ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 16.04.2020, 19:32
سوسیالیسم واقعن موجود، سیستم دو قطبی و روابط بین الملل

پژوهش: آراز فنی
علم روابط بین الملل و تحلیلی از آنارشیسم سیاسی در جهان معاصر فصل چهارم پاره‌ی دوم

     
۲۰-۰۴-۱۵
مقدمه‌ی فصل

نوشتن این فصل توانائی‌ها، امکانات و زمان زیادی لازم داشت/دارد و در عین حال به چالش کشیدن ارزشها و باورهای شخصی من را نیز به همراه داشت. با تجربه و دانش امروز، از اعتماد و باوری که به گفته ها و نوشته های قابل دسترس سالهای قبل از انقلاب داشتم تعجب می کنم و برای این اعتماد، نامی جز نا اگاهی و حماقت سیاسی چیزی دیگری نمی توانم بگذارم. چه خوش باور و خوشبین بودم/بودیم. از همین زاویه کسانی که امروز ملیگرای افراطی، چپ افراطی و یا مذهبی افراطی هستند را ملامت نمی کنم. تاکید می کنم که برای رسیدن به دموکراسی، اگاهی اجتماعی و امنیت/رفاه عمومی جز جستجو و تلاش برای یادگیری راه دیگری نمی بینم. جستجو برای درک و شناخت مسایلی که در پیرامون ما روی می دهد هم فردی باید باشد، یعنی وظیفه ی هر شهروندی است که بدنبال شناخت و درک مسایل باشد و هم وظیفه ی موسسات اجتماعی سیاسی حاکم بر قدرت!
بهر شکل، من ساعتها روی مقاله ها و کتابهائی که قبلن یا بعنوان کتابهای درسی من بودند و یا برحسب علاقه و ضرورت تهیه و مطالعه کرده بودم نشسته و آنها را یا مروری مختصر کردم و یا نخوانده به کنار گذاشتم. این ورق زدن تاریخ اندیشه ی صد سال گذشته و بازگشت به گذشته ی سیستم سوسیالیستی و به باورها شخصی و سختیهائی که در پنجاه سال عمرم از سر گذراندم باعث از دست دادن آرامش روانی را برای من بهمراه داشت/هنوز هم دارد. این مقاله می بایست سه ماه پیش از این آماده می شد ولی هرقت بر سر تکمیل و یا نوشتن آن نشستم سختی خلاصه کردن تئوریهای ارایه شده و بررسی و انطباق آن با رویدادهای بیش از حداقل ۱۰۰ سال تجربه بسیار مهم تاریخ بشری که فصل بسیار ویژه ائی از روابط بین الملل و سیطره ی این نظریه در تمام دنیا را شامل می شود، اراده و عزم من را متزلزل کرده ولی با این توضیح نوشتن را ادامه می دهم و امیدوارم که خوانندگان این بخش من را برای کاستیهای موجود در مقاله ببخشند.
بهر صورت برای بررسی تئوریهای که شکل گرفتن نظام سوسیالیسم واقعن موجود که تشکیل بلوک شرق (بعد از جنگ جهانی دوم تا اواخر دهه ی هشتاد قرن پیش) توضیح می دهند و این نظریه ها بر گستره ی آنها استوار هستند که به شکل مستقیم و یا غیر مستقیم روی زندگی اجتماعی و فرهنگی تمامی مردم جهان به این و یا آن شکل تاثیر داشت؛ زمان، امکانات پژوهش و ظرفیتهای دیگری لازم هست، لذا مقاله هائی که در چند فصل آینده معرفی خواهد شد ادعای روشنگری روند تکامل این پروسه و تجربه ی شکست خورده را ندارد؛ هدفش بلکه طرح سئوالها و نوشتن مقدمه ائی است در معرفی این حوزه ی مهم تاریخی در روابط بین الملل.
من بر خلاف اکثر نظریه پردازان غربی روابط بین الملل که معتقد هستند مارکسیسم و سوسیالیسم مارکسیستی تئوری در رابطه با روابط بین الملل ارایه نکرده؛ من معتقد هستم نظریات مارکس و پیروان بعدی مارکس که موفق به ایجاد کشورهای سوسیالیستی شدند جزو تئوریهای روابط بین الملل باید محسوب شوند. لنین مارکسیست بود و تئوریهای مارکس در نوشته های لنین تکامل یافت و سوسیالیسم موجود عین مارکسیسم بود. آن تئوری مارکسیستی که در زمان و مکان مشخص و درعمل پیاده شد و ما نمونه ی دیگری بغیر از آن نداریم! هر تئوری بغیر از آن اتوپیا هست نه تئوری عمل.
من در مقاله ی پیشین مختصری در رابطه با مارکس و نظریات وی نوشتم، که متاسفانه ادای مطلب نشد ولی امیدوارم که فرصتی باشد که با آمادگی بیشتر این نظریه پرداز بسیار بزرگ علوم اجتماعی را مطالعه ی مجدد کرده و به توضیح آن نظریاتی که غیر مستقیم به روابط بین الملل بر می گردد بپردازم. گرچه بطور غیر مستقیم در مطلب پیش رو نیز به آن اشاره خواهم داشت. نوشتم که مارکس نظریات مشخصی در رابطه با روابط بین دولتها/روابط بین الملل ارایه نداد. تضاد طبقاتی و رشد دیالکتیکی تاریخ به سوی سوسیالیسم/کمونیسم و ایجاد حزب دیکتاتوری پرلتاریا حاصل و چکیده نظریات وی است و بنظر من انقلاب اکتبر نتیجه ی عملی نظریات مارکس بود!
تاکید این نکته ضروری است که کنشگران سیاسی و نظریه پردازانی چون پلخانف، استالین، مولوتوف، زینوویف، تروتسکی، روزا لوکزامبورگ، لیبکنت، کائتوسکی، کامنف و ... در فرم دادن سیستم سوسیالیسم واقعن موجود نقش مهمی داشتند و آنها را می توان از مهمترین بازیگران این عرصه تئوریک بحساب آورد ولی به جرات می توان گفت که نقش هیچکدام و یا مجموعه ی آنها باهم؛ به اندازه لنین نبوده و درک نظریات و برنامه های عملی آنها بدون بررسی تکامل روسیه در انقلاب سال ۱۹۰۵ و حوادث قبل از جنگ جهانی اول، شرکت روسیه در جنگ و در نهایت انقلاب بورژوازی فوریه ۱۹۱۷ و سایر کشورها قابل درک نیست.
از طرف دیگربدون درک روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشورهای بزرگی چون پروس/اتریش، آلمان، انگلیس، فرانسه و سایر کشورهای بزرگ اروپائی چون ایتالیا و اسپانیا (سرمایه داری جهانی) که صدها سال در فرم دادن به روابط بین الملل اروپا و غرب نقش تعیین کننده داشتند و در انقلاب روسیه در مقابل این انقلاب قرار گرفتند، بررسی روابط و تئوریهای پیش و بعد ازانقلاب روسیه شاید غیر ممکن باشد.
تئوریها وایدئولوژیها چقدر در شکست برنامه های اجتماعی و اقتصادی تاثیر دارند!
انتقاد به مکتبهای علمی، اجتماعی، ایدئولوژیهای سیاسی و حتا مذاهب از این زوایه که آنها در اجرای محتوا و تئوریهای موجود در این و یا آن نظریه ناموفق بودند/هستند و یا این نظریه ها به همین دلیل باید ابطال شوند و نیر استنتاجهای ما از این زاویه به غیر علمی و یا غیرعملی و غیر انسانی بودن این نظریات نشان از عدم درک و توجه به فاصله ی اندیشه و عمل انسانی دارد. بنظر من اگر طرح و یا تئوری در عمل پیاده نشود، ایراد هم از تئوری است و هم از رهروان و کنشگران این تئوری. هر تئوری می تواند و باید به یک برنامه ی کاری تبدیل شود و هر طرح و برنامه ی کاری می بایست در هنگام پیاده شدن بازبینی و تکمیل شود. اگرچه روح اصلی و یا پرنسیبهای اصلی تئوریها باید حفظ شوند ولی دربازبینی همه ی تئوریها در عمل و تکمیل آنها در پروسه ی واقعی ضروری است که خود شرایط، ظرفیتها، دانش و روش زندگی افراد را مد نظر دارد و نیز به مرحله ی تکامل جامعه استوار است. بدون چنین بازبینی ها عینی و اتوپیستی عمل کردن، همه ی تئوری و یا بخشهای جدی آن قابل اجرا نخواهد بود. این را تاریخ تکامل علوم و تکامل جوامع انسانی در کلیت خودش نشان داده است. 
نوشتم که مارکسیسم، تئوری اجتماعی انقلاب زحمتکشان و کارگران بر علیه سرمایه که به مبارزه ی طبقاتی و بر دیالکتیک تاریخی؛ انگونه که مارکس پیشبینی کرده بود به واقعیت نپیوست. بجای ایجاد سوسیالیسم برکاخهای ساخته شده بقولی نظام فئودالی؛ و یا بر ویرانه های سرمایه داری در کشورهای اروپای غربی بقول دیگرو اولین انقلاب از این نوع در یک کشور با مشحصات روسیه اتفاق افتاد. در رابطه با اینکه روسیه سالهای اول قرن پیشین در چه مرحله ای از رشد اجتماعی قرار داشت تحلیلهای گوناگونی وجود دارد ولی آنچه مورد قبول همه ی پژوهشگران است این است که روسیه یک کشور سرمایه داری از نوع اروپائی نبود. دولت ملی در آن وجود نداشت و تزارهای روسیه مستبدانی بودند که با همکاری کلیسا و اشراف بزرگ زمیندار بر استخوانهای روستائیان، کارگران، سربازان و مردم فقیر کشور کاخ ساخته بودند. (برای مطالعه ی فئودالیسم نوع روسیه مراجعه کنید به تاریخ روسیه نوشته ادوارد هارولد کار)

شرایط پیش از انقلاب اکتبر و تکامل آن؛ برگی کوتاه از تاریخ:
کشورهای تازه به قدرت رسیده ی اروپا از آن جمله آلمان برای تقسیم مجدد جهان بخصوص کشورهای مستعمره با توجه به عدم موفقیت مذاکرات سیاسی در در سال ۱۹۱۴به یک جنگ بزرگ اقدام کردند. همه ی ما در رابطه با شلیک گلوله ائی در سارایوو که منجر به آغاز جنگ جهانی اول گشت شنیده و یا خوانده ایم. اما سالها قبل از آن شرایط برای این جنگ به دلیل روابط نابرابر و جود قدرتهای مستبد و استعمارگر چیده شده بود. در اوت ۱۹۱۴ روسیه در اتحاد با انگلیس و فرانسه وارد جنگ جهانی اول شد. نخست فقط بلشویک‌ها مخالف ورود روسیه به این جنگ بودند، اما به تدریج شکست‌های روسیه حامیان سلطنت نیکلای دوم را به حداقل رساند. در اوایل مارس ۱۹۱۷ اکثر کارگران در پتروگراد و مسکو دست به اعتصاب زدند. شورش به پادگان‌ها رسید. در ۱۱ مارس ۱۹۱۷ میلادی، نیکلای دوم، دوما را منحل کرد، اما نمایندگان دوما متفرق نشدند. در ۱۵ مارس ۱۹۱۷ میلادی، نیکلای دوم به نفع گراند دوک میخائیل کنار رفت ولی میخائیل حاضر نشد سلطنت را بپذیرد. دوما دولت موقتی از اعتدالیون را به رهبری شاهزاده لووف انتخاب کرد. شورای پتروگراد که منشویک‌ها و سوسیالیست‌ها در آن اکثریت داشتند به صورت رقیب شورای موقت شروع به سازماندهی خود کردند. اما ادوارد هارالد کار پژوهشگر روابط بین الملل و نویسنده کتاب مشهور “انقلاب روسیه” نظر دیگری دارد. او می نویسد:
“انقلاب فوریه ۱۹۱۷ که حکومت رومانوفها را درهم شکست نتیجه ی خیزش و جنبش مردمی بود که جنگ جهانی اول زندگی آنها ویران کرده و به وضوح به اختلاف زندگی خود با حاکمیت/اشراف واقف شده و عدم توزیع عادلانه ی ثروتهای اجتماعی را با گوشت و پوست خود لمس کرده بودند، بود. انقلاب توده ها توسط قشر وسیع و گسترده ائی از بورژوازی و روشنفکران روسی استقبال شد. طبقه ائی که اعتماد خود را به توانائی سلطنت/تزار در اداره ی جامعه ی روسیه را از دست داده بود. و از همین قسمت از جامعه بود (یعنی روشنفکران بورژوا) که دولت موقت بعد از جنگ انتخاب شد. بقول او احزاب انقلابی و سوسیالیستی در انقلاب نقش جدی نداشتند و وقوع انقلاب آنها را غافلگیر کرده بود”.
نگاهی کوتاه به اتفاقات پیش از انقلاب، تغییر نظریات لنین در باره ی شوراها:
سالهای قبل از جنگ جهانی اول اروپا بطور عموم دچار بحرانهای سیاسی و اقتصادی بود. شکل گرفتن دولتهای ملی و مبارزه ی نیروهای جدید اجتماعی بخصوص کارگران، بخشی از زنان و روستائیان که شهر نشین شده و وارد بازار کار شده بودند و فاقد رفاه اجتماعی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی بودند و شکست انقلابهای صنعتی و اجتماعی و انحراف از اهداف انقلاب توسط دولتهای روی کار و طبقه ی سرمایه دار، اروپا وارد مراحل جدیدی شد. پیش بینی می شد که آلمان بعنوان یکی از مدرنترین کشورهای اروپائی که جریانهای چپ در آن قدرت قابل ملاحظه ائی داشت بتواند اولین کشور سوسیالیستی دنیا را تشکیل دهد. اما میدانیم که چنین نشد. انقلاب در روسیه شعله ور شد.
می دانیم که لنین (با توجه به شرایط مساعد برای بازگشت به روسیه) در فوریه ی سال ۱۹۱۷ با قطار از سوئیس به سوئد و از آنجا به پتروگراد آمد. بعدن تروتسکی نیز از آمریکا وارد پتروگراد ‌شد. او گرچه بلشویک نبود اما با نظریات لنین بیشتر توافق داشت تا سایر کنشگران سیاسی. لذا با تحلیل لنین که حکومت موقت روسیه، حکومت بورژوایی است و باید سرنگون شود همآواز می شود. همزمان/قدری قبل از این مسایل استالین و تعداد دیگری از نیروهای چپ که در اردوگاهای کار و در سیبری گرفتار بودند فرار کرده و به پتروگراد می ایند.
در رابطه با ادامه ی جنگ، حکومت موقت و شوراهای کارگری، ارتشیها و کشارزان نظریات گوناگونی در پراودا ارگان بلشویکها چاپ می شود. لنین تا قبل از ورود خود به روسیه چنان نظر خوشی به شوراهای موجود در روسیه نداشت. پیشکسوت لنین، کارل مارکس نیز همچون نظر شک آمیز را به کمون پاریس داشت. بعد از ورود به روسیه ملاقات و دیدن حضور کارگران، سربازان، دهقانان و سایر شورشیان در شوراها که بیشتر منشویکها در اداره ی آن دخالت داشتند نظر لنین به شوراها را عوض می کند. سوم آوریل ۱۹۱۷ لنین از بالای زره ‌پوش انقلاب روسیه را با شعار”زنده‌ باد انقلاب سوسیالیستی” آغاز کرد. در تزهای آپریل لنین این شوراها را بعنوان عناصری که جامعه را باید اداره کنند تشخیص و معرفی می کند. و از همین زمان شعار تمام قدرت باید به شوراها منتقل شود، مطرح می شود. مطالعه ی انقلاب روسیه و سازمان گرفتن بلوک شرق نشان می دهد که لنین و سایر همکاران او چگونه نظریات خود را با تکامل انقلاب تغییر و یا تکمیل کردند.

خلاصه ائی از حوادث قبل و اندکی بعد از انقلاب
بلشویکها بعد از چند کنگره و جلسلت متعدد نظریات لنین (که به تزهای آپریل مشهور است) را پذیرفتند. ادوارد هارالد کار مهارت و محکم بودن استدلالهای لنین در این در جلسات حزب و نیزحرکتهای مردم را بی نظیر ارزیابی می کند. می شود گفت که لنین مسیر تاریخ دهه های بعدی را در ماه آپریل ۱۹۱۷ رقم زد. بعد از ارایه ی تزهای آپریل و همکاری نزدیک بین تروتسکی و لنین سازمان دهندگان بلشویک با پذیرش  شعار لنین “به جنگ خاتمه دهید”، تمام زمین‌ها برای دهقان‌ها و “تمام قدرت در دست شوراها ” به میان مردم آمدند. نخستین کنگره شوراها با حضور نمایندگان سربازها، کارگران و دهقان‌ها در همین زمان برگزار شد. از میان بیش از ۶۰۰ نماینده ۱۰۵ نفر از بلشویک‌ها انتخاب شدند اما کم‌کم به تعداد آنها افزوده شد. حکومت موقت کرنسکی همچنان در پی ادامه جنگ بود اما شکست‌های متوالی باعث فرار دو میلیون سرباز از جبهه می‌شود.
لنین در مسیر مبارزات بعدی به پتروگراد رفت و از اقدامات تروتسکی در سازماندهی قیام حمایت کرد. کمیته انقلابی شورای پتروگراد به رهبری تروتسکی ساختمان‌های دولتی را اشغال کردند و کاخ زمستانی تزار را در شب هفتم نوامبر به اشغال درآوردند. کرنسکی گریخت و اعضای حکومت موقت دستگیر شدند.
بلشویک‌ها شورای کمیسرهای خلق را به وجود آوردند و لنین صدر شورا و تروتسکی کمیسر امور خارجه شد. مسکو به تصرف بلشویک‌ها درآمد و دومین کنگره ی شوراها برگزار شد. در همین شورا/کنگره ی حزب مالکیت خصوصی لغو و کلیه امور به شوراهای روستایی/کارگری واگذارکرد. بتدریج بخش اعظم زمینهای زراعتی در بین میان کشاورزان بدون زمین تقسیم شد. در ۱۹۱۸ بلشویک‌ها رسمن نامشان را به حزب کمونیست اتحاد شوروی تغییر دادند. ترس از ادامه ی هجوم آلمانی‌ها حکومت جدید شوروی را وادار کرد تا پایتخت را از پتروگراد به مسکو منتقل کند. در مارس ۱۹۱۸، تروتسکی و لنین سایر اعضای حزب را وادار کردند تا عهدنامه برست-لیتوفسک را بپذیرند. این اولین و مهمترین حرکت سیاسی بلشویکها/کمونیستها در عرصه ی روابط بین المل بود. اندکی بعد پیروزی متفقین در جنگ باعث شد تا شوروی از اجرای مفاد پیمان سرباز زند پذیرش صلح و پیروی از نظریه ی لنین در این مورد یک پیروزی بین المللی را بهمراه داشت اگر چه منجر به ترور لنین گشت. اگرچه مفاد عهد نامه ی برست-لیتوفسک به ضرر بلشویکها/روسیه بود ولی در میان مدت باعث نجات شوروی سوسیالیستی شد.
لنین در تابستان سال ۱۹۱۸ توسط یک زن ترور شد و در سال ۱۹۲۴ از دنیا رفت. گفته می شود که انگلیسی ها در این ترور نقش داشتند و دلیل این امر هم امضای پیمان صلح روسیه و آلمان بود که انگلیسی ها مخالف آن بودند. چنگ جهانی در سال ۱۹۱۸ خاتمه یافت. روسیه با گامهای بسیار سریع شروع به اجتماعی و سوسیالیستی کردن تولید صنعتی و کشاورزی پیش گرفت.
ایجاد کلخوز ها و سولخوزها با مخالفت زمینداران متوسط و بزرگ روبرو شد. چند میلیون از اهالی مناطق داغستان، قفقاز و پاره ائی از مناطق دیگر که اقلیتهای غیر روس در آن زندگی می کردند به آسیای میانه و شرق روسیه برای جایگزینی نیروی انسانی و...کوچ داده شدند. تمامی تعلقات مادی، معنوی، ارتباط با محیط زیست، تاریخ و هویت انسانی گروه هائی که مجبور به ترک خانه و کاشانه ی خود شدند از آنها سلب شد. این سیاستها یکی از نشانه های اعمال دیکتاتوری مستقیم حکومت جدید/حزب کمونیست بود که شاید پرولتاریا نمیتوانست نقش مستقیمی در آن داشته باشد بلکه حزب کمونیست به نام زحمتکشان و پرولتاریا ولی برعلیه منافع دراز مدت آنها عمل کرد و بازیگران اصلی حزب بالای سر آنها تصمیم گرفتند. شاید نیت اساسی حزب ارتقا، رشد و توسعه ی جامعه بود اما با دانش و اطلاعات امروز می دانیم که اتخاذ این سیاستها بر علیه رشد، توسعه و رفاه عمومی مردم تمام شد.
در سال ۱۹۲۱ در کنگره ی ده حزب کمونیست سیاست جدیدی به پیشنهاد لنین (علیرغم مخالفت تروتسکی) تصویب شد که بخشن به کاهش مشکلات ناشی از سوسیالیستی کردن جامعه منجر گشت. در این کنگره لنین اظهار داشت که نباید برای پیروزی قبل از موعد یک نوع سوسیالیسم غیرممکن لجاجت نشان بدهیم. ما تاکنون مرتکب اشتباهاتی شده‌ایم ولی اکنون بهتر است با چوب ‌دست‌های سرمایه‌داری راه برویم تا اصلن راه نرویم. زیرا ما باید بیش از سرمایه‌داری از فقر وحشت داشته باشیم. این سیاست که از آن با عنوان کوتاه نپ (سیاست اقتصادی جدید) یاد می شود، به اصلاح مالکیت کشاورزی و صنعتی پرداخت. بدین شکل که بخشن دست بخش خصوصی کوچک آزاد گذاشته شد. در صنایع شرکتهای تا بیست کارگر و در کشاورزی نیز دست کولاکها بخشن باز گذاشته شد و تولید بطور عموم به دوره ی قبل از انقلاب افزایش یافت.
در سالهای آخر دهه بیست و اوایل دهه ی سی قرن پیشین میلادی برنامه های پنج ساله طرح و اجرا شد که هدف آن  صنعتی شدن جامعه ی شوروی، ساخت و ارتقا صنایع نظامی و بالا بردن رفاه عمومی بود. این سیاستها در عمل باعث عدم توجه به سایر حوزه های اجتماعی را بدنبال داشت و در سالهای بعد از ۱۹۳۰ قحطی در بخشهای جدی اکرائین و آسیای میانه به مرگ میلیونها انسان منجر شد.  بیش از سی/۳۰ میلیون از دامها، گاو و گوسفندان زمینداران در اثر عمومی کردن کشاورزی/ایجاد کلخوزها از بین رفتند. فاجعه ائی که باعث کاهش تولید گندم و سایر محصلات دامداری و کشاورزی را بدنبال داشته و به قحطی و گرسنگی منجر بیشتر گشت!

سوسیالیسم/مارکسیسم بعد از مرگ لنین
بعد از مرگ لنین و قدرت گرفتن استالین تا جنگ جهانی دوم حوادث زیادی در روسیه و جامعه ی بین المللی رخ داد. استالین در همان زمان حیات لنین کلمه ی لنینیسم را به مارکسیسم اضافه کرد. بدین شکل که از آن در مکالمات حزبی و تئوریک با عنوان مارکسیسم/لنینیسم یاد شد. بنظر من علیرغم اینکه تعدادی از تئوریسینهای علوم اجتماعی و سوسیالیست بین مارکسیسم و لنینیسم فرق می گذارند ولی من لنینیسم و حتا استالینیسم را دنباله ی تکامل مارکسیسم می دانم. بدین دلیل ساده که جوهر عقاید مارکس را انعکاس می داد/میدهد. می دانیم که مارکس تاریخ و معنی آنرا مبارزه طبقاتی تعریف کرد و نتیجه ی این مبارزه را ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا می دانست. و متاسفانه دیکتاتوری به اصطلاح پرولتاریا (حزب پرولتاریا) آن سیاستی بود که در شوروی و اروپای شرقی پیش رفت!

تئوری روابط بین الملل حاکم بر شوروی
بنظر من آن تئوری سیاسی که سیاستهای جاری کشورهای عضو بلوک سوسیالیستی را تعریف می کند تئوری رئالیسم سیاسی (رئالیسم قدرت محور) است. سوسیالیستهای حاکم در کشورهای عضو بلوک شرق مانند همپاهای خود در غرب بدنبال کسب هر چه بیشتر قدرت برای خود و رقابت با بلوک مخالف بودند. رقابت شوروی و بعدن بلوک شرق با غرب به ایجاد جنگ سرد بین دو بلوک منجر شد که من در فصل بعدی به توضیح آن خواهم پرداخت. هر دو بلوک برای افزایش توان نظامی و سیاسی خود و رسیدن به قدرت از هر وسیله ائی استفاده کردند. حمایت از جنبشهای آزادیبخش، کمک به نیروهای مخالف این یا آن بلوک بخصوص کمک شوروی به حرکتهای سوسیالیستی در چین، ویتنام، کره ، کوبا، لائوس و نیز اشغال افغانستان ددر این راستا بود.
از طرف دیکر باید اعتراف کرد که تئوریهای آرمانگرایانه ی سوسیالیسمی که کارل مارکس تعریف کرد با آن تئوریهای مارکس که اشاره به دیکتاتوری پرولتاریا و مبارزه ی طبقاتی بی امان داشت؛ توسط لنین واستالین در نوشته و یا در عمل پیاده شد بخش فرق دارد ولی شاید آن نتیجه ی طبیعی است که قهرآمیز بودن این نظریه ها و تلاش برای ایجاد دیکتاتوری حزبی/پرولتاریائی به این پارادوکس در تئوری و عمل فرا روئد. جورج لوکاچ که نیمی از اندیشه های او مارکسیستی است و نیم دیگر از ایده آلیسم آلمان سرچشمه گرفته نظریات جالبی در باره ی رشد سوسیالیسم واقعن موجود و انحراف آن از مارکسیسم دارد. ریویزیونیسم یا حرکتی که انحراف سوسیالیسم واقعن موجود از نظریات مارکس جوان را توضیح می دهد بخشن مدیون توضیحات لوکاچ و آنتونیو گرامشی است!