پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Thursday 25 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 03.10.2007, 8:54

عبور از چپ سنتی، از منظری دیگر


دکتر مهرداد مشایخی

سه‌شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶

مصاحبه اخیر نشریه «هم‌میهن»، چاپ تهران، با آقای عباس میلانی و متعاقب آن، درگیری نوشتاری میان مخالفان «روزگار سپری شده روشنفکران چپ» و طرفداران دیدگاه‌های میلانی، بار دیگر موضوع روشنفکران چپ (مارکسیست) ایران در دهه‌های گذشته و امروز را به میان آورد.

با آن که خود را با جوهر بحث عباس میلانی در مورد فرهنگ استبدادی چپ سنتی (استالینیستی) ایران همسو می‌دانم، با این حال خود را با شکل برخورد او، و همین‌طور با پاره‌ای از استدلال‌های او در نقد چپ، نزدیک نمی‌بینم. بدین‌خاطر، در این نوشته کوتاه، بدون آن که قصد سمت‌گیری به یکی از دو قطب این مبحث را داشته باشم، به طرح مسئله ضرورت عبور از تفکر و فرهنگ چپ سنتی ایران، از منظری متفاوت، بسنده می‌کنم.

جایگاه چپ در سپهر روشنفکری قرن بیستم ایران

برخلاف یک تصور ساده‌انگارانه، برتری و تسلط یک نحله فکری ـ سیاسی در یک دوره تاریخی معین صرفا از «درستی» ایده‌ها و حقانیت ذاتی مکتب‌های روشنفکری برنمی‌خیزد. حاملان همه مکاتب روشنفکری ـ سیاسی، از ملی‌گرایان و ناسیونالیست‌ها گرفته تا لیبرال‌ها و مارکسیست‌ها و اسلام‌گرایان و موافقان سلطنت، خود را ذاتا بر حق می‌دانند و برای خود رسالتی فراتاریخی قائلند. مارکسیست‌ها، به ویژه، چون (به نادرست) خود را تنها مدافع واقعی محرومان و طبقه کارگر می‌پندارند، برای ماکسیسم (و انواع مشتقات آن) جایگاهی همیشگی و برتر (تا استقرار کمونیسم) قائلند. در این نگاه مطلق‌گرایانه، طبعا، سایر اندیشه‌ها و مکاتب روشنفکری ـ سیاسی، ناحق، ناشایست، فرودست و منشا آگاهی‌های کاذب تلقی می‌گردند. در ایران، معمولا این تلقی منفی صرفا به اندیشه محدود نمانده و حاملان اندیشه‌ها را نیز در بر گرفته است. (نمونه‌ای از این فرهنگ را در برخی از برخوردهایی که ظرف هفته‌های اخیر با آقای میلانی انجام گرفت شاهد بوده‌ایم). ولی این تصور غیر واقعی و افراطی است. اگر یک اندیشه ذاتا بر حق و صحیح است پس چرا در دوره‌ای رونق دارد و در دوره‌ای دیگر به حاشیه رانده می‌شود؟ زیرا، در این مورد عوامل متعددی دخیل هستند: زمینه‌های بومی ـ فرهنگی یک جامعه، دگرگونی‌ها و تغییرات اجتماعی ـ اقتصادی، عوامل و الگوهای جهانی، روان‌شناسی اجتماعی اقشار مردم در یک دوره معین، سیاست‌های حکومت، و حتی وقایع خاص تاریخی، همگی می‌توانند اندیشه‌ای را مقبول و یا مذموم نمایند. مارکسیسم در ایران هم از این قاعده مستثنی نبوده و نیست.

شکی نیست که از سال‌های ۱۳۲۰ تا چند سال اول انقلاب، مارکسیسم در ایران الگوی مسلط روشنفکری سیاسی بوده است. استقبال روشنفکران مطرح ایران در این دوره از تفکر مارکسیستی نیز بر کمتر کسی پوشیده است. به هر رو، این که ما چه کسی را روشنفکر بدانیم و بر کارش چه ارجی بگذاریم نمی‌تواند کاملا ذهنی باشد و یا با هنجارهای فرهنگی ـ سیاسی رایج در یک جامعه، در یک دوره معین، کاملا بیگانه باشد. اشتباهی که در استدلال عباس میلانی وجود دارد همین امر است. او می‌خواهد کارکرد روشنفکری و روشنفکران مطرح دهه‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۶۰ خورشیدی را با اندازه‌ها و معیارهای سال‌های ۱۳۸۰، آن هم جوامع غربی، بسنجد. به باور من این روشی ناصحیح است زیرا با جامعه‌شناسی سیاسی و جامعه‌شناسی فرهنگی این دوره بیگانه است. نه تاثیر دیکتاتوری را در محدود کردن روشنفکران کشور (به ویژه در انتشار کتاب) به حساب می‌آورد، نه نازل بودن سطح و فضای روشنفکری آن سال‌ها را ـ در مجموعه خود ـ در نظر می‌گیرد، و نه حاضر است که معدود آثار ارزشمند این روشنفکران را (که اکثرا با فرهنگ و جنبش چپ مارکسیست مانوس بودند) در ارزیابی خود دخالت دهد. به همین دلیل، میلانی در نقد خود به این روشنفکری به ورطه مطلق‌نگری و حتی نخوت در می‌غلتد. میلانی، در نوشته‌هایش، کوچک‌ترین بهایی به هیچ یک از آثار و هیچ کدام از شخصیت‌های روشنفکری چپ این سال‌ها نمی‌دهد! آیا چنین رویکردی وارونه همان رویکرد رایج چپ استالینیستی ایران نیست که همه غیر چپ‌ها را بی‌ارزش‌، بورژوا و در خدمت ایالات متحده و امپریالیسم می‌دانست و هنوز هم می‌داند؟

بگذریم؛ از مبحث اصلی به دور افتادیم. اما «مارکسیسم ایرانی» (که در واقع قرائتی جزم‌گرا و ساده‌انگارانه از عناصری چون لنینیسم، استالینیسم، مائوئیسم، مکتب وابستگی آمریکای لاتین، تجربه جنگ چریکی، مصدقیسم و حتی عدالت‌خواهی شیعه بود) پس از انقلاب ۱۳۵۷ به تدریج تحلیل رفت و به حاشیه رانده شد. آیا این امر صرفا ناشی از سرکوب استبداد جمهوری اسلامی بود؟ به هیچ وجه! این مارکسیسم، در رقابت با اسلام انقلابی کم آورد زیرا گفتمانش شباهت‌های بسیاری با گفتمان اسلام انقلابی داشت. اگر خدا، پیامبر و ائمه ‌اطهار را از اسلام انقلابی دهه اول انقلاب کنار بگذاریم، می‌بینیم که با مارکسیسم مسلط آن سال‌ها در ارزش‌های زیر هم‌سویی داشت: ایدئولوژی و آرمان‌گرایی نیرومند، جزم‌گرایی، ضدیت با دموکراسی، آمریکاستیزی، روشنفکر‌ستیزی، عوام‌گرایی، قهرمان‌گرایی، شهید‌پروری، تلقی از عدالت و غیره. با این تفاوت که اسلام انقلابی از زبانی عامه فهم‌تر، رهبری فره‌مند، شبکه‌ای از مساجد، دولت نفتی، و ریشه‌های فرهنگی نیرومندتری نیز برخوردار بود. به همین رو، در دهه‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ مارکسیسم و روشنفکران وابسته به آن کاملا به حاشیه رانده شدند. فضای غالب روشنفکری کشور، در این سال‌ها، در اختیار متفکران و ایدئولوگ‌های اسلام‌گرا قرار گرفت. ادامه این فرآیند، سرانجام، به تشکیل روشنفکری دینی و نواندیشی دینی و اصلاح‌طلبی اسلامی انجامید که تا اواخر دهه ۷۰ خورشیدی نیز فرادستی داشت.

برآمد الگوی روشنفکری دموکراتیک ـ سکولار

دهه ۱۳۸۰ فرا دستی نسل جدیدی از روشنفکران سیاسی ایرانی (چه در ایران و چه در جامعه برون‌مرزی) بوده است. رامین جهانبگلو از آن‌ها به عنوان نسل چهارم روشنفکری ایرانی نام می‌برد. این نسل جدید نیز نقاد است و ضد وضع موجود. و گفتمان آن با مفاهیم و ارزش‌هایی همچون دموکراسی، لیبرالیسم، سوسیال دموکراسی، فمینیسم، حقوق بشر، سکولاریسم، جمهوری‌خواهی (و مشروطه‌خواهی)، پراگماتیسم، نسبی‌گرایی، واقع‌گرایی، اصلاح‌گرایی، جنبش‌های اجتماعی، جامعه مدنی، حق‌طلبی، روش‌های مسالمت‌آمیز و باور به دیالوگ با دیگران عجین شده است. در صحنه روشنفکری سیاسی امروز ایران، البته، نحله‌های دیگر نیز حاضر هستند: از جمله، اسلام‌گرایان بنیادگرا، اسلام‌گرایان اصلاح‌طلب، مارکسیست‌ها، فمنیست‌ها و طرفداران محیط زیست. اما فرا دستی روشنفکری با دموکرات ـ سکولارها است. این پدیده ناشی از شکست سایر پروژه‌های روشنفکری و همچنین تاثیر عوامل جهانی است.

اما گرایش‌های مارکسیستی که در سال‌های ریاست جمهوری محمد خاتمی و تسلط گفتمان اصلاح‌گرایانه سخت تضعیف شده بودند، در دو سه سال اخیر، در این‌جا و آن جا، دیده می‌شوند. به نظر می‌رسد که کسب قدرت توسط محمود احمدی‌نژاد و رادیکال‌های اسلامی (و تضعیف گفتمان اصلاحات) مجددا فضای فکری ـ سیاسی و فرهنگی مورد علاقه چپ مارکسیست را فراهم آورده است: آمریکاستیزی مبتذل (و نه نقد دموکراتیک سیاست خارجی آمریکا)، عوام‌گرایی، هیجان‌گرایی و رادیکالیسم، قطبی کردن شرایط منطقه، دولت‌گرایی و تضعیف بخش خصوصی، طبعا به مذاق این چپ نیز خوش می‌آید؛ امری که از دید دولتمردان کنونی نیز دور نمانده است.

ولی آیا این چپ می‌تواند رستاخیزی نوین در پیش داشته باشد؟ به دلایل گوناگون خیر! متاسفانه این چپ همچنان در چنبره مفاهیم و ارزش‌ها و هنجارهای چپ سنتی ـ انقلابی ـ ضد امپریالیستی دهه‌های ۴۰ و ۵۰ خورشیدی زیست می‌کند؛ متاسفانه یک نقد جدی و استخوان‌دار از عملکرد و ضعف‌های خود در سه دهه اخیر انتشار نداده است؛ و متاسفانه منش و شخصیت فرهنگی‌اش همچنان غیردموکراتیک و حذفی است.

برخوردهای آقایان فریبرز رییس‌دانا و ناصر زرافشان در یکی دو سال اخیر با منتقدانشان (بخوانید لیبرال‌ها و سوسیال دموکرات‌ها و اصلاح‌طلبان رادیکال) گوشه‌ای از همان فرهنگ قدیمی را به نمایش می‌گذارد. اگر فقر تئوریک چپ دهه‌های ۴۰ و ۵۰ خورشیدی را (تا حدودی) می‌شد به دیکتاتوری و فقدان کتاب‌های مارکسیستی در کشور مرتبط کرد، امروز چه بهانه‌ای وجود دارد؟ انواع و اقسام کتاب‌های مارکسیستی در ایران ترجمه شده و در اختیار علاقه‌مندان قرار دارد. با این همه، ادبیات «مارکسیستی» رایج بیشتر «جهان سومی» است و خاورمیانه‌ای تا متاثر از مارکسیسم اروپایی. هنوز مشخص نیست چپ کنونی چه نقدی به الگوی سوسیالیستی اروپای شرقی و شوروی دارد؟ چه مرزبندی با دموکراسی لیبرال و مناسبات بازار دارد؟ چه نقدی به آزادی حزبی و مناسبات مدنی در ایران دارد؟ تضاد این چپ با دولت احمدی‌نژاد بیشتر است و یا با مخالفان لیبرال دموکرات و سوسیال دموکرات نظام کنونی؟

به باور من جامعه ایران می‌توانست از حضور یک جریان چپ سکولار متحول شده (دموکرات) استفاده بسیاری ببرد. چنین چپی می‌توانست تعادل را در جامعه سیاسی ما در مقابل راست و محافظه‌کاران (چه اسلامی و چه غیر اسلامی) برقرار سازد. اما، باز هم متاسفانه، محافل و فرهنگ چپ کنونی از چنین ظرفیتی برخوردار نیستند! از چنین «چپی» می‌باید عبور کرد. تشکیل یک جریان چپ سوسیال دموکرات می‌تواند در آینده این خلا را پر کند.

کاستی‌های برخورد میلانی

دقیقا مشخص نیست که نقد عباس میلانی به روشنفکری چپ ایران از کدام منظر و با چه انگیزه‌ای صورت می‌گیرد! ما با ترکیبی از نقد منطقی و اصلاح‌گرانه گرفته تا رگه‌هایی از «تسویه حساب»، «انتقام‌گیری تاریخی» و «رو کم کردن» (تاکیدها از این نگارنده) مواجهیم. میلانی با فرهنگ چپ واقعا موجود به خوبی آشنا است و قاعدتا می‌توانست حساسیت‌ها و واکنش‌های آن را از پیش حدس بزند. در حالی که او از چنین برخوردی که آن‌ها با وی کرده‌اند و می‌کنند آشفته می‌شود و «دلش می‌گیرد»! در حالی که از این چپ همین‌گونه برخورد را نیز می‌باید انتظار داشت!

در عین‌حال، همان طور که پیشتر نیز متذکر شدم، برخورد میلانی با روشنفکری چپ این دوره، افراطی و بسیار از بالا است. این یک واقعیت است که در دهه‌های اخیر چپ مارکسیست به حاشیه رانده شده و در تحولات روشنفکری و فرهنگ سیاسی ایران بی‌تاثیر مانده. ولی همین نتیجه‌گیری را نمی‌توان مشمول دهه‌های ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ خورشیدی نیز کرد. به هر حال، روشنفکری مسلط در ایران در آن سال‌ها متاثر از چپ و ارزش‌های آن بوده. معیار کارکرد روشنفکری در آن دوره نیز البته شامل حجم و محتوای نوشته‌ها، سخنرانی‌ها، کلاس‌های آموزشی، و مشارکت در سازماندهی حرکت‌های اجتماعی و سیاسی بود. این واقعیت ۹۰ درصد روشنفکری ما در آن سال‌هاست. میلانی معیار میزان چاپ و انتشار کتاب را چنان برجسته می‌کند که گویی درباره دانشگاه‌های غربی صحبت می‌کند! او فراموش می‌کند که در آن سال‌ها رژیم دیکتاتوری اجازه چاپ کوچک‌ترین اثر انتقادی را به اهل فکر و قلم نمی‌داد. در چنین شرایطی طبیعی است که بخشی از فعالیت روشنفکری در فرهنگ شفاهی امکان بروز یابد و یا در «عمل سیاسی». این تاسف‌بار است ولی قابل کتمان نیست.

البته، این نکته در نظر میلانی نیز صحیح است که روشنفکری چپ مانع از به رسمیت شناخته شدن روشنفکران غیر چپ می‌شد و همه آن‌ها را به یک چوپ می‌راند. ولی به راستی آثار چند روشنفکر غیر چپ در حد و قواره‌ای بود که بتوان از آن‌ها به مثابه «روشنفکر» (حتی نه با تعریف مخالفت با قدرت حاکم) یاد کرد؟ میلانی، در اینجا به افراط می‌رود و از جعفر شهری و ذبیح‌الله منصوری در جرگه روشنفکران نام می‌برد (به صرف حجم کتاب‌های منتشر شده؟)؛ او، در عین حال ابایی ندارد که با چرخش یک قلم امیرحسین آریان‌پور را به عنوان «یکی از زیرنویس‌های» تاریخ روشنفکری ایران معرفی کند؛ آن هم با تقلیل یک عمر فعالیت سازنده‌ی او به دو نوشته!

آقای میلانی اگر قصد داشته باشد در برابر فرهنگ سیاسی چپ سنتی و سنت روشنفکری آن یک بدیل دموکراتیک ارایه کند مسلما با این روش واکنشی و حذفی راه به جایی نخواهد برد. از قضا، امیرحسین آریان‌پور در سال‌هایی که درگیر فعالیت‌های آکادمیک و روشنفکری بود (تا اواسط دهه ۵۰ خورشیدی)، حدود یازده کتاب و شمار زیادی مقاله از خود به جای گذاشت. او با وجود تاثیرپذیری‌اش از مارکسیسم روسی، به دلیل تسلط بسیارش بر فلسفه، ادبیات، روان‌شناسی، ادبیات انگلیسی، زبان‌شناسی و جامعه‌شناسی، هیچ‌گاه مقهور مارکسیسم روسی نشد و به همین رو در برخی محافل چپ حتی او را یک «مارکسیست آمریکایی» می‌خواندند! او بر خلاف ایدئولوگ‌های حزب «توده» (نظیر احسان طبری) که قرائت دیالکتیکی و مارکسیسم مبتذل روسی را در نوشته‌هایش می‌پراکند، در معرفی آثار بسیاری از متفکران غربی (فروید، جان دیویی، ایبسن، برتراند راسل، ویل دورانت) اهتمام بسیار انجام داد. او طی سال‌هایی که در دانشکده‌های مختلف کشور به تدریس رشته‌های گوناگون پرداخت هزاران تن از شاگردان خود را به راستی تعلیم داده و ذهنشان را روشن ساخت. عصاره تعلیمات او (که اکثر شاگردان وی می‌توانند شهادت بدهند) نه فقط تفکر انتقادی نسبت به دولت دیکتاتوری و «فرادستان»، که اسلوب سالم زندگی کردن بود: برنامه‌ریزی برای امور روزانه، فراگیری چند زبان خارجی، ورزش منظم، مطالعه بی‌وقفه در رشته‌های گوناگون، شیک‌پوشی و تمیزپوشی، باادب و متانت سخن گفتن، حفظ معیارها و پرنسیپ‌ها، و نقد فرهنگ غالب آن سال‌ها، و بسیاری آموزه‌های دیگر که در این مختصر نمی‌گنجد. حتما مطلع هستید که امیرحسین آریان‌پور را از اواسط دهه ۵۰ خورشیدی از تدریس در دانشگاه بازداشته و او را بازنشسته کردند. آیا آریان‌پور با تعریف کلیشه‌ای میلانی از روشنفکری خلقی آن سال‌ها هیچ تطابقی دارد؟ احتمالا عباس میلانی از این «جزییات» بی‌اطلاع بوده است!

اگر بپذیریم که الگوهای مسلط روشنفکری در ایران (و دیگر کشورها) عوض شده‌اند و می‌شوند: از سمت‌گیری به ناسیونالیسم باستان‌گرا تا چپ‌گرایی و ملی‌گرایی مصدقی و بعد، چپ سنتی ضد امپریالیستی، اسلام انقلابی، اسلام اصلاح‌گرا و امروز، لیبرال دموکراسی سکولار، طبیعی است بپذیریم که روزگار روشنفکران چپ (سنتی) «سپری شده» است. ولی شاید در مرحله‌ای از فرآیند چرخش اندیشه و عمل، آیندگان نیز بتوانند از روزگار سپری شده روشنفکران دموکرات ـ سکولار سخن برانند. و از این روست که می‌گویم می‌باید از مطلق‌نگری فاصله گرفت.‌



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024