تبليغات در ايران امروز
با قيمت مناسب و كيفيت عالی |
Tue 17 06 2008 21:56
فعالان فمینیست، تلاشهای یکدیگر را تخطئه نکنندگفتگوی مدرسه فمینیستی با دکتر نیره توحیدی
مدرسه فمینیستی: یکی از این مسائل عمده کنشگران کمپین یک میلیون امضاء، چگونگی مواجهه آنان با دین در سه سطح حکومتی، روشنفکری دینی، و مذهب عامه مردم بوده است. ما در «چالش ماه» سعی کردیم این مسائل را به کنکاش و داوری بگذاریم. حال پرسش این است که فرآیند سکولاریزاسیون چگونه اتفاق میافتد و مواجهه یک جنبش اجتماعی با هر یک از سه سطح از دین چگونه باید باشد تا به این فرآیند کمک کند؟
نیره توحیدی: اجازه دهید ابتدا فرا رسیدن سالروز ۲۲ خرداد را به همه فعالان جنبش زنان صمیمانه تبریک بگویم و همینطور باید به شما دست اندرکاران مدرسه فمینیستی هم تبریک بگویم که به چنین بحثهای جدی و کاربردی و مبتنی برعمل (نه صرفا نظری و روشنفکرانه) دامن زده است. در واقع شما با طرح و بسط این بحثها نشان دادید از آن حد از اعتماد به نفس و رشد برخوردار شدهاید که از نقد و چالش و طرح نظریات متفاوت و مخالف خود نهراسید. مقاله مقدماتی شما در «چالش ماه» با عنوان «رابطه کمپین یک میلیون امضاء با دین و فرایند سکولاریسم در ایران» (در اردیبهشت ماه ۱۳۸۷) بسیار با تعمق، هوشیارانه و بر بستر کار عملی و میدانی تدوین و تنظیم شده بود. به نظر میرسد این نوع برداشتهای واقع بینانه و عمیقی که بدان رسیدهاید حاصل آموختنها نه فقط از کتابها بلکه در تجربه روزمره و میدان عمل مبارزاتی رو در رو با مخالفان حقوق زنان، و همین طور از تعامل و گفتگوی «چهره به چهره» با مردم عادی بوده است. به نظر میرسد ضرورتها و واقعیات عملی، ذهن و عملکرد شما را از اسارت در اماها و اگرها و خط قرمزهای مرسوم ایدئولوژیک و مسلکی و گروهی تا حدود زیادی رهانیده است. احساس میکنم بسیاری از ما زنان و مدافعان حقوق برابر که در گوشه و کنار سرزمین پهناورمان و یا در خارج از کشور سالهاست که دغدغه استقرار دموکراسی و حقوق بشر، به خصوص حقوق زنان را داشته و در این راه تلاش کردهایم، سرانجام به سطح قابل توجهی از رشد و پختگی نسبی رسیدهایم و خوشبختانه از تب و تابها، تعصبها، و ساده انگاریهای دهههای پیشین رها گشتهایم. در نتیجه به نظر میرسد امروزه میتوان در فضایی منطقیتر و سالمتر به بحث و انکشاف نظری در خدمت پیشبرد عملی جنبش پرداخت بدون این که به اتهام زنی، مارک زنی و یا شانتاژ توسل جوییم. و اما در پاسخ به سئوال اول شما لازم میدانم ابتدا برداشت خود را از چند مقوله مورد بحث بیان کنم از جمله مفهوم سکولار که به تعریف دقیق و توافق شدهای از آن هنوز نرسیدهایم، به خصوص معنای کاربردی آن در شرایط کنونی ایران را تدقیق نکردهایم. لغت سکولار (secular) که از قرن چهاردهم در زبان لاتین مطرح شد به معنی این جهانی بودن، دنیوی (یا گیتیائی) بودن، مقید به زمان و مکان (Termporal) بودن، غیرقدسی بودن، و نامقید به قواعد کلیسایی یا مکتب خاصی بودن، به کار میرفت. مثلا کشیش سکولار یعنی کشیشی که از قید و بند کلیسای خاص یا فرقه خاصی آزاد است. با این تعریف سکولار به معنای ضد دین یا حتا بیدین نبوده است چرا که حتا کشیش سکولار هم داشتهایم. مثال معروف و نزدیک به زمان ما، مارتین لوترکینگ، رهبر جنبش مدنی و ضد نژادپرستی سیاه پوستان آمریکاست. او کشیش سکولاری بود که یک جنبش مدنی (و نه مذهبی) بزرگ را رهبری کرد و در عین حال که از ارزشهای دینی و مذهبی بهره میگرفت، در واقع برای دموکراتیزه کردن جامعه و نظام حقوقی آمریکا تلاش کرد و نه برای اقتدار مذهبی. پس بسیاری از دینداران هم مثل بی دینان میتوانند سکولار باشند، یعنی خواهان جامعه و نظام سیاسی و اجتماعی باشند که در آن هیچ دین و مذهب خاصی سلطهگری نکند و دین از سلطه دولت و دولت از سلطه دین، آزاد باشد. میان نهادهای دینی و نهادهای آموزش عمومی، دستگاه قضایی، قانون گزاری و اجرایی دولت استقلال و تفکیک وجود داشته باشد. سکولار بودن اما مترادف یا مساوی با دموکرات بودن یا طرفدار حقوق زنان بودن نیست. چرا که سکولارهای مستبد و مردسالار (و غیرمتعهد به حقوق بشر) بسیار داشته و داریم، چه در عرصه جامعه و چه در حاکمیت و دولتها، از هیتلر و استالین و پول پوت گرفته تا حسنی مبارک، صدام حسین و... پس سکولار بودن به خودی خود نه فضیلت است و نه حلال همه مشکلات. اما بدون تردید برای رسیدن به دموکراسی و نهادینه کردن حقوق بشر، به خصوص حقوق زنان، حقوق اقلیتهای قومی و مذهبی و جنسی، به بینش سکولار و دولت و قوانین سکولار نیازمند هستیم. همراه با سکولار، باید مفهوم سکولاریزاسیون را نیز روشن کرد که مربوط است به یک فرایند تدریجی چندجانبه اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی، و سیاسی. مدرنیته فراهم آورنده و تسهیل کننده سکولاریزاسیون یا به عبارت فارسی عرفی شدن و تقدس زدایی از نهادهای مختلف اجتماعی است. تحولات ناشی از انقلاب در تکنولوژی و صنعت، تحولات اقتصادی (به خصوص رشد سرمایه داری صنعتی) با رشد فزاینده شهرنشینی، رشد علم گرایی و خردگرایی، رشد انسان گرایی و فردیت خودمختار و خودبنیاد، آزادی عقیده و مذهب و وجدان، گسترش آموزش همگانی (و رایگان)، تحول در ساختار و کارکردهای خانواده، تحول در نقشهای جنسیتی، جدا شدن فضاها و قلمرو خصوصی از قلمرو عمومی، شکلگیری دولت – ملتهای مستقل و مبتنی بر قراردادهای اجتماعی و مشروطیت مبتنی بر قانون اساسی و حقوق شهروندی، حکومتهای انتخابی (پاسخگو و دموکراتیک)، جدایی نهاد دین از نهاد دولت و استقلال حوزههای اقتصاد، سیاست و آموزش عمومی از سلطه دستگاهها و نهادهای مذهبی، و... همه اینها از جمله بنیانهای بهم پیوسته فرایند مدرنیت و سکولاریزاسیون هستند. یادآوری این توضیح واضحات از این روست که گاه به اشتباه سکولاریزاسیون را تنها در حوزه سیاسی یعنی جدایی دین از دولت، منحصر و محدود میبینند و حتا گاه سکولاریسم و مدرنیته را مطلق و ایده آلیزه میکنند. گویی مدرن بودن و سکولار بودن مترادف با دموکرات بودن، فمینیست بودن و حامی حقوق بشر یا حقوق زنان بودن است! من سالها پیش (۱۹۹۶) در کتاب کوچکی به نام «فمینیسم، اسلام گرایی و دموکراسی» و نیز در مقالاتی در فصل نامه «جنس دوم»، به نقد مبانی جنسیت گرایی در مدرنیسم، پست مدرنیسم و اسلامگرایی اشاره کرده بودم. برای مثال نظریات جنسیت گرای ژان ژاک روسو که از پایه گذاران مهم نظری مدرنیت بوده است. همین طور در علوم مدرن، و حتا علمای ضد دین، افرادی مثل زیگموند فروید (یا در واقع اغلب بر داشتهای مرسوم از نظریات فروید، یعنی فرویدیسم)، بودهاند که تقدیر و سرنوشت زن را محتوم و ناشی از آناتومی و بیولوژی او دانستهاند. به عبارت دیگر تلاش کرده بودم نشان دهم که اگر پدرسالاران و مردسالاران مذهبی با سلاح دین و مذهب سلطه بر زن را توجیه و «مشروعیت الهی» میبخشند، بوده و هستند مدرنیستهای سکولاری که با سلاح «علم» و بیولوژی، جنسیت گرایی (همانطور که نژادگرایی) را توجیه میکنند. امروزه هنوز به اشکال مدرن و توسط دستگاههای فراملی در جوامع مدرن و سکولار و حتا دموکراتیک، زنان را به سکس تقلیل داده و آنها را همچون کالایی شیئی شده مورد تجارت و سودجوییهای مخرب، ستمگرانه و خشونت آمیز قرار میدهند. این نکتههای جانبی را از آن رو یادآور میشوم که فمینیستهای بسیاری به تجربه آموختهاند که نظام سلطه جویی جنسیتی در عرصهها و نمودهای گوناگون آن اعم از مدرن، سنتی، سکولار، دموکراتیک و غیردموکراتیک باید مورد نقد و چالش، بازبینی و بازسازی قرار گیرند. ایده آلیزه کردن مدرنیت و سکولاریسم ما را به یک جانبه نگری و ساده گرایی تنزل میدهد. بعضی دوستان روشنفکر از ترس همدیگر به «تقیه» روشنفکرانه و سکولار گرفتار میشوند و از نقد مدرنیسم هراس دارند. گویی نمیتوان هم به نقد اسلامگرایی رادیکال (و هر نوع بنیادگرایی دینی و سلطهگری مذهبی و سنت پرستی) پرداخت و هم نقاد مدرنیسم و پست مدرنیسم بود. آنها که به صرف اضافه کردن صفت سکولار به فمینیسم تصور میکنند همه چیز به یکباره حل میشود و بنابراین، خیال میکنند که به یک درک شسته رفته و دریافت همهجانبهتری دست یافتهاند (بدون این که خود نظامهای فعلی مدرن و سکولار و دموکراتیک را هم مورد نقد فمینیستی و انسانگرایانه قرار دهند) در نقش خود کوتاهی کردهاند. ایده آلیزه کردن مدرنیت و سکولاریسم و نفی انتقادهای درستی که بعضی پست مدرنیستها، سوسیالیستها و فمینیستها از مدرنیت کردهاند، و همه پست مدرنیستها را با یک چوب نواختن، البته که نادرست و تعصب آلود است. درست است که برخی از پست مدرنیستها و نظریات پست مدرنی چون «نسبیگرایی فرهنگی» در عرصه سیاسی و حقوق بشر، به خصوص حقوق زنان، به ورطه محافظهکاری و حتا ارتجاعی کشیده شدهاند و ما را به لحاظ نظری و عملی، ناتوان و زمینگیر میکنند، اما همه نقادان مدرنیسم به نتیجه گیری این نوع پست مدرنیستها باور ندارند. برای مثال ریچارد رورتی، یورگن هابرماس، و فلاسفه فمینیستی چون مارتا ناسبام و نانسی فریزر، پساساختارگرایانی هستند که نه تنها به سنتگرایی و همزبانی و همراهی با محافظهکاران و بیعملان دچار نگشتهاند، بلکه در پیشبرد مبارزات آزادیخواهانه و دموکراتیک، از جمله حقخواهی زنان، در چارچوبی پراگماتیستی و جهان شمول حرکت میکنند. لذا به نظر من باید دید انتقادی را محدود به سنت گرایی و سلطهگری مذهبی نکرد، بلکه انواع بنیادگراییها (از جمله بنیادگرایی بازار market fundamentalism که محیط زیست، توسعه پایدار مبتنی بر عدالت اجتماعی و توسعه انسانی را به خطر انداخته است) و عوارض منفی و ناخواسته مدرنیت را نیز مورد نقد قرار داد و با دخالت فمینیستی و فرهنگآفرینی و گفتمان تساویجویانه و انسانگرایانه در تصحیح و تعدیل فرایندهای مدرنیت، سکولاریسم و دموکراسی همچنان کوشید. در غیر این صورت، یعنی اگر فمینیستها بنیادهای مردمحور مدرنیت و دموکراسی را نقد نکرده بودند، امروزه زنان در جوامع مدرن، سکولار و دموکرات هنوز هم جنس دوم باقی میماندند. از استقرار جوامع مدرن مبنی بر اصول مدرنیته و از تلاشهای فلسفی و نظری پیشروان روشنگری حداقل ۳۰۰ سال میگذرد، انقلاب صنعتی در انگلستان (حدود ۱۷۵۰)، انقلاب کبیر فرانسه ( به سال ۱۷۸۹) و انقلاب آمریکا (در سال ۱۷۷۶) هر یک به ترتیب پایههای اقتصادی، نظری، سیاسی و حقوقی مدرنیته را گسترش دادند، با این حال در سال ۱۹۰۵ بود که فرایند دموکراسی و سکولاریزاسیون در قانون اساسی فرانسه (جمهوری سوم) جدایی کامل دولت از دین را به رسمیت شناخت و تنها در سال ۱۹۲۰ بود که پس از لااقل ۸۰ سال مبارزه متشکل و پیگیر زنان در ایالات متحده، زنان آمریکایی را هم شهروند به حساب آوردند و برای آنها حق رای و حق مالکیت قائل شدند. امیدوارم از بحث خارج نشده باشم، اما قصدم اینست که بر این نکته تاکید کنم که مدرنیت، سکولاریزاسیون و دموکراسی «فرایند»هایی هستند تدریجی، نسبی، با اشکال و درجات گوناگون و همراه با تناقضات درونی. برای مثال در فرانسه با قهر انقلابی و خونین کلیسای کاتولیک را بالاخره از سلطه گری باز میدارند و سکولاریسم را به شکل لائیسیته که همراه است با تاکید قانونی بر تفکیک همه جانبه دین از همه نهادهای عمومی، مستقر میسازند. در آمریکا اما تفکیک دین عمدتا از نهاد دولت صورت میگیرد و نه لزوما از همه عرصههای عمومی. در انگلستان و آلمان، هنوز مقامات عالی دولتی در انتصاب مقامات دینی دخالت وسیعی دارند و یا دولت هنوز بودجه ویژهای را برای کلیسا اختصاص میدهد. جای توضیح جزئیات نیست، فقط میخواهم اشاره وار تاکید کنم که سکولاریزاسیون یک «فرایند» است و نه مفهوم یا مقصدی تک خطی که بعضیها به طور کامل به آن رسیده باشند، زیرا مثل فرایند دموکراتیزاسیون، لبریز است از پیچ و تابها، تنشها، همراه با کاستیها و کژیها، یعنی نه مطلق است و نه ایده آل. معهذا تجربه بشری فعلا راهی بهتر از دموکراسی و سکولاریته نیافته است. در مقایسه با انواع دیگر حکومت و نظامهای اجتماعی، به خصوص در مقایسه با حکومتهای مستبد دینی که بدترین نوع استبداد هستند، تنها دموکراسی، سکولار و غیردینی و غیرایدئولوژیک است - که به طور نسبی - توانایی و ظرفیت بیشتری برای تامین آزادیهای فردی، حقوق بشر، خاصه حقوق زنان، آزادی وجدان و آزادی مذهب دارد، در نتیجه میتواند و قادر است که از حقوق اقلیتهای مذهبی و قومی و جنسی هم پشتیبانی کند. حتا برای عدالت اجتماعی، توسعه پایدار و انسانی از جمله حفظ محیط زیست نیز دولتها و نظامهای دموکراتیک و سکولار (یعنی غیرمذهبی و غیرایدئولوژیک) توانایی بیشتری از خود نشان دادهاند. برای مثال، در اسناد تحقیق برنامه توسعه سازمان ملل اگر به جدول درجه بندی میزان توسعه پایدار و انسانی (یعنی توسعهای که همه جانبه است و معیارهای عدالت جنسیتی و توانمندسازی زنان را نیز ملحوظ میدارد) در کشورهای مختلف جهان نگاه کنیم، به روشنی خواهیم دید کشورهایی که در ردیف بالای توسعه انسانی قرار گرفتهاند، دارای نظامهای دموکراتیک، سکولار و غیرایدئولوژیک هستند. خلاصه کنم، برای دموکراتیک شدن یک نظام، به یقین، مدرن و سکولار بودن شرط واجب است، اما کافی نیست. در ضمن هر حکومت مدرن، سکولار و حتا دموکراتیک لزوما تساویجو و حامی حقوق زنان نیست. تحول در ساختار خانواده، نقشهای جنسیتی، مبارزات مدنی و حقخواهانه خود زنان، و نقدهای فمینیستی متفکران بوده است که مدرنیت مرد محور را به تدریج توانسته باز تعریف کند. و در پی آن «نیمه دیگر» جامعه، یعنی زنان نیز از مواهب مثبت و امکانات رهایی بخش مدرنیته و دموکراسی برخوردار شدند. و گرنه دموکراسیهای مدرن اولیه که در اروپای غربی و آمریکا مستقر شدند از جهاتی بیشباهت به دموکراسی باستانی یونان نبودند که دموکراسی را محدود به طبقه اشراف و مالکان کرده بود و زنان و بردهها را دربر نمیگرفت. لذا ما رشد و گسترش و اصلاح نسبی و مداوم دموکراسیهای سکولار امروز را مدیون مبارزات حق طلبانه بردهها، زنان، رنگین پوستان و مبارزات ضداستعماری مردم مناطق مختلف جهان هستیم که دست آوردهای ارزنده و جهان شمولی چون کنوانسیونهای جهانی حقوق بشر و مکمل آن حقوق زنان (CEDAW)، حقوق کودکان، حقوق کارگران و امثال آن را برای بشریت به ارمغان آورده است. مدرسه فمینیستی: به نظر شما رابطه کمپین با امر دینی در زندگی روزمره مردم چیست؟ یعنی این رابطه باید از چه نوعی باشد از جنس «طرد»، «امتناع»، یا تعامل، همدلی و...؟ و آیا به نظر شما جنبشهای اجتماعی وظیفهشان «خرافات زدایی» یا به معنای کلیتر، تغییر نگرش و رفتار آیینی و مناسکی مردم یا فعالیت در جهت استقرار نهادهایی است که شهروندان را قادر سازد تا بتوانند امکان انتخاب بیشتری داشته باشند؟ و آیا اساسا قرار است «خرافات» و رفتارهای غیرعقلانی در جامعهای سکولار از بین برود؟ نیره توحیدی: اولا با تقسیم بندی شما در مورد دین در ایران امروز به سه عرصه رسمی / دولتی، روشنفکران دینی، و مذهب عامه مردم، بسیار موافق هستم و این نوع تفکیکها و تمیز دادنها را به ندرت از سوی فعالان سیاسی و فمینیستهای ایران مشاهده کردهام. ثانیا، نه تنها تفکیک میان این سه عرصه یا سه سطح دین، بلکه تفکیک و تمایز در کارکردها و ابعاد متفاوت و نیز مرتبط با هم دین را هم ضروری میدانم. دین شناسان حداقل ابعاد ذیل را از هم تمیز دادهاند: ۱) ذهنی و نظری و جهان بینی و اصول، که به هدف معناجویی بشر یاری میرساند (intellectual / doctrinal)، ۲) ایدئولوژیک، که به کنترل و اقتدار سیاسی یاری میرساند، ۳) تجربی و عاطفی و عرفانی (experiential/ spiritual) که به نیازهای معنوی و تزکیه نفس یاری میرساند، ۴) مناسک، آیینها و سمبلها و نمادها (rite and ritual) که به آرامش بخشی، تسکین، و نیز هویت جویی یا هویت بخشی و تجانس و همبستگی آفرینی گروهی یاری میرساند، ۵) دستگاهها، عمارتها و معابد و موسسات و هیرارشی (سلسله مراتب) مقامات دینی، که در خدمت نهادینه کردن، متشکل کردن، هویت بخشی، کنترل و اقتدار اقتصادی و سیاسی است. همانطور که سکولاریزاسیون بر روی همه این سطوح و ابعاد به یک گونه تاثیر نمیگذارد، فمینیستها هم با همه ابعاد و عرصههای دین به یک گونه برخورد نمیکنند. اما در ایران امروز ما، بر اثر خشونت، زورگویی، ستم و تبعیضهایی که به نام دین بر بسیاری از مردم، به خصوص دگراندیشان و دگرباشان اعمال شده و میشود، بسیاری از روشنفکران زن و مرد و حتا مردم عادی و به خصوص جوانان را نسبت به دین رسمی، دلزده و به کارکرد دین به طور کلی بیاعتماد کرده است. اگرچه این واقعیت شاید در درازمدت به نوعی سکولاریزاسیون وارونه (ironic secularization) به آن معنا که ماکس وبر اشاره کرده بود، کمک برساند، اما در کوتاه مدت به عکسالعملها و شکافهای خصمانه و افراطی دامن زده است. برای مثال همانطور که شریعتمداران متعصب و دینداران قشری و بنیادگرا، غیرمسلمانان یا حتا مسلمانان سکولار را به نوعی «نجس» یا لااقل غیرخودی و درجه دوم و سوم تلقی میکنند، چه بسا روشنفکرانی هم که نه تنها شریعت مداران بنیادگرا و قشری، بلکه دین باوران روشنفکر یا نواندیشان دینی و حتا مردم عامه دیندار را هم به نوعی اگر نه «نجس»، اما غیرخودی، جاهل، عقب مانده و درجه دوم انگاشته و از نزدیکی با آنها و همکاری و اشتراک در هر مراسم و آینی که رنگ و بوی دینی دارد و یا بیانگر کاربرد منابع و زبان و مفاهیم دینی است شدیدا اکراه و پروا دارند. این فضای به وجود آمده میتواند به سکولاریسم افراطی و ایدئولوژیک (توتالیتر) و لائیسیته ژاکوبنی منجر شود که میدانیم با خشونت و قهر انقلابی آمیخته است. باعث اصلی این شکاف و قطبی شدن خصمانه البته که حکومتی شدن دین است. چرا که حکومت دینی حتا به دین عامه مردم در عرصهها و ابعاد مختلف نیز رنگ و بوی سیاسی و شبهه اقتدارجویانه داده است. برای مثال برخی دوستان از شما ایراد گرفتند که چرا در مراسم «آش نذری» که مادر یکی از دستگیرشدگان «کمپین یک میلیون امضاء» در مسیر تلاشهایش برای آزاد کردن دخترش از زندان ترتیب داده بود، شرکت کردید و در اجرای نمادین این آیین همراهی نشان دادید. یا چرا در ترویج و تبلیغ ایدهها و مطالبات تساویجویانه زنان به گذاشتن جزوات حقوقی کمپین در بستههای «آجیل مشکلگشا» دست یازیدید. میپرسم آیا دوستان روشنفکری که در این موارد به شما ایراد گرفتند، اگر شما در آیینها و مراسم چهارشنبه سوری، سفره هفت سین و سیزده بدر شرکت میکردید و مطالبات کمپین را با این سنتها و آیینها ادغام مینمودید همین عکسالعمل را باز هم نشان میدادند؟ فکر میکنم جواب منفی باشد. چرا که شما و حامیان کمپین در مورد سفره هفت سین و «سیزده بدر» چنین کردید و من شاهد ایرادگیری آنها نبودم. در حالی که باید پرسید به راستی «خرافات» نهفته در «چهارشنبه سوری»، «هفت سین» و «سیزده بدر» با «خرافات» نهفته در «آش نذری» و «آجیل مشکلگشا» چه تفاوتی دارد؟ جز این است که در ذهن بسیاری از ما روشنفکران - و نه مردم عادی - «آش نذری» به عنوان دنبالهای از دین حکومتی تعبیر میشود و در نتیجه، سنتگرایی ستمگرانه را تداعی میکند، پس لاجرم «خرافی و واپسگرا» تلقی میگردد در حالی که «چهارشنبه سوری» آئینی قدیمی تر و متفاوت از گفتمان دینی حاکم و لابد چالشگرانه نسبت به وضع موجود به نظر میرسد؟ از طرف دیگر این دو دسته آیینها، احساسات متفاوتی را نیز تداعی میکنند. چهارشنبه سوری و هفت سین و سیزده بدر، با ایام نوگشت سال، بهار و شادی و امید و دلخوشی همراه است، اما «آش نذری» ایام غمگساری و رنج و درماندگی را تداعی میکند، از این رو جذابیت کمتری دارد. ولی از لحاظ انسانشناسی و روانشناسی آیینها و مناسک، هر دو دسته این سنتها کارکرد اجتماعی یکسانی دارد، هر دو در جهت امیدبخشی و تسکینبخشی انسان ساخته و پرداخته شده و در عرض نسلها دوام یافتهاند. هیچکدام توانمندسازتر یا مخربتر از دیگری نیستند و از لحاظ تاریخی نیز ما (حداقل من) مطمئن نیستم که از چه زمانی شکل گرفتهاند و آیا اصلا فرآوردههای ادیان سازمان یافته و رسمی هستند یا نیستند. پس قضاوت و احساسات منفی یا مثبت ما روشنفکران نسبت به آنها بیشتر مبنای سیاسی و ایدئولوژیک دارد نه یک ارزیابی جامعه شناختی که منافع و توانمندسازی زنان و مردان عادی جامعه را ملحوظ بدارد. تجربه نشان میدهد تا وقتی ما کارمان محدود به مباحث و محافل روشنفکری و دانشگاهی باشد و برای سازماندهی و ترویج و بسیج مردم به حوزه عمومی و میان مردم عادی، نرفته باشیم، صد البته که میتوانیم از «اشرافیت عقیدتی» خود، پاسداری کنیم و «پاک و منزه» باقی بمانیم و به قول معروف دست از پا خطا نکنیم. ولی وقتی داخل دریا شدیم، لاجرم خیس هم میشویم، لاجرم با آیینها و مناسک روزمره مردم نیز در میآمیزیم. تعامل و رابطه با مردم (تعامل چهره به چهره) لاجرم دوطرفه و دادو ستدگونه میشود و نه صرفا یک طرفه و نخبهگرایانه. باید از برداشتهای لنینیستی و «مذکر» از روشنفکری دوری جست که روشنفکر و "پیشاهنگ" را «همهچیزدان و همهچیزفهم» و توده مردم را «جاهل» تلقی میکند، روشنفکریای که مبتنی است بر خردگرایی ابزاری، توتالیترین و یا یوتوپیایی که تصور میکند قرار است روزی یوتوپیایی ساخته شود که شهروندان سراسر عالم، به تمامی خردگرا شوند و از هر نوع نیاز به رویا، تخیل، توهم، مذهب و جادو (magic) رها گردند. امروز، برخلاف تصور اشتباه خیلی از جامعهشناسان و روشنفکران لیبرال و سوسیالیست در گذشته، دیگر انتظار نمیرود که در دنیای مدرن دین و مذهب به تدریج از بین برود، بلکه توافق بر این است که دین و مذهب، شکلها، نمودها، کارکردها و جایگاه اجتماعی و سیاسی متفاوتی مییابند. از این رو هدف نه از بین بردن دین، بلکه سکولاریزه کردن جایگاه آن و مدیریت اجتماعی این نیاز بشری است. باید مانع از آن شد که دین در دست دکان داران و قدرت پرستان به ابزاری جهت تحمیق مردم، خشونت، سلطه گری و ستمگری مبدل شود. از این روست که سکولاریریته به معنای جدایی دین از دولت، به مثابه موثرترین و واقع بینانه ترین استراتژی، پیشنهاد شده است. تجربه سکولاریزاسیون در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی برای جامعه شناسان دین درسهای ارزندهای به همراه داشته است. طی هفت دهه حکومت لائیک و کارزار خشن و وسیع دینزدایی (به ویژه در دو دهه اول) در شوروی، نخبههای کمونیست حاکم توانستند دستگاهها، موسسات و سلسله مراتب دینی را گاه نابود، گاه محدود، و گاه به کنترل دولت درآورند و در نتیجه تبلیغ و ترویج و آموزش اصول و ایدئولوژی دینی را بسیار محدود سازند و یا در بعضی مناطق کاملا از بین ببرند. اما ابعاد تجربی و عاطفی و بخشی از سمبلها، مناسک و آداب و آیینهای دینی به خصوص آن دسته از آنها که برای تجانس گروهی و عاملی برای هویتبخشی قومی نقش بازی میکردند، همچنان در سطح جامعه به حیات خود ادامه دادند، به خصوص در میان اقوام و ملل غیرروس و در مناطق کمتر توسعه یافته شوروی که خود را مستعمره روسها میدیدند. این آیینهای مذهبی و آنچه که آن را «دین غیررسمی» یا «دین روزمره» یا «دین موازی» (parallel) نامیدهاند عمدتا در خانهها و عرصه خصوصی و اغلب از طریق زنان حفظ و بازتولید و حتا بازآفرینی میشد، به ویژه آنها که با نقشهای جنسیتی، سنن خانوادگی و قومی ارتباط مستقیم داشتند، مثل مراسم زایمان، ازدواج و عروسی، ختنه، ینگه و بکارت، ادامه پنهانی نکاح شرعی در کنار ثبت ازدواج مدنی و قانونی (حتا توسط بعضی از اعضای حزب کمونیست)، مراسم عزاداری، کفن و دفن، دعا و نیایش، دخیل بستن بر درختهایی ویژه که مقدس تلقی میشد، نذری دادن، صدقه دادن، زیارت، استفاده از نمادهای جلوگیری از «چشم بد» یا «چشم زدن» و امثال آن. از سوی دیگر جالب این بود که در شوروی اگرچه دین (مسیحیت ارتدکس، اسلام و یهودیت) از عرصه دولتی و عمومی حذف شد، اما بسیاری از کارکردها، آیینها و مراسم ایدئولوژیک حزب حاکم، عملا کارکردهای مذهبی پیدا کردند، آنچه که در جامعه شناسی «مذهب مدنی» (civil religion) نامیده میشود، مثل مراسم دستکاری شده اول ماه مه (روز کارگر)، مراسم دستکاری شده هشتم مارچ (روز جهانی زن) که همان فونکسیونهای سمبلیک، هویت بخشی، معنابخشی و گروه سازی مذهبی را ایفاء میکردند. وقتی ساعتها در صف طولانی زیارت کنندگان جسد مومیایی شده لنین در مسکو ایستاده بودم (تابستان ۱۹۹۱)، و وقتی آیین و مناسک و شرایط دیکته شده شبه مقدس، افسونآمیز، و شبه روحانی این زیارت به دور مقبره لنین را از طرف هزاران مردم روس که طی سالها انجام میشد، با چشم خود مشاهده کردم، دیگر شک نداشتم که لنینیسم به یک مذهب مبدل شده بود. چرا که در حالات و روحیات مردم، در آیین و مقررات و حتا خصوصیات فیزیکی عمارتها تفاوت چندانی میان زیارت از جسد مومیایی شده لنین با زیارت از قدیسهای مومیایی شده در واتیکان ندیدم. من خودم از تحقیقات میدانی که در زمینه «تلاقی جنسیت، دین و ملیت در فرایند مدرنیزاسیون مدل شوروی» انجام دادم، بسیار آموختم و هنوز هم برایم سئوالها و چالشهای بسیاری باقی است که نیاز به تحقیقات مردم شناختی و جامعه شناختی بیشتری در زمینه دین و جنسیت در جوامع مختلف دارد. یکی از این سئوالها که برای جنبش زنان ایران هم اهمیت کاربردی دارد، این است که چرا تقریبا در تمامی جوامع اعم از «غربی» و «شرقی» با اکثریت مسیحی یا مسلمان یا یهودی، قوانین مربوط به خانواده و مناسبات جنسیتی آخرین بخشهایی است که سکولاریزه و دموکراتیزه میشوند. مثلا در کشورهای با اکثریت مسلمان از اندونزی گرفته تا عراق، قوانین حاکم بر بسیاری از نهادهای جامعه اعم از امور اقتصادی، تجاری، و جزایی سکولاریزه شدهاند به جز قوانین خانواده که همچنان بر مبانی شریعت سنتی استوار هستند. البته در ترکیه و تونس و اخیرا تا حد کمتری در مراکش، قوانین خانواده بیش از سایر کشورها (با اکثریت مسلمان) اصلاح شدهاند و از چارچوب شریعت سنتی، فاصله گرفتهاند. جالب آن که در جمهوریهای سابق شوروی بعد از فروپاشی شوروی و استقلال آنها، نخستین عرصهای که مورد فشار قرار گرفته است تا به قوانین مذهبی و شرعی یا سنتی برگردد، از قضا قوانین خانواده است. در ایران فرآیند سکولاریزاسیون و مدرنیته به تدریج از دوره ناصرالدین شاه قاجار آغاز شد و در دوره رضاشاه پهلوی سرعت و قوت بیشتری یافت. قوانین مدرن و مدنی تدوین شد، تفکیک قوا و نهادها صورت گرفت و دادگستری نیز برپا شد، اما قوانین خانواده همچنان بر مبنای شریعت تنظیم و برقرار ماند. بدون این که تغییر و اصلاحی در آن صورت گیرد، جز حداقل سن ازدواج که برای دختران ۱۳ سال و برای پسران ۱۵ سال تعیین شد که از مبنای سن بلوغ در شرع بالاتر و به واقعیات زمان نزدیکتر بود. در دوره محمدرضا شاه پهلوی هم که مثل دوره رضاشاه، رژیمی مدرن وسکولار اما غیردموکراتیک برقرار بود، فرآیند سکولاریزاسیون در بسیاری از عرصهها ادامه یافت و تنها به دنبال سالها مبارزات و مطالبات زنان و تحولات و فشارهای بینالمللی بود که اصلاحات کوچک اما مفید و مهمی در قوانین خانواده تحت عنوان «قانون حمایت از خانواده» صورت گرفت. در کشور اسرائیل نیز که اغلب پایهگذارانش صهیونیستهای سکولار یا سوسیالیستهای سکولار و حتا بیدین بودند و نظامی را برپا کردند که ادعای سکولار بودن و حتا دموکراتیک بودن را دارد، قوانین خانواده همچنان تحت کنترل شریعت سنتی یهودی است. مبانی مردسالارانه و جنسیتگرای قانونی خانواده در اسرائیل شباهتهای بسیاری به قوانین خانواده در ایران امروز دارد. آیا این وضعیت ناشی از آن است که نخبههای دینی (یعنی مقامات مذهبی و روحانیت) در مقابل عرفی شدن و دموکراتیزه شدن قوانین خانواده و مناسبات جنسیتی بیشتر از سایر عرصهها مخالفت و مقاومت نشان میدهند؟ یا عدم حمایت و همراهی اغلب نخبههای غیرمذهبی (سکولار) و نیز دولتهای مستبد سکولار از جنبش زنان است که این جنبش حق خواهانه را در مقابل دستگاهها و اتوریته دینی تنها گذاشته و در نتیجه فرآیند عرفی شدن و اصلاحات دموکراتیک در حقوق زنان و خانواده را کندتر و مشکل تر کرده است؟ یا این دو عامل در واقع در کنار هم و در ارتباطی تنگاتنگ، نقشی بازدارنده داشتهاند؟ تحلیل فمینیستی و کاوش تاریخی «بازی قدرت» به طور مورد به مورد در این زمینه به نوشتههای مفصل و جداگانه نیاز دارد، فقط اجازه دهید خیلی کوتاه و اشاره وار بگویم که در فرآیند گسترش مدرنیته و فرایند عرفی شدن (سکولاریزاسیون) در اروپا و آمریکا و به تدریج در سایر نقاط دنیا، وقتی نخبههای مدرن و سکولار، دولت - ملتهای نوین را بر پا میداشتند (که البته همگی هم مذکر بودند) در جریان مصاف با دستگاه دین و گرفتن قدرت از دست نخبههای مذهبی (که آنها نیز صد البته مذکر بودند) و راندن آنها از عرصههای مختلف عمومی و سیاسی، معمولا در یک عرصه کوتاه آمدند و حاضر شدند قدرت را همچنان در دست دستگاه دین و نخبههای مذهب رسمی باقی گذارند و آن عرصه خانواده («عرصه خصوصی») و لاجرم مناسبات جنسیتی بوده است. به عبارت دیگر، نه نخبههای مدرن سکولار که داشتند بر همه عرصهها حاکم میشدند و نه نخبههای مذهبی که داشتند قدرت را در بسیاری از عرصهها از دست میدادند، در اصلاح و تغییرات دموکراتیک در قوانین خانواده و مناسبات جنسیتی، مثلا در غیرقانونی کردن سلطه مردان بر زنان و کودکان (پایان بخشیدن به ریاست قانونی و قیمومیت مردان بر خانواده)، نفعی به حال خود نمیدیدند. لذا در تقسیم جدید قدرت، قراردادی نانوشته و ظریف میان این دو دسته از نخبگان بسته شد تا نظام مردسالاری همچنان پایدار بماند. نمونه اسرائیل مورد جدیدتری است که این روند را به وضوح نشان میدهد. اختلاف نظر و اختلاف منافع میان نخبههای صهیونیست سکولار و صهیونیست مذهبی آنقدر زیاد بود که دولت جدیدالتاسیس اسرائیل نتوانست حتا به تدوین یک قانون اساسی مورد توافق ملی نائل گردد. لذا در هر زمینه قوانینی جدا جدا و به تدریج تدوین و تنظیم شد. اما جالب است که عرصه خانواده از همان آغاز به دست کنیسه و خاخامها سپرده شد. مشابه این روند سازش و امتیازدهی نخبههای سکولار و دولتمردان مدرن به دستگاه دین در امور زنان و خانواده را در مورد کشورهای وابسته به استعمار جدید، از جمله در خاورمیانه نیز، البته با پیچیدگیها و تنشهای خاص خود، میبینیم. فرآیند مدرنیزاسیون آمرانه که معمولا توسط نخبههای سکولار ارتشی در خاورمیانه صورت گرفته است همین سازشها را (با تفاوتهایی در ترکیه و تونس) با روحانیت در زمینه زنان نشان داده است. نمونهاش ایران خودمان است که توضیح دادم. اما یادمان باشد که در ایران همان اصلاحات کوچک ولی مهم و مفید که تحت عنوان «قانون حمایت از خانواده» صورت گرفت بدون جلب رضایت و حمایت حداقل بخشی از روحانیت ممکن نمیشد. با ذکر این واقعیت اجازه دهید به بخش دیگری از سئوالات شما بپردازم و آن، رابطه جنبش زنان با دین دولتی و نیز روشنفکری دینی در مقطع مشخص کنونی ایران است. به نظر من شوخی است یا خود را به آن راه زدن است که تصور کنیم میشود در ایران امروز به طور عملی درصدد تغییر قوانین خانواده و اصلاح دموکراتیک و تساوی جویانه نهاد خانواده برآمد بدون این که با دستگاه دینی (نخبهها و مقامات مذهبی) مواجه نشویم آن هم در شرایطی که حداقل بخشی از این مقامات دینی در قدرت سیاسی شرکت مستقیم دارند و حکومت را با اسم و پرچم دین برپا داشتهاند. بحث وسیع نظری و کاربردی در این زمینه به دراز میکشد، اما باز اجازه دهید اشاره وار بگویم که: چون در ایران امروز دین هنوز سکولاریزه نشده یعنی نهاد دین و دولت از هم جدا و از هم استقلال نیافتهاند و چون در بسیاری از کشورهای با اکثریت مسلمان، قوانین حاکم بر خانواده و «احوال شخصیه» همچنان مبتنی بر شریعت است، و از آن جا که در بسیاری از این کشورها بنیادگرایی مذهبی رشد کرده و به صورت نیرویی مردسالار بیش از پیش روند سکولاریزاسیون و اصلاح قوانین به سوی تساوی جویی را با مشکل روبرو کرده است، پس برای ایجاد تحول و تغییرات قانونی به ناگزیر باید گروههایی از فعالان جنبش زنان (و نه همه آنها) و عدهای از فمینیستها (و نه همه آنها) هم با دین رسمی و هم با نواندیشان دینی (روشنفکری دینی) تعامل داشته باشند. این تعامل میتواند طولانی مدت و راهکاری باشد (strategic engagement) اعم از چالش، نقد و اعتراض، مذاکره و گفتگو، لابی و چانه زدن. و یا میتواند مقطعی و به تناسب شرایط، و تاکتیکی باشد (tactical engagement). تعامل سیستماتیک، طولانی مدت و استراتژیک را طبعا فعالان و فمینیستهای دین باور و مومن، بهتر و صمیمانه تر میتوانند به پیش ببرند یعنی فمینیستهایی که در عین دیندار بودن به دموکراسی، حقوق بشر و حقوق زنان مدون شده در کنوانسیونهای جهانی اعتقاد دارند و نظام سکولار دموکراتیک را بر استبداد دینی ترجیح میدهند (نمی خواهم این نوع فمینیستها را «فمینیست اسلامی» بنامم چون در شرایط خاص ایران درباره این نام گذاری اشتباهها، بدفهمیها و تبلیغات نادرست از راست و چپ شده و بحث فعلی را مخدوش میکند). تعامل تاکتیکی و مقطعی را هر نوع فمینیستی با هر زمینه ایدئولوژیک و جهان بینی دینی یا غیردینی میتواند انجام دهد و به نظر من برخلاف برداشتهای منزه طلبانه برخی روشنفکران سکولاریست یا لائیک، هیچ خط قرمزی را در این زمینه نمیتوان برای جنبش دیکته نمود بلکه به صلاح دید خود هر گروه یا فرد فعال فمینیست و به موقعیت ویژه، مربوط میشود. البته باید تاکید نمایم کار اصلاحی درون دینی، درگیر شدن فمینیستی با متون دینی، الهیات شناسی فمینیستی (Feminist theology) که در سنت مسیحی و یهودی سابقه طولانی دارد، و تعامل با اتوریته مردسالار دستگاهها و نیروهای مذهبی تنها زمانی میتواند موثر افتد که در کنار یک جنبش زنده و فعال و روبه رشد زنان یعنی فشار سیاسی و مدنی و نیز تحولات اجتماعی و اقتصادی در موقعیت عمومی زنان همراه گردد. جنبش عمومی زنان (چنان که جنبش یک میلیون امضاء هم نمونه بسیار خوب و مثال زدنی آن بوده است) باید مبنای مطالبات خود را کنوانسیونهای سکولار جهانی قرار دهد چون این مبناها بهتر قادر به ایجاد توافق ملی و فراملی هستند تا تفسیرها و بازخوانیهای دینی که بر سر آنها بگومگوها و اختلاف عقیده و سلیقه فراوان است. در ثانی نهادهای قدرت، به خصوص نهاد دین که طبیعتی محافظه کار دارد، تنها در اثر فشار همه جانبه تحولات اقتصادی، تکنولوژیک، علمی، اجتماعی، فرهنگی و به خصوص مدنی و سیاسی است که تن به تحول و تغییر میدهد. اما به نظر میرسد ضرورت دخالت فمینیستی در عرصههای دینی و مذهبی هنوز برای عدهای از فعالان جنبش غیرقابل قبول و یا محل تردید است که به نظر من هیچ اشکالی ندارد. همه فمینیستها به مسئله دین یک گونه برخورد نمیکنند. در جنبش زنان و مبارزه در عرصهها و ابعاد مختلف نظامهای مردسالار، معمولا و عملا تقسیم کار صورت میگیرد. فعالان عملی _ نظری گاه به طور تخصصی زمینه خاصی را مورد تمرکز دخالتها و بستر فرهنگ آفرینی فمینیستی خود قرار میدهند. مثلا همه فمینیستها با نقد فمینیستی ادبیات یا سینما و هنر، یا سیاست، یا امور آموزشی، یا قوانین و قانون گذاری و مجلس، یا ورزش، بهداشت و سلامت، یا تاریخ و تاریخ نگاری، و یا دین شناسی سروکار ندارند. این تقسیم کارها و تخصصها بر مبنای سلیقههای فردی، تشخیص اولویتها، یا داشتن پیش زمینههای تجربی، یا اطلاعات و مهارتها صورت میگیرد. همانطور که برای دخالت فمینیستی در ادبیات و بازسازی و آفرینش «ادبیات تساویجو» باید از مهارتها و دانش و استعداد ادبی برخوردار بود، برای دخالت فمینیستی در دین و مذهب نیز باید تواناییها و مهارتها و دانش لازمه آنرا داشت. مهم این است که فعالان فمینیست، انتخابها و تلاشهای یکدیگر را نه تنها تخطئه نکنند، بلکه انواع زمینههای فعالیتها را لازم و ملزوم و مکمل هم بدانند و متوجه باشند که هر نوع تلاش و دخالت فمینیستی در جهت اصلاح و تعدیل دین و خشونت زدایی از آن، در مسیر نزدیک شدن به تساوی جویی و نیازهای کنونی زنان محسوب میشود و خدمتی است در جهت افسون زدایی و سکولاریزه شدن جایگاه دین. بگذارید در مورد چالش و دخالت فمینستی در عرصه دین (حتی دین رسمی) در ایران امروز یک مثال کاربردی ذکر کنم که من چند سالی است که در نوشتههای خود مطرح میکنم. برای مثال مقامات دینی را باید مورد چالش قرار داده و پرسید با وجود اینکه بهره و ربا در اسلام حرام است و مجازات و احکام مربوط به آن در قرآن واضح و آشکار میباشد حکومت اسلامی ایران توانست با چند جلسه بحث و مشورت و با صلاحدید آیت اله خمینی، نظام بانکی ایران را بر مبنای بهره، ادامه دهد و با یک توجیه شرعی، نام آن را کارمزد بگذارد. این درحالی است که در هیچ کجای قرآن نیامده است که ارث زن و مرد اگر برابر باشد گناه است و یا مجازات دارد. یا هیچ آیهای در قرآن پوشاندن موی سر را تصریح یا واجب اعلام نکرده و هیچ مجازاتی هم برای نپوشاندن موی سر قائل نشده است. یا در باره تعدد زوجات در واقع عادلانه و صیحح آن دانسته که بیش از یک همسر اختیار نشود. حال چرا حکومت جمهوری اسلامی در باره حجاب (به معنی پوشاند سر) این همه وسواس به خرج میدهد و این همه نیروی مالی، سیاسی و انتظامی صرف آن میکند؟! یا چرا اصلاح قوانین خانواده نظیر لغو تعدد زوجات، تساوی ارث، تساوی حق طلاق، تساوی حق حضانت و قیمومیت و غیره را آنقدر ناممکن میداند و جزیی از قوانین الهی بر روی سنگ نوشته تلقی میکند؟ آیا غیر از این است که منافع آقایان نخبههای دینی مشکلی با نظام بانکی سرمایهدارانه و مبتنی بر بهره ندارد، اما با تضعیف مردسالاری مشکل دارند؟ پس توجیه شرعی و انعطاف نا پذیری در شریعت وسیلهای شده است برای حفظ اقتدار مردسالارانه، در حالی که گناه استفاده از بهره و ربا خواری بسیار بزرگ تر از "گناه" برابری خواهی است. خوشبختانه اخیرا نو اندیشان دینی (نظیر اکبر گنجی) نیز در نوشتههای روشنگرانه به این موارد پرداختهاند. چنانچه اکبر گنجی نشان میدهد حتی غیبت کردن گناه بزرگ تر و مشخص تری در اسلام به حساب میآید تا نپوشاندن موی سر توسط زنان. برای پایان دادن به مردسالاری و ستم جنسی و جنسیتگرایی، فمینیستها ناچار هستند در همه عرصههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، مدنی و سیاسی حضور فعال داشته باشند تا به مداخله ساختارشکنانه و بازآفرینی تساوی جویانه توفیق یابند. یکی از ارکان مهم فرهنگ همانا دین و مذهب است. چگونه میتوان این عرصه مهم را در انحصار مردسالاران شریعت پرست باقی گذاشت؟ مگر آن که ما هم مثل بعضی قشری گرایان شریعت مدار تصور کنیم که دین نه یک فرآیند و ساختار تاریخی - اجتماعی - سیاسی، بلکه احکام آن را روی «سنگ» حک کردهاند و تغییر ناپذیرند. به این گونه نگرشها باید یادآور شد که هیچ دینی قائم به ذات خود نیست و اصلا ذات مجرد و غیرتاریخی برای پدیدههای اجتماعی وجود ندارد. خوشبختانه این اصل را نه تنها دین شناسان، بلکه مومنان تجددخواه و نواندیش نیز درک کرده و حتا ترویج میکنند. اگر مثلا اسلام یک ذات مجرد و ابدی داشت، چرا درست بعد از فوت پیامبر اسلام چند دستگی بر سر خلافت و اقتدار و تفسیر و تعریف از دین و نمایندگی خدا به وجود آمد تا آن جا که مسلمین حتا نزدیکان پیامبر بر روی هم شمشیر کشیدند. چرا حتا در دوران حیات خود پیامبر بین رفتارها و سیاستهای ایشان در مکه و مدینه تفاوتها و تناقضات آشکار وجود داشت. چرا راه دور برویم، در همین ایران خودمان، همین صد سال پیش بسیاری از مقامات دینی (روحانیون - آخوندها)، با رفتن دختران به مدارس عمومی مخالفت میکردند و بعضی از آنها حتا مردم را برای درهم کوبیدن مدارس نوبنیاد (که اتفاقا بعضیهایشان را دختران آخوندهای پیشروتر تاسیس کرده بودند) بسیج میکردند. عدهای از روحانیون نه تنها مدارس جدید برای دختران که حتا استفاده از تکنولوژی برق و اتومبیل و امثال آنرا مکروه (اگر نه حرام) میدانستند و ترجیح میدادند همچنان از درشکه یا قاطر برای رفت و آمد استفاده کنند. امروز اما نسل معاصر روحانیون از آخرین تکنولوژیها و علوم که فرآورده غرب هم هستند بهره میجویند، دختران شان را حتا به دانشگاهها (و گاه در سرزمینهای غربی) میفرستند، اما هنوز بر سر تجدید نظر و تفسیرهای متناسب زمان و حقوق امروزین و تساوی جویانه برای زنان (به خصوص در مورد اصلاح قوانین خانواده) مقاومت میکنند. این مقاومتها هم دیر یا زود با جبر زمان، یعنی فشار مبارزات حق خواهانه زنان، تحولات در نقشهای جنسیتی، تحولات در عرصه عمومی فرهنگ و سیاست و اقتصاد، و واقعیات جهانی شدن و فشارهای بین المللی، عبث بودن خود را نشان خواهد داد. بنابراین من معتقد هستم که ما زنان، ناگزیر از تعامل در همه عرصههای دینی و غیردینی هستیم و برخلاف نظر آن دوست عزیزی که معتقد به سه سطح مصاف است («مصاف با جهل مردم»، «مصاف با استبداد دینی» و «مصاف با روشنفکران دینی»)، من نیازی به مصاف با همه این سه گروه نمیبینم. بلکه با مردم (اعم از دیندار و بی دین) و با روشنفکر دینی، نه مصاف بلکه تعامل (دیالوگ و بحث و جدل) و همکاری و همیاری را لازم میدانم. تا در یک دموکراسی مداراجو و چندصدایی و حامی حقوق مساوی برای زنان و مردان، هر گروهی بتواند عقاید و برنامه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی خود را ارائه دهد و مردم آزادانه آنچه را میپسندند انتخاب کنند. توافق عمومی باید نه علیه دینداری و دینداران، که علیه استبداد دینی و غیردینی حاصل آید. مصاف اصلی علیه استبداد و تمامیت خواهی مذهبی وایدئولوژیک است نه بر سر دین. تمیز و تشخیص صفوف یاران جنبش زنان (و نیز میزان و معیار فمینیست بودن)، نه دینداری و بی دینی، که وفاداری به حقوق مساوی زنان مبتنی بر اصول جهان شمول کنوانسیون حقوق بشر و مکمل آن، «کنوانسیون رفع هر نوع تبعیض از زنان» است. خط قرمزهای مکانیکی و ایدئولوژیک و تقسیم بندیهای دوگانه و متباین در صفوف زنان، به همبستگی درونی و گسترش صفوف جنبش زنان کمکی نمیکند. آیا میتوان برای مثال زنان پیشرو و مبارزی چون صدیقه دولت آبادی، عذرا فربود حکمت، طایره، و مستوره افشار را از تاریخ جنبش سکولار زنان ایران حذف کرد چون آنها گاه به تعامل با دستگاه و مقامات دینی میپرداختند و برای مبارزه با مردسالاری، مبارزه با خشونت علیه زنان، علیه بی سوادی زنان؛ و نقد تعدد زوجات به قرآن و گفتمان دینی استناد میجستند (البته با تفسیرهایی برابری جویانه). چه کسی گفته که دینداران و شریعت پرستان سنتگرا میتوانند از همه منابع و گفتمانهای سکولار و غیردینی برای پیشبرد مقاصد خود سود جویند، اما هیچ فمینیست سکولاری حق ندارد از منابع و گفتمان دینی برای پیشبرد اهداف انسانی و تساوی جویانه خود استفاده کند؟ امروزه در اکثر کشورهای جهان، به خصوص در جوامعی که هنوز گرفتار حکومتهای استبداد دینی یا سکولار و قوانین مبتنی بر شریعت هستند، زنان کنشگر و فمینیست دریافتهاند که پراگماتیسم (عمل گرایی مثبت و امیدبخش) و «آرمانشهر از نوع فرآیند» بهتر از ایدئولوژیها و روایتهای کلان و آرمانشهر (یوتوپیا)های پاک و منزه و کامل، راهگشای مسیر مبارزاتی زنان در راه حق خواهی و تساوی جویی، خشونت زدایی و عدالت پروری است. چه خوب و بهنگام نوشت جلوه جواهری که «بساط پیامبران دروغین برچیده شده است،... راههای بسیاری باز شده است. دیگر شاهراهی وجود ندارد. از هزار بیراهه میتوان به حقیقت رسید... حالا که آدم، آدم شد و حقیقت هم بی متولی، ممکن است چند صباحی گیج باشیم و سرگردان، اما میآموزیم که چگونه بر پاهای خود بایستیم و فاعل باشیم نه دنباله رو، اکنون قطع امید کرده از منجی به نیروی خود متکی میشویم.» («امید و آرمانشهر در فمینیسم عملگرا»، ترجمه جلوه جواهری، مدرسه فمینیستی، ۲۴ فروردین ۱۳۸۷) ارسال به شبکههای اجتماعی
|
| |||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|