iran-emrooz.net | Thu, 08.12.2005, 9:56
بايد میديديد... هيچ کسی باقی نماند...
...جسدهای پيچيده در پتو و کاورهای پلاستيکی هنوز بوی گوشت سوخته میدادند. از زير قالبهای بزرگ يخ روی جسدهای تلنبار شده در آن اتاق سياه و سفيد، هنوز دود و بخار بلند میشد. کداميک از آن ٨٢ جسدی که مثل گوشت در دست امدادگرها از اين طرف به آن طرف پرت میشدند، برادران بود يا قريب يا ... کدامشان کارمند ساده فنی تلويزيون بود يا سردار و ...
بايد مغز دکتر و مسوول حراست و امدادگر را میجويدی تا اجازه دهند بروی تو . با پناه فرهاد بهمن ،می رويم و میآييم.به دنبال زنده ايم و امدادگر مهربان از پشت ماسک بهداشتی اش میگويد: زنده ؟؟ همه خاکسترند خانم..حتی نمیتوانی تشخيص دهی کدام زن است يا مرد ؟
و زنده پيدا میکنيم.به قول خودشان سرپايي هستند.از ساکنان چند طبقه بالاتر بلوک ٥٢ ...در بيمارستان فياض بخش. دختر جوان شوکه به سقف خيره شده.مادرش با پای گچ گرفته و قيافهای مبهم به پسرش نگاه میکند که از سرکار آمده.به پسر زنگ زده بودند: هواپيما رفته توی خانه تان ...
زندهها همينها هستند. کمتر از ١١ نفر با دست و پای شکسته و ريههايي پر از دود که توسط مردم ، نه آتش نشانی و امداد نجات پيدا کرده اند. زندهای در کار نيست.زندهای از ميان آن همه مسافر ..از ميان آن همه همکار پيدا نمیشود...
.........
سردار طلايي بهت زده که بيرون میآيد ، در هجوم مردم و خبرنگاران به سرعت راه را باز میکند و میرود و میگويد : نمیدانم..هيچی نمیدانم..به اندازه شما میدانم..من فقط آمده ام وظيفه و کار خودم را انجام دهم .... و شب در برنامه تحليل خبر شبکه دو میگويد: اين ملت صبور و مهربان .. ملتی که اين همه شهيد داده اند ...ملت حاضر در صحنه ما ...
سرهنگ فرياد میزند که چه میدانم....مگر من باعث اين مشکل شده ام که جواب اش را از من میخواهيد...من هم داخل نرفته ام...هيچ کسی هم اجازه ندارد برود..نه عکس..نه فيلم...برويد خانههايتان...چه معنی دارداين همه دوربين و خبرنگار... يک نفر بس است ...متفرق شويد...
و بعد نيروی ضد شورش با سپر و کلاه مخصوص يورش میآورند. هر کسی در مسيرشان باشد با باتوم توی کمر و گردن آشنا میشود. گوش نمیکنند.مثل سنگ هستند.فقط اوامر را اجرا میکنند.داد هم که بزنی ، در نهايت نگاهت میکنند و سپر را میگيرند جلو و هل میدهند .
يلدا معيری را آنقدر زده بودند که ديگر نای فرياد کشيدن هم نداشت. او میتوانست جای همسر عليرضا برادران باشد. اشک میريخت و عکاسی میکرد . همه همينطور بودند.همه عکاسان آنجا ، آنقدر بهت زده و داغ ديده بودند که حتی توان حرف زدن نداشتند. فيلمبردار شبکه خبر گوشهای ايستاده بود. تازه از داخل ماجرا با کتک بيرون اش کرده بودند . آنقدر شانههايش از گريه میلرزيد که نمیتوانست تصوير بگيرد. میگفت: هفت نفرشان را خودم راهی کردم... امروز صبح ..آفيش شدند و رفتند مانور... و من نرفتم...
هواپيماي حامل عكاسان و خبرنگاران سقوط كرد
آزاده عصاران- پناه فرهاد بهمن: «من قرار بود الان توي اين هواپيما باشم» هقهق گريهامانش را ميبرد، دوربيناش را به دوش مياندازد و سيگارش را سر و ته بر لب ميگذارد. دستانش ميلرزد و توان عكاسي ندارد. بقيه خبرنگاران، عكاسان و فيلمبرداران مقابل در شهرك توحيد هم در بهت هستند. هر كدام از آنها ممكن بود به جاي يكي از آن ٦٩ خبرنگار ،و عكاس و تيم رسانه اي سرنشين هواپيماي ١٣٠ C ارتش باشند كه به طبقه چهارم يكي از ساختمانهاي شهرك توحيد برخورد كرد. آخرين تصوير آنها رنگ خون بود و آخرين خبر اين حجم خبرنگار و عكاس همين: <هواپيماي حامل همكارانشان به يك ساختمان اصابت كرد و ماموريتشان ناقص ماند.>
حداقل ٢ ساعت از لحظه حادثه گذشته است. اما ساعت ١٦:١٥ در نزديكترين بيمارستان محل حادثه هنوز از ٨٩ جسد پتوپيچ شده دود و بخار بلند ميشود.
با ديدن اتاقي مملو از اجساد در بيمارستان شريعترضوي كه لحظه بـه لحظه بر تعدادشان اضافه ميشود بدنهايمان يـخ مـيكنـد. يختر از قالبهاي بزرگ يخي كه بـراي گـرفتـن حرارت اجــســـاد روي آنـهـــا ميچينند!
در دي ماجرا، خبري نيست!
ميگويد: <نميدانم ... من هم به اندازه شما ميدانم ...> جـمعيـــــــــت را ميشكافد و از ميان دوربينها و خبرنگاران ميگذرد. اين جواب سردار طلايي است به بازماندگاني كه پشت درهاي شهرك توحيد چشم به دود بلوك ٥٢ دوختهاند. او ميرود و ميگويد: <من براي انجام وظايف خودم آمدهام و هيچ چيز نميدانم...>
٣٠ دقيقه قبل اتومبيل او و چند نفر از افسران عاليرتبه ارتش و نيروي نظامي وارد شهرك شدند و حالا سردار طلايي با چهرهاي محزون و شوكه بيرون آمده مردم محلي از ديوارها بالا ميروند; آنها يا همسايگان هستند و يا ساكناني كه با شنيدن خبر خودشان را به محل رساندهاند.
بچههايي كه در محوطه فوتباي بازي ميكردند ميگويند: هواپيما آنقدر نزديك شده بود كه حتي مسافران را هم ميشد ديد. پايين آمد و مستقيم رفت توي شهرك بعد هم لرزش بود و دود و صداي انفجار.
٦٩ خبرنگار، عكاس و...
فيلمبردار شبكه خبر گوشهاي ايستاده، نميتواند تصوير بگيرد. ميگريد و ميگويد: هفت نفر از بچهها را خودم راهي كردم. همين چند ساعت پيش اما خودم نرفتم.
فاجعه عظيم است اما وقتي كوچكترين نسبتي با كل آن داشته باشيد به عمق مساله پي ميبريد; ٦٩ خبرنگار و عكاس مسافران هواپيمايي بودند كه آنها را به مانور نظامي ميبرد به جنوب تا گزارش و خبر زنده ارا‚ه دهند و از مقابل دوربينشان ماجرا را به ما نشان دهند. و حالا كه اين همه خبرنگار، عكاس و فيلمبردار مقابل درهاي شهرك توحيد، منطقه هوايي مهرآباد جمع شدهاند، نيروي ضد شورش با آنها نامهربانانه برخورد ميكنند. سرهنگ نيروي انتظامي به هم درجههاي خود ميگويد: داخل، سه بـرابـر ايـن جمعيـت پراكندهاند. اوي بايد آنجا را منظم كنيد. اجازه ندهيد از لاشههواپيما تصوير بـگيرند. به سؤالاتمان جواب نميدهد.
بـاز هم خبرنگاران پراكنده ميشوند چون حتي اجازه ندارند از بالاي نردهها داخل را نگاه كنند يا عكس بگيرند.
آمبولانسها به زحمت از ميان جمعيت داخل ميشوند حتي آنها هم براي امدادرساني بايد اطلاعات كافي برسانند تا اجازه ورود داشته باشند. تانكرهاي آب و ماشينهاي آتشنشاني هم. ساعت به ١٧ كه نزديك ميشود، هنوز شعلههاي آتش از دوردست پيداست.
بايد تلاش كنيم تا از ميان زنجيره انساني سربازان يگان ويژه و نيروي هوايي عبور كرده ولي اينجا هيچ نوع كارتي كه هويت يا حرفهات را نشان دهد، كاربرد ندارد. عكاساني كه موفق شدهاند از زير باتوم و لگد داخل روند، حالا بيرون آمدهاند ولي با عكسهاي پاك شده روي دوربينهاي ديجيتاليشان!
جسدها در شريعترضوي_ مجروحان در فياضبخش
اجساد را پوشيده در كاورهاي پلاستيكي يا پتو، به بيمارستان شريعترضوي ميبرند كه ٣٠ دقيقه تا دي ماجرا، پيادهروي ميخواهد.
نزديكترين بيمارستان به ماجرا، همين محل است كه به دليل كمبود امكانات فقط پذيراي اجسادي ميشود كه در ميان قالبهاي بزرگ يخ مثل يك كابوس جابهجا ميشوند.
لامـپ كـه روشـن ميشود، فضا ميشود عين سردخانهاي كه مردههايش اجازه دارند روي هم قرار گيرند و مدام به تعدادشان اضافه شود.
كاش ميشد تشخيص داد در ميان آنها كدام عكاس ايسناست، كدام خبرنگار فارس و كدام مجري تلويزيون؟ بوي دود و گوشت سوخته از اتاق ميزند بيرون. پزشكان و امدادگران آمبولانس همه با ماسكتنفسي رفت و آمد ميكنند. در ميان اين اجساد، ساكنان بلوك ٥٢ و مهمانان ناخوانده هواپيما با هم آرام گرفتهاند.
چند كيلومتر آن طرفتر، بيمارستان فياض بخش، ١١ مجروح را تحويل گرفته و ٢١ جسد را تحويل پزشك قانوني داده است. اين بيمارستان نسبت به همسايه خود كـامـلتـر است و به دليل داشتن مركز تروما و سيتياسكن، نزديكترين محلي است كه آمبولانس حامل <زندهها> به سمت آن ميروند.
مجروحان بيش از اينكه متوجه دست و پاي شكسته خود باشند، آنقدر شوكه و عصبي هستند كه هنوز نميدانند اطرافشان چه ميگذرد.
جمعيتي كه پشت اطلاعات اين بيمارستان هجوم آوردهاند، با پيدا نكردن هر اسم، گريان متفرق ميشوند; اگر مجروح اينجا نباشد،حتمائ جسدي بوده كه تحويل داده شده.
براي برخورد يك هواپيما با يك مجتمع مسكوني هميشه نيازي به برنامهريزيگروههاي تروريستي نـيسـت. حـادثه شهرك توحيد حاصل غفلت، سهلانگاري و فقدان مديريتي مسؤوي و مدبر بر ناوگان هوايي است. به گفته كارشناسان سقوط هواپيماي ١٣٠- C كه يكي از امنترين هواپيماهاي دنياست بسيار به ندرت اتفاق ميافتد.
در لحظه تنظيم اين خبر با گذشت بيش از ٦ ساعت از وقوع حادثه هنوز بهت حكمفرماست و كمتر فرصتي براي شكستن بغض جامعه رسانهاي كشور پيش ميآيد. اسامي حداقل ١١٩ كشته حادثه ديروز را بايد در ادامه فهرست صدها قرباني سوانح هوايي ايران كه ديگر شمارش از دست رفته، قرار داد.
فاجعه ١٥ آذر ١٣٨٤ در تهران - سه راه آذري - شهرك توحيد نشان داد كه نه تنها كساني كه به ناچار <هوا> را براي سفرهاي خود انتخاب ميكنند بلكه حتي كساني كه در خانه خود و در جمع خانوادهشان اوقات خوشي را سپري ميكنند، ممكن است قرباني ناوگان فشل هوايي ايران باشند، ميشود تكرار چندين باره يك دنيا افسوس و شكايت را در ادامه آورد. اما ترجيح ميدهيم به احترام جان باختگان حادثه كه بيشترشان را همكاران رسانهايمان تشكيل ميدهند و هيچ نوشته و هيچ تصميمي آنها را به جمع ما باز نميگرداند به جاي ادامه اين گزارش، سكوت كنيم. ...