ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 02.07.2025, 9:37
خسارات حملات به ایران را چگونه باید ارزیابی کرد

الیوت ای. کوهن / نشریه آتلانتیک

در ماه اوت ۱۹۴۱، دولت بریتانیا با گزارشی تحلیلی مواجه شد که چندان خوشایند نبود. نویسنده آن اقتصاددانی به نام دیوید مایلز بن‌سوسان-بات بود. بررسی دقیقی از عکس‌های هوایی نشان می‌داد که فرماندهی بمب‌افکن نیروی هوایی سلطنتی در هدف‌گیری مواضع آلمان و فرانسه با مشکل مواجه است؛ در واقع، تنها یکی از هر سه خلبانی که مدعی بودند هدف را بمباران کرده‌اند، بمب‌های خود را در شعاع پنج مایلی از محل مورد نظر انداخته بودند. این گزارش که بعدها به «گزارش بات» معروف شد، نقطه عطفی در تاریخ «ارزیابی خسارات بمباران» یا همانطور که امروزه آن را «ارزیابی خسارات نبرد» می‌نامیم، به شمار می‌رود

این اصطلاح فنی و تخصصی بار دیگر وارد گفتمان عمومی شده است، آن هم به‌دلیل بحث‌های بر سر میزان اثرگذاری بمباران سه سایت هسته‌ای ایران در تاریخ ۲۲ ژوئن از سوی ایالات متحده. دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور پیشین آمریکا، مدعی شد که بمب‌های آمریکایی برنامه هسته‌ای ایران را «نابود کرده‌اند». اما ارزیابی اولیه‌ای که در ۲۴ ژوئن از سازمان اطلاعات دفاعی آمریکا (DIA) به بیرون درز کرد، از وارد آمدن خساراتی جزئی خبر می‌داد. پس باید به کدام روایت اعتماد کرد؟ آیا مدافعان حمله هوایی، بار دیگر وعده‌ای بزرگ داده‌اند که محقق نشده است؟

در این‌جا مروری تاریخی لازم است؛ مروری که بر تجربه شخصی نویسنده نیز متکی است. بین سال‌های ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۳، من مسئولیت مطالعه نیروی هوایی ایالات متحده درباره جنگ اول خلیج فارس را بر عهده داشتم. در این روند آموختم که ارزیابی خسارات نبرد (BDA) بر سه عامل متکی است: نوع مهماتی که استفاده شده، دقت و ویژگی‌های هواپیمای حامل این مهمات، و در نهایت نوع خسارتی که وارد آمده است.

در میان این سه عامل، دقت از همه مهم‌تر است. در جنگ جهانی دوم، برای نخستین بار بمب‌های هدایت‌شونده در نبرد به‌کار رفتند. در سپتامبر ۱۹۴۳، آلمانی‌ها با استفاده از بمب‌های گلایدر کنترل‌شونده با امواج رادیویی، توانستند رزم‌ناو ایتالیایی روما را که در حال تسلیم شدن به متفقین بود، غرق کنند. آمریکایی‌ها نیز سامانه‌هایی مشابه توسعه دادند و به موفقیت‌هایی دست یافتند، گرچه هیچ‌کدام به آن اندازه چشمگیر نبودند. در سال‌های پس از جنگ، سلاح‌های هدایت‌شونده با دقت بالا به‌تدریج در زرادخانه‌های مدرن جایگاه برجسته‌تری یافتند. ایالات متحده در جریان جنگ ویتنام بیش از ۲۴ هزار بمب هدایت‌شونده با لیزر به کار برد، و در جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ نیز حدود ۱۷ هزار عدد از این نوع سلاح استفاده کرد. از آن زمان تا کنون، این تسلیحات پیشرفت چشمگیری داشته‌اند و در طول ۳۵ سال گذشته، چیزی که به آن «دقت روتین» گفته می‌شود، توانایی هواپیماها در هدف‌گیری اهداف سخت و مدفون را به‌شکلی چشمگیر افزایش داده است.

مهمات ویژه طراحی‌شده برای چنین اهدافی نیز پیشرفت چشمگیری داشته‌اند. در جنگ جهانی دوم، بریتانیا بمبی شش‌تنی به نام «تل‌بوی» (Tallboy) ساخت که برای حمله به اهداف خاص طراحی شده بود، از جمله پناهگاه‌های بتنی زیردریایی‌های آلمانی در فرانسه اشغالی. این بمب‌ها توانستند ترک‌هایی در برخی از این سازه‌های بتنی ایجاد کنند، اما نتوانستند هیچ‌کدام را به‌طور کامل نابود کنند؛ بخشی از این ناکامی به‌دلیل آن بود که این بمب‌ها «کور» بودند و فاقد هدایت‌پذیری دقیق بودند، و بخشی نیز به این خاطر که فناوری تقویت کلاهک‌های جنگی در آن زمان هنوز ابتدایی بود.

در جریان جنگ اول خلیج فارس، ایالات متحده به‌سرعت بمب نفوذی و ضدپناهگاه GBU-28 را با وزن ۵۰۰۰ پوند طراحی کرد؛ با این حال تنها دو فروند از آن به کار رفت که تأثیر آن‌ها نیز چندان روشن نبود. اما در سال‌های پس از آن، نیروی هوایی آمریکا و اسرائیل، به‌ویژه، به کلاهک‌های تقویت‌شده‌ای برای بمب‌های ۲۰۰۰ پوندی مانند BLU-109 دست یافتند که می‌توانند اهداف بسیار عمیق را مورد اصابت قرار دهند – و به همین دلیل است که، برای مثال، اسرائیلی‌ها توانستند شمار زیادی از فرماندهان حزب‌الله را در پناهگاه‌هایی که ظاهراً امن بودند، هدف قرار دهند و بکشند.

نوع هواپیمایی که بمب‌ها را پرتاب می‌کند، می‌تواند بر دقت انفجارها تأثیر بگذارد. برای مثال، بمب‌هایی که با ردیابی بازتاب لیزر به سمت هدف هدایت می‌شوند، در صورتی که ابری بین هواپیما و هدف قرار گیرد یا اگر لیزر به هر دلیل قفل خود را روی هدف از دست بدهد، ممکن است «کور» یا بی‌اثر شوند. بمب‌هایی که به مختصات جی‌پی‌اس متکی‌اند، از نظر تئوریک امکان دارد دچار اختلال شوند. همچنین، هواپیماهایی که هدف شلیک پدافند دشمن قرار می‌گیرند، معمولاً در پرتاب بمب دقت کمتری دارند، زیرا مجبور به مانورهای گریز هستند که خود مانع از هدف‌گیری دقیق می‌شود.

اما پرسش واقعاً پیچیده‌تر، مربوط به اثرگذاری حملات است. برای نمونه، بمب‌های هدایت‌شونده دوره جنگ ویتنام، قادر به انهدام پل‌ها در شمال ویتنام بودند و چنین کاری را هم انجام دادند. اما در بسیاری از موارد، مهندسان ویتنامی با ساختن «پل‌های زیرآبی» که کامیون‌ها را قادر می‌ساخت در عمقی به‌اندازه محور چرخ در آب از رود عبور کنند، مقابله کردند. نتیجه این حملات نه قطع مسیر، بلکه صرفاً ایجاد زحمت و تأخیر بود.

در مقابل، در جنگ اول خلیج فارس، ایالات متحده و متحدانش به مدت یک ماه، نیروهای عراقی را که در امتداد مرز کویت سنگر گرفته بودند، عمدتاً با بمب‌های کور و توسط هواپیماهای «هوشمندی» مانند اف-۱۶ بمباران کردند. در تئوری، رایانه هدف‌گیری این هواپیماها قادر بود بمب‌های هدایت‌نشده را با دقتی نزدیک به بمب‌های لیزری پرتاب کند. اما در عمل، شلیک‌های زمینی و پرتاب بمب از ارتفاع بالا، اغلب باعث خطای خلبانان می‌شد. وقتی تیم‌های ارزیابی شروع به بررسی تانک‌های عراقی در مناطق تحت کنترل نیروهای آمریکایی کردند، دریافتند که بسیاری از این تانک‌ها در واقع آسیبی ندیده‌اند.

اما این تنها نیمی از ماجرا بود. خدمه‌ تانک‌های عراقی تا آن اندازه از قدرت هوایی آمریکا مرعوب شده بودند که از تانک‌های خود فاصله می‌گرفتند، و تانک‌هایی که یک ماه بی‌حرکت مانده و تعمیر یا نگهداری نشده‌اند یا بر اثر انفجارهای نزدیک دچار ضربه و جابه‌جایی شده‌اند، عملکرد خوبی ندارند. به عبارت دیگر، اثرات عملکردی و غیرمستقیم بمباران‌ها بسیار بیش‌تر از خسارات مستقیم و فیزیکی آن‌ها بود که در نگاه اول ناامیدکننده به نظر می‌رسید.

بسیاری از نقدهایی که به بمباران وارد می‌شود، اهمیت همین پدیده را نادیده می‌گیرند. برای مثال، بمباران گسترده شهرها و صنایع آلمان در طول جنگ جهانی دوم تا ماه‌های پایانی جنگ باعث توقف کامل تولیدات نظامی نشد، اما آثار غیرمستقیم و کارکردی آن بسیار گسترده بود. منحرف شدن منابع آلمان به سمت پدافند هوایی و تولید سلاح‌های انتقامی، و نابودی نیروی هوایی جنگنده آلمان (لوفت‌وافه) در آسمان رایش سوم، نقش بزرگی در زمینه‌سازی پیروزی متفقین ایفا کرد.

در سطح خرد، ارزیابی خسارات جنگی (BDA) می‌تواند بسیار گیج‌کننده باشد. برای مثال، در سال ۱۹۹۱، وجود حفره‌ای از انفجار بمب در پناهگاه تقویت‌شده‌ای برای هواپیماهای عراقی اطلاعات چندانی به تحلیلگران نمی‌داد. آیا بمب واقعاً از لایه‌های متعدد بتن و سنگ عبور کرده بود یا آن‌که پس از ورود، مسیرش را به سمت بالا منحرف کرده و شاید اصلاً منفجر نشده بود؟ آیا هنگام اصابت، چیزی در داخل پناهگاه وجود داشت؟ و اگر بله، چه آسیبی دید؟ آیا ممکن است عراقی‌ها هواپیماهای خود را عمداً به پناهگاه‌هایی منتقل کرده باشند که قبلاً بمب‌خورده بودند، با این فرض که صاعقه (بمب) دوبار به یک نقطه نمی‌زند؟ همه این‌ها سؤالاتی هستند که بدون حضور فیزیکی در محل، پاسخ دادن به آن‌ها دشوار — و البته نه ناممکن — است.

اما در مورد وضعیت کنونی: ارزیابی خسارات نبرد (BDA) فرایندی زمان‌بر است، و به همین دلیل، یادداشت محرمانه‌ای که در ۲۴ ژوئن از سازمان اطلاعات دفاعی (DIA) درز کرد، بر پایه داده‌هایی اولیه و ناقص تهیه شده بود. مطالعه‌ای که من در آن زمان سرپرستی می‌کردم، حتی یک سال پس از پایان جنگ هنوز در حال بررسی BDA بود. البته امروز ممکن است روندها سریع‌تر باشد، اما همچنان لازم است انواع مختلف اطلاعات با یکدیگر تلفیق شوند: تحلیل تصاویر، ارتباطات شنودشده، داده‌های اطلاعاتی مبتنی بر سنجش و شناسایی امضاها (مانند نشست زمین بالای سازه‌ای فروریخته)، و البته اطلاعات انسانی و منابع دیگر. هر کارشناس (و هر خبرنگاری که زحمت مشورت با یکی از آن‌ها را به خود بدهد) می‌داند که بازه زمانی دو روزه برای صدور یک قضاوت سنجیده، به‌شدت ناکافی است. از منظر عملی، گزارش سازمان اطلاعات دفاعی فاقد ارزش واقعی بود.

با این حال، یک تخمین آگاهانه می‌تواند نشان دهد که ارزیابی ارتش آمریکا مبنی بر وارد شدن آسیب جدی به برنامه هسته‌ای ایران، در واقع درست بوده است. بمباران آمریکا نقطه اوج یک کارزار دوازده‌روزه بود که توسط اسرائیل آغاز شد؛ کارزاری که طی آن بسیاری از تأسیسات هسته‌ای هدف قرار گرفتند و دست‌کم ۱۴ دانشمند هسته‌ای ترور شدند. مسئله اصلی، صرفاً یک حمله آمریکا نیست، بلکه اثر تجمعی این عملیات‌ها بر کل اکوسیستم هسته‌ای ایران است، که شامل تأسیسات ماشین‌کاری، آزمایش و طراحی نیز می‌شود.

بستر عملیاتی بمب‌افکن‌های آمریکایی در این حمله کاملاً ایده‌آل بود — هیچ نیروی هوایی ایران برای مقابله با بمب‌افکن‌های B-2 از زمین بلند نشد، و احتمالاً حتی متوجه حضور آن‌ها نیز نشد. همچنین، پدافند زمینی مؤثری هم وجود نداشت. این هواپیماها متعلق به پیشرفته‌ترین نیروی هوایی جهان بودند و از پیشرفته‌ترین سامانه‌ها برخوردارند. بمب‌های به‌کار رفته نیز، به‌ویژه ۱۴ فروند GBU-57، بسیار بزرگ بودند — هرکدام ۱۵ تُن وزن داشتند، یعنی بیش از دو برابر بمب‌های تل‌بوی (Tallboy) — و به هدایت دقیق و کلاهک‌های سخت‌شکن و نفوذگر مجهز بودند. اهداف این حمله، سال‌ها زیر نظر دقیق سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل بودند — احتمالاً سایر کشورهای غربی نیز در این رصد اطلاعاتی نقش داشته‌اند — و کاملاً شناخته‌شده بودند.

در غیاب اطلاعات کامل، قضاوت جمعی کارشناسان مستقل نیز ارزش توجه دارد — و تحلیلگرانی بیرون از ساختار دولت، مانند دیوید آلبرایت، بنیان‌گذار مؤسسه علوم و امنیت بین‌الملل، به این نتیجه رسیده‌اند که خسارات وارد آمده، واقعاً گسترده و ماندگار بوده است. تحلیلگران اسرائیلی، چه درون دولت و چه خارج از آن، ظاهراً با این ارزیابی هم‌نظرند. آنان هم به اطلاعات بهتر دسترسی دارند و هم در اعلام موفقیت درباره موضوعی که برای بقای کشورشان حیاتی است، محتاط‌تر عمل می‌کنند. در همین راستا، وزیر امور خارجه ایران نیز اذعان کرده که «خسارات جدی» وارد شده است.

در این میان، باید از لفاظی‌های چاپلوسانه پیت هگست، وزیر دفاع، فاصله گرفت — کسی که گویا تصور می‌کند یک حمله هوایی بدون مانع، هم‌سنگ نبرد تاریخی نرماندی (D-Day) است. همچنین باید در کاربرد پرشور واژه «نابودی کامل» از سوی رئیس‌جمهور نیز تأمل کرد. اما اگر بخواهیم قضاوتی آرام‌تر — و البته موقت — ارائه دهیم، باید گفت با همه ایرادهایی که وجود دارد، رئیس‌جمهور و وزیر دفاع او احتمالاً در ارزیابی خود از آن‌چه در جریان این بمباران رخ داده، بسیار به واقعیت نزدیک‌ترند تا بسیاری از منتقدان شتاب‌زده و نه‌چندان مطلع‌شان.

—-
الیوت کوهن نویسنده ثابت نشریه آتلانتیک و استاد بازنشسته دانشگاه جانز هاپکینز است. او نویسنده کتاب «تاج توخالی: شکسپیر درباره چگونگی خیزش، حکومت و سقوط رهبران» و یکی از میزبانان پادکست «سپر جمهوری» است.