برگردان: شاهرخ بهزادی
جنگ اسرائیل میتواند باعث بیداری ملیگرایی و میهنپرستی ایرانیان شود
برنارد هورکاد[۱]، در مقالهای برای شماره روز سهشنبه ٢٤ ژوئن روزنامه لوموند، میگوید: بسیج قدرتمندی در ایران علیه جنگ تحمیلی اسرائیل وجود دارد، جنگی که هدف آن تضعیف دائمی ملت ایران، صرف نظر از رژیم سیاسی آن است. جامعه ایران در سال ٢٠٢۵ عمیقاً تغییر کرده و پس از چهار دهه تجربه سخت اسلام سیاسی، به بلوغ سیاسی واقعی دست یافته است.
او همچنین می گوید: حمله اسرائیل، که با بمباران آمریکاییها پشتیبانی میشود، در ایران با حملهای که ایالات متحده در سال ۲۰۰۳ علیه عراقِ صدام حسین انجام داد، مقایسه میشود. او بر این نظر تأکید میکند که این جنگ میتواند جرقهای برای احیای ملیگرایی و میهنپرستی ایرانی باشد.
برنارد هورکاد اعتقاد دارد که جنگ اسرائیل علیه ایران برای تضعیف دائمی ایران است: جنگ اسرائیل علیه ایران، جنگی کلی و تمامعیار است. هدف آن آشکارا تغییر ساختار کلی خاورمیانه و اعمال سلطه اسرائیل بر این منطقه از طریق برتری بلامنازع نیروهای مسلح خود است. فراتر از «تهدید هستهای» و «تغییر رژیم سیاسی»، هدف اسرائیل، با حمایت همه جانبه ایالات متحده - که سه سایت هستهای ایران را در نیمه شب یکشنبه ۲۲ ژوئن بمباران کرد، تضعیف دائمی دولت ایران به نحوی است که این کشور نتواند به یک قدرت منطقهای پایدار تبدیل شود.
برنارد هورکاد در ادامه می گوید: پروژه اسرائیل ممکن است توهمی بیش نباشد، زیرا جنگ میتواند، برعکس آنچه اسرائیل تصور می کند، موجب بیداری ملیگرایی و میهنپرستی ایرانی شود، به جمهوری اسلامی فرصت بیشتری بدهد و باعث تغییرات سیاسی در منطقه شود که به نفع اسرائیل نخواهد بود. نابود کردن غزه آسانتر از یافتن یک راهحل سیاسی برای مسئله فلسطین است، و به همین قیاس، بمباران ایران آسانتر از کنترل کشوری با ۹۲ میلیون نفر جمعیت است که گذشته ملی، ایدئولوژیک و نظامی آن به خوبی شناخته شده است.
تخریب تأسیسات اصلی غنیسازی اورانیوم ایران (اما نه ذخایر) توسط ایالات متحده در شب ۲۱ به ۲۲ ژوئن، از نظر فنی به هرگونه مذاکرهای در این مورد پایان میدهد. با این حال، آیا این امر میتواند اسرائیل را به توقف بمباران و ایران را به پذیرش وضعیت تحمیل شده از طریق مذاکره با آمریکاییها تشویق کند؟ این شکست در مسئله هستهای کمتر نظامی و بیشتر «فلسفی» است، زیرا بر غرور ملی ایرانیان تأثیر میگذارد. درباره مسئله هستهای در واقع یک اجماع در ایران و حتی (به ویژه؟) نزد ایرانیان خارج از کشور وجود دارد.
برنامه هستهای ایران، با ابعاد غیرنظامی و با امکان توسعه نظامی، در واقع توسط شاه در دهه ۱۹۷۰ تعریف و آغاز شد و توسط جمهوری اسلامی ادامه یافت. تعداد کمی از ایرانیان برای مرگ سرداران سپاه پاسداران که در ۱۳ ژوئن کشته شدند، سوگواری کردند، اما همه از ترور ۹ دانشمند و مهندس هستهای ایران به شدت متأثر شدند.
برخلاف «حق غنیسازی اورانیوم» برای مصارف غیرنظامی (۳.۵درصدی) تحت کنترل آژانس بینالمللی انرژی اتمی، سیاست غنیسازی اورانیوم تا سطوح نظامی (۶۰درصد و بالاتر) که توسط رادیکالترین جناحها در جمهوری اسلامی پس از خروج ایالات متحده در سال ۲۰۱۸ از توافق هستهای ۲۰۱۵ (برجام) دنبال شد، در ایران مورد اجماع نبود. ایران در مورد غنیسازی اورانیوم از پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای پیروی نمیکرد، اما رسماً از تولید سلاح اتمی صرف نظر کرده و در حال مذاکره برای بازگشت به توافق سال ۲۰۱۵ بود. سازمانهای اطلاعاتی ایالات متحده نیز در ماه مه گذشته تأیید کرده بودند که ایران، با نقض مقررات غنیسازی، برنامه تولید سلاح هستهای ندارد.
بنابراین، حمله اسرائیل به ایران که با بهانه تهدید قریبالوقوع هستهای صورت گرفت، برای ایرانیان قابل مقایسه با حملهای بود که ایالات متحده در سال ۲۰۰۳ علیه عراق انجام داد. همانطور که می دانیم این حمله پس از اظهارات دروغ و گمراه کننده کالین پاول [وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده] در مورد وجود سلاحهای کشتار جمعی صدام حسین، انجام شده بود. احتمال برخورد ناعادلانه با عراق و اولین تخریب ساختمانها در تهران توسط اسرائیل، به سرعت به ایرانیان نشان داد که برای نجات کشور و تحقیر نشدن اولویتها چه بوده است.
افرون بر این، برخی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی به تازگی لایحهای را ارائه کردهاند که از دولت این کشور میخواهد که اقدام به تولید سلاح اتمی کرده و از پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای (انپیتی)[٢] خارج شود تا در نهایت استقلال ملی تضمین شود و جبران شکست نظامی تأمین گردد.
احتمال بسیار کمی وجود دارد که ایران امروز اراده سیاسی، چه رسد به ابزار لازم، برای انجام اقدامات رادیکال علیه آمریکا را داشته باشد ـــ حتی اگر تحریک همیشه امکانپذیر باشد. در واقع، سپاه پاسداران، که در لبنان و سوریه شکست خورده و به دو بخش رادیکالها و عملگرایانی تقسیم شده است که بیشتر نگران حفظ منافع خود، به ویژه منافع مالی هستند. سپاه پاسداران دیگر در موقعیتی نیست که بتواند خود را نشان دهد و حداقل حمایت مردمی راکسب کند. دیگر در ایران آن مردم سال ۱۹۸۰ نیست که از آنها حمایت کند.
حمله عراقِ به ایران در آن سال، بسیج مردمی را برانگیخت و کشور را حول محور آیتالله خمینی متحد کرد، که سپس قدرت را به دست گرفت. جامعه ایران در سال ٢٠٢۵ عمیقاً تغییر کرده و پس از چهار دهه تجربه سخت اسلام سیاسی، به بلوغ سیاسی واقعی دست یافته است.
بنابراین، بسیج قدرتمندی در ایران علیه جنگ تحمیلی اسرائیل وجود دارد، جنگی که کل قلمرو ملی و جمعیتها را تحت تأثیر قرار میدهد و هدف آن تضعیف دائمی ملت ایران، صرف نظر از رژیم سیاسی آن است. اتحادیهها، انجمنها و احزاب مخالف، که از دیرباز رقیب و دچار اختلاف بودهاند، از خواستههای خود علیه رژیم اسلامی دست نمیکشند، بلکه حول محور دولت و نهادهای حاکم بر کشور متحد میشوند.
در میان ایرانیان خارج از کشور، درخواستهای مخالفت با جنگ به وفور یافت میشود. اما, کسانی که مانند سلطنت طلبان آرزوی پیروزی اسرائیل را دارند و رویای یک شورش مردمی عظیم برای سرنگونی جمهوری اسلامی را در سر میپرورانند، به نظر میرسد از واقعیت بیخبرند و از گذشته و قدرت ملیگرایی ایرانی که در دوران سخت، همواره باعث اجماع علیه تجاوز خارجی شده و راه را برای تغییرات عمیق هموار کرده است، بیخبرند.
در حال حاضر، به نظر میرسد دولت اصلاحطلب مسعود پزشکیان، به دلیل فقدان راهحل بهتر، تنها نیرویی است که قادر به مدیریت این وحدت ملی و عملکرد دولت برای مقاومت واقعبینانه در برابر حمله اسرائیل است، آن هم با ادامه مذاکرات با ایالات متحده، که به نظر میرسد مداخله خود را فقط به سایتهای هستهای ایران محدود کرده است. در آن صورت، لغو تحریمهای اقتصادی میتواند، مانند سال ۲۰۱۵، مقدمهای برای بیداری سیاسی مردم باشد. در این صورت، می توان گفت که جنگ به ایران مهلت می دهد و چشماندازهایی را میگشاید که در جهت دلخواه اسرائیل پیش نمیروند.»
—————-
۱- برنارد هورکاد(Bernard Hourcade) جغرافیدان، متخصص امور ایران و مدیر ممتاز پژوهشی در مرکزتحقیقات ملی فرانسه
۲- Treaty on the Non-Proliferation of Nuclear Weapons (NPT)