ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 19.11.2019, 21:01
سیمای مارکسیسم در تئوریهای روابط بین‌الملل معاصر

پژوهش: آراز فنی
علم روابط بین‌الملل و تحلیلی از آنارشیسم‌سیاسی در جهان امروز

 

فصل چهارم، پاره‌ی اول

مقدمه‌ی فصل:
در روند تکامل سیاست بین المللی، متاسفانه خیلی از تصمیمهائی که توسط زمامداران گرفته می‌شود و حوادثی که اتفاق می‌افتد در نظر مردم عادی و یا حتا متخصصین امرغیرمترقبه، غیر قابل پیش بینی و بعضن غیر منطقی بنظر می‌رسند! بدین ترتیب سئوال اینکه آیا تعریف و تاویل روابط بین الملل امکان پذیر هست، سئوالی منطقی خواهد بود؟ یا اینکه می‌شود این سئوال را بدینگونه فرمولبندی کرد: آیا علوم اجتماعی و یا روابط بین الملل را می‌توان علم شمرد؟ جواب مارکسیستها در این مورد مثبت است! مارکسیتها معتقد هستند که تحلیل مارکس از رشد جوامع انسانی و روابط بین انسانها بر ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی استوار است لذا بلاواسطه علمی. این ادعا غیر مستقیم در این فصل مورد بررسی قرا خواهد گرفت.
یک بررسی سطحی و سریع از حوادث و رویدادهای سیاسی بین المللی جاری و یا در شرف وقوع دلایلی کافی هستند برای طرح این سئوالها. میدانیم که تصمیمهای عجولانه و متضاد دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا، بوریس یونسون نخست وزیر جدید انگلیس؛ حرکتهای پوپولیستی خیلی از سیاستمداران اروپائی از ماکرون گرفته تا زمامداران ایتالیا، روسیه، اتریش، ترکیه و ...نشانه هائی هستند از غیر علمی بودن، بعضن شخصی بودن و حتی نان به نرخ روز خوردن سیاستمداران و گروههای سیاسی در اتخاذ تصامیم مهم.
عنوان این نوشته‌ها و اولین مقاله در توضیح ناپایدار بودن روابط سیاسی، تسلط آنارشی سیاسی و توضیح پوپولیسم حاکم بر روابط بین الملل دور میزد. اما علیرغم ناپایدار، نامشخص و غیر منطقی بودن پاره‌ئی از تصمیمهای سیاسی اتخاذ شده توسط زمامداران و احزاب حاکم بر اعضای کشورهای عضو سازمان ملل، و غلبه‌ی آنارشی سیاسی در عرصه‌ی سیاست بین الملل؛ قواعد بازی مشخص و قوانین تثبیت شده ائی وجود دارند که به این یا آن شکل در حرکت تمامی نحله های سیاسی معتبر و حاکم بر امور دولتهای عضو سازمان ملل جاری و معتبر است. در این فصل در ادامه‌ی بررسی تئوریهای علم روابط بین الملل به معرفی مارکسیسم در روابط بین الملل خواهم پرداخت. بخشی از مطالبی که در این فصل مطرح خواهد شد به این و یا آن شکل در کتابها و نوشته های گوناگون مطرح شده، اما زوایه‌ی برخورد این نوشته و نتیجه گیریهای بعدی شاید متفاوت و بخشن برای اولین بار برای فارسی زبانان ارایه خواهد شد!

سیمای مارکسیسم در روابط بین الملل:
در فصلهای پیشین نوشتم که محتوای اصلی علم روابط بین الملل کلاسیک بخصوص رئالیسم سیاسی قدرت محور، بررسی، تحلیل و معرفی ساختارها، تئوریها و کارکرد جاری دولتهای عضو سازمان ملل متحد را در بر می‌گیرد. اگر این گزاره و محتوای آن محور اصلی حرکت ما باشد، مارکسدر روند تکامل سیاست بین المللی، متاسفانه خیلی از تصمیمهائی که توسط زمامداران گرفته می‌شود و حوادثی که اتفاق می‌افتد در نظر مردم عادی و یا حتا متخصصین امرغیرمترقبه، غیر قابل پیش بینی و بعضن غیر منطقی بنظر می‌رسند! بدین ترتیب سئوال اینکه آیا تعریف و تاویل روابط بین الملل امکان پذیر هست، سئوالی منطقی خواهد بود؟ یا اینکه می‌شود این سئوال را بدینگونه فرمولبندی کرد: آیا علوم اجتماعی و یا روابط بین الملل را می‌توان علم شمرد؟ جواب مارکسیستها در این مورد مثبت است! مارکسیتها معتقد هستند که تحلیل مارکس از رشد جوامع انسانی و روابط بین انسانها بر ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی استوار است لذا بلاواسطه علمی. این ادعا غیر مستقیم در این فصل مورد بررسی قرا خواهد گرفت. و مارکسیستهای کلاسیک، تئوری مشخصی در باره‌ی علم روابط بین الملل ارایه نمی دهند. چرا که نظریات مارکس بیشتر در رابطه با تکامل فرماسیونهای اجتماعی، روابط تولید، روابط نابرابر بین سرمایه و نیروهای تولید ودر نهایت مبارزه‌ی طبقاتی و انقلاب پائین دستان بر علیه دولتها دور می‌زند. به نظر مارکس دولت ابزاری است در دست سرمایه‌ی های ملی و جهانی و دشمن طبقه‌ی کارگر. لذا باید متلاشی شوند. (مراجعه کنید به نوشته‌ی پروفسور هتنه، کتاب روابط بین الملل، ربرت گلپین، در کتاب اقتصاد سیاسی بین الملل).
بنظر من ولی این یک خوانش ساده و سطحی از نظریات مارکس است. من در این مقاله و نوشته درصدد بررسی و یا تحلیل نظریات مارکس و مارکسیستها نیستم ولی برای بررسی تاثیر نظریات مارکس بر سایر مکتبهای روابط بین الملل و همچنین شکل گرفتن بلوک شرق و سوسیالیسم واقعن موجود لازم است به بنیاد و ساختار فکری مارکس اشاره ائی داشته و با استفاده از آن توضیح دهم چرا این نوع برداشت و تاویل از نظریات مارکس سطحی یا غلط بنظر می‌رسد.
مارکس در بررسی جوامع و دینامیسم و نقش حرکتهای اجتماعی در تکامل جوامع؛ از علم تاریخ و بررسی تغییر و تحولات اقتصادی و سیاسی تاریخی استفاده کرد. با استفاده از ساختار فکری و تحلیل هگل از تکامل تاریخ و مفاهیم سه گانه‌ی تز، آنتی تز و سنتز که فیخته در این مورد بکار برده بود و ترکیب این دو نظریه؛ مفهوم و محتوای جدیدی در تحلیل تکامل ایده های گوناگون با عنوان ماتریالیسم دیالکتیک ارایه کرد. این نوع نگرش و تحلیل تحولات اجتماعی در تحلیلهای علمی بطور عموم و در علوم اجتماعی بطور ویژه جای خاصی پیدا کرد. حتی مخالفین مارکس نیز به مناسب بودن این روش تحقیقی پی برده و ناگزیر از این نوع پروسه‌ی بررسی تکامل افکار در تحلیل حوادث استفاده کرده و می‌کنند. در علوم طبیعی و یا شناخت شناسی علوم توماس کوهن از این روش برای توضیح انقلابهای علمی استفاده کرد. مراجعه کنید به کتاب “ساختارانقلابهای علمی” از این پژوهشگر.
سه مفهوم تز، آنتی تز، سنتز در برداشتهای عمومی برای توصیف بخشی از نظریات فیلسوف آلمانی فریدریش هگل استفاده شده است. اما هگل هرگز از این سه مفهوم استفاده نکرده است. بلکه در توضیح تکامل تاریخ اجتماعی جوامع، شکل و تکامل عقاید، پروسه‌ی برخورد عقاید را تشریح کرده که معنی این سه مفهوم را در بر دارد. این سه واژه اولین بار توسط یوهان فیخته مطرح شد. رابطه و میانکنش روابط بین این سه واژه انتزاعی و محتوای این مفاهیم سه ‌گانه که به آن روش دیالکتیکی نیز گفته می‌شود، در دانشنامه علوم به شرح زیر است:
یک ایده ویا نظرآغازین و معین، تز نام دارد. آنگاه که این ایده با استفاده از تئوریهای دیگر نفی می‌شود، نظر مخالف آنتی تز نامیده می‌شود. الترناتیو فکری/نظری در مقابل تز و آنتی تزهنگامی شکل می‌گیرد که هیچ کدام از آنها قادر به توضیح مشکلات نبوده و نیاز به روش/دستگاه فکری مشخصی خواهد بود که در مقابل دو ایده‌ی پیشین ارائه ‌شود و ایده جدیدی را شکل می‌دهد که به آن سنتز گفته می‌شود.
مارکس در نظریات خود و توضیح ساختار و حرکتهای گوناگون تکامل جوامع از این روش استفاده کرده و به یک برداشت کیفیتن متفاوت از سایر تئوریسین های علوم اجتماعی رسید. وی با توضیح وجود طبقات و تضاد طبقاتی؛ ضرورت وجود انقلاب اجتماعی جهت رشد جوامع برای حل تضاد طبقاتی در جوامع را مطرح کرد. مارکس معتقد بود که جوامع انسانی (بخوان جوامع اروپائی) در پروسه‌ی رشد خود از مراحل گوناگون زیر عبور کرده اند و یا می‌کنند:
۱. دوران اشتراکی اولیه
۲. دوران برده داری
۳. دواران فئودالیسم
۴. دوران سرمایه داری ودر نهایت
۵. دوران سوسیالیستی. نظام سوسیالیستی در تکامل خود به یک دوران فراتر یعنی کمونیسم فرا خواهد روئید.
مارکس معتقد بود که دینامیسم درونی و نیروی اصلی برای این دگرگونی های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مبارزه‌ی طبقاتی است. روابط بین اقشار تحت ستم و حاکمان قدرت در نهایت به یک نظام اجتماعی فرا خواهد روئید که وی آنرا سوسیالیسم نامید. مارکسیستها معتقد بودند/هستند که بعد از استحکام نظام سوسیالیستی به انقلاب نیازی نیست؛ و به تغییرات کیفی و بنیادی نیز نیازی نخواهد بود. تغییرات در نظام سوسیالیستی کمی و بطور تدریجی پیش خواهد رفت. به دیگر بیان ماهیت و اشکال تکامل تاریخی در جوامع سوسیالیستی بیشتر صلح آمیز و همراه با تفاهم عمومی خواهد بود. همانطوریکه می‌دانیم محتوای نظریات مارکس، از مطالعه‌ی وی از تکامل کشورهای اروپائی استنتاج شده بود ولی میدانیم که این نوع تغییرات ساختاری در جوامع اروپائی که بستر و موضوع تحلیل مارکس را تشکیل می‌داد بوقوع نپیوست. در عوض روسیه بستر و موضوع تغییرات مهم شد ولی طبق نظر مخالفین؛ سوسیالیسم در شوروی و بلوک شرق فرسنگها با آنچه که مارکس پیش بینی می‌کرد فاصله داشت و به سرمایه داری دولتی تبدیل شد.
من معتقد نیستم که تئوریها، آرمانها و ایده های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی می‌توانند آنگونه که در نظریه ها و تئوریها توضیح داده می‌شوند قابل پیاده شدن باشند. اساسن هیچ ایده، تئوری و اندیشه ائی چه واقعگرایانه باشد و چه آرمانگرایانه؛ قابلیت پیاده شدن بطور مطلق را ندارد. همیشه بین تئوری و عمل اجتماعی فاصله وجود دارد چرا که پیش بینی روند تکامل هر طرح و نظریه ائی در عمل، با توجه به حضور صد ها و یا هزاران فاکتور انسانی، تکنیکی و طبیعی که امکان پیش بینی روند تکامل آنها ممکن نیست، می‌تواند منجر به دگرگونی اساسی در طرح اولیه و یا حتی به شکست طرحها منجر شود.
لذا آنچه که در عمل پیاده می‌شود نتیجه و میزان پراگماتیک بودن هر تئوری، نظر و طرح توسعه است. البته این به این معنا نیست که امکان کاهش تاثیر حوادث غیرقابل پیش بینی شده که توسط انسانها، طبیعت و یا تکنیک می‌تواند روی روند توسعه‌ی طرحها تاثیر گذارد ممکن نیست. امروز با استفاده از تکنولوژی و تجربه، نیروی انسانی ورزیده و کاردان می‌توان طرحها و حتی نظریه های آرمانگرایانه را به گونه ائی ساختار داد که قابلیت اجرای آنها بالا باشد.
بهر صورت در سالهای آحر زندگی مارکس و یک صده بعد از مرگ وی تحولات بزرگی در اروپا و جهان شکل گرفت. مهمترین آن انقلاب فرانسه بود. در روند تکامل انقلاب فرانسه و تحولات اجتماعی بعد از آن دنیا شاهد تغییراتی بود که منجر به وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۷شد که این انقلاب به نظم نوین جهانی فرا روئید که بیش از شصت سال در بخش مهمی از جهان حکمفرما بود. سیستم دو قطبی. مارکس حداقل دو چهره‌ی اجتماعی داشت مارکس تئوریسین و مارکس اکتیویست. در یکی از نامه هائی که به روگه نوشته این دو چهره‌ی مارکس را می‌توان کنار هم دید: وی تغییرات اجتماعی را این گونه توضیح می‌دهد:
“ما با خشک‌اندیشی بر جهان پیشی نمی‌گیریم، بلکه نخست با نقد جهان کهنه، در جستجوی جهان نوین هستیم. از این رو هیچ چیز از این بازمان نمی‌دارد که نقدمان را به نقد سیاست و به جانبداری سیاسی، آن را به مبارزات واقعی پیوند زنیم و و این حرکتها را هویت خود بدانیم. ما آئین‌مندانه و با قاموسی تازه در برابر جهان ظاهر نمی‌شویم – و فرمان نمی‌دهیم – : هان! این است حقیقت؛ در برابرش به زانو درآیید! ما برای جهان، از اصول جهان، اصولی نوین برمی‌سازیم. به جهان نمی‌گوییم: از این نبردها دست بردار، زیرا پوچ و بیهوده اند؛ ما می‌خواهیم شعارهای حقیقی مبارزه را، رو به سوی جهان فریاد بزنیم. ما فقط به جهان نشان می‌دهیم، حقیقتِ مبارزه‌اش چیست؛ و، آگاهی چیزی است که باید به‌چنگ آورد، حتی اگر نخواهد”. از نامه‌ی مارکس به روگه سپتامبر ۱۸۴۳
در پروسه‌ی تکامل نظریات مارکس که در نوع خود بسیار غنی هم بودند چند نحله‌ی فکری شکل گرفتند:
۱. نظریات سوسیال دموکراتهای آلمانی، روسی و اروپائی که از رهبران آن می‌توان کائوتسکی، فردیناند لاسال، اگوست ببل و ویلهلم لیبکنشت در آلمان، کیر هاردی در انگلیس، یلمار برانتین در سوئد و پلخانف در روسیه را نام برد. سوسیال دموکراتهای مطرح در اتریش در این عصر عبارت بودند از ردلف هیلفرینگ، ماکس ادلر، اتو باورو کارل رنر. این نظریات در تکامل خود به ایجاد احزاب سوسیال دموکراتیک اروپائی تبدیل شدند که سالها در بخش بزرگی از اروپا با تشکیل دولتهای سوسیال دموکرات و هدایت سیاسی جوامع مزبور موفق به تکامل دولتهای ملی و فراروئی آنها به دولتهای رفاه گشتند.
۲. حوزه و تفکر سیاسی مهم دیگر شامل نظریات لنین، تروتسکی و روزا لوکزامبرگ بود. این نظریات در عمل مبنا و پایه گذار انقلاب روسیه، تشکیل حزب بلشویکها بوده و در نهایت به ایجاد اتحادی از کشورهای کمونیست با عنوان بلوک شرق منجر شد. این نظریه ها در اروپا با تلفیقی از نظریات گرامشی، لوکاچ و سایر تئوریسنها و با رفرم و تکامل نظریات مارکس مبنای تشکیل احزاب کمونیست اروپای غربی شدند.
۳. نظریات جرج لوکاچ و آنتونیو گرامشی که آنها را می‌توان سنتزی در مقابل دو نحله‌ی فکری قبلی شمرد، در ایجاد چند مکتب مهم علوم اجتماعی که از مارکسیسم ریشه گرفته و با نظریات فروید و ماکس وبر و سایرین تلفیق شده در شکل گرفتن تفکر چپ جدید و ایدئولوژی احزاب کمونیست اروپایی نقش داشته که من در مباحث بعدی به توضیح این مکاتب خواهم پرداخت. این مکتبها عبارتند از : مکتب فرانکفورت، مکتب وابستگی، مکتب آنالز (در فرانسه) و سیستم جهانی ایمانوئل والرشتین/سمیر امین. لازم به یادآوری می‌دانم که در اقتصاد سیاسی بین الملل شاخه‌ی کوچکی که مبتنی است بر نظریات گرامشی در آمریکا و کانادا شکل گرفته که از آن با عنوان “مکتب گرامشی جدید یاد می‌شود”. ربرت کوکس و استیون جیل از تئوریسینهای مهم این مکتب هستند.
بهر صورت با شکست سوسیالیسم در اروپا و شکل گرفتن سرمایه داری دولتی ( به بیان دیگر سوسیالیسم واقعن موجود در بلوک شرق) آنچه که از نظریات مارکس باقی ماند ماتریالیسم دیالکتیک و تضاد طبقاتی موجود و تشدید اختلافهای موجود بین طبقاتی که بر قدرت اقتصادی و سیاسی تسلط داشتند/دارند و آنهائی که فاقد قدرت هستند، گشت! علیرغم اینکه پیش بینی مارکس در رابطه با فراروئی جوامع سرمایه داری اروپائی به سوسیالیسم با موفقیت روبرو نشد ولی ساختار تئوریک مارکس هنوز مورد استفاده پژوهشگران علوم اجتماعی قرار دارد. در مورد شکست سوسیالیسم در اروپا و یا موفقیت پاره‌ئی از سیاستمداران قرن نوزده در ایجاد سوسیالیسم در شوروی تئوریهای گوناگون ارایه شده است ولی آنچه که مشخص و بدیهی است این است که روابط انسانی و برنامه های رشد و توسعه در یک جامعه و یا کشور را نمی توان با طرحهای رشد یک کارخانه و یک گروه کوچک ایستا مقایسه کرد.
از طرف دیگر باید قبول کرد که هیچ تئوری و یا آرمان تئوریک بطور مطلق قابل پیاده شدن نیست هرچقدر واقعی و بر مبنای نیازهای افراد و جوامع تدوین شده باشد. میدانیم که بین آرمانها و طرحهای صنعتی، اداری و کاری فاصله قابل توجهی وجود دارد. پلانها و طرحهای کوتاه مدت ، میان مدت و دراز مدت در پروسه س عمل می‌بایست بازبینی شده و تکمیل شوند چه برسد به امکان پیاده شدن آرمانهای کلان برای توسعه و رشد همه جانبه‌ی کشورها و یا جامعه‌ی جهانی. من در فصل بعدی که منحصر خواهد شد به آنالیز سیستم دو قطبی و روابط بین الملل در دوره‌ی غلبه‌ی این سیستم، مختصر به آنالیز این مورد خواهم پرداخت. با این تاکید که در یک مقاله و یا یک فصل از کتاب امکان بررسی یک نظریه‌ی بسیار بزرگ مهم کافی نبوده و ادای مطلب نخواهد کرد.
سوئد دوازدهم نوامبر