نخست وزیر نیز همان قدرت سابق را داشته باشد و مدودف کسی بود که این امکان را برای او فراهم کرد.
پوتین در سال ۲۰۱۲ خیلی محکم و قدرتمند سومین دور ریاست جمهوری خود را آغاز کرد. او این بار همه چیز و همه کس را کنترل میکرد. او که در نخستین سالهای زمامداری جدید خود شاهد جنبش اعتراضی بود، کریمه در اوکراین را اشغال و به خاک روسیه ضمیمه کرد. او با رویکرد زیرکانهای که در سوریه در پیش گرفت توانست تا حدی چراغ سبز جامعه جهانی را بگیرد.
پوتین در طول زمامداری عجیب و غریب خود چنان قدرتی گرفته که در غیاب او در کرملین تقریبا هیچ کسی نمیداند که چه باید بکند. تحریمهای غرب حلقه اطرافیان او را نشانه رفته اما هیچ کس جرات ندارد که در این باره با او صحبت کند، چرا که میدانند پوتین منبع پول و ضامن قدرت آنان بوده و این دقیقا همان چیزی است که به او مشروعیت بخشیده است.
البته نتیجهگیری زیگار درباره علت وابستگی اطرافیان پوتین به او متنوعتر است. پوتین به چیزی که امروز هست تبدیل شده برای اینکه اطرافیان او این مسیر را ساده ترین راه برای رسیدن به ثروت و امنیت شغلی خود میدیدند. به عبارت دیگر پوتین بیش از این که یک «رهبر» باشد یک «پدیده» است.