ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 19.05.2025, 12:50
معضل جاسوسان رژیم اسد در سوریه پسااسد

لوئیزا لاولاک، زکریا زکریا و سلوان جرجس
واشنگتن پست / ۱۹ مه ۲۰۲۵

رژیم اسد، سوریه را به یک دولت جاسوسی تبدیل کرد؛ نظارتی که کشور را علیه خودش به کار گرفت. در هر محله و محل کار، همسایگان و همکاران درباره یکدیگر گزارش می‌دادند: چه گفتند، کجا رفتند، چه کسی برای شام آمد.

پس از بیش از نیم قرن، این رژیم خفقان‌آور در ماه دسامبر یک‌شبه فروپاشید، زمانی که نیروهای شورشی به سوی پایتخت، دمشق، پیش‌روی کردند. آنچه باقی ماند، جامعه‌ای است تقسیم‌شده با سوءظن و خیانت، در سایه این پرسش که چه کسی در میان آن‌ها به‌طور خاموش به ستمگری خاندان اسد کمک کرده است.

در یک کوچه، کینه‌های ناشی از خیانت در حال نمایان شدن است.

«حمدی البربری» در ماه مارس در حال رسیدگی به گروهی از کبوترهای لانه‌ساز روی پشت‌بامش بود که صدای اولین گلوله را شنید که از کنار صورتش رد شد. او خود را پایین کشید، گلوله دیگری از کنارش گذشت و در حالی که به سمت پله‌ها می‌خزید، به عقب افتاد. او می‌دانست تیرها از کدام خانه شلیک شده‌اند.

همسایگان از پدرش، «ابو ایمن»، نانوا، نفرت داشتند و او را جاسوس رژیم اسد در طول جنگ داخلی طولانی سوریه می‌دانستند. ابو ایمن منکر جاسوسی است اما در مصاحبه‌ای اخیر اذعان کرد که یک‌بار نیروهای امنیتی شاخه بدنام اطلاعات نظامی فلسطین را به خانه افرادی که می‌شناخت هدایت کرده بود، کسانی که به گفته او، او را تهدید کرده بودند. او و حمدی گفتند که آن افراد در بازداشت جان باختند.

چند در آن‌طرف‌تر در همان کوچه، خانواده «مغربی» زندگی می‌کردند که به گفته خودشان مدت‌ها در منطقه به‌عنوان مخالفان دولت شناخته می‌شدند. آن‌ها از موج ترسی که در طول جنگ توسط شبه‌نظامیان محلی طرفدار اسد، که ابو ایمن و پسر بزرگش وسیم نیز در آن بودند، به راه افتاده بود، یاد کردند. «احمد مغربی» و پسرعمویش «موسی» توسط این نیروها بازداشت و بعداً شکنجه شدند.

احمد درباره پرونده خودش گفت: «جاسوس، ابو ایمن بود. او به خانواده ما خیلی آسیب زد.» ابو ایمن منکر دخالت در بازداشت احمد شد و گفت تنها یک‌بار علیه هم‌وطنان سوری‌اش گزارش داده است. او ادعا کرد: «همیشه طرفدار مردم محله‌ام بودم.»

در ماه‌های پس از سقوط بشار اسد، رئیس‌جمهور پیشین، تنش‌های حل‌نشده بین این دو خانواده سنی‌مذهب بارها در سراسر کشور تکرار شده است، جایی که قربانیان جاسوسی علیه کسانی که ظاهراً به آن‌ها خیانت کرده‌اند، اعتراض می‌کنند. این شکاف‌ها چالشی بزرگ برای دولت جدید سوریه ایجاد کرده است که همچنین با تقسیمات فرقه‌ای ناشی از خشم گسترده علیه اقلیت مذهبی علوی، که اسد بخش زیادی از حمایت خود را از آن‌ها داشت، مواجه است. مقامات جدید خواستار شفابخشی و وحدت ملی شده‌اند اما پیشنهاد مشخصی برای دستیابی به آن ارائه نکرده‌اند.

«چرخش به سوی رژیم»

خانواده‌های بربری و مغربی در منطقه «تضامن» دمشق زندگی می‌کنند که در تبلیغات رژیم اسد به‌عنوان الگویی از هماهنگی اجتماعی به تصویر کشیده می‌شد. اما در طول جنگ، هزاران نفر از ساکنان تضامن ناپدید شدند — برخی به زندان‌ها، برخی به گورهای کم‌عمق بین خانه‌ها. هم قربانیان و هم عاملان، اغلب همسایه بودند.

در مدارس، معلمان پس از اینکه کودکان ناخواسته حرف‌هایی را که در خانه شنیده بودند فاش می‌کردند، گزارش می‌دادند. هفته‌ها پس از سقوط اسد، ساکنان به یاد آوردند که یکی از دانش‌آموزان — که حالا یک جنگجوی شورشی بود — به مدرسه بازگشت تا با مدیر خود روبه‌رو شود و او را مسئول ناپدید شدن والدینش بداند. زنی دیگر گفت دوستان شوهر سابقش به مقامات گزارش داده بودند که او گرایش‌های ضددولتی دارد.

«ابو ایمن بربری» در زمان رژیم ثروتمند شده بود و حدود دوازده ملک و چند کسب‌وکار کوچک در منطقه‌اش در دمشق به دست آورده بود. او گفت پس از اینکه گروهی از ساکنان محله‌ای نزدیک سعی کردند از او اخاذی کنند، به نیروهای امنیتی کمک کرد تا کسانی را که به گفته او مسئول بودند شناسایی کند و شب‌هنگام آن‌ها را به خانه‌هایشان هدایت کرد.

او همچنین گفت که به شبه‌نظامیان طرفدار دولت، معروف به «نیروهای دفاع ملی» (NDF)، پیوسته بود که در منطقه گشت‌زنی می‌کردند. به گفته او، اگر این کار را نمی‌کرد، شبه‌نظامیان ممکن بود هر یک از خانه‌هایش را تصرف کنند. در عوض، شبه‌نظامیان NDF یک پست بازرسی جلوی در خانه بربری برپا کردند و به‌طور تصادفی به سمت ساکنان در خیابان شلیک می‌کردند.

«احمد مغربی» گفت که اندکی پس از اینکه خواهرش به توهین به عکس رئیس‌جمهور دیده شد، بازداشت شد. او گفت که پسرعمویش موسی چند ماه بعد، پس از درگیری با همسایه طبقه بالا که او نیز به NDF پیوسته بود، بازداشت شد. مأموران لباس‌شخصی او را از کامیونش بیرون کشیدند و پسران خردسالش را تنها در صندلی عقب گذاشتند.

موسی گفت در شاخه فلسطین، زندانبانان سیگار و شیشه را در اندام‌هایش فرو کردند و احمد را از مچ‌هایش آویزان کردند تا شکستند. اعضای خانواده مغربی گفتند وقتی بالاخره اجازه یافتند به زندان سر بزنند، پسرعموها را نشناختند تا اینکه آن‌ها اسمشان را صدا کردند.

فوران کینه‌ها

در حالی که نیروهای شورشی در ۷ دسامبر با هدف سرنگونی دیکتاتوری اسد به سمت پایتخت سوریه پیش می‌رفتند، «حمدی البربری» وحشت‌زده نیمه‌شب پدرش را بیدار کرد. به گفته آن‌ها، در عرض چند ساعت پر از وحشت، خانواده توافق کرد که رفتن ابو ایمن ممکن است همه آن‌ها را نجات دهد. او چند لباس و پول در کیسه‌ای گذاشت.

در خیابان‌های دمشق، غم و خشم سرکوب‌شدگان طولانی‌مدت فوران کرده بود. ابو ایمن به پسرانش گفت که فقط مسئله زمان است تا به سراغ او بیایند. او سه روز بعد همراه همسر و پسرش وسیم به کشور همسایه لبنان رسید.

صبح روز ۸ دسامبر، ویدیوها نشان می‌دهد موسی و احمد مغربی مبهوت در خیابان ایستاده بودند در حالی که جمعیت پوسترهای اسد را از دیوارها پاره می‌کردند. هم پست بازرسی NDF غیبش زده بود و هم ترسی که ایجاد می‌کرد. موسی برای اولین بار در سال‌ها به فرزندانش اجازه داد بیرون بازی کنند.

سه روز بعد، تنش‌ها در کوچه فوران کرد، زمانی که به گفته اعضای خانواده، حمدی و برادرانش در نانوایی مشغول آماده‌سازی نان روز بودند. حمدی گفت حدود دوازده مرد نقاب‌دار با اسلحه آمدند، پیراهن مردان را روی سرشان کشیدند و آن‌ها را به دیوار چسباندند در حالی که تماشاگران تمسخر می‌کردند.

یکی فریاد زد: «پدرت در کشتار دخیل بود.» آن‌ها ابو ایمن را شبیحه — وفادار به رژیم — نامیدند.

حمدی به یاد آورد که فریاد زد: «لطفاً، اگر می‌خواهید او را متهم کنید، باید مدرک داشته باشید.» او صدای گریه و التماس همسرش را برای ترحم می‌شنید. در نهایت، آن‌ها عقب‌نشینی کردند.

در اولین سخنرانی‌اش به‌عنوان رئیس‌جمهور جدید سوریه، «احمد الشرع»، که قبلاً با نام مستعار «ابو محمد الجولانی» شناخته می‌شد، به ملت گفت که پیروزی بر اسد متعلق به قربانیان سیستم امنیتی اوست. او گفت عدالت واقعی از «دستیابی به صلح مدنی و تعقیب جنایتکارانی که در خون سوری‌ها غرق شده‌اند» به دست می‌آید، «چه در میان کسانی که در داخل کشور مخفی شده‌اند و چه کسانی که به خارج گریخته‌اند.»

دولت مراکز آشتی راه‌اندازی کرد، جایی که سربازان و مأموران اطلاعاتی سابق با چهره‌های رنگ‌پریده و مضطرب، سلاح‌هایشان را تحویل می‌دادند تا کارت شناسایی غیرنظامی دریافت کنند. اما این فرآیند اختیاری بود و تعداد فزاینده‌ای از وفاداران رژیم اسد با رفتن به مناطق دیگر کشور این فرآیند را دور زدند.

در محله تضامن، وقتی خبر رسید که رئیس سابق NDF، «فادی سکر»، پس از آشتی رسمی با مقامات جدید، به‌عنوان فردی آزاد بازگشته بود، بسیاری از ساکنان شوکه شدند. برخی گفتند او برای جلسه‌ای اجتماعی آمده بود؛ دیگران به‌اشتباه ادعا کردند که او از محل قتل‌عامی که NDF به‌طور گسترده‌ای مقصر آن شناخته می‌شد، بازدید کرده بود. صدها نفر از ساکنان برای اعتراض به خیابان‌ها ریختند.

موسی مبهوت بود. او از برادرش پرسید: «چطور ممکن است این اتفاق بیفتد؟ وجود این مرد به این معناست که کل پروژه سرنگونی رژیم شکست خورده است.»

تسویه‌حساب‌ها

در سراسر محله تضامن، ساکنان گزارش دادند که برخی از جاسوسان و وفاداران شناخته‌شده رژیم سعی کرده‌اند با همسایگانشان مذاکره کنند. یک مرد آپارتمانش را به جنگجویان شورشی که با سقوط اسد بازگشته بودند، تحویل داد. موسی گفت خانواده‌ای که او مسئول زندانی شدنش می‌دانست، به در خانه‌اش آمدند و یک ماشین گران‌قیمت پیشنهاد کردند. خانواده مغربی گفت که بازداشت‌ها آن‌ها را از نظر مالی نابود کرده بود، بیش از ۲۰۰,۰۰۰ دلار رشوه برای اطلاعات درباره محل موسی و آزادی او پرداخته بودند.

بازداشت‌شدگان سابق با بازگشت خاطراتشان، برای خوابیدن تقلا می‌کردند. موسی با قاطعیت گفت: «برخی جرایم قابل بخشش نیستند.» او افزود: «همسرم است که مرا به بخشش تشویق می‌کند. او می‌گوید همه اینجا بچه دارند.»

پس از خالی شدن زندان‌ها و آزادی زندانیان بازمانده، روزنامه‌نگاران تحقیقی داستان‌هایی منتشر کردند که آنچه در پرونده‌های انباشته‌شده آنجا فاش شده بود را توصیف می‌کرد: کدام خانواده‌ها جاسوس در میان خود داشتند و جزئیاتی که گزارش کردند و به گزارش‌های اطلاعاتی راه یافت.

رسانه‌های اجتماعی با انتشار مداوم گزارش‌هایی درباره حملات خودسرانه علیه افرادی که ارتباط واقعی یا فرضی با رژیم سابق داشتند، حس ناامنی را در میان وفاداران سابق اسد، از جمله جاسوسان، تقویت کردند.

برادران بربری وقتی کار نمی‌کردند در خانه می‌ماندند. «رید»، برادر حمدی، گفت گروهی از جنگجویان سابق شورشی وقتی به کمک برای کارهای پیش‌پاافتاده نیاز داشتند، به در خانه می‌زدند. حمدی بی‌صدا کارهایشان را انجام می‌داد، بدون اینکه به چشمانشان نگاه کند. آن‌ها به او لقب «سگ کوچک» داده بودند.

در خانه بربری، بچه‌ها دیگر نمی‌پرسیدند عمو وسیم کی برمی‌گردد. در عوض، به حمدی می‌گفتند که او باید برود — تا جانش را نجات دهد.

تا ماه مارس، این جوان از مبارزه با اتهامات علیه پدرش دست کشیده بود، اما کینه‌ای از او نداشت. او حالا فقط از مردم التماس می‌کرد که باور کنند او متفاوت است. او گفت: «به آن‌ها می‌گویم: ‘ببینید: او فرار کرد. باید با او برخورد کنید، نه من.’ اما اگر کسی برادر یا پدری را از دست داده باشد، نگرانم که باز هم من باشم که آسیب می‌بینم، تا آن‌ها احساس کنند کاری کرده‌اند.»

حمدی از آن ماجرا دیگر به پشت‌بامش برنگشته است. او می‌گوید حالا می‌خواهد سوریه را ترک کند.

او گفت: «ما چاره‌ای جز همراهی با رژیم نداشتیم. من از پدرم دفاع نمی‌کنم. سعی می‌کنم صادق باشم.»