iran-emrooz.net | Thu, 04.11.2010, 18:33
وقتی مدیران نظام را کتک و شلاق میزدند
محسن امینزاده قائم مقام پیشین وزارت خارجه در خاطرات خود از رنجها، شکنجهها و بیاحترامیهایی نوشته که در زندان سپاه پاسداران در مورد مقامهای پیشین جموری اسلامی اعمال میشود.
در این یادداشتها فاش میشود «چهرههای سرشناس جمهوری اسلامی با سی سال سابقه حضور در پستهای دولتی نه تنها از تعرض ماموران مصون نبودند، بلکه بیش تر مورد عتاب قرار می گرفتند.»
آقای امینزاده در مقدمه این یادداشتها نوشته است: «این نوشته بخشهایی از خاطرات من از دوره بازداشتم در سال ۱۳۸۸ است.»
امینزاده در جریان اعتراضها به نتیجه انتخابات دستگیر و در بهمن ماه سال گذشته به شش سال حبس تعزیری محکوم شد.
گزارههای منتخبی از یادداشتهای محسن امینزاده:
مأموران به شدت کنترل میکردند که هیچ کاغذ و قلمی نزد من باقی نماند. جز دو روز، تمام روزها و شبها و گاهی نیمهشبها بازجویی شدهام. ۷ تا ۱۴ و حتی گاهی ۱۵ ساعت.
از روزهای اول بازداشت فهمیدم که در اختیار مأموران سپاه پاسداران هستم.
الفاظ رکیک با برخوردهای فیزیکی هم همراه بود، اما حتماً تحمل کتکها از تحمل اظهارات و رفتار زشت او آسانتر بود.
تلخترین و بدترین لحظات دوران زندان من مربوط به سلول انفرادی نیست. مربوط به ساعات بازجویی است. بازجوییهای توهینآمیز، تکراری، بیمحتوا و آزاردهنده. بازجوییهایی همراه با زشتترین و رکیکترین کلمات و تهمتها و توهینها.
من با پدیدههایی در زندان مواجه شدم که تحمل آن برای کسی که همیشه به اعتلای نظام جمهوری اسلامی ایران اندیشیده و برای آن تلاش کرده، بسیار دشوار است.
بعد از دادگاه من را مستقیم به اتاق بازجویی بردند که درباره برداشتم از دادگاه صحبت کنم و بنویسم. میخواستم بگویم که دادگاه در حد فاجعهآمیزی حتی برای برگزارکنندگان آن بد بود؛ اما گفتن این حرف دشوار بود.
امروز شصتمین روز بازداشت و بازجویی بیامان من است. چند روزی است که بازجویان ایمیل (پست الکترونیک) من را باز کردهاند و از این موفقیتشان خیلی خوشحالند. آنها {بازجویان} از روزهای اول دستگیری خواهان رمز ورود به ایمیلهای من بودند و من حاضر به همکاری نشده بودم. من رمز ایمیلها را هیچگاه به بازجویان ندادم.
گرفتاری جدید من و بازجویان، در مورد مطالب انگلیسی موجود در ایمیل من است. ترجمههای غلط بازجویان از جملات نسبتاً ساده انگلیسی، گاهی خیلی مضحک میشود. ظاهراً گروهی متنها را ترجمه میکنند و گروهی دیگر بر اساس مطالب ترجمه شده سؤالهایی تنظیم کرده، در اختیار بازجویان قرار میدهند. این روزها چند بار اشتباه بازجویان در ترجمه مطالب را اصلاح کردهام.
قبل از {رفتن به جلسه دادگاه دوم}، مرتضوی دادستان تهران به سراغم آمد. سلام کرد و خود را معرفی نمود. من چشمبند را برداشتم و جوابش را دادم. تعارفی کرد و گفت که اگر میخواهی راه نجاتی باشد و تخفیفی قائل بشویم باید امروز مصاحبه کنی. بعد از دادگاه به سراغ تو خواهند آمد.
زیدآبادی {در حاشیه دادگاه} پرسید که آیا کتک هم خوردهام. درباره کتکهای حین بازجویی توضیح کوتاهی دادم. ایشان گفت که علاوه براین نوع کتکها دوبار هم شلاق خورده است.
در راهرو دادگاه به سراغم آمدند و گفتند که قرار است مصاحبه کنی. گفتم چنین قراری با کسی نگذاشتهام. گفتند لیست را آقای مرتضوی دادهاند و اسم شما هم هست. گفتم من مصاحبه نمیکنم. وقتی مطمئن شدند حاضر به مصاحبه نیستم فوراً از دادگاه خارجم کردند که با بقیه زندانیها صحبتی نکنم.
در بیرون دادگاه خانواده زندانیان جمع شده بودند و با دیدن ما ابراز محبت و ابراز احساسات میکردند. به رغم کنترلهای شدید فهمیدم که آقایان تاجزاده، میردامادی و نبوی هم حاضر به مصاحبه نشدهاند.
چارچوب بازجوییها توهماتی تخیلی است و مأموریت بازجویان یافتن نکاتی برای حقیقی جلوه دادن این توهمات. اما در حقیقت هیچ چیز وجود ندارد که به این توهمات رنگ واقعیت ببخشد.
شبزندهداری در شبهای احیای ماه مبارک رمضان در سلول انفرادی واقعاً حال و هوای دیگری دارد. یک سلول انفرادی ۴ متری فاقد دستشویی، شبیه یک قبر بزرگ است.
آنچه سلول انفرادی را به شکنجهگاه تبدیل میکند بیش از آنکه اندازه سلول باشد، تنهایی سلول است.
این نهمین سلول انفرادی من است که مطمئن شدهام مجهز به دوربین مخفی است. تمام حرکات من طی شبانهروز کنترل میشود.
تکمیل اسم مهناز (همسرم) در زیر کلمه عشق و در کنار نشانههای سمبلیک قلب، شوقانگیز بود. اینجا مناسبترین جا برای اسم مهناز است. رابطه من و مهناز همیشه همراه با محبت و صمیمیت بوده است اما در سلول انفرادی نوشتن نام او شور و حال دیگری دارد.
جالب است قلبهایی که در اتاق بازجویی در حالتی از آگاهی و ناخودآگاهی کشیدهام، بهتر از قلبهایی که بعداً در سلول انفرادی به آنها اضافه کردهام به نظر میرسد.
بازجوییها در دو ماه آخر تبدیل به نوعی شکنجه روحی شده بود و من نه تنها در بازجوییها دچار استرس و حالت شدیداً عصبی میشدم بلکه حتی وقتی برای رفتن به هواخوری از جلوی در اتاق بازجویی رد میشدم دچار استرس میشدم و ضربان قلبم شدید میشد.
برای اولین بار به خاطر آنچه در بازجوییها بر من گذشته بود، {مقابل مصطفی تاجزاده در زندان} گریستم. بغضم ترکید و هرچه کردم نتوانستم کنترلش کنم.
مادرم که شدیداً نسبت به دستگیری من معترض است و مواضع تندی دارد گفت که هرگز به دیدن من به زندان نخواهد آمد و منتظر خواهد ماند که آزاد شوم. او این موضع خود را تا هنگام آزادی من حفظ کرد. پدرم و برادرها هم از مادر پیروی کردند.
غالب زندانبانهایی که به پرسش من پاسخ دادند آرزو داشتند که شغلشان را عوض کنند. برخی دانشجو بودند و امید بیشتری برای تغییر شغلشان بعد از فارغ التحصیلی داشتند.
منبع۳۰میل