امروز خاوران حال و هوایی دیگر داشت. هیجدهمین سالگرد اعدام عزیزانمان در تابستان ١٣٦٧ بود. خانوادهها با چهرههایی نگران حضور یافته بودند. یک علت نگرانی رفتار غیر انسانی سال قبل عوامل رژیم بود که بسیاری از دوربینها و موبایلهای شرکت کنندگان در مراسم را گرفتند و چند نفر را نیز دستگیر کردند و علت دیگر، از این بابت بود که از دو سه روز قبل به برخی از خانوادهها زنگ زده و برخی را احضار کرده و خواسته بودند که مراسم را در سکوت و زودتر از زمان همیشه به پایان برسانند وگرنه باید منتظر عواقب آن باشند. دیگرانی را نیز که از وابستگان خانوادههای اعدام شدگان نبودند مورد لطف قرار داده و خواستار عدم حضورشان در مراسم شده و علت این درخواست را جلوگیری از تشنج ذکر کرده بودند!
در خاوران جو به شدت پلیسی بود. درب اصلی جلوی خاوران را بسته بودند و امکان ورود از درب اصلی را نداشتیم و ما را به درب پشتی مربوط به بهاییها هدایت کردند. در آنجا ماشینهای نیروی انتظامی و مأموران لباس شخصی به صورتی علنی به چشم میخورد. برای ورود به خاوران مجبور بودیم از جلوی مأموران رد شویم. بیرون درب ورودی چند مأمور ساده و درون درب چند مأمور رده بالا و افراد لباس شخصی حضور داشتند.
مادران به سختی خود را به عزیزانشان رساندند، زیرا مجبور بودند این مسیر ناهموار را پای پیاده طی کنند. همچنین یکی از مادران را به سختی بر روی ویلچیر حمل کردند. بالاخره به سر خاک عزیزانمان رسیدیم. ساعت هنوز نه صبح نشده بود. کسانی که قبل از ما آمده بودند روی خاک را با گلهای رنگارنگ گلباران کرده بودند. جمعیت هنوز آنقدر زیاد نبود. خانوادهها به محض ورود عکسهای عزیزانشان را مثل هر سال در قسمت کانالهایی که اعدام شدگان را روی هم مدفون کرده بودند کنار هم قرار میدادند و پشت و جلوی آن را گلباران میکردند.
پس از مدت کوتاهی جمعیت بیشتر شد و به دور عکسهای عزیزان اعدام شده حلقه زدند، حضور مأموران نزدیک عکسها بسیار آزار دهنده بود. من جلو رفته و از مأموران خواستم که از اینجا دور شوند. شاید نمیدانستند که حضورشان درخلوت ما (خانوادههایی که با دردی مشترک در زندانها، در کمیتهها، در برگزاری مراسم یادبود عزیزانمان و ... با هم زندگی کردیم) از یک طرف و عزیزانی که با هم به صورت عکس درآمده بودند از طرف دیگر چقدر آزار دهنده است و چه نفرتی را در ما ایجاد میکند.
مراسم حدود ساعت ٩ صبح با دادن یک دقیقه سکوت توسط یکی از مادران شروع شد. سپس مادر لطفی صحبت کرد و از جمعیت خواست که به علت گرمی هوا مراسم را زودتر به پایان برسانیم. چهرهاش بسیار برافروخته و نگران بود. او جزو کسانی بود که چندین و چند بار به او زنگ زده و خواسته بودند که مراسم به آرامی برگزار شود.
مراسم طبق معمول هر ساله نه آنطور دلچسب برگزار شد. شعرها، سرودها و یکی دو نوشته خوانده شد و با دلی پر خون و چشمانی پر از اشک مراسم را به پایان رساندیم. البته برایم سؤال بود که چرا امسال جمعیت کمتر از سال قبل است. ولی در حین مراسم به جمعیت اضافه میشدند. در پایان همراه جمعیت، راه پیمایی گرد خاوران را سرود خوان انجام دادیم. جو پلیسی باعث کندی پیوستن جمعیت به راه پیمایان شده بود ولی کم کم بیشتر حاضرین به راه پیمایان پیوستند.
در پایان مراسم که قصد بیرون رفتن از خاوران را داشتیم، جمعیت زیادی گل به دست تازه وارد شدند، آقای زرافشان نیز جزو آنان بود. از آنها علت تأخیر را جویا شدیم، گفتند که راه ورود به خیابان منتهی به خاوران را بسته و مانع ورود آنها شده بودند. به خاطر دوستان تازه وارد، دوباره به سمت کانالها به راه افتادیم و باری دیگر به گرد خاک عزیزانمان گشتیم و به یادشان سرود خواندیم. دوستانی که دور زرافشان جمع شده بودند هر از چند گاهی شعار" زندانی سیاسی آزاد باید گردد" میدادند. یکی از اعضای خانوادهها معترض شعار دادن در خاوران بود.
بالاخره به سمت درب خروجی سرود خوان راه افتادیم. نزدیک درب خروجی متوجه شدیم که دوربینها و موبایل برخی از عزیزان را گرفته و با شکلی بسیار زننده مشغول تفتیش کیف یک خانم بودند. تصمیم به بازگشت گرفتیم و اعلام داشتیم تا زمان تحویل وسایل، از خاوران بیرون نخواهیم رفت. در این بین درگیریهای لفظی مابین شرکت کنندگان و مأموران لباس شخصی پیش آمد. ما را تهدید کردند که اگر نرویم درب خاوران را برای همیشه خواهند بست و دیگر اجازه حضور به ما نخواهند داد و ما گفتیم اگر اینکار را بکنید ما نیز برای گرامی داشت یاد عزیزانمان عکس به دست به میدان انقلاب خواهیم رفت. بالاخره مجبور شدند که وسایل افراد را به آنها بازگردانند. کم کم جمعیت پراکنده شد و بسیاری از خانوادهها رفتند.
در پایان متوجه شدیم که یک نفر را در داخل نگه داشتهاند. آقای زرافشان برای آزاد کردن این فرد مانده بود. برخی از خانوادهها نیز منتظر ماندند تا این فرد آزاد شود. باز تهدید میکردند ولی سعی داشتند که زیاد درگیری ایجاد نشود. یک درگیری لفظی بین من و یکی از لباس شخصیها پیش آمد زیرا آنها قصد برداشتن سویچ ماشین را کردند و من مقاومت کردم. آنها نیز ادامه ندادند مشخص بود که دستور داشتند درگیری ایجاد نشود و بیشتر هدفشان ترساندن ما بود. بالاخره مجبور به آزاد کردن آن فرد شدند و ما همگی با هم به راه افتادیم.
هنگام بازگشت درب اصلی خاوران باز شده بود و تعدادی که جلوی آنها را گرفته بودند و به مراسم نرسیده بودند، هر یک در گوشهای از خاک نشسته بودند. همچنین شنیدم که تعدادی از خانوادهها را دستگیر کرده و به کمیته افسریه بردهاند و علت آمدن آنها به خاوران را جویا شده بودند و آنها را تا ظهر نگه داشته و سپس آزاد کرده و پس از آن به خاوران آمده بودند.
در مجموع میتوان گفت که جمعیت از سال قبل بیشتر بود. هدف رژیم این بود که جمعیت کمتر به نظر آید و همه در یک زمان خاص در خاوران جمع نشوند و سر و صدای کمتری ایجاد شود ولی این طرح با شکست منجر شد. همیشه وقتی جلوی یک راه بسته میشود و افرادی قصد ورود به آن محل را دارند، ناخوادآگاه جمعیت جمع میشوند و خود این جمعیت فشرده یک حالت عصیانی و هیجانی در آنها ایجاد میکند و از نگاه یک فرد بیرونی حرکت این جمعیت به شکل یک راه پیمایی نمود داشت. آنها میخواستند که از هیجان جمعیت جلوگیری نمایند و سر و صدای کمتری ایجاد شود ولی این شیوه عمل آنها باعث تحریک بیشتر جمعیت شد. یعنی خودشان با دست خودشان جوی را به وجود آوردند که از آن میترسیدند.
جلوی درب منزل متوجه شدم که عکس دسته جمعی عزیزانم در ماشین نیست و یکی از همراهان گفت زمان درگیری صدای باز و بسته شدن درب عقب ماشین را شنیده بود و به احتمال زیاد همان موقع عکس را ربوده بودند. آری این عکس یا موارد مشابه خاری است بر چشم آنها زیرا نمیتوانند انکارش کنند و همین آزارشان میدهد. حتی برای خانوادهها و یا سایرین که خود از الطاف رژیم بیبهره نبودهاند، دیدن این عکس یا موارد مشابه جای تعجب دارد که چگونه یک رژیم میتواند این همه عزیز را از یک خانواده بگیرد و ما میدانیم که این تنها نمونه نیست. آری خود عوامل رژیم نیز از دیدن این عکسها که نشانههایی از جنایات آنهاست شرم میکنند.