ربکا چاو | نیویورک تایمز | ۱۴ مه ۲۰۲۵
ناهید راشلین، نویسندهای زاده ایران که برخلاف انتظار والدینش برای ازدواجی از پیش تعیینشده، در دهه ۱۹۵۰ بورسیهای برای تحصیل در ایالات متحده دریافت کرد و به یکی از نخستین ایرانیانی بدل شد که رمانی به زبان انگلیسی نوشت، در ۳۰ آوریل در منهتن درگذشت. او ۸۵ سال داشت.
دخترش، لیلا راشلین، اعلام کرد که علت مرگ او سکته مغزی در بیمارستان بوده است.
نخستین رمان خانم راشلین با عنوان «بیگانه» که سال پیش از انقلاب ایران در ۱۹۷۹ با تحسین منتقدان منتشر شد، روند تحول تدریجی زنی ایرانی به نام فِری را روایت میکند؛ زیستشناسی ۳۲ ساله که از زندگی آسوده اما ناراضیاش در حومهای آمریکایی با همسرش، به بازدیدکنندهای ناآرام در ایران تبدیل میشود و در نهایت پس از ترک شغل و همسرش، و با پذیرش پوشش حجاب، در جامعه ایرانی حل میشود.
آن تایلر، نویسندهای که در سال ۱۹۸۹ جایزه پولیتزر داستان را دریافت کرد، در نقدی برای نیویورک تایمز در سال ۱۹۷۹ نوشت: «در «بیگانه» تغییر ظریفی روی میدهد که تماشای آن شگفتانگیز است — یک دگرگونی تقریباً نامحسوس در نگاه فِری، هنگامی که دیدگاه غربیاش را از دست میدهد.»
او ادامه داد: «آنچه در آغاز برای فِری آشکار است — بدبختی و عقبماندگی زندگی ایرانی — رفتهرفته کمتر آشکار میشود. آیا آمریکا با ثبات، منظم و آرام است در حالی که ایران متلاطم و بیمنطق؟ یا اینکه آمریکا تنها سترون است در حالی که ایران پرشور و صمیمی؟»
آلبرت جوزف گرارد، منتقد ادبی، رمان «بیگانه» را «بهاندازه «بیگانه» کامو موجز و با بخشی از نیروی رازآمیز آن» توصیف کرد.
وی. اس. نایپل، نویسنده اهل ترینیداد که در سال ۲۰۰۱ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد، در یک سخنرانی در سال ۱۹۹۰ گفت که «بیگانه» «بهشیوهای آرام و غیرسیاسی، یک هیستری را که در راه بود پیشبینی کرد» — اشاره به خیزشهای مردمی که شاه مستبد محمدرضا پهلوی، مورد حمایت ایالات متحده، را سرنگون کردند و یک جمهوری مذهبی زیر رهبری آیتالله روحالله خمینی را پدید آوردند.
خانم راشلین در دل همین تناقضها بزرگ شد. در زادگاهش اهواز، سینمای محل فیلمهای آمریکایی نمایش میداد، در حالی که مسجد آن سوی خیابان «علیه لذتهای گناهآلود هشدار میداد»، او در خاطراتش با عنوان «دختران پارسی» (۲۰۰۶) نوشت.
او نوشت که خانه خودشان «پرآشوب بود، آمیختهای متناقض و سردرگمکننده از رسوم و ارزشهای سنتی ایرانی/اسلامی و غربی.» او افزود: «هیچیک از ما نماز نمیخواند، حجاب رعایت نمیکرد یا روزه نمیگرفت.» با این حال، والدینش بر ازدواجهای از پیش تعیینشده برای فرزندانشان پافشاری داشتند و تحصیلات عالی را تنها برای پسران در نظر میگرفتند.
دومین رمان راشلین با عنوان «ازدواج با غریبه» (۱۹۸۳) به ایران پس از انقلاب پرداخت. باربارا تامپسون در نیویورک تایمز نوشت که این رمان «بهتر از بیشتر روایتهای واقعی نشان میدهد که در ایران چه میگذشت که حکومت مذهبی آیتالله را ممکن ساخت.»
ناهید بزرگمهری در ۶ ژوئن ۱۹۳۹ در اهواز به دنیا آمد؛ هفتمین فرزند از ده فرزند محترم (نوروزیان) و منوچهر بزرگمهری. پدرش وکیلی برجسته و قاضی بود. سه تن از خواهر و برادرانش در کودکی درگذشتند.
در ششماهگی، ناهید توسط مادرش به خواهر بیوه او، مریم، سپرده شد؛ زنی که پس از سالها ناباروری در حسرت فرزند بود.
اما زمانی که ناهید ۹ ساله شد — سنی که طبق قانون ایران دختران میتوانستند ازدواج کنند — پدرش، احتمالاً نگران از آنکه عمه سنتگرایش چنین رسمی را دنبال کند، او را بازگرداند.(شاید او پیامدهای این موضوع را درک کرده بود، چرا که خودش زمانی با مادر ناهید ازدواج کرد که او ۹ ساله بود و خودش ۳۴ سال داشت.)
این جدایی ضربه روحی شدیدی به ناهید وارد کرد.
خانم راشلین در مقالهای در «نیویورک تایمز مگزین» در سال ۲۰۰۲ نوشت که خود را «ربودهشده» احساس میکرد و رابطهای پرتنش با مادر زیستیاش داشت و هرگز او را «مادر» خطاب نکرد.
با گذشت زمان، او به خواهر بزرگترش، پری، نزدیک شد؛ زنی که بر سر بازیگری و مخالفت با ازدواج از پیشتعیینشده با پدرشان درگیر شد — نبردهایی که در نهایت شکست خورد.
ناهید مصمم بود که به سرنوشتی مشابه دچار نشود. از پدرش خواست تا مانند برادرانش او را برای تحصیل به آمریکا بفرستد. او برادرش پرویز را برای جلب رضایت پدرش به کمک طلبید: او نفر اول کلاس دبیرستان بود و استعداد نویسندگیاش آشکار. اما پدرش بهشدت مخالفت کرد.
اما با بالا گرفتن تنشهای سیاسی — هم معلم فمینیست و صریحاللهجه ناهید ناپدید شده بود و هم کتابفروشی که گاهگاه کتابهای ممنوعه در اختیارش میگذاشت — پدرش که پس از دخالتهای دولتی از مقام قضاوت کنارهگیری کرده بود، نگران بود که خدمه یا همسایهای داستانهای ناهید و کتابهای «جلد سفیدش» را به ساواک، سازمان مخوف امنیتی شاه، گزارش دهد.
زمانی که پرویز، کالج دخترانهای در نزدیکی سنت لوئیس پیدا کرد — همانجا که خودش پزشکی میخواند — پدرشان اجازه داد ناهید درخواست پذیرش بدهد، به این امید که دختر سرسختش در خارج دردسر کمتری درست کند — البته به شرطی که پس از فارغالتحصیلی به خانه بازگردد و ازدواج کند.
ناهید که با بورسیه کامل در دانشگاه لیندنوود در شهر سنت چارلز، ایالت میزوری، تحصیل میکرد، دریافت که با وجود فرار از «زندان» خانهاش، چنانکه در خاطراتش نوشت، در آمریکا بهشدت احساس تنهایی میکند.
او نوشت: «نیمهشبها پناه میبردم به نوشتن، دوست دیرین من.»
او بهسرعت به زبان انگلیسی تسلط یافت — با آنکه پیش از سفر، تنها آموزشهایی شتابزده دیده بود — و نوشتن به این زبان جدید را آغاز کرد؛ درباره دشواریِ تعلق نداشتن نه به ایران و نه به آمریکا. او گفت: «نوشتن به انگلیسی به من آزادیای میداد که هنگام نوشتن به فارسی حس نمیکردم.»
او در رشته روانشناسی تحصیل کرد و پس از دریافت مدرک کارشناسی در سال ۱۹۶۱، تصمیم گرفت به ایران بازنگردد. این تصمیم را در نامهای مختصر به پدرش اعلام کرد؛ پدری که تا ۱۲ سال پس از آن با او سخن نگفت.
با تنها ۷۵۵ دلار، سوار اتوبوس گریهاوند شد و به نیویورک رفت. آنجا برای گذران زندگی شغلهای موقتی گرفت — پرستاری کودک، پیشخدمتی — و برای حفظ ویزای دانشجوییاش در «نیو اسکول» ثبتنام کرد؛ همانجا بود که با هاوی راشلین آشنا شد. آن دو در سال ۱۹۶۴ ازدواج کردند.
دخترشان، لیلا، در سال ۱۹۶۵ به دنیا آمد. علاوه بر او، ناهید راشلین یک نوه نیز از خود بهجا گذاشته است. آقای راشلین در سال ۲۰۲۱ درگذشت.
پس از چند سال زندگی در کمبریج، ماساچوست — جایی که آقای راشلین برای دکترای روانشناسی در هاروارد تحصیل میکرد — و سپس در استونی بروک، نیویورک، جایی که او تدریس میکرد، این خانواده در میانه دهه ۱۹۷۰ به استنفورد، کالیفرنیا، نقل مکان کردند. ناهید در آنجا با بهرهگیری از بورسیهی «والاس استگنر»، روی رمان «بیگانه» کار کرد.
رمان او هرگز در ایران مجال انتشار نیافت. سانسورچیان اجازه چاپ فارسی آن را ندادند و استدلالشان این بود که توصیفهای خانم راشلین از خیابانهای کثیف و مهمانخانههای محقر، شکست برنامههای نوسازی شاه را القا میکند. به گفته کول هیلدبرند، نماینده ادبی او، تا جایی که میداند، هیچیک از کتابهای ناهید هرگز به فارسی ترجمه نشدهاند.
در سال ۱۹۸۱، خبر ویرانکنندهای به خانم راشلین رسید: خواهرش پری در پی سقوط از پلهها جان باخته بود.
برای دههها، خانم راشلین قادر نبود درباره آن فاجعه بنویسد؛ تا سال ۲۰۰۶ که در خاطراتش به این موضوع پرداخت. آخرین جمله آن کتاب چنین بود: «بله، عزیزترین پری، برای بازگرداندنت به زندگی است که این کتاب را مینویسم.»
سایر آثار خانم راشلین — که همگی به بررسی زندگی اجتماعی و سیاسی ایرانی میپردازند — شامل دو مجموعه داستان کوتاه با عنوانهای «پردهها» (۱۹۹۲) و «راهی به خانه» (۲۰۱۸)، و سه رمان دیگر با نامهای «آرزوی دل» (۱۹۹۵)، «پرش از میان آتش» (۲۰۰۶)، و «سراب» (۲۰۲۴) هستند.
آخرین رمان او با عنوان «بخشیدهشده» که قرار است سال آینده منتشر شود، داستان یک کودکعروس ایرانی است. این اثر برگرفته از زندگی مادر زیستیاش است که نخستین فرزندش را در ۱۴سالگی به دنیا آورد.
رابطه مادر و دختر، هم در زندگی شخصی و هم در آثار ادبی خانم راشلین، نقشی محوری داشت. او آرزوی زندگی در نزد عمهاش مریم — که همواره او را «مادر» میخواند — را در سر داشت، اما مریم معتقد بود زندگی در آمریکا برایش بیش از حد ناآشنا و ناهنجار است و ترجیح داد در ایران بماند. با این حال، خانم راشلین با دختر خودش رابطهای بسیار نزدیک و صمیمی یافت؛ پیوندی مادر-دختری که همیشه در حسرتش بود.
لیلا راشلین در ایمیلی نوشت: «حتی در نادرترین اختلافنظرهایمان، او بعد از آن با مهربانی مرا دلداری میداد و میپرسید: “هنوز بهترین دوستای هم هستیم، نه؟”»