ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 02.06.2020, 17:07
دیجیتالی‌شدن و پایان احزاب سیاسی

ب. بی‌نیاز (داریوش)

برای درک تفاوت‌های زندگیِ دیجیتالی امروزی از زندگی آنالوگی دیروزی ضروری است که مروری کوتاه از گذشته تا به امروز داشته باشیم. البته هستۀ اصلی بحث ما در اینجا روی فرهنگِ ارتباطی (communication culture) میان انسان‌ها است.

شاید بتوان گفت که فرهنگِ ارتباطی انسان‌ها از زمان فیثاغورث (زادروز: حدودِ ۵۷۰ پیش از میلاد) تا به امروز، یعنی در زمانه‌ی گسترشِ جهانی اینترنت، تغییری نکرده است. فیثاغورث انسان‌ها را به دو بخش تقسیم کرد: مته‌ماتیکرها[۱] (Mathematiker)، یعنی کسانی که حق دانش آموختن داشتند و شنوندگان (Akusmatiker) که توسط مته‌ماتیکرها تغذیه روحی و دانشی می‌شدند.

انسان‌ها همیشه در زندگی‌شان از داشتن «ابزار ارتباطی» برخوردار بودند[۲]، زیرا یکی از ضروریات زندگی جمعی انسان، ارتباط‌گیری (communication) با یکدیگر است. نخستین ابزار ارتباطی بین انسان‌ها، نیایشگاه‌ها [معابد] بودند که زیر فرمان مستقیم رئیسِ قبیله/شاه بود. شاهان در این مرحلۀ تاریخی یا خودِ خدا یا پرتویی از خدا به شمار می‌رفتند. روحانیان، در این مرحله، به اصطلاح «زبان» شاهان بودند. آنها در واقع همان «مته‌ماتیکرها»ی فیثاغورث بودند که اطلاعات [خبرها و دانستنی‌های دینی، سیاسی، اجتماعی و ...] را از طریق نیایشگاه‌ها، یعنی ابزار رسانه‌ای آنهنگام، به مردم می‌رساندند. فیثاغورث از یک رابطۀ یک‌سویه رسانه‌ای سخن می گفت، به زبان امروزی: از نخبگان به عامه مردم!

با از میان رفتن عهد باستان و ورود انسان به سده‌های میانه یک سلسله دگرگونی‌های کمّی‌ رخ داد: روحانیان که تا آن زمان در نیایشگاه‌ها، «سخنگوی» شاهان بودند، حالا در کنیسه‌ها، کلیساها و مساجد و دیگر نیایشگاه‌ها سخنگوی طبقه یا کاست خود شدند. در واقع کلیساها و مساجد به ابزار ارتباطی تازه‌ای تبدیل شدند و اخبار و رویدادها از طریق این ابزارها به آکوسماتیکرها (شنوندگان) انتقال می‌یافت.

با از میان رفتن سده‌های میانه و به حاشیه راندن روحانیان از قدرت سیاسی در اروپا و ورود فناوری‌های نوین مانند، کتاب، رادیو و تلویزیون اگرچه یک تغییر کیفی در ابزارهای رسانه‌ای بوجود آمد ولی ماهیتِ ساختاری آن هنوز «فیثاغورثی» بود[۳]: زیرا صاحبان نوین قدرت که لشکرِ گسترده‌ای از «مته‌ماتیکر»ها را در پیرامون خود داشتند باز هم از طریق این ابزارهای رسانه‌ای نوین، ولی باز یکسویه، آکوسماتیکرها را تغذیه معنوی و اطلاعاتی می‌کردند. مردم عادی مجبور بودند فقط و فقط آن چیزی را بخورند و ببلعند که رادیو و تلویزیون به آنها می‌داد. کتاب که می‌توانست اندکی «آزاد»تر عمل کند خود تابع قوانینی شد که به قوانین سانسور شهرت دارند.

باری، با اتکا به فاکت‌های تاریخی می‌توان اثبات کرد که ابزارهای رسانه‌ای همیشه در دست صاحبان قدرت بوده‌اند و البته در بیشتر موارد یک سویه عمل کرده‌اند؛ یعنی مردم نه به عنوان شهروندانی بالغ و صاحبِ اندیشه، بلکه «پخمگانی» در نظر گرفته می‌شدند که باید از سوی نخبگان وابسته به صاحبان قدرت تغذیه شوند. این کارکردِ رسانه‌ای همه‌ی نظام‌های سیاسی تاکنونی بوده است. یعنی نظام‌های سیاسی تاکنونی، دست کم در این زمینه، از ساختارهای نسبتاً همانندی بهره می‌بردند و می‌برند؛ البته باید تأکید کنم که شرایط نامبرده از یک سو متناسب با رشدِ ابزارهای رسانه‌ای و از سوی دیگر متناسب با تقسیم اجتماعیِ آموزش همگانی بوده است.

ورق برمی‌گردد

اینترنت با تمامی فناوری‌‌های ارتباطی که تا کنون داشته‌ایم، از لحاظ کیفی متفاوت است. زیرا کیفیت آن برخلافِ رادیو و تلویزیون نه یک سویه، که دو سویه یا میان‌کُنشی (Interactive) است. از سوی دیگر، این فناوری وابستگیِ انسان را به فناوری‌های یک‌سویه مانند رادیو و تلویزیون عملاً از میان برداشته است. همین جابجایی و گسست از گذشته رسانه‌ای، احزاب سیاسی کلاسیک را دچار بحران‌های ژرف کرده است. زیرا احزاب کلاسیک که بر شالودۀ مناسباتِ قدرت و فرهنگِ ارتباطی گذشته شکل گرفته‌اند، صرفِ نظر از ماهیت برنامه‌های آنها، شیوه‌های همسانی در مناسبات خود با عامۀ مردم – آکوسماتیکرها- دارند.

گسترش اینترنت و شبکه‌های اجتماعی برای احزاب کلاسیک مانند یک سونامی بوده و هست. بسیاری از سیاستمداران کهنه‌کار بر این تصور هستند که اگر از این فناوری نوین استفاده کنند، خیلی «مدرن» عمل کرده‌اند! یک بررسی کوتاه نشان می‌دهد که رفتار این سیاستمداران با رسانۀ اینترنت همانی است که با رادیو، تلویزیون و روزنامه بوده و «ادبیات[۴]اینترتی» آنها هنوز ادبیاتِ «از نُخبگان به پَخمگان» است.

البته «شلاق» واقعیت بسیار دردناکتر است! روند شدید جدایی اعضا از احزاب کلاسیک از یک سو و تأثیرگذاری شبکه‌های اجتماعی بر گسترۀ همگانی، ورق را تا اندازۀ زیادی برگرداند: حالا این احزاب سیاسی هستند که در فضای مجازی به دنبال «آکوسماتیکرها»ی دیروزی می‌گردند و خواهان «بده بستان» هستند. امروز یک شهروند ساده می‌تواند با یک ایده کوچک تأثیرات بزرگی بر این یا آن حزبِ سیاسی بگذارد. این برای نخستین بار در تاریخ بشریت است که مردمان سیاره‌ی زمین متوجه قدرت خود می‌شوند- آگاهانه یا ناخودآگاه- و نقش خود را به عنوان آکوسماتیکر تاریخی به کنار می‌گذارند و این امکان را دارند که به تنهایی یا با شبکۀ خود به اصطلاح باعث زمین‌لرزه سیاسی یا اجتماعی شوند.

دورۀ انتقال

در حال حاضر ما در یک دورۀ گذار (Übergangszeit) بسر می‌بریم، یعنی گذار از زندگی آنالوگی به زندگی دیجیتالی. از منظر اقتصاد سیاسی یعنی از سرمایه‌داری آنالوگ به سرمایه‌داری دیجیتالی. چرا ما این دوره را گذار می‌نامیم؟ زیرا هنوز بخش بزرگی از زندگی ما دیجیتالیزه نشده و بخش بزرگ جمعیتِ جهان، زاده‌شدگان پیش از سال ۲۰۰۰ هستند. زاده‌شدگان سال ۲۰۰۰ به بعد، فرزندان واقعی جهان دیجیتال هستند. زمانی که از منظر جمعیت‌شناسی این جابجایی صورت گرفته باشد، آنگاه می‌توان گفت که ما وارد یک جهان دیجیتال شده ایم که کاربران آن نیز در همان محیط پرورش یافته‌اند.

دوره‌های گذار، فرقی نمی‌کند در کجا و در چه زمانی، حساس‌ترین دوره‌ها در تاریخ - چه بشری، چه زمین‌شناسی، چه بیولوژی و ... - هستند. دوره‌های گذار را می‌توان دوره‌های آشوب‌مند نیز نامید، زیرا در این دوره‌ها، جابجایی‌ها و گُسل‌ها با سرعت بیشتر صورت می‌گیرند، ساختارهای کهنه متزلزل می‌شوند، و آرام آرام جوانه‌های ساختارهای نوین آشکار می‌شوند ولی هنوز وضعیت موجود از ساختارهای نسبتاً پایدار برخوردار نیست.

ما بازتاب این وضعیتِ آشوب‌مند را در احزاب سیاسی نیز مشاهده می‌کنیم: احزابِ کلاسیک و پیر [هم از نظر تاریخ حزبی و هم از نظر سنی] تلاش می‌کنند که به هر شکلی که شده خود را در این سیلاب گل‌آلود حفظ نمایند. همزمان در همین دورۀ آشوب‌مند نیز یک دسته حزب و گروه تازه شکل می‌گیرند که ظاهراً قصد دارند آسیب‌دیدگان این وضعیت آشوب‌مند را نمایندگی کنند. همه احزابی که خاستگاه‌شان در دورۀ آشوب است، چه راست و چه چپ، اساساً احزاب عوام‌گرا (Populist) هستند که تکیه‌گاه اصلی‌شان «ترس» مردم است، زیرا خطرناکترین ویروسی که شرایط آشوب‌مند تولید می‌کند، ترس است: ترس از اکنون و ترس از آینده.

تا آنجا که به احزاب سیاسی برمی‌گردد این دورۀ گذار باعث بحران شدید در آنها شده است، حتا احزابی که وجودشان محصول همین شرایط آشوب است ناگزیرند با مشکلاتی دست و پنجه نرم کنند که احزاب قدیمی‌تر با آن روبرو هستند. به نظر من این دورۀ گذار، با توجه به آمار و ارقام قابل استناد، آخرین مرحله زندگی احزاب سیاسی خواهد بود. تمامی تدابیری که این احزاب برای «نگاهداری خود» به کار می گیرند فقط و فقط مرگ آن‌ها را عقب می‌اندازد و نه بیشتر. طبعاً نمی‌توان به درستی پیش‌بینی کرد که در چه زمانی احزاب سیاسی کنونی بایستگی وجودی خود را از دست می‌دهند ولی روندی که آغاز شده نشانگر آن است که آنها به موزه تاریخ سپرده خواهند شد.

چیستی احزاب سیاسی

حزب یعنی دسته یا گروه؛ و در حوزۀ سیاست یعنی «تشکیلات سیاسی». در زبان آلمانی Partei می‌گویند که به طور سربسته معنیِ «بخش/سویه» را در خود دارد. به همین علت واژۀ parteiisch، «جانبدار» معنی می‌دهد. از این رو، هر حزبی، جانبدار/سویه‌دار نیز هست، یعنی جانبدارِ گروه یا طبقۀ اجتماعی معینی می‌باشد.

تمامی احزاب سیاسی که تاکنون در صحنۀ تاریخ بشری وجود داشته اند از یک سلسله ویژگی های مشترک برخوردارند:

۱) هر حزب سیاسی نمایندۀ فقط بخشی از جامعه است؛ یعنی وزنه‌ی سنگین برنامه‌ی هر حزب سیاسی به گروه‌ یا قشر معینی از جامعه گرایش دارد. از این رو، هیچ حزب سیاسی نمی‌تواند نماینده‌ی همه مردمان یک ملت باشد. به عبارتی، برنامه‌ی یک حزب سیاسی معین، خواه ناخواه، منافع دیگر بخش‌ها و اقشار جامعه را نادیده می‌گیرد.

۲) در تمام کشورهایی که احزاب سیاسی در زندگی مردم نقشی دارند، لابی‌گری بدون چون و چرا به یکی از مهم‌ترین نهادهای مؤثر بر زندگی سیاسی مردم تبدیل شده است. لابی‌گری حلقۀ واسطۀ «سرمایه» [ستون اقتصاد] و سیاست است. بدون لابی‌گری، تقریباً هیچ حزب سیاسی قادر به ادامۀ بقا نیست، خواه در ایالات متحده آمریکا باشد، خواه در آلمان یا ایران. به سخن دیگر، هر بخش از «سرمایه» تلاش می‌کند بنا بر منافع خویش، خود را به این یا آن حزب نزدیک کند و سپس آن را از نظر مالی تغذیه نماید. به عبارتی، سیاستِ تعیین‌شده توسط «سرمایه» به شکلِ پولی در حزبِ سیاسی جاری می‌شود و سرانجام تبلور خود را در تثبیت یا رد این یا آن قانون، و به نفع این یا آن حوزۀ اقتصادی، می‌یابد.

۳) کیفیت توتالیتری احزاب سیاسی. همۀ احزاب سیاسی، از «دموکرات‌ترین»‌شان تا «راست‌ترین»شان از کیفیتِ مشترک تمامیت‌خواهی برخوردارند. زیرا «فردیت» در هیچ حزبی نمی‌تواند وجود داشته باشد. هر عضو حزب باید به برنامۀ حزبی وفادار باشد در غیر این صورت یا از حزب اخراج می‌شود یا در بهترین حالت به عنوان «نافرمان/سرکش» (Rebell) معرفی می‌شود. برای نمونه فرض کنیم در مجلس قرار است برای جنگ با کشوری رأی‌گیری شود و یک حزب معین موافق آن است. بخشی از اعضای فراکسیون این حزب در مجلس، حتا اگر از لحاظ منطقی و اخلاقی مخالف جنگ باشد، باید رأی مثبت بدهد، یعنی باید فردیت خود را قربانی سیاستِ حزبی کنند. ولی از سوی دیگر باید تأکید کنم که این «کیفیت توتالیتری» باید وجود داشته باشد وگرنه هیچ حزبی قادر نیست در رقابت با حزبی دیگر وارد کارزار سیاسی شود، یعنی یک حزب باید «یکصدا، همدل و عاری از شک[۵] [نسبت به برنامۀ حزبی]» وارد کارزار سیاسی شود وگرنه در رقابت‌ها شانسی ندارد. از این رو، این رفتار حزبی ربطی به اخلاقیات تک تک اعضا ندارد بلکه یک مشکل ساختاری است.

۴) یکی از اهداف اصلی هر حزبی «بزرگ شدن/ رشد کردن» است یعنی هر حزبی از این گرایش درونیِ اجتناب‌ناپذیر برخوردار است که تا بی‌نهایت بزرگ شود تا جایی که بتواند مابقی احزاب را از مدار رقابت خارج نماید. این خمیرمایه ناپیدا ولی مؤثر، یکی از نیروهای محرکه توسعه‌ی حزبی است که در لایه‌ی نهفته‌تر آن گرایشِ تمامیت‌خواهی خانه کرده است.

ارکان چهارگانه‌ی بالا کیفیتِ احزابِ سیاسی کنونی را رقم می‌زنند که تاکنون، بد یا خوب، کارکردهای خود را داشته‌اند.

دولت و حکومت

کارکرد حزب سیاسی چیست؟ احزاب سیاسی[۶] انتخاب می‌شوند تا بتوانند در مجلس (پارلمان) به عنوان قوۀ قانونگذار (Legislative) قوانینی برای اداره کشور تثبیت کنند. از حزب حاکم یا احزاب متحد نیز حکومتی (Regierung/Government) شکل می‌گیرد که وظیفه‌اش اجرای قوانین می‌باشد. از آنجا که یک دولتِ قانونی (Rechtstaat) باید برای اجرای هر پروژۀ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی قوانین معین وضع نماید، پس می‌توان نتیجه گرفت که هر پارلمان برای یک دوره معین سرنوشت جامعه را در دست دارد.

هنجار چنین است که احزاب به هنگام انتخابات، نامزدهای خود را معرفی می‌کنند و به تناسبِ رأی‌های بدست آمده نماینده به مجلس- که مکان تصویب یا رد لوایح قانونی‌است- می‌فرستند. تاکنون چنین بوده که افراد مستقل از شانس چندانی برخوردار نبوده‌اند. با این وجود، احزاب، به ویژه در کشورهای اروپایی، یکی از ارکان دموکراسیِ سنتی - که من آن را دموکراسی نخبگان می‌نامم- نیز می‌باشند.

حال این پرسش طرح می‌شود: چگونه می‌شود که یک جامعه حزب نداشته باشد ولی بتوان آن را به صورت دموکراتیک سازماندهی کرد؟

در حال حاضر در سطح جهانی اکثر کشورها از نهادی به نام دولت (Staat/State)[۷] برخوردارند. دولت در معنی خاص و محدود خود همان دیوانسالاری است که دارای یک سلسله وظایف روزمره / روتین می‌باشد. حکومت (Government) نهادِ متغیری است که در دموکراسی‌های تاکنونی به صورت دوره‌ای به قدرت رسیده، تا در مسیر تصویب قوانین جدید، زندگیِ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ جامعه را هدایت نماید. حکومت یا اهرم اجرایی[۸] (Exekutive) مانند اهرمِ قانونگذار نیز پارامتری متغیر است که به گونه‌ای مستقیم یا غیرمستقیم با اهرم قانونگذار همدورۀ خود همساز است.

از این رو، بحثِ ما در اینجا روی عنصر متغیر یعنی حکومت می‌باشد. همانگونه که در بالا اشاره شد حکومت‌ها از احزابی که شهروندان انتخاب می‌کنند شکل می‌گیرند؛ یعنی همان احزابی که در بالا چهار رکنِ ساختاری‌شان فهرست گردید.

گرۀ کور دموکراسی‌های کنونی

اساسی‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین مساله‌ای که دموکراسی‌های تاکنونی قادر به حل آن نبوده‌اند، مساله «شفافیت» (Transparency) است. برای نمونه ما نمی‌دانیم که مناسباتِ واقعیِ میان لابی‌ها، یعنی سرمایۀ اقتصادی، با حزب به مثابۀ یک نهاد و اعضای حزب به طور جداگانه چگونه طی می‌شود. شاید بتوان گفت که اساساً در چنین ساختارِ سیاسی‌ای شفافیت ناممکن است، زیرا حکومت‌ها و کارگزاران حکومتی از همین عدمِ شفافیتِ تغذیه می‌کنند. اساساً در این نظامِ حزبی حذفِ لابی‌گری یعنی حذف تأثیرات سرمایۀ اقتصادی [که نیروی رانش آن فقط رسیدن به سود بیشتر است] بر سیاست ‌ناممکن می‌باشد. به همین دلیل، فسادِ مالی، رشوه‌گیری، فساد سیاسی، دزدی در مناقصه‌های دولتی و غیره به یک سلسله رفتارهای عادی و پذیرفته‌شده تبدیل شده‌اند.

این نابسامانی هم ويژه این یا آن کشور معین نیست! تک تکِ انسان‌ها به طور کلی از توانایی‌های خلاقانه و اخلاقی قابل ستایشی برخوردارند ولی رفتارِ همین انسان‌ها در هزارتوی تاریک [غیرشفاف] ساختارهای اجتماعی و اقتصادی می‌تواند ابعاد باورنکردنیِ غیراجتماعی به خود می‌گیرد. با پندهای اخلاقی یا کیفرها هم نمی‌توان جلوی این رفتارهای غیراجتماعی را گرفت. از این رو، تنها راه حل برای پیشگیری از رفتارهای ضداجتماعی انسان‌ها، شفافیت است. حزب کمونیست چین برای حل این مساله، «سامانه‌ی امتیازدهی» را با بیش از ۷۰۰ میلیون دوربین- که البته این دوربین‌ها جای خود را به تدریج به دوربین‌های هوشمند خواهند داد- راه‌اندازی کرد .[۹] کاتالوگِ رفتاری در این سامانه که حزب کمونیست چین برای شهروندان تدوین کرده عملاً هیچ چیز بدی ندارد. هر چه در آن هست تقریبا برای « مردمان / جامعه» خوب است.[۱۰] ولی آیا این راه حل نهایی است؟ آیا راه حل چینی می‌تواند خود را در میان کشورهای دیگر، به ویژه جهان غرب با سنتِ دموکراسی کلاسیک، جا بیندازد یا نه؟ و ده‌ها پرسش دیگر!

دموکراسی بدون احزاب سیاسی؟

هنگامی که در اینجا سخن از حذف احزاب سیاسی به میان می‌آید منظور حذف پارلمان و حکومتِ وابسته بدان نیست، بلکه سخن از تغییرِ شکل‌گیری و کارکرد پارلمان و کسانی هستند که به عنوان نماینده از سوی شهروندان برگزیده می‌شوند.

ما هم اکنون در آغاز راهی هستیم که شتابان در حالِ پیمودن آن می‌باشیم. برای گذر از دموکراسی نخبگان به دموکراسی شهروندان، این خودِ شهروندان هستند که در مرتبۀ نخست شرایط مادی و ذهنی آن را فراهم خواهند کرد و با مسئولیت‌پذیری، راه دموکراسی شهروندان را هموار می‌سازند. در بخش نخست این جُستار نوشتم که مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین ارکان زندگی موجودات روی زمین سه عنصر است: هوا، آب و ماسه. ما به عنوان شهروند امروزی به تدریج یاد خواهیم گرفت[۱۱] که پاسداری از این مثلثِ زندگی (هوا، آب و ماسه) وظیفۀ فوری ماست. یعنی چه؟ یعنی راه‌اندازی هر پروژۀ اقتصادی (از کشاورزی تا سدسازی تا اصلاح بذر و ...) باید با میزان آسیب‌پذیری این مثلث زندگی سنجیده شود. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، تحقق هر پروژۀ اقتصادی (صنعتی/کشاورزی/لجستیکی) یک دستکاری در طبیعت به شمار می‌رود. تعیین‌کننده در اینجا باید به حداقل رساندن آسیب‌ها به این مثلث زندگی باشد.

شهروندان جهان آینده، شهروندانی خواهند بود که در محیط دیجیتالی زاده و بزرگ می‌شوند. شاید این شهروندِ جهانی آینده به یک شهروند «نیمه‌دیجیتال» تبدیل بشود، یعنی شهروندی که چندین تراشه یا ریزتراشه (chip / microchip) در بدن کاشته باشد و اساساً چیزی به نام «حریم خصوصی» نشناسد و برایش هم اصلاً مهم نباشد، ولی بنا بر سطح آموزشی که دارد برایش مسایلی مهم خواهند بود که «روشنفکرترین» انسان امروزی هم به آن فکر نکرده است. همانگونه که جیمزوات، ادیسون و نیوتن و ... به ساده‌ترین مسایلی که یک دانش‌آموز امروزی به آنها می‌اندیشد نمی‌اندیشیدند؛ برای نمونه، چیزی به نام نگاهداری از محیط زیست برای این دانشمندان سده‌های پیش محلی از اِعراب نداشت.

از این رو، مفهوم دموکراسی که ما امروز از جهان غرب [اروپا و آمریکای شمالی] می‌شناسیم در آینده بدون شک به گونه‌ای دیگر درک و برداشت خواهد شد. زیرا همین دموکراسی شناخته شده که مبنایش تفکیک قوا و نظارت متقابل آنهاست، عملاً کارکردش دچار اختلالات فراوان شده است؛ یا پاسداری از حریم خصوصی که یکی از اجزای همین دموکراسی می‌باشد در حال حاضر عملاً وجود ندارد؛ یا قراردادهای مدنی [مانند ایجاد شرکت‌ها و تعهدات نسبت به یکدیگر] عملاً کارایی خود را از دست داده‌اند. برای نمونه، کاربری می‌خواهد یک اپلیکیشن / برنامه کاربردی (Application) را بارگذاری کند (رایگان یا خریدنی)، او مجبور است که شرایط عمومی قرارداد (GTC/AGB) را کلیک کند (یعنی امضاء کند / انجام یک عمل حقوقی) وگرنه نمی‌تواند از آن اَپ (App) استفاده کند. همانگونه که می‌بینیم زندگی آناگوگ گام به گام به نفع زندگی دیجیتال عقب رانده می‌شود تا جایی که به وجه غالب تبدیل شود. در همین روند نیز آرام آرام، مرئی و نامرئی، درک ما انسانها هم از مشارکت سیاسی و هم از دموکراسی تغییر خواهد کرد.

آشوب و نظم در قلمروی دیجیتالته

جهان با شتاب در حال دیجیتالی‌شدن (Digitalisierung) است و در آینده‌ی نه چندان دور وارد وضعیت معینی خواهیم شد به نام دیجیتالته[۱۲] (Digitalität) [آرمین ناصحی]. دیجیتالی‌شدن روندی‌ست که در حال شدن است ولی دیجیتالته یک وضعیت است، مانند مدرنیته. ساختارهایی که ما در آن زندگی می‌کنیم ابدی نیستند، بلکه خود این ساختارها تابعِ روندهای متغیری هستند که هسته‌ی اصلی آن‌ها را ابزار تولید [مارکس] یا به زبان امروزی فناوری‌ها به مثابه‌ی پارامترهای متغیر تشکیل می‌دهند. ولی دیجیتالی شدن یعنی چه؟ انسان‌ها، به ویژه از زمان شکل‌گیری سرمایه‌داری کلاسیک[۱۳]، همواره در حال گردآوری سامان‌مند «داده‌ها» بوده‌اند که آنها را به صورت آناگوگ در «پرونده‌ها»ی طبقه‌بندی‌شده ضبط و ذخیره می‌کردند. از این رو، گردآوری «داده‌»ها، از حوزه‌های گوناگون زندگی، همواره وجود داشته است، با آمدن کامپیوتر این داده‌ها به ساده‌ترین و در عین حال پیچیده‌ترین شکل خود در آمده‌اند: صفر و یک. بنابراین، روند «داده‌برداری» بسیار پیشتر از کامپیوتر وجود داشته است. وظیفۀ اصلی فناوری کامپیوتر تقسیم آن داده‌ها به ریزترین اجزاء خود یعنی تقلیل آنها به صفر و یک است تا پردازش و سرعتِ تقسیم‌اجتماعی آنها به سهولت انجام پذیرد.

تا پیش از دیجیتالی‌شدن گردآوری داده‌ها اساساً در انحصار دولت‌ها بود و شهروندان فقط با کمک و تأییدنهادهای دولتی می‌توانستند به داده‌ها دسترسی داشته باشند. امروزه این انحصار دولتی عملاً از میان رفته است و شهروندان امکان دسترسی به بسیاری از داده‌ها را دارند. این تشخیص بدین معناست که هر شهروندی با توجه به امکاناتش می‌تواند در این یا آن حوزه مورد علاقه‌اش به گردآوری و پردازش داده‌ها بپردازد و آگاهی معینی را در شبکۀ جهانی اینترنت وارد نماید.

حال این پرسش طرح می‌شود که اگر همۀ شهروندان چنین کنند – که در حال حاضر مستقل از شعور و اراده‌مان چنین عمل می‌شود- آنگاه در جهان مجازی آنچنان آشوبی ایجاد می‌شود که هیچ کس قادر نخواهد بود در این اقیانوس آشوب‌مند راه خود را پیدا کند.

تمامی عناصر و عوامل شرکت‌کننده در یک روند آشوب‌مند همواره در تأثیر متقابل با هم هستند، چه ما این تأثیرات را ببینیم و چه نبینیم. همین تأثیرات متقابل ناپیدا میانِ عناصر گوناگون و مستقل که هر کدام ساز خود را می‌زنند تبدیل به روندی می‌گردد که آن را آشوبِ خودسامان (selbstorganisierendes Chaos) می‌نامند. آشوب خودسامان یعنی مناسبات آشوب‌مند عناصر [سیتسم‌ها/سامانه‌ها] گوناگون که روند تأثیرات متقابل سرانجام منجر به شکل‌گیری ساختارهای نسبتاً پایدار می‌گردد.

اگر ما این شرایط را برای چند میلیارد شهروند جهانی در نظر بگیریم[۱۴] به این معنا خواهد بود که شهروندان، به تنهایی یا در شبکه‌های معین خود، عناصر [سامانه‌های] این وضعیت آشوب هستند. اگرچه ظاهراً خواسته‌ها یا نظرات شهروندان در این اقیانوس آشوب «گم و گور» می‌شوند ولی در لایه‌های ناپیدای این تأثیرات متقابل از خود ردِ پاهایی به جای می‌گذارند که برای شکل‌گیری ساختارهای بعدی بسیار بااهمیت می‌باشند. خلاصه این که ما به عنوان یک شهروند به این شناخت خواهیم رسید که نقش‌مان به آن پروانۀ کوچکی می‌ماند که در بوم و بر جهانی می‌تواند اثراتی بزرگ به جای گذارد: تأثیرِ پروانه‌ای (Butterfly effect).

بخش نخست «گزاره‌هایی برای اندیشیدن»

——————————-
[۱] «مته ماتیک» در اصل به معنی دانش بود که به مرور زمان به ریاضیات تغییر معنی داد.
[۲] جامعه‌شناسان تاریخ رسانه‌ها را به چهار دوران Era بزرگ تقسیم می‌کنند: ۱) شکل‌گیری زبان، ۲) شکل‌گیری خط (زبان نوشتاری)، ۳) چاپ کتاب و ۴) بیان دیجیتالی یا باینری (Binary).
[۳] هنوز هم در جوامع سکولار به هنگام سخنرانی، سخنران [مانند کشیش و آخوند] در جلو، پشت تریبون، و شنوندگان [عامۀ مردم] با فاصله در برابر آن قرار می‌گیرند. این شکل پذیرفته شده هنوز هم به قوت خود باقی است، کسی هم ظاهراً از خود نپرسیده که چرا نباید یک شکل دیگر از آرایشِ سخنران و شنوندگان وجود داشته باشد.
[۴] منظور از «ادبیات» در اینجا بیان نظرات در قالبِ واژه‌ها و جمله‌هایی است که اگر آنها را از لحاظ معناشناسی (Semantik) و جمله‌شناسی/نحوی (Syntax) مورد بررسی قرار بدهیم اصلاً با ساختار اینترنت سازگار نیستند و بیشتر به درد کنگره‌های حزبی می‌خورند و همواره این احساس را به «آکوسماتیکر» القا می‌کنند که مبادا جایگاه «مقدس» منبر یا تریبون فراموش شود.
[۵] ساختار احزاب سکولار تاکنونی عملاً با ساختارهای دینی تفاوت ماهوی ندارد. هر کس باید به برنامه و اساسنامۀ حزب وفادار باشد وگرنه آن حزب معین در هیچ کارزار سیاسی نمی‌تواند شرکت کند. اصل وفاداری پیشترها توسط ادیان در ادبیات دینی تأکید شده بود. برای نمونه در قرآن خطاب به مؤمنان آمده است: «این [یعنی قرآن] کتابی است که شک در آن وجود ندارد» (سوره ۲، آیه ۲). البته این اصل در احزاب ایدئولوژیکِ سکولار مانند احزاب کمونیست به شکل بسیار دقیق و زمخت پاسداری می‌شود.
[۶] در سال ۱۹۹۵، در دورۀ دوم ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، «قانون احزاب سیاسی آلمان» را به فارسی ترجمه کردم که پس از مدتی در ایران بازنویسی و ویراستاری شد. حزب کارگزاران قصد داشت که با اتکا به «قانون احزاب سیاسی آلمان» [که در ضمن الگویی برای کشورهای اروپایی نیز بود] یک قانون برای احزاب ایران در مجلس به تصویب برساند. البته این اقدام پیش از رسیدن به مجلس در نطفه خفه شد و حتا نتوانست به مجلس راهی پیدا کند.
[۷] مفاهیم «دولت» و «حکومت» در ایران از زمان تدوین قانون مشروطیت تا کنون نادرست جا افتاده است. برای اطلاعات بیشتر به نوشته‌ای از من در همین باره رجوع کنید: دولت، حکومت و اصلاحات
[۸] حکومت به مثابۀ قوۀ مجریه اساساً به اجرای سیاست‌های کلان می‌پردازد. زیرا نباید فراموش کرد که بخشی از قوۀ مجریه از پیش در نهاد دولت تنیده شده است مانند پلیس، ضابطین قضایی و غیره.
[۹] در چین برای هر دو نفر یک دوربین نصب شده است. تمامی اطلاعات «کارت‌های ملی» شهروندان به علاوه‌ی «تصویر بیومتریک» و [سوء] پیشینه‌ی آنها در بانک‌های اطلاعاتی کلان ذخیره شده است. این بانک‌های اطلاعاتی با آلگوریتم‌های هوشمند چنان سازماندهی شده‌اند که وقتی یک دوربین هوشمند می‌خواهد کسی را وارسی کند با سرعت فوق‌العاده‌ای «هدف» را پیدا می‌کند. طبعاً این «یافتن‌ها» اینگونه طی نمی‌شوند که کامپیوتر بخواهد یک عکس را با یک میلیارد و چهارسد میلیون تطبیق بدهد. تصاویر بنا به ویژگی‌هایشان در هزاران کاتالوگ دسته‌بندی شده‌اند و غیره. اگر کسی امتیازات اجتماعی خود را از دست داد، عملاً تمامی امکانات اجتماعی‌اش را نیز از دست داده است و تازه تصویر او در محل زندگی‌اش [شهر یا روستا] در ایستگاه‌های قطار یا فرودگاه‌ها یا جاهای دیگر به عنوان بزهکار نشان داده می‌شود.
[۱۰] حزب کمونیست چین دموکراسی غربی را بدون چون و چرا رد می‌کند در حالی که خود را به حقوق بشر پایبند می‌داند. حزب کمونیست چین می‌گوید که نخستین وظیفۀ کشورداریش کارآفرینی و فقرزدایی است، یعنی نیازهای اساسی یک انسان برای زندگی. طبق آمار سازمان ملل دولت چین توانسته طی چهل سال گذشته ۷۵۰ میلیون نفر را از زیر خط فقر بیرون بکشاند؛ در کنار آن بزرگترین انباشت سرمایه در جهان در چین صورت گرفته است.
[۱۱] جنبش پاسداری از طبیعت که توسط نسل زاده‌شده از سال ۲۰۰۰ به بعد آغاز گردید و سخنگوی آن گرتا تونبرگ (Greta Thunberg) است، مسئولیت‌پذیری شهروندان آینده را تا حدودی نشان می‌دهد.
[۱۲] آرمین ناصحی (Armin Nassehi)، نظریۀ پرداز آلمانی در کتاب خود Muster: Theorie der digitalen Gesellschaft این دو مفهوم را به درستی از یکدیگر تفکیک کرده است و توانسته تصویر نسبتاً خوانایی از جامعۀ دیجیتال ارایه دهد. جامعۀ مبتنی بر «داده‌ها» و سپس دیجیتال یکی از موضوعات اصلی جامعه‌شناسان بوده و هست که اوج خود را در نظریه‌های نیکلاس لومان (Niklas Luhmann) در نظریۀ «نظریۀ سامانه» (Systemtheorie) یافت که همین مبنایی شد برای نظریه‌پردازهایی چون دیرک بِکر (Dirk Baecker) و دیگر پژوهشگران.
[۱۳] مهم‌ترین نهادهایی که در سرمایه‌داری برای گردآوری داده‌ها در همۀ حوزه‌ها اجتماعی – اقتصادی بوجود آمد مراکز «آمار» هستند.
[۱۴] در حال حاضر جمعیت جهان ۷ میلیارد و ۵۹۳ میلیون نفر است؛ جمعیت کاربران اینترنت ۴ میلیارد و ۲۱ نفر است و تعداد کاربران رسانه‌های جمعی ۳ میلیارد و ۱۹۶ است.