ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 06.04.2020, 10:22
و تو چه می‌دانی جنّ چیست؟ – دو

آرمین لنگرودی

این جستار برگرفته از کتاب «ارتداد در مسیحیت آغازین و نقش ٰآن در پیدایش و گسترش اسلام» نوشته‌ی خود نگارنده می‌باشد، که بخش‌هایی از آن - بنا بر نکات مورد گفتگو - به‌روز گردیده است. برای بررسی بیشتر در نکات یاد شده در این نوشته، خواننده را به این کتاب رجوع می‌دهم.

بخش نخست: باورهای عرفانی (گِنوسی) پیشااسلامی

بگونه‌ای فراگیر شاید بتوان پیدایش و رُشد «عرفان» را پیامد دوران سرکوب، ادبار اقتصادی و اجتماعی انسانها در تاریخ دانست: فرار از زندان بیرونی (جهان) و درونی (انسانی) و پناه بردن به دنیای تصوف، خودفراموشی، رمزها و رازها. پیدایش ادبیات (امروزه برای ما آشنایِ) عرفانی همزمان است با سالهای نزدیک به پیش و پس از میلاد مسیح. ساختار این فرهنگ آمیخته‌ای بود از جهانبینی و بُن‌مایه‌های دوآلیستی شرقی (تاریکی و روشنایی، نیکی و پلیدی و ...) و فلسفه‌های یونانی(۱). از این دیدگاه، عرفان یک فلسفه‌ی «ترکیبی» بود و از نظر محتوایی خود را به گرایشهای گوناگون، از جمله به آبشخورهای یونانی، یهودی، بودایی ولی بیشتر به جریانات مسیحیت آغازین پیوند می‌داد. اگرچه عرفان در اشکال بسیار گوناگونی آشکار گردیده، ولی در خود یک سازمانِ یگانه را نمایان می‌سازد(۲).

در یک نگرش فرادینی می‌توان تمامی مذاهبِ جهان را بر دو پایه‌ی اسطوره‌ای و فلسفی نگریست:

- نخست؛ داستانِ آفرینش جهان و بازگویی موشکافانه و افسانه‌گونه‌ی چگونگیِ انجام آن، چهره‌ی اسطوره‌شناسی یک دین و
- دوم؛ روایشِ چراییِ این آفرینش، حِکمَت پشتِ پرده‌ی آن و چگونگیِ به انجام رسیدنِ دادگریِ واپسین، سیمای فلسفیِ آن هستند.

بدون شک، پیدایش این دو پایه از همان آغاز موجود نبوده و به یکباره - و از امروز به فردا – نیز به انجام نمی‌رسد. هر دینی در آغاز با وام گرفتنِ بسیاری از ایده‌های ادیانِ پیشین، آشکارا رنگ و بوی بیشتری از آنها را در خود دارد، چیزی که در روند زمان و در چالشِ با دیگر ایدئولوژیهای دگراندیش تغییر می‌کند. با تکیه بر این داده، بایستی بر این نکته پافشاری نمود که دانش ما از ادیان امروزی بهیچ روی نمی‌تواند با سرشت آغازین آنها خوانایی داشته باشد.

برخلافِ آنچه که امروزه پنداشته می‌شود، بنیانگذارانِ مسیحیتِ آغازین - که به پدرانِ کلیسا مشهورند - با وجودِ اهمیتِ جایگاهِ دینی خود، توانایی پاسخگویی به بسیاری از پرسشهای بنیادینِ الهیات این آیین نوخواسته را نداشتند. بعنوان نمونه، رهایی و دوری از گناهان، بخشی از اولین ایده‌های این روحانیون بود، ولی آنها در ابتدا از روشنگری در باره‌ی ریشه‌ و “سرچشمه‌ی” خوراک‌دهنده‌ی این گناهان ناتوان بودند. پدر اولیه ایده‌ی «گناه اول» در کلیسای رومی یعنی آگوستین(۳) (Augustinus)، خود تا پایان سده‌ی چهارم میلاد از پیروانِ مسیحیتِ مانی - که یکی از پدران مسیحیتِ عرفانی بود - بشمار می‌آمد و تا آنزمان هنوز به ایده‌ی مانویِ «سرنوشت» باور داشت(۴). بنا بر همین نمونه‌ی آگوستین، می‌توان بی‌پرده گفت که الهیات مسیحی، هرگز بدون آموزشهای عرفانی - که در آنزمان بعنوان یک “ارتداد” انگاشته می‌شد - به یک سامانه‌ی هماهنگ دگرگون نمی‌شد.

از اینرو عُرَفای آغازین، بخشی از نخستین انسانهای اندیشگری بودند، که به نارسایی‌های جهانبینیِ مذهبی در گشودن رازهای جهان و کهکشان آگاه بوده و با دیدگاههای عجیب، غریب و ماجراجویانه‌ی خود، تلاش در پر کردن این کاستی‌ها را داشتند. شاید نکته‌ی ناهمسانیِ این عرفا با مفسرینِ مذهب رسمیِ در این نکته نهفته بود، که آنها خود را با تلاش در درست‌انگاریِ آموزشهای «فراگیر» دین برای توده‌ی مردم (تئولوژی) مشغول نکرده، بلکه از نارسایی‌های موجود در تئولوژی برای آفرینش سیستمِ پر «راز» و مخوفِ خود (تئوصوفی: عرفان) استفاده می‌کردند. در این راستا، پرسشهای پایه‌ایِ عرفان - بر پایه‌ی سرشت دوآلیستی خود - ساختاری اینگونه داشتند:

• آغازِ پلشتی (شَرّ) از کجاست و دلیلِ وجودی‌اش،
• آغازِ بشر و چگونگیِ پیدایش و پایانش و
•  از همه مهمتر اما: چیستانیِ سرشت پروردگار.

اگر کلیسای رسمی با توسل به رساله‌ی اول پاول [پُلس رسول] به قرنتیان(۵)، این پرسشها را با مفهومِ «ژرفای خدایی» پاسخ می‌داد، عرفان مسیحی آغازین، در تلاش برای گشایش آنها و با توسل به انجیلِ توماس (آیه ۲)، پاسخ زیر را به پیش می‌کشید:

جوینده، در تکاپوی خود آرامش ندارد،
تا بیابد، و با یافته خود،
سردرگم خواهد شد، و با سردرگمی خود،
حیران گشته و به حاکم کهکشان تبدیل می‌گردد(۶).

جستجو در زمینه‌ی خدا، جهان، نقش و کردارِ انسان در شکل‌دادنِ هستی و در آخر؛ گناه و مجازات آن، بشریت را به سوی گفتمانِ «جبر و اختیار» رهسپار می‌کرد: آیا انسان توانایی پاسخگویی در باره‌ی کردار و در نتیجه گناهانِ خود را دارد؟ و یا اینکه سرنوشت انسان بر پایه یک خواست فراجهانی، پیشاپیش در سیمای زمان (زُروان) و سپهر (اجسام آسمانی(۷)) برنهاده شده است؟ پاسخ به این پرسشها، در حالیکه جهان پیرامونِ انسان، جهانی خشن، ستمگر و سرشار از فلاکت و بدبختی بود، بسیار الزامی و ناگزیر به نظر می‌آمد.

طبیعی بود که در نزد مردمان زجرکشیده، جهان مادیِ موجود نمی‌توانست ساخته‌ی یک خدای بخشنده و مهربان باشد. سختیِ بی‌پایانِ زندگی زمینی و ناتوانی از رهایی از آن، حکایت از وجود یک پدیده‌ی نیرومندِ «پلید» در جهان داشت، که در قدرتمندی و تواناییِ آن نمی‌توانست تردیدی وجود داشته باشد. نیرو و توانایی‌ای که، بنابر استواری و لجاجتش، اَبَدی می‌نمود. بخش بسیار بزرگی از مردم آن دوران در فلاکتی تغییرناپذیر زاییده می‌شدند و از درک چرایی آن ناتوان بودند. بنا بر این، عدمِ تواناییِ تغییرِ «سرنوشت» این مردم، بیشتر به مجازات برای «گناهی» شبیه بود، که آشکارا نه بدست آنها، بلکه بایستی در همان «آغازِ» هستی انجام گرفته باشد.

بنظر می‌رسد که تمامیِ مکافاتِ زندگیِ دنیوی، به همین نافرمانی و یا «سرکشیِ آغازین» از یک قانون باز‌ گردد، خواه این نافرمانی از سوی انسانِ «اول» (گناه اول) انجام گرفته باشد و یا یک «فرشته‌ی»‌ نافرمان. اینگونه است که ما معنی مفاهیمِ نیکی، بدی، ثواب، گناه، پاداش، جریمه، آغاز، پایان و ... در مذاهب را، تنها از طریق داستانهای اسطوره‌ای، شگفت‌انگیز و ناشناخته می‌توانیم بیابیم. بیگمان باور این داستانهای افسانه‌ای تنها و تنها با داشتن یک پیش‌باوری دینی شدنی است. بنا بر این بدونِ آشنایی با اساطیر یک مذهب، درکِ درون‌مایه‌ی فلسفیِ آن ناشدنی می‌نماید، حتا اگر این اسطوره‌های افسانه‌ای غیرطبیعی و ناباورانه به نظر آیند. مگر گوشمالی مصریان توسط گزندها و آفت‌های آسمانی، شکاف دادنِ دریا، زاده شدن یک کودک از یک زنِ باکره، زنده کردن مردگان، راه رفتن بر روی آب، نابودی سپاه توانمند دشمنان توسط فرشتگان نادیده و غیره و غیره، همگی هنوز هم بخشی از ساختار مذهبی انسان قرن بیست‌ویکم نیستند؟

اگرچه سرآغازِ عرفان با شناسه‌های بالا پنداشتنی می‌نماید، ولی سرچشمه‌ی درست آن بر ما گشوده نیست. بیگمان گذشته و تاریخ عرفان به «جادوگری» (شامانیسم) و بعدها به آیین بودایی می‌رسد. این نظریه بر پایه‌ی مراسمِ «شَرّزُدایی» (جن‌گیری exorcism) و «پارسایی»، یعنی روشهایِ رهایی از تاریکی و رسیدن به روشنایی، بهتر قابل فهم می‌گردد. این مفهومِ زندگی مادی، ویا بهتر بگوییم؛ «رهایی» از زندگیِ مادی، که همانا نمودِ پشت سر گذاشتنِ «سرنوشت» و یا پرداختِ سزای «گناهِ اول» است، برآمده از باورهای آغازینِ عرفانی است.

عارفان سده‌های اولیه‌ی پس از میلاد مسیح در تلاش بودند که این پنداره‌ها را البته در انگاره‌های گوناگون در یک جهانبینی درخور خود بگنجانند. به نیکُلا(۸)، یکی از هفت خادمینِ جامعه‌ی اولیه‌ی مسیحی در اورشلیم، نسبت داده می‌شود، که او جهان را نه ساخته‌ی دست خدا، بلکه برایند کارِ دیگر خداوندگارانی همچون جِن، دیو و یا عِفریت می‌دانسته است. در همین «نکته‌ی هسته‌ایِ آفرینش»، تمامیِ جریاناتِ گوناگونِ عرفانی با وجود پاره‌ای از ناهمسانی‌ها همداستان بودند: «خداوندِ بزرگ»(۹)، نمی‌توانسته دستِ خود را به این کردار نفرت‌انگیز، یعنی آفرینشِ جهان، آلوده نماید. برخی از این جریانات خداوندِ «بزرگ» را حتا از دیدگاه فاصله‌ی مکانی بدور از این رخداد می‌دانستند. بعنوان نمونه «باسیلیدِس» (Basilides)، که در سده‌ی دومِ میلادی به پدرِ ارتداد در اسکندریه معروف بود، خداوند را در طبقه‌ی سیصدوشصت‌وپنجمِ آسمان تصور می‌کرد، که بنا بر این جدایی، از بسیاری از رخدادهای زمینی ناآگاه می‌ماند. این شمار طبقاتِ آسمان بعدها به هفت تا هشت کاهش یافت، ولی ایده‌ی وجودِ خدایان دیگری که در طبقاتِ زیرین «خدایِ بزرگ» سکنا داشته و دستی در گرداندنِ کهکشان داشتند، به همانگونه‌ی اول باقی ماند(۱۰). این «آفریدگاران» هرچند در آغاز تنها مفاهیم انتزاعی بودند، ولی در دارازای زمان انگاره‌ی نیمه‌خدا، الاهه، فرشته، دیو، اهریمن، عفریت و یا جِن گرفتند، که بعضاً با یک نام و نشانی نیز آراسته می‌گردیدند. برخی گمان داشتند، که جهان با همه وابستگانِ آن و با تمامیِ ویژگی‌های ناشایسته‌اش، تنها یک «اتفاق»، «رُخداد» و یا «دَسیسه» بوده است، که آنرا یک «آفریدگارِ کوچک» برای خشنودیِ حسِ کنجکاوی خود، بطور آزمایشی و بدور از آگاهیِ «خداوند بزرگ» ساخته است. این آفریدگار می‌توانسته یک جن، یک فرشته، یک فرشته‌ی عزل شده(۱۱) (اهریمن) و یا همان «یَهُوَه» باشد، که چیزی بجز همان خدای دروغین (یا همان شیطان) نبود(۱۲).

اگر بخواهیم ایده‌های فراگیرِ در تمامیِ جریانات عرفانی‌ـ‌مسیحی را بگونه‌ای فشرده برشماریم، شاید بتوان آنها را اینگونه بیان کرد: آنها همگی بر بنیادهای دوآلیستی (یعنی ثَنَویّت بر پایه خیر و شر) ایستاده بودند. بسته به چهارچوبِ پیدایش و گسترش این گرایشها، مایه و رنگِ بسیاری از ویژگی‌های عرفانی در آنها نیز فرق می‌کرد. آفریدگاران مورد باور آنها در برخی همترازِ خدا، در برخی برادر و یا فرزندِ (اول) او، و در برخی دیگر از نوعِ فرشتگانِ برجسته و یا طرد شده هستند. اینکه کدامیک از اینها سازنده‌ی جهان است نیز در گرایش‌های مختلف کاملاً گوناگون می‌نماید.

بخش دوم: تأثیر عرفان بر مسیحیت و اسلام آغازین بر پایه‌ی نمونه‌ی مانی

از جمله‌ی گرایشات عرفانی، که تمامیِ نشانه‌های تا به اینجا یاد ‌شده را در خود آمیخته می‌کرد – و من در اینجا نمونه‌وار از آن یاد می‌کنم - آیین مانی بود، که در درازای سده‌ی سوم تا نهم میلادی، به یک ایده‌ی جهانی تبدیل شد و در پهنه‌ای بسیار گسترده، از چین تا اسپانیا ترویج می‌شد. این مذهب حتا در بین اویغورهای چین تا به جایگاه دین رسمی بالا رفت و حتا در سال ۱۰۰۰ میلادی هنوز هم بزرگترین مذهب در مناطقِ ترکستان بود. بنا بر مدارکی که از مناطقِ فلسطینی، میانرودان و یونانی در دسترس هستند، این آیین تا سده‌ی دهم میلادی، علی‌رغم مبارزه‌ی شدید زرتشتیان، کلیسای کاتولیک و مسلمانان علیه آن، نه تنها بطور بسیار گسترده‌ وجود داشت، بلکه تأثیرات بسیار بزرگی نیز بر مسیحیت عمیقاً عرفانیِ اروپا همچون «کاتاریسم» (پاکان: Catharism در شمال ایتالیا، جنوب فرانسه، شرق آلمان و تا بلژیک امروزی) و «بُغُمیلی‌ها» (Bogomilism از بلغارستان تا منطقه‌ی دالماتیا در سواحلِ دریای آدریا؛ آلبانی و بوسنی امروزی) گذاشت، که پایه‌ی دگردیسی بعدی این مسیحیت آخری به اسلام صوفیانه‌ی اسلاوی شد.

آنچه که مسلم است، این است که پیشینه‌ی این اسطوره‌های عرفانی – و بویژه مانوی - بر قرآن پوشیده نیست(۱۳). بگمان من چگونگی رابطه‌ی اسلام با اسطوره‌های مانوی را باید در رابطه‌ی عرفان با یهودمسیحیان «الخسائیه» که از عربهای ایرانی بودند و بنوبه‌ی خود بخشی از ریشه‌های اسلام را در خود نهفته داشتند جست(۱۴). مانیِ در منطقه‌ی بین‌النهرین و در بین این قوم بزرگ شد. الخسائیه یک قوم مسیحی باپتیست (تعمیدی) بود که در حدود قرن دوم میلادی در اُردن (که بخشی از مناطق ایرانی بشمار می‌آمد) پایه‌گذاری و بشدت تحت تأثیر مسیحیتی قرار داشت که ریشه‌های خود را در اورشلیم می‌یافت. جامعه اولیه مسیحی در اورشلیم، پیروِ یک مسیحیتی بود، که هنوز هم بر طبقِ قوانینِ دینِ یهود و مبانیِ تورات (شریعت) می‌زیست و بعدها به فرقه‌ی «ناصری» و یا «یعقوبی» بنا بر نام یعقوب (Jakobus)، اولین رهبر کلیسای اورشلیم که او را برادر عیسا نیز می‌انگاشتند معروف شد. احتمالاً گروهی از همین جامعه‌ی “توحیدگرای” یهودی‌-‌مسیحی است، که در سده‌ی دوم میلادی، پس از گریز از دست رومیان، بعنوان یک جریان اولیه‌ی مسیحی از راه انتاکیه در سوریه به اُردن شرقی و میانرودان (بین‌النهرین) آمد و تحت نامهای مختلف همچون الخسائیه، نصرانی و یا اِبیونی‌ (برگرفته از واژه عبری آرامی «اِبیونیم» بمعنی «مسکینان»(۱۵)) سکنی گزید و آبشخور مسیحیت نستوری شد که بعدها در ایران گسترش پیدا کرد. اینکه واژه‌ی «ناصری» در اینجا به شهرِ «ناصریه» دلالت دارد یا نه، تا کنون ناشناخته مانده ولی اینکه آیا ریشه‌ی واژه‌ی «نَصرانی» در قرآن(۱۶)، به این فرقه بازمی‌گردد، بسیار محتمل می‌باشد.

در اینجا نباید فراموش کرد که اسطوره‌های دوآلیستی مانوی بگونه‌ی بسیار زیادی برداشته از کتاب خنوخ (یا اِنوخ)(۱۷) بودند، تا جایی که جای پای خنوخ را بویژه در کتاب «کوان» (غولان) او می‌توان آشکارا یافت. ازاینرو به این کتاب مانی، نسخه‌ی ایرانیِ «کتاب اول خنوخ» نیز می‌گفته‌اند.

اما در کتاب اول خنوخ (ملقب به خنوخ حبشی(۱۸)) ما با نوع بسیار آغازینِ «علت‌شناسیِ» پلیدی (یا شرّ) روبرو هستیم، که انباشته‌ای از اسطوره‌های فرهنگهای گوناگون می‌باشد. در یکی از این افسانه‌ها، فرشتگانِ تبه‌کار نگهبان از آسمان به زمین می‌آیند (هبوط)، تا با دخترانِ زیبای آدمیان همخوابگی کنند(۱۹):

«و چنین‌ شد كه‌ چون‌ آدمیان‌ شروع‌ كردند به‌ زیاد شدن‌ بر روی‌ زمین‌ و دختران‌ از‌ ایشان‌ زاده شدند، پسران‌ خدا دختران‌ آدمیان‌ را بدیدند كه‌ نیكوروی بودند، و از هر كدام‌ كه‌ خواستند، زنانی برای‌ خویشتن‌ می‌گرفتند. [...] و در آن‌ ایام‌ مردانِ‌ تنومند در زمین‌ بودند. و بعد از هنگامی‌ كه‌ پسران‌ خدا به‌ دختران‌ آدمیان‌ درآمیختند و آنها برای‌ ایشان‌ فرزند زاییدند. ایشان‌ جبارانی‌ بودند كه‌ در زمان‌ سَلَفْ، مردان‌ نامور شدند».

کودکانی که از بدینگونه بدنیا آمدند، غولهای شیطانی(به زبان مانی: کوان) بودند، که پلیدی را بر روی زمین گسترش می‌دادند، از آنجمله ترویجِ دانشِ ساختِ اسلحه، لوازم آرایش و یا ستاره‌شناسی (توسط عزازیل؛ خنوخ حَبشی سوره‌ی ۸)(۲۰)!

در پیرامون این «نگهبانان جهنم» - با نام «اَگرگوری» - ما در بخش ۱۸ کتاب دوم خنوخ (معروف به «خنوخ اسلاوی» و همینطور در بخش ۶ کتاب اول) چنین می‌خوانیم:

«آنها مرا به بهشت پنجم بردند و مرا در آنجا قرار دادند و من سربازان بسیاری و بی شماری را دیدم که گریوری خوانده می‌شدند و سیمای انسانی داشتند [...] و صورتشان پژمرده بود».

آشکار است که قرآن آغازین(۲۱) نیز نشانه‌های مسیحیت یگانه‌پرستِ (توحیدی) پیشقراول خود را، که متأثر از آیین‌های دوآلیستیِ‌-‌عرفانی بود، در خود نهفته داشت و با اشاره به ‌«جن» و یا «عفریت»(۲۲) چیزی مگر همین عوامل پلیدی و تاریکیِ(۲۳) مورد اشاره‌ی جریانات عرفانی را در نظر نداشت که ابدی، همتراز با خدا و یا فرزندان دختر و پسر او انگاشته می‌شدند(۲۴). در این زمینه، ایده‌ی «ابلیس بعنوان فرشته‌ی مورد خشم خداوند» به اندازه‌ی کافی برای ما آشناست(۲۵). و همینگونه ایده‌ی «هبوط فرشتگان آسمانی»(۲۶)، که بگونه‌ای سمبلیک به شکل ستاره‌های دنباله‌دار(۲۷) برای گرامیداشت یوسف - یعنی به اشتیاقِ کسی که یک «آدمیزاده‌ی زیباروی» است - به زمین می‌آیند(۲۸). در این میان باید گفته شود که ما ایده‌های موجود در کتاب خنوخ را بگونه‌ای گسترده در قرآن می‌یابیم(۲۹). توجه داشته باشیم که تأثیرپذیری یک دین از یک آیین دیگر می‌تواند هم در راستای آن آیین و هم در واکنش به آن باشد.

روشن است که واژه‌ی “جن” - آنگونه که ما آنرا امروزه در قرآن می‌خوانیم و جدا از ریشه‌های پیشااسلامی آن - یک واژه‌ی گنگ و ناشناخته می‌نَماید. با نگاهی به احادیث و تفسیرها، ما با انگاره‌های تازه‌تری از این پدیده روبرو می‌گردیم، که - سوای پریشانی‌شان - با این ریشه‌های پیشااسلامی آنچنان خوانایی ندارند. دلیل این ناهمگونی ولی در این نکته نهفته است، که تمامی انگاره‌های ساخته شده از سده‌های نهم میلادی به بعد، در خدمت جداسازی این ایده‌ها از بُن‌مایه‌های کهن‌شان بوده‌اند. این نکته را ما در زمینه‌های دیگر– همچون “اسکندرنامه”ها(۳۰) – هم شاهد هستیم.

ناهمخوانی‌های کوچکِ موجود در بین برخی از واژه‌ها و یا اساطیر قرآنی با داستانهای انجیلهای رسمی امروزی، همزمان بمعنی همخوانی نسبیِ این مذهب با برخی دیگر از «ارتدادهای» موجود در مذهب مسیحی در سده‌های پس از میلاد است(۳۱)، که تا بحال بدلیل نابودیِ برخی و دگرگونیِ بخش دیگری از آنها، بر ما کمابیش ناشناخته مانده‌اند. این هم البته یک امر منطقی است، چرا که اساساً دلیلِ پیدایشِ دین اسلام همین تفاوت‌های فرقه‌های پیش‌قراولِ آن با کلیسای رسمی بیزانس و روم بود. ناشناخته بودن و یا رمزآلود بودن بسیاری از نکات قرآنی در این امر نهفته است، که اسلام با انکار ریشه‌های یهودی‌-‌مسیحی خود، تلاش در نفی هرگونه پیوند با فرهنگ این جریان را داشته و بدینترتیب در درازای زمان این واژه‌ها را از درونمایه‌ی آغازینِ خود تُهی نموده است. این گنگیِ درون‌مایه‌ای همانگونه که ما در نمونه‌ی “جن” می‌بینیم دلیلی برای درستیِ تفسیرهای “غیب‌گرایانه”‌ی اسلامی که بیشترشان از سده‌ی نهم میلادی به بعد ساخته شده‌اند در باره‌ی آنها نیست، بلکه انگیزه‌ای برای تلاش بیشتر در جهت یافتن بُنمایه‌های دانش‌پژوهانه، تاریخی و خردمندانه‌ی آنهاست. کما اینکه به نیشخند گرفتن این نکات هم - تنها با اشاره به خرافی بودن آنها - کمکی به شناخت درست آنها نمی‌کند. این روش “فرار به جلو” نیز، همچون روش اسلامی، برای این پرسش قرآن “و تو چه می‌دانی جنّ چیست؟” هیچ پاسخ شایسته‌ای ندارد.

https://arminlangroudi.academia.edu/

و تو چه می‌دانی جنّ چیست؟ - یک

ــــــــــــــــــــــ
پانویس‌ها:
۱– ِهِرمِتیک Hermetic؛ منسوب به هِرمِس، که همزمان در مصر به هرمس سه‌گانه (فلسفه، جادو و ستاره‌شناسی) شناخته شده بود.
۲– چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی‌دانم نه ترسا نه یهودم من، نه گبرم نه مسلمانم (مولوی).
۳– ایده مسیحی «گناهِ اول» آگوستین، در آغاز خود ایده‌ای مانَوی بود، که در این مذهب به عنوان «سرنوشت» فهمیده می‌شد.
۴– به معنی اینکه تمام اعمال بشر بر آینده او تاثیرگذار هستند، حتی اگر این آینده در یک زندگیِ دوباره (تناسخ) به وقوع بپیوندد (Karma)
۵– «که خدا آنها را با روح بر ما نمایان ساخته، که روح همه چیز را می‌فهمد، حتا ژرفای خداوند را» (نامه به قرنتیان؛ فصل ۲ آیه ۱۰).
۶– «عیسی گفت: آنکس بجوید یابنده خواهد بود، و هر که (بر درب) درون خود بکوبد، (این باب) برویش گشوده خواهد شد» (انجیل توماس آیه ۹۴).
۷– شاید همین نکته انگیزه‌ی بایستگیِ «ستاره‌شناسی» در دین و سیاست بود. در اینجا می بایستی به تفاوت «طالع‌بینی» (Astrology) و «ستاره‌شناسی» (Astronomy) توجه داشت، که اغلب در مفاهیم اسلامی و تاریخی با یکدیگر اشتباه می‌شوند. همچنین توجه کنید به دو بت بزرگ یاد شده در قرآن به نامهای “الات” خدای ماه و “العزى” خدای ستاره. سمبل‌های این دو بت، یعنی نقش‌های “ماه” و “ستاره” هنوز هم تزیین کننده بسیاری از پرچم‌های کشورهای اسلامی هستند.
۸– زمان حیات سده‌ی اول پس از میلاد.
۹– عامل منشاء، الله‌اکبر: First principle. توجه داشته باشیم که اشاره‌ی “الله‌اکبر” نه به وحدانیت خدا، بلکه تنها به “بزرگتر” بودن او – در سنجش با خدایان دیگر – اشاره دارد. نبود فعل “بودن” (خدا بزرگ [است؟]) همزمان به این معنی است، که این امر نبایستی حتماً – آنچنان که مسلمانان تمایل به فهم آن دارند – یک “جمله” بوده باشد. همین مفهوم در باره‌ی “یهوه” در دین یهود هم دیده می‌شود: ” خدایان‌ دیگر را از خدایان‌ِ طوایفی‌ كه‌ به‌ اطرافِ‌ تو می‌باشند، پیروی‌ منمایید. زیرا یهُوَه‌ ،خدای‌ تو، در میانِ‌ آنها خدایی‌ غیور(تر) است” (تثنييه، فصل ۶ آیات ۱۴ تا ۱۵).
۱۰– این طبقات در اسلام بعدها به جایگاه رسولان تبدیل شدند، که بنابر تقرب خود به خدا در مرتبه‌های بالاتر و یا پایینتر جای می‌گرفتند.
۱۱– «فرشته‌ی هبوط کرده» که ابلیس نیز نیز از گونه‌ی آنان است (الکهف آیه ۵۵)ـ در کتاب خنوخ حبشی با نام سریانی «اگرگوری» (بخش ۶ آیه ۶) یاد می‌شود که مانی آنها را «دیوان» (دیوها) می‌نامد.
۱۲– دلیل دشمنیِ بسیاری از عارفان اولیه‌ی مسیحی با دین یهود و طَردِ بخشِ عهدعتیق (متونِ تورات) در انجیل از سوی آنها، همین دروغین دانستن یهوه، خدای بنی‌اسرائیل بود.
۱۳– سوره انعام، آیه ۱۱۲.
۱۴– بر پایه‌ی باور مانی، “زُروانِ زمان”، که پدر اورمزد و اهریمن بود، دلیلی است برای آنکه همه چیز گذراست؛ آنچنانکه، هیچ یادی از آن (در هیچ جا) بجا نمی‌ماند: «این تنها زمان است، که همه چیز را نابود می‌کند». همین بُنمایه‌ی زُروانیستی و عرفانی است، که هدف نکوهش آیه ۲۴ از سوره‌ی ۴۵ قرآن است، که در آن می‌خوانیم: «و ناباران گویند: .... این تنها زمان است، که ما را نابود می‌کُند» (... وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ ...).
۱۵– نامی بر گرفته از انجیل لوقا فصل ششم آیه ۲۰: « پس نظر خود را به شاگردان خویش افکنده، گفت، خوشا بحال شما ای مساکین زیرا ملکوت خدا از آن شما است».
۱۶– بقره، آیه ۶۲ - آل عمران، آیه ۶۷ - مائده، آیه ۶۹ - حج، آیه ۱۷ و ...
۱۷– در اسلام خنوخ یا اِنوخ با نام «ادریس» شناخته می‌شود؛ نگاه کنید به سوره مریم، آیه ۵۶ و انبیا، آیات ۸۵ و ۸۶. کتاب اول خنوخ بخشی از کتابهای مقدس مسیحیت توحیدی اتیوپی (حبشی) است.
۱۸– در بخش کتاب نگهبانان؛ سوره‌های ۱ تا ۳۶ (سده‌ی سوم پیش از میلاد).
۱۹– این بخش همخوانی دارد با کتاب «پیدایش» در عهد عتیق، فصل ۶ آیات ۱ تا ۴.
۲۰– نخستین ساکنان زمین جن بودند که تباهی کردند و خون ریختند و یکدیگر را بکشتند ...(طبری جلد ۱ برگ ۵۲). نگاه کنید به بخش اول این مقاله از مزدک بامدادان.
۲۱– واژه‌ی سریانی «قرآن» بمعنی «بازگویی» بود. در اینجا منظور من بخش هسته‌ای قرآن است که تا حدودی با بخش مکی قرآن خوانایی دارد. برای توضیح در این زمینه نگاه کنید به نوشته‌ی من «قرآن مسیحی» و همچنین کتاب من با نام «چگونه مسلمان شدیم؟» از انتشارات فروغ در آلمان.
۲۲– سوره النمل، آیه ۳۹.
۲۳– توجه داشته باشیم به پیوند نزدیک “دیده نشدن و تاریکی”، “جبرئیل و تاریکی (غار حرا)”، “جن و شب”، “پلیدی و جهان تاریک زیر زمین”. بنا بر ایده‌های دوآلیستی، شَر زاده‌ی تاریکی است که از ژرفای زمین می‌آمد، جایی که مکان دوزخ بود و آتش سوزان حکومت می‌کرد- نگاه کنید به خلق جن از آتش سوزان و یا تشعشعی از آتش (الحجر آیات ۲۶ و ۲۷ الرحمان آیات ۱۴ تا ۱۵).
۲۴– سوره‌ی النجم آیه ۲۱.
۲۵– ... و ابلیس از گروه جن بود (الکهف آیه ۵۵).
۲۶– fallen angels
۲۷– قرآن سوره یوسف آیه ۴.
۲۸– همانجا آیه ۳۵.
۲۹– نگاه کنید به کتاب «ارتداد در مسیحیت آغازین و نقش آن در پیدایش و گسترش اسلام» بخش «جای پای خنوخ در اسلام».
۳۰– نگاه کنید به داستان‌های “ذوالقَرنین” و “جوج و ماجوج” در قرآن (سوره ۱۸؛ آیه‌های ۸۳ تا ۹۷) و توضیحات من در این باره در کتاب «چگونه مسلمانان شدیم؟». لازم می‌دانم اشاره کنم که از واقعه‌ی “جوج و ماجوج” در انجیل (مکاشفه یوحنا، فصل ۲۰ آیه ۸) نیز یاد می‌شود.
۳۱– بعنوان نمونه پیامبران «هود، لوط، شعیب، نوح و یا موسی» از تورات، نام پیامبر «صالح» در قرآن از متنهای سریانی، یونانی و عربی و نام «لقمان» از متن‌های حکیمانه و پندآموز شرقی و هندی می‌آید.