تیر میکشد، تَرَک میخورد استخوان خیابان، داغ وُ
داد میزند گلوله در گورهای بینامِ تنهامان
که تاب میخورد سایهشان
بر خونِ آلوده با دستهای شما،
که تاریکاید وُ
عربدههای ولگردتان
از هیچ آتشی رد نمیشود روشن...
شما که طغرای نامتان
رود را به سوگ مینشاند، وُ
باور نمیکند
این خطابه،
این دریدن وُ تدفین
که بند نمیآید از رگبارتان
خاک را نرم میکند، یک روز، وُ
قد میکشد،
برگ، میوه میدهد نخل
در زمین دستهای ما
که عریضهٔ کارون است وُ
غرق نمیشود
در خشکسالی وَ دروغ.
تیر ۱۴۰۰ خورشیدی