شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Saturday 20 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 15.09.2006, 19:15

گفتگوی اشپيگل با فرانس د وال

دو ميمون درونی ما


برگردان: علی‌محمد طباطبايی

شنبه ٢٥ شهريور ١٣٨٥
    دو ميمون درونی ما: هيپی‌های شيطان صفت ديوانه‌ی سكس و ماكياولی‌های درنده‌خوی
    اگر واقعاً حقيقت دارد كه انسان‌ها از ميمون‌ها تكامل يافته‌اند، كدام يك از دو شمپانزه‌ی موجود خويشاوند نزديك‌تر ما انسان‌ها است؟ نخستی‌شناس هلندی فرانس د وال با اشپيگل در باره‌ی شمپانزه‌های خون آشام، بونوبو‌های ديوانه‌ی سكس، منشا خانواده و سرشت موجودی به نام انسان به گفتگو نشسته است.



اشپيگل: آقای د وال، اگر شما عضوی از گروه شپمپانزه‌های آزمايشگاه مطالعاتی خود بوديد، احتمالاً می‌توانستيد همان بالاترين نر گروه باشيد؟

د وال: (با خنده) مطلقاً خير! رده‌ی من بسيار پائين تر می‌بود. آنها حتی به من اجازه نمی‌دادند كه به حياطشان وارد شوم. شمپانزه‌ها بدون معطلی مرا تكه تكه می‌كردند. آنها از ما انسان‌ها بسيار قوی تر هستند.

اشپيگل: حالا فرض كنيم كه شما نيروی لازم را داشتيد. آنوقت چه؟

د وال: باز هم دچار انواع و اقسام دردسرها می‌شدم. اين درست مانند كاركردن برای يك شركت بزرگ است كه همه جا را تبانی‌ها فرا گرفته است و شما مجبوريد كه با محبت به ديگران برای خودتان يك شبكه درست كنيد. هنگامی كه موضوع بر سر روابط متقابل اجتماعی است، شمپانزه‌ها ظاهراً به همان با هوشی ما انسان‌ها هستند.

اشپيگل: بالاخره كدام يك از آنها موفق می‌شود كه راهش را به جايگاه نفر اول گروه باز كند؟ آن يكی كه باهوش تر است يا بزرگترين شمپانزه؟

د وال: هميشه هم اين گونه نيست كه شما تصور می‌كنيد. برای مثال ما دو سردسته در گروه خود داريم. يكی از آنها نر بزرگ و ملايمی است كه اين رفتار او باعث محبوبيتش نزد ماده‌ها شده است. ديگری يك ميمون ناقلا است كه بسيار سرسخت و سمج است و هنگام نبرد از ترفند‌های زشتی استفاده می‌كند، اما در ميان ماده‌ها محبوبيتی ندارد.

اشپيگل: سردسته‌های گروه‌ها چگونه به زير دستان خود نشان می‌دهند كه آنها تحت سرپرستی او هستند؟

د وال: با به روی صحنه آوردن يك نمايش بزرگ. در كوهستان‌های ماهاله در تانزانيا يك شمپانزه‌ی نر زندگی می‌كند كه دوست دارد هميشه با انداختن تخت سنگ‌هايی به درون بستر يك رودخانه‌ی خشك قشقرق به پا كند. هر بار كه او چنين می‌كند شمپانزه‌های بسياری جمع می‌شوند و تمكين خودشان را نشان می‌دهند. در اين حال آنها سرفرود آورده و جيغ می‌زنند، كه هر دوی اين‌ها رفتارهای نمونه‌ای هستند كه در ميمون‌ها حكايت از فرمانبرداری دارد.

اشپيگل: پس به اين ترتيب آنها اتباع ايده آلی هستند؟

د وال: به هيچ وجه. در پس آن ظاهر گول زننده همه جور نيرنگ و حقه بازار گرمی دارد. افراد با كمك كردن به يكديگر قوی تر می‌شوند. شمپانزه‌ها بر اساس دادن و گرفتن با يكديگر تشكيل اتحاد می‌دهند. برای مثال، چنانچه رئيس جمهور ايالات متحده جورج دبليو بوش به نخست وزير بريتانيا تونی بلر كه بزرگترين حامی او است به زودی چيز قابل توجهی ندهد، احتمالاً بلر از حمايت او دست برخواهد داشت.

اشپيگل: يعنی شما می‌خواهيد بگوئيد كه در بازی قدرت، بوش و بلر در حال نشان دادن رفتار اساساً حيوانی خود هستند؟

د وال: كاملاً مطمئن هستم كه موضوع از همين قرار است. اين رفتار در انسان‌ها در كودكی آغاز می‌شود. اگر شما گروهی از كودكان دو ساله را با هم در يك اتاق قرار دهيد، طولی نمی‌كشد كه ميان آنها روشن می‌شود كه رئيس كيست، حتی اگر لازم باشد با استفاده از مشت‌هايشان.

اشپيگل: شما در كتاب خود ادعا می‌كنيد كه زنجيره‌ی روشنی از دستورها بر تصميم گيری‌های دموكراتيك برتری دارد. آيا چنين استدلالی در واقع خودش توجيهی برای ديكتاتوری‌ها نيست؟

د وال: سلسله مراتب‌ها غير قابل اجتناب هستند. ليكن آنچه من اينجا می‌گويم همان جباريت و خودكامگی نيست. بسيار جالب توجه است كه آن مجاهدت‌های انسانی كه شديدتر از بقيه به همكاری و تعاون وابستگی دارد، مانند ارتش‌ها و شركت‌های بزرگ، دارای تكامل يافته ترين سلسله مراتب هم هست.

اشپيگل: اما ظاهراً چنين به نظر می‌رسد كه سلسله مراتب به تنهايی هم كافی نبوده، بالاخره شمپانزه‌ها نه ارتش دارند و نه اين كه جهان را به انقياد خود درآورده‌اند.

د وال: خير. ارتش ابداعی به طور كامل انسانی است. بيشتر سربازهايی كه امروزه روز به جنگ می‌روند فقط به اين خاطر كه آنها به طور ذاتی خوی تهاجمی دارند چنين نمی‌كنند. بيشتر سربازهای آمريكايی در عراق بچه‌های معصومی هستند كه تنها دليل جنگيدنشان اين است كه چند تا آدم در واشنگتن چنين تصميم گرفته‌اند. آن آدم‌های واشنگتنی نيز به سهم خودشان اين كار را به دلايل ارضی و مربوط به قلمرو انجام می‌دهند. اين موضوع ما را دوباره به بحث شمپانزه‌ها باز می‌گرداند، يعنی جانورانی كه دارای رفتار مخصوص به قلمرو هستند.

اشپيگل: جين گودال نخستی شناس مشهور گفته است: « اگر شمپانزه‌ها سلاح‌های گرم و سرد می‌داشتند می‌دانستند كه چگونه بايد از آنها استفاده كنند، آنها با سلاح‌هايشان دقيقاً همان كاری را می‌كردند كه ما انسان‌ها می‌كنيم ». ميمون‌ها ناخن‌های دشمنان خود را در می‌آورند، بيضه‌های آنها را له می‌كنند و نای آنها را پاره پاره.

د وال: آه، بله. آنها می‌توانند بسيار درنده خوی باشند. گروه‌های شمپانزه‌هايی كه به طور وحشی در طبيعت زندگی می‌كنند درست مانند دارودسته‌های اوباش ما به دشمنان خود حمله می‌كنند. آنچه در آنها اصلاً وجود ندارد و آنهم البته به خاطر رفتار شديداً وابسته به قلمرو در آنها است، داشتن رابطه و پيوند دوستانه با همسايگان خود است.

اشپيگل: اين حالت البته در انسان‌ها جور ديگری است. ما با همسايه‌های خود رايطه‌ی تجاری داريم، از درون قلمروی آنها عبور می‌كنيم و به هنگام مصيبت‌ها به همديگر كمك می‌كنيم.

د وال: دقيقاً. و به خاطر همين ويژگی‌هايمان، ما نمی‌توانيم برای تبيين اين كه چرا ما انسان‌ها چنين سرشت و طبيعتی داريم كه داريم فقط و فقط از شمپانزه‌ها استفاده كنيم و به همين دليل هم ما از شمپانزه‌ها نمی‌توانيم در باره‌ی توانايی خود در ايحاد صلح با گروه‌ها يا ملت‌های ديگر چيزی بياموزيم. بنابراين ما بايد به بونوبوها توجه دقيق تری داشته باشيم.

اشپيگل: يعنی آن نوع از شمپانزه‌هايی كه همانقدر با ما رابطه‌ی نزديك و قوم و خويشی دارند كه با شمپانزه‌ها معمولی؟

د وال: بله، در واقع آنها سر نسبتاً كوچكی دارند و با شيوه‌ی راه رفتن اغلب ايستاده و قائم خود يك شباهت نزديك به خود ما دارند. اما مهمتر از همه چيز، بونوبوها به شكل قابل توجهی در روابط درون گروهی خود با يكديگر صلح طلب هستند.

اشپيگل: چه چيز باعث می‌شود كه آنها تا اين اندازه دوستدار صلح باشند؟

د وال: شيوه‌ی بونوبوهايی كه در طبيعت به طور وحشی زندگی می‌كنند بيشتر سخاوتمندانه است. بر خلاف شمپانزه‌ها آنها در مناطقی زندگی می‌كنند كه بيش از حد كافی مواد خوراكی در اختيار دارند، به طوری كه بونوبوهای ماده می‌توانند به طور گروهی مسافرت كنند. آنها دست به ايجاد ائتلاف می‌زنند، به يكديگر كمك می‌كنند و از همديگر حمايت می‌كنند تا زير سلطه‌ی بونوبوهای نر قرار نگيرند.

اشپيگل: يعنی منظورتان حكومت مادر سالاری است؟

د وال: بله، البته نه به آن شكلی كه در آن بونوبوهای ماده جنس مسلط باشند، بلكه به جای آن كل گروه است كه مسلط است. در اين حال بونوبوهای ماده‌ای كه مسن تر هستند مسئوليت‌ها را به عهده دارند.

اشپيگل: آيا اين سلطه‌ی جنس ماده است كه باعث می‌شود آنها تا اين اندازه دارای طبيعت آرام و ملايم باشند؟

د وال: می‌توان گفت كه در حفظ صلح بونوبوهای ماده استعداد خوبی دارند. در هر حال برای آنها آنقدر‌ها ارزش ندارد كه برای روشن كردن جای خود در سلسله مراتب گروه با يكديگر به نزاع بپردازند، زيرا جايگاه در درون سلسله مراتب برای موفقيت در تكثير نسل چندان نقشی ندارد. اگر چه بونوبوهايی كه در گروه از جايگاه بالاتری برخوردارند به غذا برای كودكان خود دسترسی بهتری هم دارند. اما اين امتياز در مقايسه با بهره مندی‌هايی كه شمپانزه‌های نر بلند پايه از آن برخوردارند خيلی ناچيز است. برای آنها سلطه به طور مستقيم به معنای داشتن فرزندان بيشتر است ـ آنچه كه می‌تواند رقابت هميشه وحشيانه ميان آنها را توضيح دهد.

اشپيگل: آيا معنای سخن شما اين است كه حق با روان شناسان است كه می‌گويند مرد‌ها اهل سياره‌ی مريخ‌اند و زنها يعنی ميانجی گران صلح اهل سياره‌ی ونوس؟

د وال: يك دقيقه تحمل كنيد. من گفتم بونوبوهای ماده صلح را برقرار نگه می‌دارند. اما نرها در ايجاد صلح بهتر هستند.

اشپيگل: منظور شما چيست؟

د وال: ماده‌ها از نزاع می‌پرهيزند. آنها از خشونت كلاً می‌ترسند. از طرف ديگر نرها نفرت كمتری از نزاع دارند. اما همين كه نزاعی درگيرد، نرها در آشتی دادن طرفين به مراتب بهتر عمل می‌كنند. در مطالعه‌ای كه در فنلاند انجام شده از كودكانی كه با همديگر دعوا كرده بودند پرسيده شد كه تا چه مدت از طرف مقابل عصبانی هستند. پسر‌ها با غرور گفتند « حد اقل يكی دو روز ». دختر‌ها ...

اشپيگل: بگذاريد حدس بزنم. آنها گفتند « برای هميشه ».

د وال: (با خنده) دقيقاً.

اشپيگل: و بونوبوهای نر در اين جامعه‌ی صلح آميزی كه در آن ماده‌ها قدرت را به دست دارند چگونه سر می‌كنند؟

د وال: به آنها بد نمی‌گذرد. آنها مجبور به تحمل فشارهای عصبی به مراتب كمتری هستند. در نتيجه در مقايسه با شمپانزه‌ها هم طول عمر بيشتری دارند و هم به طور كل سالم تر هستند. با اين وجود بيشتر مردها احتمالاً علاقه‌ی چندانی به تقليد از زندگی بونوبوها ندارند. بونوبوهای نر به طور دائم به مادر خود متكی هستند و فاقد توانايی لازم برای تصميم گيری در باره‌ی سرنوشت خود، و اين دقيقاً همان چيزی است كه ما و شمپانزه‌های نر آن را به عنوان حق مسلم خود تلقی می‌كنيم.

اشپيگل: به همديگر عشق بورزيد و از جنگ دوری كنيد. بونوبوها به خاطر رفتار جنسی خود مشهوراند. اين رفتار برای نظام اجتماعی آنها تا چه اندازه اهميت دارد؟

د وال: خيلی زياد. بونوبوها در مقايسه با شمپانزه‌ها هفت بار روابط جنسی بيشتری دارند. اما طول رابطه‌های آنها بسيار كوتاه است، جيزی در حدود ١٤ ثانيه. برای آنها سكس مانند دست دادن در انسان‌ها است. و آنها البته اين رابطه‌ی جنسی را در انواع و اقسام شكل‌هايش انجام می‌دهند. در اين كاماسوترای (١) حيوانی آنها همديگر را به روش‌های مختلف تحريك می‌كنند، و حتی در حالی كه به طور وارونه آويزان هستند با هم رابطه‌ی جنسی دارند. اما آنچه خيلی مهم است اين كه آنها وارد به همه نوع امتزاجی می‌شوند. يعنی چه رابطه‌ی جنسی ميان جنس‌های مخالف و چه هم جنس‌ها. البته بين مادر و فرزند رابطه‌ی جنسی وجود ندارد. برخلاف شمپانزه‌ها آنها حتی هنگامی كه بونوبوهای ماده فحل نيستند نيز رابطه‌ی جنسی دارند و می‌توانم بگويم كه سه چهارم فعاليت‌های جنسی آنها اصلاً برای توليد مثل نيست.

اشپيگل: پس برای چه كار ديگری می‌تواند باشد؟

د وال: برای لذت بردن و تفريح كردن. و البته برای جبران روابطی كه به نوعی دچار لطمه شده است. هنگامی كه بونوبوها از يك درخت ميوه بالا می‌روند اولين اتفاقی كه می‌افتد اين است كه بونوبوهای ماده به وفور درگير رابطه‌ی جنسی می‌شوند. به همديگر ماليدن آلت‌های تناسلی بونوبوهای ماده همچون ساروجی است كه نظام اجتماعی آنها را برقرار نگه می‌دارد. نر‌ها نيز از سكس استفاده می‌كنند تا از ماده‌ها غذايی گير بياورند.

اشپيگل: چرا اين همه سكس؟ اين رفتار چگونه تكامل يافته است؟

د وال: اين عمل از كودك كشی يا به قتل رساندن جانوران كم سن و سال به دست حيوانات نر بالغ جلوگيری می‌كند، يعنی آن چيزی كه علت اصلی مرگ نخستی‌های جوان است. از آنجايی كه بونوبوهای نر با تمامی بونوبوهای ماده رابطه‌ی جنسی دارند، آنها هرگز نمی‌توانند بدانند كه كدام كودك متعلق به آنها است. اين را اصطلاحاً پناهگاه پدری می‌گويند. شمپانزه‌های ماده از يك راه كار ديگر استفاده می‌كنند. آنها كمی قبل از تولد نوزاد خود از گروه جدا می‌شوند و برای سال‌ها از گروه‌های خطرناك نرها اجتناب می‌كنند.

اشپيگل: در تكامل انسان اين كودك كشی چه نقشی داشته است؟

د وال: يك نقش بسيار مهم. در انسان‌ها، خانواده از كودك كشی جلوگيری می‌كند. در كنار زبان، هسته‌ی خانواده كه از يك مادر، يك پدر و كودكان تشكيل می‌شود بزرگترين تفاوت ما از ديگر نخستی‌ها است.

اشپيگل: چگونه چنين؟

د وال: هنگامی كه انسان‌ها از جنگل‌ها به علفزارها نقل مكان كردند به طعمه‌های ساده‌ای برای دشمنان طبيعی خود تبديل شدند كه آنها را از امكان بالارفتن از درخت‌ها و فرار از چنگ آنها محروم می‌ساخت. اين جابجايی محافظت از زنها و كودكان را برای مردها ضروری ساخت. فقط در نتيجه‌ی چنين حفاظتی بود كه زنها قادر به تولد كودكان خود درفاصله‌های كوتاه تر بودند، مثلاً هر دو يا سه سال يك بار. معنای آن اين است كه آنها در مقايسه با ميمون‌ها دفعات توليد مثل در حد دو برابر داشتند. من اطمينان دارم كه اين توليد مثل سريع يكی از دلايلی است كه چرا ما امروز جهان را به سلطه‌ی خود در آورده ايم و نه ميمون‌ها.

اشپيگل: يعنی به همين سادگی؟

د وال: البته كه نه. تكامل واحدهای خانواده دارای يك پيامد مهم ديگر هم بود. خانواده مردها را قادر ساخت كه به مراتب با كارايی بيشتری با يكديگر همكاری و تعاون داشته باشند. مردها به جای رقابت دائمی بر سر زنها با هم جنسان ديگرشان، حالا ديگر هر كدام دارای همسر مخصوص خود بودند و می‌توانستند با او تشكيل خانواده بدهند.

اشپيگل: مرد، زن را مجبور ساخت كه در خانه بماند، در حالی كه خودش توانست با دوستانش به نقاط ديگر جهان برای ساختن پل‌ها و فرود بر كره‌ی ما برود؟

د وال: چيزی شبيه به همين. اما در اينجا هنوز هم يك معضل بزرگ باقی مانده است. در اين نوع از نظام اجتماعی، برای يك مرد كاملاً اهميت داشت كه زنش با مردهای ديگر رابطه‌ی جنسی نداشته باشد. معنای چنين چيزی اين بود كه ممكن بود او فرزند مرد ديگری را بزرگ كند. به هيمن خاطر است كه چرا مردان تقريباً به طور وسواس گونه‌ای زنهايشان را كنترل می‌كنند. نمونه‌ی حاد آن كمبرندهای عفت در قرون وسطا است و يا بورقاهای زنان افغانستانی.

اشپيگل: خانواده و زبان ويژگی‌هايی هستند كه به تشخيص شما مواردی صرفاً مربوط به ما انسان‌ها هستند. اما يك تفاوت اصلی ديگر هم وجود دارد: ما دارای دين و اصول اخلاقی هستيم. از اين جهت ميمون‌ها نمی‌توانند با ما رقابتی داشته باشند. غير از اين است؟

د وال: با شما كاملاً موافقم. اما معتقدم كه دين و اصول اخلاقی بر مصالح ساختمانی روان شناختی بنا شده است كه اتفاقاً ما در آنها با گونه‌های خويشاوند خود شريك هستيم. ما نظامی از فشار اجتماعی را اضافه كرده ايم كه به كمك آن قواعد خود را توجيه و تاكيد می‌كنيم. يكی از مهمترين آنها اين است كه می‌گويد: « نبايد ديگری را به قتل رسانی ». اين را هم می‌توانند رهبران دينی بگويند و هم فلاسفه، اما دلالت دارد بر چيزی كه عميقاً در خودآگاهی ما حك شده است.

اشپيگل: هنگامی كه پاپ از ما می‌خواهد برادران خود را دوست بداريم، آيا او نسبت به ميمون‌هايی كه در درون تمامی ما قرار دارند اين خواهش را مطرح می‌كند؟

د وال: ضرورتاً بله. اما سخن من اين نيست كه شمپانزه‌ها و بونوبوها موجودات دارای اخلاق هستند.

اشپيگل: به نظر محتمل نمی‌رسد كه آنها با « امر مطلق » (categorical imperative) آشنا باشند.

د وال: اما آنها اين اصل را می‌شناسند. آنها از شعار « با ديگران همان كاری را انجام بده كه دوست داری آنها با تو نيز همان كنند » كاملاً آگاه هستند. اين دقيقاً اصل عمل متقابل است كه من علاوه بر مسئله‌ی همدلی، آن را به عنوان عنصر بنيادين در روان شناسی تمامی نخستی‌ها می‌شناسم. ما آزمايشی انجام داديم كه در آن به شمپانزه‌ها هنداونه داده می‌شد و سپس آنها را زير نظر می‌گرفتيم تا ببينيم كه آنها چگونه ميوه‌ها را ميان خود تقسيم می‌كنند. در ساعات قبل از آزمايش ما مورد برسی قرار می‌داديم كه كدام ميمون پشم ميمون ديگر را تيمار می‌كند. نتايج كاملاً واضح بودند. ميمون‌هايی كه هندوانه‌های خود را تقسيم می‌كردند به نحو كاملاً مشهودی آنها را به ميمون‌هايی می‌دادند كه آنها را زودتر از بقيه تيمار كرده بودند.

اشپيگل: شما همچنين از همدلی سخن گفتيد ...

د وال: آه بله. برای مثال شمپانزه‌ها در دلداری دادن به يكديگر بسيار خوب عمل می‌كنند. اگر دوستی در حال ناراحتی يا دردكشيدن باشد آنها او را در آغوش گرفته و به او توجه نشان می‌دهند. اين فقط از خودپسندی ما است كه نمی‌توانيم چنين چيزی را به سهولت بپذيريم. هنگامی كه شخصی ديگری را با وحشی گری به قتل می‌رساند ما او را « حيوان صفت » می‌ناميم، اما خودمان را با كمك كردن به فقرا « انسان » می‌خوانيم.

اشپيگل: از طرف ديگر فيلسوف مشهور توماس‌هابز می‌گويد: « انسان گرگ انسان است ».

د وال: مبارزه‌ی تكاملی برای بقاء حقيقتاً مجموعه‌ای است از مشت‌ها و ضربه‌ها در خدمت منافع فردی و با اين وجود می‌تواند به حيواناتی مانند دولفين‌ها و گرگ‌ها يا درمورد بحث خود ما نخستی‌ها كه شديداً موجوداتی اجتماعی هستند منتهی شود. اما من اين تصور را كه معتقد است ما چيزی جز ميمون‌های قاتل نيستيم مغلطه‌ی بتهوون می‌نامم. بتهوون فردی نامرتب و شلخته بود، با اين حال موسيقی او مظهر نظم است.

اشپيگل: آيا اين احتمال وجود دارد كه حتی رويايی از يك جامعه‌ی نوع دوستانه نيز نتيجه‌ای از تلاش‌هايی است كه صرفاً به خاطر منافع خود فرد انجام می‌گيرد؟

د وال: خير. سوسياليسم نمی‌تواند كار كند، زيرا ساختار اقتصادی پاداش‌هايش با طبيت بشر در تناقض قرار دارد. علی رغم مغزشويی‌های وسيع، مردم حاضر نيستند كه ضروريات اوليه‌ی خود و خويشانشان را به خاطر خير عمومی كنار گذارند، و البته به دلايلی معقول. در هر حال، اصول اخلاقی بر خلاف تصور با فداركاری رابطه‌ای ندارد. برعكس، منافع فردی دقيقاً مبنای همان امر مطلق (كانتی) است.

اشپيگل: آيا اين به آن معنا است كه سرمايه داری الگوی مناسب تری برای هم زيستی بشری است؟

د وال: نظامی كه فقط بر اساس رقابت جويی قرار داشته باشد نيز دارای معضلات قابل توجهی خواهد بود. شما می‌توانيد آن را در اينجا يعنی ايالات متحده ببينيد، جايی كه در قوای بازار محدوديت‌های ناچيزی دركار است. اين را می‌گويند دودوزه بازی كردن. رقابت جويی همانقدر بخشی از طبيعت ما است كه همدلی. از نظر من نظام ايده آل سيستمی است دموكراتيك با اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد، زيرا هردوی گرايشات ما را مورد توجه قرار می‌دهد.

اشپيگل: با اين وجود دموكراسی‌ها در تاريخ بشر جزو استثنا‌ها هستند.

د وال: به باور من اين سخن درستی نيست. فرهنگ‌های شكارچی ـ جمع آوری كننده‌ی خوراك كه ما بيشتر تاريخ گذشته‌ی خود را در آن سپری كرده ايم در روشی تقريباً برابری طلب سازمان يافته بود.

اشپيگل: اما دوره‌ی چنين گروه‌های كوچكی مدت‌ها پيش به سر آمده است ...

د وال: . . . و جهان هم كوچك تر شده است. اين دقيقاً بزرگترين چالش ما است، يعنی ما كه مانند حيوانات می‌انديشيم و در گروه‌های كوچك زندگی می‌كنيم حالا بايد جهان گلوبال را سر و سامان دهيم. ما به حقوق جهانشمول بشری معتقد هستيم و باور داريم كه نژادپرستی و جنگ كارهای غلطی هستند. از طرف ديگر، همكاری و تعاون در سرشت ما قرار دارد اما در عين حال محبت كردن به طور تقريباً انحصاری به گروهی كه خود را متعلق به آن می‌دانيم نيز بخشی از طبيعت ما است.

اشپيگل: در اين خصوص شمپانزه‌های خشونت طلب مثال‌های كاملاً مناسبی نيستند. آيا در تلاش ما برای همساز كردن آرمان‌هايمان با سرشتی كه طبيعت به ما داده است بهتر است كه ما از بونوبوها سرمشق گيريم؟

د وال: تصور كنيد كه اصلاً ما از وجود شمپانزه‌ها كاملاً بی اطلاع بوديم. در آن صورت مجبور می‌شديم نتيجه بگيريم كه نزديكترين خويشاوند ما يك هيپی مهربان و ديوانه‌ی سكس (يعنی بونوبوها) است و آنوقت ما با تمامی انواع نظريه‌ها در اين باره كه پس منشا اين خوی تهاجمی انسان چيست روبرو می‌شديم. به نظر می‌رسد كه ما با هردوی اين دو موجود نقاط مشترك بسياری داريم. از يك طرف ما در بر قرار كردن صلح بسيار خوبيم و حتی شايد در مقايسه با بونوبوها نسبت به نزديكان خود احساس همدلی و يكانگی بيشتری داريم، و از طرف ديگر، ما تشنه‌ی قدرتيم و نسبت به قلمرو و ناحيه‌ی خود حساسيت بسيار داريم و حتی از شمپانزه‌ها هم درنده خو تريم.

اشپيگل: آيا چيزی هم وجود دارد كه به طور انحصاری مربوط به ما انسان‌ها باشد، يا اين كه شما در تمامی ويژگی‌های رفتاری ما صرفاً مشابهت‌هايی با پسر عموهای شمپانزه‌ی ما می‌بينيد؟

د وال: برای مثال انسان‌ها هم می‌توانند عاشق شوند. و ميمون‌ها هيچ دركی از حريم خصوصی ندارند، يعنی آنچه يخشی جدانشدنی از مفهوم خانواده است.

اشپيگل: و در باره‌ی خودآگاهی چه؟

د وال: آيا ما اصلاً می‌دانيم كه شمپانزه‌ها يا بونوبوها دارای خودآگاهی هستند؟ چنانچه كسی ادعا كند كه ما تنها نخستی‌هايی هستيم كه دارای اين ويژگی می‌باشيم، بايد اول به من بگويد كه ما اصلاً چگونه می‌توانيم خودآگاهی را از منظری بيرونی تشخيص دهيم؟ تنها چيزی كه من در باره‌ی آن مطمئن هستم اين است كه ما از هر نظر بزرگترين تناقض در تمامی نخستی‌ها هستيم. حيوانی با چنين تناقض شديد درونی هرگز بر روی اين سياره زندگی نكرده است. از اين جهت ما فقط يك ميمون در درون خودمان نداريم، بلكه حداقل دو تا داريم و مجبوريم كه با اين تناقض زندگی كنيم.

اشپيگل: از شما به خاطر شركت در اين مصاحبه بسيار متشكرم.

-----------------
١: كتاب باستانی راهنمای روايط جنسی هندوها. مترجم.






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024