فائزه هاشمی در گفتوگویی با روزنامه آرمان گفت: اگر رییس جمهور شوم تاکید بسیاری دارم که شایستگان بر سر کار بیایند، یعنی کسانی که واقعا توانایی دارند. فارغ از اینکه با من باشند یا نباشند.
وی در پاسخ به اینکه اگر رییس جمهور شوید چه خواهید کرد گفت: من الان نماینده مجلس هم نمیتوان بشوم، چه برسد به رئیسجمهور! (میخندد) یكی اینكه باید ارتباطمان را با همه كشورهای جهان بهبود ببخشیم و به صورت عادی برگردانیم. دوم تاكید بسیاری دارم كه شایستگان بر سر كار بیایند، یعنی كسانی كه واقعا توانایی دارند. فارغ از اینكه با من باشند یا نباشند. اینكه گروهی را از حقشان محروم كنم و بگویم این نمیتواند رئیسجمهور شود و آن نمیتواند نماینده مجلس و وزیر شود، به نظرم بیمعناست.
وی افزود: باید برعكس این باشد و اتفاقا من كه انتخاب شدهام باید احساس كنم رقیبی دارم تا خوب كار كنم. وقتی من همه رقیب هایم را حذف میكنم كه نتوانند وارد میدان شوند، دیگر انگیزهای برای خوب كار كردن نخواهم داشت. من نوعی یا همفكر من و مجموعه ما. من این رفتار را نمیتوانم تحمل كنم. چون به نظرم با دموكراسی واقعی و سازندگی و رشد و توسعه مغایرت دارد. ما به چیزهای زیربنایی احتیاج داریم كه اگر حل شود، مسائل دیگر هم حل میشوند.
عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران گفت: من كلا سیاستم درهای باز است! اگر ببینید شیشههای ماشینم همیشه یك مقدار پایین است. اكثرا ماشینم قفل نیست. پنجره خانهمان همیشه باز است. در خانهمان قفل نیست. در دفترم در دانشگاه قفل نیست. همه جا من سیاست درهای باز دارم! اعتقادی به بستن ندارم. من فكر میكنم محدودیتهایی كه ایجاد میكنیم، هیچوقت مثبت نیست و همیشه بار منفی دارد.
اهم اظهارات وی را در ادامه می خوانید:
* درباره رابطهاش با طنز : خانواده ما كلا تمش طنز است! و خنده در خانواده ما زیاد است. همه اعضای خانواده همیشه حرفهایشان همراه با طنز و شوخی است. ما بحث جدی كمتر داریم! و بحثهای جدیمان هم قالب طنز دارد. ما كمتر از چیزی ناراحت میشویم و همیشه میخندیم.
* در پاسخ به اینکه تا به حال سوتی داده یا نه: حتما. یكی از سوتیهایی كه اخیرا زیاد مرتكب میشوم، فراموش كردن اسامی افراد است. فرضا با فردی مواجه میشوم و سلام علیك گرمی انجام میدهم- خب باید كمی سیاستمدار باشم و نگویم نمیشناسمت! - بعد از طرف میپرسم شما كی بودید؟ كجا دیدهامتان؟ خب خیلی بد میشود دیگر! چون گاهی اوقات طرف خیلی آشناست و من خیلی خجالت میكشم. از این اتفاقها خیلی برایم میافتد.
* در پاسخ به سوال روز خواستگاریتان را به یاد دارید: بله. اما به آن معنا خواستگاریای نداشتیم. بابام آقای هاشمی به من و فاطی گفت پسرهای آقای لاهوتی، حمید و سعید از شماها خواستگاری كردهاند، جوابتان چیست؟ ما هم گفتیم بله و تمام شد. یعنی همه خواستگاری ما همین بود. قبل از آن، در حالی كه نمیدانستیم جریان از چه قرار است، سفر خانوادگیای رفتیم كه برای آشنایی بود ولی ما خبر نداشتیم. آنجا به شكل طبیعی صحبت كرده بودیم. البته قبلتر از آن هم در زمان شاه، در جلوی زندان ارتباط وجود داشت. از زندان كه بیرون آمدم - هنوز انقلاب پیروز نشده بود- این اتفاق افتاد و همهچیز تمام شد. بنابراین خواستگاری و چایی نداشتیم. اصلا من همیشه از چای بردن بدم میآمد، یعنی همیشه در ذهنم بود كه هیچوقت چنین كاری را انجام ندهم كه خوشبختانه اتفاق هم نیفتاد.
* در پاسخ به احتمال تجدید فراش آیت الله هاشمی: اولا كه ایشان چنین كاری نمیكنند و هیچوقت هم خوشبختانه دنبال چنین چیزهایی نبودهاند. اما حتما عكسالعملمان چیز خوبی نخواهد بود! حتی ممكن است خطرناك هم باشد!
* من در مدرسه رفاه یك سال مدرسه میرفتم. كلاس اول راهنمایی. قبل از انقلاب. بابا از موسسان آنجا بود. نمره دینی من ۴ شد. بابا حرصش گرفت كه حالا چرا نمره دینیات ۴ شد؟! ریاضی را ۴ میشدی! تو آبروی من را آنجا بردی! بالاخره همه آنجا مرا میشناختند و میدانستند دختر آقای هاشمیام. من گفتم به خدا همهچیز را درست نوشتم و به من نمره ندادهاند. بابا گفت چه نوشتهای؟ گفتم پرسیده بودند توحید یعنی چه؟ من هم نوشتم یعنی راستی و درستی. بابا هم گفت خیلی هم درست نوشتی. اصلا توحید یعنی یگانگی خدا.
* درپاسخ به این سوال که تا به حال دروغ گفتهاید: حتما گفتهام. نمیتوانم حتما بگویم كه نگفتهام. اما خیلی به استثنا. چون معمولا دروغ نمیگویم و همیشه خیلی هم رك هستم. اگر بگویید آخرین بار چه وقت دروغ گفتهای و چه گفتهای یادم نمیآید ولی نمیتوانم قاطعانه بگویم دروغ نگفتهام. حتما گفتهام گهگاهی. حالا ضرورتی بوده كه احساس كردهام باید دروغ بگویم، یا ترسیدهام مثلا. فرضا دوران كودكی بوده و كار خطایی كردهام و دروغ گفتهام. بله اینها بوده است.
* معمولا از موقعیتام سوءاستفاده نكردهام. آهان! معمولا این كار را نمیكنم. اما چند باری در جاده پلیس جلوی راهم را گرفته است- چون خودم رانندگی میكنم- من خودم را هیچوقت معرفی نمیكنم. چون میدانم آنها موظفند جریمه كنند. اما یكی دو باری گیر داده بودند ماشینم را توقیف كنند. خب وسط جاده یك یا چند خانم و بچه، اگر بخواهند ماشین را توقیف كنند خیلی سخت است، اینطور مواقع خودم را معرفی كردهام كه فقط ماشینم را توقیف نكنند. مثلا گفتهام تو رو خدا فقط جریمهام كنید!
* در پاسخ به اینکه ماشین مدل بالا دارید: نه. الان جك دارم. ماشین چینی. قبلش هم ورنا بود.
*برجام را بخواهم توضیح بدهم میگویم توافقی است به نفع ملت ایران. اگر این اتفاق نیفتد، دوباره یك فرصتسوزی تاریخی خواهد بود.
*مادرم در زندگی ما فراتر از مادر بودهاند. چون در دوران بچگی ما بابا خیلی از وقتها زندان بود و پیش ما نبود و مامان هم پدر بود و هم مادر. مسئولیت خانه و تربیت ما با ایشان بود و من فكر میكنم خیلی از ویژگیهایی كه من الان دارم، از ایشان است. یعنی ارث و ژن ایشان است كه به من رسیده است. فكر میكنم بخش عمدهای از هر چیزی كه ما داریم برای مادر است. به ویژه مامان ما كه در بسیاری دورانها جای پدر هم بود.
* در پاسخ به اینکه شما دست بزن هم دارید: گاهی آره! خیلی كم البته.
* در پاسخ به اینکه همسرتان را هم زده اید: نه. (میخندد) اصلا نمیتوانم بگویم دست بزن دارم. استثنائا اگر اتفاق افتاده باشد كه مثلا بچه هایم كوچك بودهاند و یكی و دوبار در نهایت. اما نمیتوانم بگویم اصلا نزدهام.
* یكی از اتفاقات طنزی كه برای من زیاد رخ میدهد، سوسك است! چون من از سوسك میترسم و هر وقت سوسك میبینم وقایعی اتفاق میافتد كه بعدا خودم خندهام میگیرد كه چطور چنین چیزی اتفاق افتاد. مثلا یك بار كه نماینده مجلس پنجم بودم و آن روز استیضاح آقایان مهاجرانی و عبدالله نوری بود، داشتم به سمت مجلس رانندگی میكردم و كسی همراهم نبود. یكدفعه در آیینه بود یا بالای سرم، دیدم كه یك سوسك چسبیده! من بلافاصله ماشین را نگه داشتم و پیاده شدم و درب را بستم و به منزل بابا اینها زنگ زدم. چون منزلشان نزدیك پل رومی بود و به موقعیت من نزدیك بود. زنگ زدم كه یك نفر از آنجا بود. رویم هم نمیشد كه در خیابان جلوی كسی را بگیرم و بگویم بیا این سوسك را از ماشین من در بیاور یا بكش! دیگر نشستم همانجا. از مجلس هم مرتب نمایندهها تماس میگرفتند كه چرا نمیآیی؟ دیر شده! الان استیضاح شروع میشود! باید همه در مجلس باشیم! من ولی رویم نمیشد به آنها بگویم منتظرم یك نفر بیاید سوسك را بكشد تا بتوانم سوار ماشین بشوم و بیایم.
*معمولا دلگیر نمیشوم، مگر به استثنا. در انتخابات مجلس ششم كه رای نیاوردم دلگیر شدم. البته گاهی پیش میآید. اما خیلی دیر به دیر. باید اتفاق اساسیای باشد كه دلگیرم كند.
* باید مجلسی تشكیل شود كه یار و همراه دولت باشد تا دولت بتواند برنامههایش را پیش ببرد. آنقدر برای وزرا مانع ایجاد نكنند كه وزرا محافظهكار شوند. مردم نقش اساسی دارند كه رای بدهند و كاندیدا شوند. ثبتنام حداكثری به عنوان كاندیدا و رای دادن حداكثری. معمولا اگر مردم آمدهاند پای صندوقهای رای، اصلاحطلبان پیروز بودهاند. اما وقتی مردم نیامدهاند یا كم آمدهاند، رای ثابت و همیشگی اصولگرایان باعث پیروزیشان شده است. باید مجلس متفاوتی بسازیم تا بتواند آرمانهای اصلاحطلبان و اهداف دولت را محقق كند و كشور را به سمت توسعه ببرد. اگر چنین اتفاقی بیفتد تازه اول راه است. آنقدر موانع زیاد است و باید تغییرات اساسی صورت گیرد كه امیدوارم بعد از انتخابات ۹۲، مجلس دومین قدم باشد و این راه هموار شود.