ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 10.12.2019, 15:18
نگاهی به کتاب «باقر مومنی، رهروی در راه بی‌پایان»‏

محمدحسین صدیق یزدچی ‏

به همّت و کوشش ناصر مهاجر پژوهشگر متعّهد تاریخ سیاسی معاصر، بخشی از این تاریخ در ‏کتابی با عنوان « باقر مومنی، رهروی در راه بی پایان» ماه سپتامبر گذشته در شهر پاریس معرفی ‏و در اختیار عموم نهاده شد. کتاب گزارشی تاریخی ست از حادثات و واقعات گذشته برانسانهای ‏آرمان خواه و آزادی جویی که در سودای گذر از قرنها نادانی و تیرگی و خون و استبداد کوشیدند و ‏نبرد کردند و برخی جان باختند. کوشش یا کوششهایی که به دلایل پیچیده‌ی تاریخی و غفلت و نادانی ‏بازیگران سیاسی و کژاندیشی فکریشان، هنوز در آغاز راه خود متوقّف شده است.

ابتدا می‌خواهم در این نوشتار یادآور باورِ آزاداندیشی و آزادی‌جوی ناصر مهاجر عزیز باشم که ‏در غربت ناخواسته و رنج‌های آن، با اراده‌ای خردورزانه، خویشتن و دانش خویش را به بازنمایی ‏واقعات خونبار و استبدادهای تاریخی و کوشش انسانهای جان برکفی وقف کرده و می‌کند که در راه ‏رهایی وطن جان باختند، استبدادهائی که هم امروز با ماست. مهاجر پژوهشگری ست که در بخشی ‏از آثار بسیار خود به بازنمایی جنایت‌های عام و ضّد انسانی تیره اندیش ترین و جبّارترین حکومت ‏گران این سرزمین، یعنی ملاّیان شیعی و همراهان شان در چهار دههء گذشته، پرداخته است. او ‏گزارشگر تاریخی ست آغشته از رنج و محرومیّت و تیرگی و خون و استبداد و گمراهی و نادانی.

امّا مهاجر در کتاب تازه نشر شده: «باقر مومنی، رهروی در راه بی‌پایان» نمونه‌هایی از ‏تلاش‌های فکری و مبارزات سیاسی یکی از اهل فکر و قلم و عمل سیاسی شناخته شدهء ایرانی، باقر ‏مومنی، را پیش روی خوانندگان می‌نهد کسی که از هفت دهه‌ی پیش به این سو بی‌وفقه می‌اندیشد ‏و می‌نویسد و با تیرگی‌های تاریخی ایرانی، اسلامی می‌ستیزد و بعضا اعماق بویناک این تاریخ را ‏پیش رو می‌نهد. این کتاب که در دو جلّد به چاپ رسیده، چند ویژگی دارد که بدانها اشاره می‌کنم.‏

از یک سو باورهای راستین مبارزان آزادی سرزمین ایران و مردم آنرا در هفت دهه‌ی گذشته ‏بلکه پیش تر، نشان می‌دهد که عاشقانه در راه وطن خویش طعمه‌ی دشمنان آزادی وطن گشتند. ‏مردان و زنانی که همراه و همگام مومنی و در عهد با حزب توده‌ی ایران، متشکل ترین و نیرومند ‏ترین و اثرگذار ترین نهاد حزبی و مدنی تاریخ معاصر ایران مبارزه کردند. امّا به نوعی با همسوئی‌های رهبران حزب توده و با ساختار رهبری حزب کمونیست اتحّاد شوروی سابق ناهمسو بودند. این ‏انسانها در انتشار اندیشه‌های سیاسی خود و مبارزه با عوامل داخلی منافع بیگانه جان باختند. در این ‏کتاب ابتدا خواننده با چهره‌ی انسانی و آزادیخواه و عدالت جوی «باقر مومنی»، آشنا می‌شود که با ‏سودای برقراری حقّ نان و آزادی، حقّ انتخاب و حقّ شناخت آزادانه و بی قّیم، حقّ آگاهی و حقّ ‏برابری انسانی و در یک سخن حّق زیستن انسان مدارانه و عدالت مدار و البته صلح آمیز برای ‏ایرانیان، مبارزه کرده. کسی که در کنار انسانهای آزادیخواه دیگر در تشّکلهای حزب توده‌ی ایران ‏به کار و عمل سیاسی می‌پردازد. مجموعه‌ی «رهرو راهی........» به خوبی و با تیزبینی‌های ‏گردآورنده و ویراستار آن، این تلاش‌ها را باز می‌نماید. خاطرات گرد آمده در کتاب فراتر می‌رود. ‏زیرا این خاطرات به گونه‌ای بررسی و نقد تاریخی ست که آن زیست جمعی مای ایرانی را بوجود ‏آورده و این کتاب آنرا پیش روی ما می‌نهد. نقد تاریخی که باید آنرا شناخت. امّا شناختی درست و ‏بیطرفانه و جدای از وضع گیریهای نظری و سیاسی و بعضا ایدئولوژیک.‏

‏ ویراستار در جای جای این اثر به نحو نه آشکار، امّا آگاهانه چنین خواستی را بکار می‌گیرد. از ‏اینرو این کتاب تنها بازنمایی حیات سیاسی یا فکری باقر مومنی نیست بلکه پیش رو نهادن بخشی و ‏البته و تنها بخشی و گوشه‌هایی از شکست تاریخی تحوّل جو، تاریخ گذر به ارزشها و نحو زیستی ‏انسانی، عادلانه و آزادانه است. هم چنین گزارش ِشکست ِتحوّل ِتاریخ معاصری ست که دریغا و سد ‏دریغا هنوز با ماست. این تاریخ با ماست و مای ایرانی هنوز در درون آن زندگی می‌کنیم. مایی که ‏هنوز عمق فاجعه‌های تاریخی خود را نشناخته ایم. هنوز عوامل پنهان و عناصر فکری مخرّب و ‏بازدارنده‌ی تاریخی را که بعضا با زیورهای آرمان خواهی موهوم عرفان ایرانی و مثلا حرمتگذار ‏انسان آراسته است، نمی‌شناسیم. و مهم تر، در سودای شناخت آنها نیز نیستیم. زیرا تاریخ، یعنی ‏ارزشها و سنن فکری ایرانی و اسلامی خود را نمی‌شناسیم و مهمتر نسبت به شناخت آنها در غفلتی ‏پایدار به سر می‌بریم.

واقعّیت وضعّیت تاریخی هم امروز ما نشان می‌دهد که نه تنها توده‌ی ایرانی بلکه حتّی بسیاری از ‏نخبگان فکری یا فعّال سیاسی با چرائی شکستها و چگونگی آنها و چرائی بقای استبدادهای سیاسی و ‏فکری و چگونگی راه یا راه‌های خروج از تیرگی‌های تاریخی و استبدادهای فکری و عملی، آشنا ‏نیستند. مثلا هنوز نسبت به چرایی شکست مشروطه و شکست در دستیابی به ابتدایی ترین ارزشهای ‏انسان مدار عصر نوین که می‌توانست از جنبش مشروطه خیزش کند، یعنی هویّت پذیری “فرد” ‏چونان کانون بینش عصر مدرن، آزادی‌های مدنی، حقّ سیاسی، حقّ شهروندی، حقّ انتخاب و هر ‏انتخابی، آگاهی لازم را بدست نیاورده‌ایم. از اینرو نقّد تاریخ امّا نقدی واقع‌بینانه و بدور از هر گونه ‏وضع‌گیری نظری و از پیش تدارک شده، ضرورت نخستین ماست.

من این نقد را می‌نویسم تا ‏اندکی چنین ضرورتی را یادآور ایرانیان گردم. قصد من تنها قدردانی از تلاشهای عملی و نظری یا ‏پژوهشگرانه‌ی باقر مومنی نیست، بلکه بیان این مهّم و این ضرورت است که مای ایرانی باید و ‏باید گذشته خود، حادثات این گذشته و چرائی آنها و چگونگی بیرون خزیدن از تیرگی‌های تاریخی ‏را، بکاویم و آنها را بشناسیم. بدون شناختن گذشته و هر پاره‌ای از گذشته‌ی خویش هرگز از تیرگی‌های تاریخی خود عبور نخواهیم کرد. کتاب حاضر از جهاتی چنین مهمی را به انجام می‌رساند. ‏باری کتابِ “رهروی....” چنانکه گفته شد، می‌کوشد تا بخشی از تاریخ امروزی را عریان سازد. ‏تاریخی که هنوز با ماست. گوشه‌هایی از تاریخ هفت دهه‌ی گذشته و بالاخره تاریخ فکری باقر ‏مومنی چونان یک تن از اهل فکر و نظر ایرانی همراه با کوششهای سیاسی او و همراهانش.‏

مسئله‌ی بعدی آنکه واقعه یا واقعات تاریخی را باید در جایگاه زمان و شرایط یا وضعیّت‌های ‏هر دوره یا عصر دید و نقد کرد. برای درک واقعات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی باید بستر یا ‏بسترهای تاریخی و ساختار نهادهای مدنی مثل دولت، آموزش، ارزشهای شکل دهنده آموزش و ‏فرهنگ و جایگاه دین و سیطره‌ی باورهای دینی و.... را شناخت. مثلا باید پرسید که در مقطع سال ‏‏۱۳۲۰ و در فردای برکناری رضاشاه از سلطنت و شکل گیری حزب توده‌ی ایران، چرا اهل قلم و ‏فکر اعّم از شاعر و داستان نویس و مترجم و موسیقی دان و اهل تئاتر و تاریخ‌دان و اندیشه‌ورز و ‏سیاست‌شناس و حقوق‌دان و اقتصاددان، و در یک سخن نخبگان فکری نیز نخبگان سیاسی و عمل ‏سیاسی، انسان‌های آگاه و ترقی‌خواه و خردورز، و نه دین‌ورز، و دانش‌آموخته و غرب‌آشنا و ‏حرمت‌گذار انسان چونان انسان و نه انسان چونان مسلمان و غیر آن، در تشکّل‌های این حزب ‏فراهم می‌آیند؟ باید پرسید که بر جامعه‌ی ایران در فاصله‌ی انقلاب مشروطه و سالهای بیست یعنی ‏کمتر از چهار دهه، چه گذشته بود که حزبی چپ‌گرا و پنهان و آشکار مجهّز به اندیشه‌ی ‏مارکسیسم، اینگونه جملگی انسان‌های با دانش و خردورز و نوجو و شیدای تجدّد و البته مدافع ‏ارزشهای نوین مغرب زمین و همچنین نقادّان سنتهای فکری را پیرامون خود گرد آورد؟

باید پرسید ‏و البته پاسخی در خور یافت که چرا این نخبگان به جز شماری در زمانی کمتر از یک دهه از این ‏حزب گسترده و نیرومند سیاسی و فرهنگی و کانونی جدّی و وسیع برای پراکندن اندیشه، یعنی ‏اندیشه‌های نوی عالمی نوین، فاصله گرفتند و پراکنده شدند و براه خود رفتند؟ انسان‌هائی که هر یک ‏جداگانه کوشیدند امّا در نبرد با استبدادهای عینی و ذهنی تاریخی مای ایرانی راه به جائی نبردند. ‏نخبگانی که بعد از این پراکندگی یا به کنج عزلت خزیدند و پرداختن به آزادی را شخصی کردند و ‏از تعّهد جمعی ناامیّد شدند و یا در دام‌های گسترده قدرت سیاسی حاکم و ضّد منافع ملّی و ضّد تحوّل ‏تاریخی و در یک سخن ضّد آزادی و آزاد اندیشی گرفتار آمدند. تا آنجا که این نخبگان در این هشت ‏دههء گذشته تا امروز، حتّی نتوانستند ستون پایه‌های نهاد روشنفکری نوین ایران را در جامعه‌ی تا ‏بن‌دندان دینی و واپسگرا و سنت‌گرا پی افکنند و با توده هم سخن گردند؟ چرا روشنفکر ایرانی یا ‏نخبگان نتوانستند به دیسکور یا گفتمانی دست یابند که آن دیسکور روشنفکر را هم سخن توده ‏گردانَد؟ کوششی که حتّی حزب توده‌ی ایران با تلاشهای بسیار وسیع اجتماعی‌اش و با به خدمت ‏گرفتن چهره‌های معتبر نخبگان فکری در انجام آن توفیق نیافت. به واقع چرا؟ باید در نقدی تاریخی، ‏سیاسی، فرهنگی پرسش‌هائی اینگونه طرح کرد و پاسخی یافت.

در اینجا و به مناسبت سخن از عمل سیاسی و فکر روشنگر باقر مومنی، چونان تنی از نخبگان ‏آن سالها و هم اینک، می‌خواهم به دو خطای ژرف و سنگین و شکننده‌ی رهبری حزب توده‌ی ‏ایران در فاصله‌ی سالهای ۲۰ تا ۳۰ اشاره کنم که بهای سخت و سنگین آن را ملّت ایران پرداخت و ‏هنوز می‌پردازد. خطائی که بستر شورش واپسگرا و تیره بنیاد اسلام سیاسی ۱۳۵۷ را آب و جارو ‏کرد. نخست آنکه خیزش روشنفکری و عمیقا ترقی خواه نخبگان دهه‌ی بیست ایران رو به سوی ‏ارزشهای روشنگری، ارزشهای خردمدار یا راسیونل داشت. فضای فرهنگی جامعه در فردای سقوط ‏رضاشاه آماده‌ی گسترش ارزشهای عقلانی روشنگری مغرب زمین بود. انسانهای بسیاری آماده‌ی ‏چنین حرکتی بودند. نخبگان فکری امکانات نظری گسترش چنین جنبشی در جامعه‌ی دین زده و ‏دین بنیاد ایران را داشتند. بزرگترین فرصت تاریخی ما در عصر تجّدد در همین سالها بود که ‏افسوس و هزاران افسوس که این فرصت درخشان را تباه کردیم. و در این تباهی همگان شریک‌ایم. ‏اما رهبری حزب توده‌ی ایران بنا بر مصالح انترناسیونال کمونیستی یا سانترالیسم شوروی، نه تنها ‏چنین ضرورتی حیاتی و تاریخی را ندید، بلکه و شاید دید و آن را نادیده گرفت. خطائی که هم ساختار ‏سیاسی نخبه‌گرای ایران را به تباهی کشاند و هم به حرکت رو به تغییر تاریخی ایران لطمات ‏جبران ناپذیر زد.

خطای دیگر آنکه رهبری حزب در صدد برآمد تا نیروی روشنفکری و پیکره‌ی آن را در خدمت ‏ایدئولوژی متعّهد به عهد کمونیسم آن‌هم با کانونیّت منافع حزب کمونیست شوروی درآورد. پدیده‌ای ‏که بر احزاب کمونیست دهه‌های سی و چهل و حتی پنجاه قرن بیست حاکم بود. یعنی ایده ‏‏«روشنفکران اورگانیک»، یا روشنفکران متعهّد، که در پهنه‌ی سپهر کمونیستی از سوی آنتونیو ‏گرامشی نظرّیه‌پرداز و رهبر حزب کمونیست ایتالیا در دهه‌ی سی قرن بیست فرموله شده بود. این ‏خطای رهبری حزب توده، در واقع امر، راه و کار نخبگان فکری ایران را علیرغم نیازهای قطعی و مبرم ِتحوّل تاریخی ایران به بیراهه برد و به نوبه‌ی خود کژراهه‌های فکری بعدی به ویژه اسلام ‏بنیادی را تغذیه‌ی ایدئولوژیک کرد. یعنی به جای فراهم‌سازی و گسترش ارزش‌های خردبنیاد ‏روشنگری و رساندن جامعه به درک و دریافت آزادی‌های مدنی و دموکراتیک جامعه‌ای آزاد، ‏اندیشه‌ی ایرانیان تحوّل‌طلب را به تعّهد ایدئولوژیک واداشت. بکار گیری این پدیده از سوی ‏سیاست‌های جاری حزب توده‌ی ایران مهمترین علّت جدائی روشن اندیشان ایرانی در همان سالهای ‏بیست از حزب توده‌ی ایران گشت. نتیجه آنکه بخش عمده‌ی نخبگان جامعه از تحرّک بازماندند و ‏امیّد به تحوّل را از دست دادند و گوشه‌ی عزلت گزیدند و تباه شدند و بخشی دیگر جذب قدرت ضّد ‏دموکراتیک حاکم گشتند. و بالاخره شکستی بر پیکره‌ی فکری و تحوّل پذیری جامعه وارد شد که تا ‏به امروز التیام نیافته است.

در تحلیل‌های دیگر نشان خواهم داد که این شکست نه تنها سبب‌ساز ‏گسترش جنبش‌های اسلام‌خواهی در جامعه‌ی روشنفکری گشت، بلکه انحرافات چندی را در ‏پیدایش سازمانهای سیاسی به ویژه اسلام بنیاد ملهم از بینش چپ کمونیسم شورویائی مثل سازمان ‏مجاهدین خلق یا مبلغّان تیره‌اندیش مثل علی شریعتی یا جریان مخرّب حسینه‌ی ارشاد و حتّی ‏سیاسی شدن بخشی از ملایّان شیعی و در کانون‌شان روح‌الله خمینی را به نوعی زمینه‌ساز شد. در ‏کانون کژاندیشی‌های فکری سیاسی کارگاه فکری حزب توده، در اینجا فقط به رواج و رونق پدیدهء ‏قلاّبی «امپریالیسم» و ایده‌ی به شدّت مخرّب «غرب ستیزی» اشاره می‌کنم و شرح و بسط آن و ‏خطاهای دیگر و چگونگی آنها را در نوشته‌ای دیگر باز می‌گشایم. پس به این ملاحظات و مداقّه‌هائی دیگر باید واقعات تاریخی را در جایگاه خود و زمان خود و شرایط آن شناخت و به نقد کشید.

دیگر آنکه تاریخ یا واقعات تاریخی را هرگز نباید و نمی‌توان از پایان آن، یعنی بنا یا با ملاک ‏وضعّیت حال و حاضر که برآن ایستاده‌ایم دید. و باز آنکه منتقد تاریخ یا حادثات آن هرگز به کار ‏قضاوت تاریخ نمی‌پردازد. با اینهمه توجه داشته باشیم که بررسی واقعات تاریخ و بنابر ملاک‌های ‏بینش یا درکی از تاریخ، قضاوت تاریخ نیست. از اینرو خواننده‌ی «باقر مومنی، رهروی در راه ‏بی‌پایان» هم باید بکوشد تا به قضاوت له یا علیه حادثات نقل شده در اثر نپردازد. و اینکه ویراستار ‏کتاب به شیوه‌ای پوشیده و آرام و سنجیده از خواننده می‌خواهد تا با ذهنیّتی آماده یا وضع گیری مثلا ‏ایدئولوژیک یا از پیش تدارک دیده، واقعات نقل شده و چینش آنها را مورد مداقّه قرار ندهد.

باری و بنا براین واقعیّت‌ها و تجربه‌های مبارزاتی، باقر مومنی در سالهای زندان بعد از کودتای ۱۳۳۲ راه و کار مبارزاتی خویش را چونان نظرورز از کار مبارزه‌ی سیاسی به کار مبارزه ‏فکری گردش داد. بعد از آزادی از زندان به خواندن و نوشتن پرداخت. در طول این دهه‌ها آثار ‏بی‌شماری در ترجمه و عمدتا نقد تاریخی، تاریخ معاصر عصر مشروطه، بوجود آورد. بخش عمدهء ‏کارهای تاریخی مومنی انتشار آثار بزرگان و نخبگان فکری یک یا یک سده و نیم اخیر تاریخ مای ‏ایرانی ست. آثار: میرزا جعفر قرچه‌داغی، میرزا آقا تبریزی، عبدالرّحیم طالبوف، میرزا فتحعلی ‏آخوندزاده مترقی‌ترین و نیرومندترین اندیشه‌ورز تمام تاریخ معاصر ایران، «یک کلمه»‌ی میرزا ‏یوسف خان مستشارالّدوله و...... مومنی برای هریک از آثار این نخبگان و در معرفی آنها مقدمه‌ای پربار نگاشته که برای خواننده‌ی اثر بسیار راهگشاست.

مومنی در کنار این تلاشهای معرّفی ‏تاریخی، به خلق آثاری در اسلام‌شناسی پرداخته. مثل «اسلام ایرانی و حاکمیّت سیاسی»، ‏‏«حکومت اسلامی و اسلام سیاسی»، «الله، محمّد، ابلیس». جملگی این آثار نوعی نقد تاریخی ست ‏و برای ذهنیّت ایرانی راهگشاست. من هم خواندن دو جلد کتاب «باقرمومنی، رهرو راهی بی‌‏پایان» و هم آثار فکری او و آثار نخبگان عصر مشروطه را به ایرانیان توصیه می‌کنم. در این ‏پایان برای باقر مومنی سلامت و بقای عمر آرزو می‌کنم و برای ناصر مهاجر توانی بسیار تا ‏کارهای درخشان دیگری را بوجود آورد.‏

پاریس نوامبر ۲۰۱۹‏
محمدحسین صدیق یزدچی ‏


نظر خوانندگان:


■ متاسفانه یا خوشبختانه، یا بنده معنای کودتا را درست ندانسته‌ام یا همه قلم‌زنان ما به شیوه ابن هشامی هر آنچه را از گذشتگان شنیده‌اند، بدون واکاوی می‌پذیزند و بکار می‌برند. بنده با موضوع “کودتا” در سال ۱۳۳۲ مشکل دارم و آن واقعه را به آن یک روز یعنی ۲۸ مرداد نمی‌بینم. روزهای قبل از آن و موضوعاتی که در سیاست و مجلس پیش آمد که دلایلی بر اتفاق روز ۲۸ مرداد شد را هم در نظر می‌گیرم. اقدامات ضد دمکراتیک و ضد قانون اساسی که در ۲۵ همان ماه توسط دولت روز انجام شده بود را هم می‌بینم و از این منظر، دولت وقت را دمکرات و ملی نمی دانم. خارج از این موضوع، از نوشتار و نقد شما بر این کتاب سپاسگزارم.
با مهر, م.ج.


■ در سال‌های دهه چهل و پنجاه که من پای در جوانی و میانسالی می‌گذاشتم و به اقتضای شغلم (کتابداری) به منظور کسب آگاهی تاریخی و اجتماعی باقر مومنی و کارهایش از منابع معتبر آن روزگار بشمار می‌رفتند. نسل من ایشان را از اندیشه‌ورزان با گرایش به حزب توده می‌شناسند و از اینروست که درست یا نادرست قضاوتی درخور ایشان نمی‌شود زیرا برخی برای احزاب و افراد سیاسی در ایران جنبه قدسی می‌آفرینند و انتقاد بر آنها را بر نمی‌تابند و از طرفی خود این افراد وابسته به احزاب بطور شفاف و با شهامت حاضر به اعتراف به اشتباهات گذشته خود و حزبشان نیستند. در حالیکه اساس خردورزی و دید انتقادی و روشنگری اقتضای بازبینی انتقادی گذشته را دارد. به هر حال رویدادهای دوران معاصر بویژه چهل سال اخیر سبب ساز تجدید نظر اساسی اینجانب نسبت به نگاشته‌های ایشان شده گرچه تلاش ایشان ارزنده باشد. «اقتضای جان چو ای دل آگهی است / هر که آگه تر بود جانش قوی است».
م. ح.


■ پاسخ به م. ح.
نگارنده نوشته‌ی هموطن گرامی آقای محمدحسین صدیق یزدچی را به عنوان معرفی کتاب دوجلدی «باقر مومنی، رهروی راه بی پایان» که توسط پژوهشگر ارجمند آقای مهاجر تهیه شده را ارج می‌نهد. مشتاقانه جهت مطالعه این کتابها اقدام خواهد کرد.
در مورد این نوشته، نظرات و زندگی سیاسی ـ فرهنگی آقای مومنی هم مستندات بسیار وجود دارد که این دو کتاب جدید هم به آنها اضافه شد. با یک یادداشت نمی‌توان به یک کودتا چون ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و یک شخصیت چون جناب مومنی «نمره» داد. بنده هم تمام سالهای بعداز ۱۳۳۲ در جنبش دانشجوئی حضور داشته و در مورد آقای مومنی مثل شما فکر کردم و در مورد نسل‌های بعداز ۱۳۳۲ نیز نمی‌شود به این راحتی قضاوت کلی کرد. چندین جور چپ منقد حزب توده وجود داشت و آقای مومنی جایگاه خود را داشت.
پاینده باشید. داریوش ارجمند