ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 24.04.2006, 19:51
جستارى در دو اِنگارىِ خيِر و شّر

شيرين‌دخت دقيقيان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
دوشنبه ٤ ارديبهشت ١٣٨٥

بخش ۱: چيستىِ خِير و شَر

پيشگفتار

آيا شر، هيولا يا ابليسى آتشين نَفَس است که از ظلماتى شوم براى از پا در آوردن خير سر می‌کشد؟ آيا شر، اهريمنى ست که اهورمزدا همواره در نبرد با آن است؟ آيا شر، وحوش آخرزمان است که از دوزخى معلق به زمين هجوم می‌آورند؟ آيا شر، نيرويى قائم به ذات و بنيادى است که در اعماق بدوى هر فرد وجود دارد و می‌تواند هستى خير را خاکستر کند؟ آيا شر، موجود يتى خود پاينده است که با خود تعريف می‌شود و روياروى هستىِ مستقل‌ِ خير قرار می‌گيرد؟ آيا جهان‌ِ انسانى از دو قطب‌ِ متخا صم‌ِ خير و شر درست شده و چاره‌اى جز پيوستن به صف يکى براى نابودى ديگرى نيست؟ اين تنها اسطوره‌ها و اديان ابتدايى نيستند که از چنين زاويه‌اى به پرسش چيستى خير و شر پاسخ می‌دهند. بخشى از دنياى مدرن، اعلام شده يا نشده، تفکر، راه جويى و عمل اجتماعى خود را بر اين اساس سامان می‌دهد. در اين طيف، هم خدا باوران سر سخت حضور دارند و هم‌خدا ناباوران دو آتشه ؛ هم جويندگان ِ مدينه‌‌ی فاضله و هم يابندگان ِ زندان و تفتيش عقايد؛ هم بنيادگرايان و هم انقلابيون آشتى ناپذير؛ هم جنگ طلبان و هم توتاليترها؛ هم نژاد مداران و هم قبيله بازان و دست آخر، هم شيطان پرستان و هم دين پرستان.

اما به هستى شناسى خير و شر، از زاويه‌اى يکسره متفاوت نيز می‌توان نگاه کرد: شر موجوديتى خود پاينده ندارد و وجودش تنها با نبود و غياب خير تعريف می‌شود. ؛ شر، چاله‌ها، شکاف‌ها و پرتگاه‌هايى ست که هنوز با خير پر نشده‌اند؛ مثل تاريکى ست که با نبود نور تعريف می‌شود؛ نبود جهت است؛ غياب رابطه است. شر، خسوف ِ خرد است. از اين چشم انداز، ساختن جهانى بهتر تنها از راه افزودن خير و نه نابود کردن شر، ممکن‌است. آثار شر حس می‌شود؛ شر پرتويى سياه و کور کننده دارد؛ اما با اين همه، موجوديتى مثبت ندارد که بتوانى آن را بر دارى، بسوزانى و يا بکشى؛ شر موجوديتى سلبى ست که وجودش با نبودن چيز ديگرى تعريف می‌شود؛ شر گونه‌ای وجود منفى و فضايى تهى مانده از خير است ؛ شر را نمی‌توان نابود کرد، چون در اساس، بودى ندارد. هر چه خير، تدريجى، موضعى و ريشه دار است، شر، شتاب گيرنده، فراگير و سطحى ست. شر پرتگاهى ست که به همان تندى و آسانىِ تخريب، ژرف می‌شود؛ شکافى که به کندى و دشوارى با جرم‌ِ ِ مثبت‌ِ ساختن پر می‌شود. هر چند که اين نگرش، به قدمت اسطوره‌ها و اديان ابتدايى نيست، اما پاسخى کهن به شمار می‌رود که طيف گسترده‌اى از فيلسوفان ، ادبيات دينى ِدنياى باستان و گروهى از مُتالهه‌ی خردگراى اديان سه گانه‌‌ی موسوم به "اديان ابراهيمى" را که موازين فلسفه را در تبيين الهيات به کار می‌گرفتند، در بر می‌گيرد. اين نگرش در دوران روشنگرى در تقابل با دوانگارى دکارتى ِ جسم و ذهن ، از سوى باروخ اسپينوزا و سپس لايبنيتز (۱) بار ديگر مطرح شد و از سوى کانت (۲) به بحث گذاشته شد. بعد‌ها اين ديدگاه در جريان و پس از جنگ جهانى دوم به يکى از پايه‌هاى تفکر سنجش‌گر (خرد انتقادى) و پست مدرنيته‌‌ی فلسفى تبديل شد. در اين طيف نيز، هم خداباوران حضور دارند و هم لاييک‌ها؛ هم سکولار‌هاى طرفدار اصلاحات و هم رفرميست‌هاى ديندار؛ هم دمکرات‌ها و هم کوشندگان جامعه‌ی مدنى؛ هم آنان که کمک رسانى آنى براى کاهش رنج‌هاى بشرى را سامان می‌‌دهند و هم آنان که به برنامه ريزى‌هاى استراتژيک براى پى ريزى تحول باور دارند؛ هم طرفداران معنويت غير دينى و هم سنت شکنان نوآور.

هنوز ديرينه ترين پرسش فلسفى بشر، پرسش کليدى فلسفه‌‌ی سياسى ِمدرن نيز هست: آيا شر موجوديتى عينى و خود پاينده است؟ پاسخ‌ها، در اساس‌خود، از هزاره‌هاى پيش تا کنون فرقى نکرده اند و برخى نيز مانند اشباحى هنوز همنشين شيوه‌هاى گوناگون تفکر سياسى و عمل اجتماعىاند. بسته به نوع پاسخ به پرسش چيستى و چرايى خير و شر، دو گونه‌‌ی متضاد از نگرش سياسى و برنامه ريزى تحول شکل می‌گيرد. از اين رو، مرزبندى عملکرد‌ها و گرايش‌هاى سياسى به دو دسته‌‌ی دينى و غير دينى، سر درگم کننده و با واقعيت موجود در دسته بندى‌هاى سياسى و اجتماعى، ناهمخوان‌ا ست. زيرا، به گونه‌اى ناسازه وار، آن دسته از گرايش‌هاى غير دينى که براى شر موجوديتى عينى و خود پاينده قائلند ، به همان راه ِ اسطوره‌ها، اديان ابتدايى ، بنيادگرايى ِ قشرى و دين‌هاىِ حکومتى می‌روند که اساس جهان ِ انسانى را نبرد خير و شر می‌دانند. از اين جمله اند طرفداران راه حل‌هاى انقلابى و قهر آميزکه حتى در صورت عدم باور به خدا ، همچنان از انگاره‌‌ی مذهبى نبرد خير و شر پيروى می‌کنند. آنان در برابر خطرِ تبديل به ايدئولوژى‌هاى بسته، مصونيتى ندارند، زيرا همه‌‌ی پاسخ‌هاى ديگر خود را بر اساس اصل خشک ِنابود کردن شر استوار می‌کنند. پيروان اين گونه نظريه‌ها، درمان ناپذيرى ِ شر را به فال نيک می‌گيرند و آن را لازمه‌‌ی تغيير بنيادى و پيروزى خير می‌دانند. آنان هر گونه فرايند اصلاح بر روى شر ،ترميم و يا تسکين ِعوارض آن را بازدارنده‌‌ی روند پيروزى نهايى خير بر شر می‌دانند. هر چه شر عميق‌تر می‌شود، آنان‌وعده‌‌ی نجات را نزديک‌تر می‌بينند؛ فرق نمی‌کند که اين نجات را در پيش زمينه‌ای مذهبى می‌نگرند و يا غير مذهبى. آن‌ها بيشتر دوست دارند که خود را سربازان جنگ عليه شر بدانند تا جارى کنندگان خير. آنان آيين‌ِ آخر زمانى خود را ، چه با باور به خدا و چه بدون آن، در مسند قدرت می‌خواهند.

بر خلاف انتظار، آن دسته از گرايش‌هاى خداباور، مذهبى و يا الهياتى که شر را غياب خير و بهبود دنيا را در افزايش خير و پر کردن فضاهاى غياب می‌دانند، راه خود را يکسره از مذهب جنگنده و اقتدار طلب جدا می‌کنند. آنان دير يا زود به اين نتيجه می‌رسند که تفکيک نهاد دين از حکومت تنها تضمين به انحراف نرفتن ِ آموزه‌هاى دينى در زمينه‌َ گستردن خير است ؛ نيز در می‌يابند که اساس ِ آفرينش ، خير است و بنا بر اين ، صف خود را از کسانى که دنيا را زير سلطه‌‌ی شياطان و شايسته‌ی مجازات می‌دانند، جدا می‌کنند. آنان با نيروهايى که غير دينى و سکولار هستند ولى تحول ر ا در چارچوب رفورم سنجيده و برنامه ريزى شده می‌بينند، در يک صف قرار می‌گيرند، زيرا اين نيرو‌ها نيز معتقد به ساختن بهشتى يک شبه و يا به ضرب شمشير نيستند و گستردن خير را کارى پيگير، سنجيده و دشوار می‌دانند.

در هر دو سوى اين طيف، چگونگى پاسخ به پرسش خير و شر است که دو نگرش متضاد در سياست گزارى براى زدودن فقر و ديگر بلا‌هاى اجتماعى ، گستردن عدالت اجتماعى، شيوه‌ی نمايندگى کردن براى مردم، همزيستى با ديگرى و آزادى ِ اقليت بودن را پديد می‌آورد. براى درک خاستگاه‌هاى اين تقابل ابتدا بررسى پيشينه‌‌ی فلسفى و فکرت پردازى در زمينه‌‌ی خير و شر ضرورت دارد.

فلسفه‌‌ی سياسى، در ابتداى شکل گيرى در يونان باستان، ارتباط مستقيم خود را با پرسش‌هاى زيربنايى فلسفى آشکارا بيان می‌داشت. سقراط در گفتگوى خود با کرايتو که توسط افلاتون نقل شده، بحث در قوانين و ساختار سياسى آتن را به موازات ِ کند و کاو در پرسش‌هاى اساسى فلسفه در باره‌َ فضيلت‌هاى اخلاقى مطرح می‌کند. افلاتون در جمهورى، موضوع کشوردارى و مدينه‌‌ی فاضله را در پيش زمينه‌ای فلسفى پيش می‌برد. ارسطو نيز پرسش‌هاى بنيادى فلسفه و سامان اجتماعى خردورزانه را در مفهوم "اويدامونيا" می‌آورد که رسيدن به خوشبختى فردى از راه تشخيص نيک و بد و با رعايت مصالح ديگران است. ارتباط ميان فلسفه و اخلاق با فلسفه‌‌ی سياسى از بين رفتنى نيست ، زيرا ماهيت راهيابى‌هاى اجتماعى در نهايت ، وابسته به چگونگى پاسخ به پرسش‌هاى فلسفى کليدى است. با آن که طى هزاره‌هاى خودکامگى و سرکوب خرد مستقل فردى، اين ارتباط پنهان داشته شد، ولى از آن براى دستکارى ، انحراف و جريان سازى در افکار عمومى سوَ استفاده‌‌ی مداوم شده است. بازگشت به چنين رويکردى در دنياى پيچيده‌‌ی امروز، براى پرهيز از دام‌هاى فکرى و کنکاش عميق و همه جانبه، ناگزير است.

امروز، براى جامعه‌اى چون ايران که از ديرباز، محل تلاقى انديشه‌ها و رهيافت‌هاى گوناگون‌ِ اسطوره اى، فلسفى، الهياتى، عرفانى، مدرن و نيز خشک انديشانه و بنيادگرايانه بوده است، تبار شناسى فلسفى ِ دو نگرش متضاد در راه يابى ى‌هاى َ سياسى و اجتماعى می‌تواند روشنگر باشد. انديشه‌‌ی ايرانى ، خود يکى از سر فصل‌هاى مهم َ پرسش کليدى خير و شر در تاريخ انديشه‌‌ی جهان بوده است ؛ خواه در قالب زرتشتيت و مانويت و خواه با شرکت فعال انديشوران ايرانى مسلمان که در انتقال حکمت و الهيات خرد گراى اسلامى و فلسفه‌َ يونان باستان به تمدن غرب سهيم بودند و خواه با آزمون و خطاهاى سياسى و اجتماعى اخير که بازنگرى ناقدانه از تئورى‌هاى پرداخته شده در ايران ِ سه دهه‌‌ی گذشته را ناگزير می‌کند.. امروز با کمک ريشه يابى ِ نگرش‌هاى متضاد اجتماعى- سياسى در ايران می‌توان گامى در تبد يل اين گوناگونى به سرچشمه‌‌ی خير و برکت براى مردم ايران و ديگر انى که به تجربه‌ها ى پر هزينه‌‌ی ايرانيان چشم دوخته اند، برداشت. بررسى حاضر در ۸ بخش می‌کوشد تا گام مقدماتى را در اين زمينه بر دارد. بحث دو انگارى خير و شرو انطباق ِ خلاق آن با شرايط کنونى و انديشه و عمل سياسى درتاريخ َ ما نه کار چند مقاله، بلکه طرح اساسى چندين جلد کتاب است ، ولى از آن جا که نگارنده مطالعاتم را داوطلبانه، با حس قلبى ِاداى وظيفه و بدون بستگى به محافل دانشگاهى و غيره انجام می‌دهم ، اميدوارم خوانندگان، فشردگى اين گفتار و کاستىهاى بخشودنى آن را ببخشند.

چند نکته درباره‌‌ی روش‌شناسى ِ اين جستار، شايان گفتن است:

١ - تاريخ فلسفه در تحليل نهايى ، تاريخ انديشه‌‌ی جامِعه‌‌ی بشرى است و کنش و واکنش حوزه‌هاى فرهنگى، آن قدر در هم تنيده اند که هر گونه بررسى محلى و مقطعى را ناگزير به کنکاشى فراگير در فرهنگ‌هاى جهان و نيز در قلمروهاى گوناگون مطالعات انسانى می‌سازد. از اين رو تنها در قاب ِ تصوير ِ بزرگ است که می‌توان در مورد يک فرهنگ خاص، کند و کاو کرد.

۲ - براى برخوردى علمى ، پرهيز از باستان گرايى، ناب گرايى فرهنگى، دينى و عقيدتى و يا توهم خودکفايىِ فکرى ضرورىاست.

۳ - اين جستار، بر خلاف برخى گرايش‌هاى ناب گرا که الهيات، اديان و آيين‌هاى گوناگون را يکسره خارج از حيطه‌‌ی فلسفه قرار می‌دهند، بر آن است که اديان و دستگاه‌هاى الهيات در سير فلسفه و انديشه‌‌ی اجتماعى شرکت مستقيم داشته اند. پذيرش اين نکته به هيچ رو به معناى پذيرفتن ‌حق دين براى حکمرانى بر جوامع نيست ، اما واقعيت آن است که هم دوره‌هاى خشک انديشى و حکومت گرىِ دينى رسوب خود را بر بستر انديشه‌ی اجتماعى به جا گذاشته‌اند و هم دوران‌هاى آزادانديشى، مدارا و فکرت پردازى‌هاى دينى، مهر خود را بر تحول‌هاى فلسفى زده اند. از سوى ديگر، اگر ادعاى ناب گرايى فلسفى درست بود، از سقراط و افلاتون که درباره‌‌ی خدايان، دنياى مُثُل و بقاى روح پس از مرگ سخن می‌گفتند، تا دکارت که خداباور بود و اسپينوزا که به روش هندسى سعى در اثبات وجود خدا داشت و هگل که می‌گفت " اگر می‌خواهى فيلسوف باشى، اسپينوزايى باش "، و کانت ِ مسيحى که اخلاق سکولار را بر اساس آموزه‌‌ی کتاب مقدس،"آن چه بر خود نمی‌پسندى به ديگران روا مدار"، فرمول بندى کرد، همگى را می‌بايد از فلسفه اخراج کرد که چنين کارى امکان ندارد.

۴ - جستار حاضر براى هيچ يک از مقوله‌هاى فلسفه، دين، الهيات و عرفان و يا براى روشنگرى، مدرنيته و پست مدرنيته‌‌ی فلسفى، يک " حضرت آدم" قائل نيست که همه چيز با او از عدم بيرون آمده باشد. تاريخ انديشه از اين ديدگاه، زنجيره‌ای ست به هم پيوسته و حتى گسست‌هاى تند و تحول‌هاى آن، بدون پيش زمينه‌هاى دراز مدت و شرکت عناصر گوناگون رخ نداده اند. با اين حال،دستاورد‌هاى فردى فيلسوفان و متفکران در نوآورى ، فکرت پردازى‌هاى خلاق ، باز سامان دهى يا نقد انديشه‌هاى پيش از خود و نيز گسترش ِ ميدان ِ ديدِ فلسفى، بايد به دقت مورد بررسى قرار گيرد.

از چنين آغازگاهى ، جستارى در دوانگارى خير و شر را با مرورى بر چيستى ِ خير و شر در نظام‌هاى دينى و فلسفىِ دنياى باستان، آغاز می‌کنيم.

چيستى خير و شر

از جمله‌‌ی قديمى ترين نظام‌هاى تبيين خير و شر در دين زرتشت شکل گرفت و بر ديگر اديانى که در خاورميانه ‌گسترده شدند، تاَثير گذاشت. در يُسناى ۱:۳۰ آمده است که در ابتدا دو روح ِ نماينده‌‌ی خير و شر وجود داشتند که هر دو داراى قدرت آفرينندگى بودند: نور، زندگى، پاکى، حقيقت و قانون، آفريده‌‌ی روح خير و تاريکى، مرگ ، دروغ و ناپاکى، زاده‌‌ی شر. اين دو روح ، اهورمزدا (اورمزد) و اهريمن، همواره در نبرد با يکديگرند و جدال آن‌ها تاريخ اين جهان را می‌سازد. از آنجا که نگرش زرتشتى، شر را از ابتداى آفرينش موجود می‌داند، براى آن هستى ِ مستقل و عينى فرض می‌کند. شش مخلوق اهورمزدا ، يا امشد سپنتا‌ها (ناميرايان مقدس) در گات‌ها اين گونه نام برده می‌شوند: وهو منا، يا حس و فکرت خوبى؛ اشِم يا حقيقت و راستى؛ خاشاترم يا قدرت و سلطنت اهورمزدا؛ آرمايتى يا قدرت الهى؛‌هارواتات يا کمال؛ و اِمِرتات يا ناميرايى. شر نيز مخلوقاتى دارد و نبرد خير و شر با واسطه‌َ مخلوقات‌ِ دو طرف انجام می‌شود. زرتشت، انسان را در مرکز اين نبرد می‌داند و روح او را ابزار انجام ِ آن.

از ديدگاه زرتشتى، انسان، آفريده‌‌ی اهورمزدا و داراى اين حق است که او را فرا بخواند، ولى اهورمزدا او را داراى اراده َ آزاد آفريده و از همين رخنه است که نيرو‌هاى شر وارد می‌شوند. در يسناى ۲:۳۱ اختيار انسانى اين گونه بيان می‌شود: "‌ای مزدا، در ابتدا ى هستى، شعور ما را بر اساس ذهن خودت آفريدى و فهم و زندگى ما را در قالب تن ريختى. کردارها، گفتار‌ها و پندارهاى انسان می‌توانند بر اساس اراده‌‌ی انسان شکل بگيرند. دروغگو و راستگو، هر يک سخن خود را می‌گويند؛ دانا قدرت الهى را جستجو می‌کند و اين قدرت ، روح تو را که در آن خطا‌ها لانه دارند، دنبال می‌کند". در اين نظام فکرى، انسانِ، با ايمان ، کردار، گفتار و پندار نيک و نيز با پاک نگه داشتن جسم و روح خود، قدرت شيطان را خنثى و نيروى خير را تقويت می‌کند و شايسته‌َ پاداش‌هاى اورمزد می‌شود.

بنا بر اسطوره‌هاى زرتشتى، اهورمزدا ابتدا شاه جمشيد (شاه ييما) را براى رهبرى جدال خير با شر برگزيد. اهريمن که موجوديت خود را به عنوان شر پذيرفته بود با اهورمزدا يا اورمزد که در واژه به معناى " دانش فرمانروا" ست، در جدال بود. پس از توفانى شبيه توفان نوح ، ييما اهريمن را آزاد می‌کند و به دروغ و فريب اجازه‌َ رشد می‌دهد. او دروغى بزرگ به خود می‌گويد و خويش را آفريدگار خود می‌نامد. به تعبير مارتين بوبر (۱۹۶۵ – ۱۸۷۸)، که در بحث گسترده‌َ خود پيرامون چيستى خير وشر به اين افسانه هم اشاره می‌کند ، خود خدا پندارىِ شاه ييما، " دروغ اول" و به معناى ورود به جدالى جهانى در صف اهريمن بود (۳). بنا بر آيين زرتشت، از آن پس، سر نوشت بشر و دنيا با نبرد فراگير ميان خير و شر رقم خورد.

دين زرتشت يکى از قديمى ترين نظام‌هاى آخرت‌شناسى را شکل داد که بر اساس آن، روح‌ها پس از مرگ به پلى می‌رسند به نام "شينوت پرتو" و در آن جا کتاب اعمال نيک و بد آدميان ، بررسى می‌شوند. اگر اعمال خير ِشخص بر کارهاى بد او غلبه کند، شخص به بهشت می‌رود ، در غير اين صورت ، به جهنم که زير سلطه‌َ شيطان است. اگر کردار‌هاى نيک و بد مساوى باشند، روح در برزخ می‌ماند تا روز رستاخيز و داورىِ نهايى. اين نظام آخرت‌شناسى ،مفاهيم گناه، پاداش و مجازات را نيز بر اساس نگرش خود به خير و شر استوار می‌کند.

از سوى ديگر، وعده‌‌ی پيروزى خير بر شر، اميد آخر زمانى را در زرتشتيت شکل بخشيد که ديدگاه‌هاى مسيانيک يا نجات گرا در اديان منطَقه زير نفوذ آن گسترش يافتند. سوشيانت يا ناجى آخر زمان، دنيا را به صلح و عدالت رهنمون می‌شود. کيهان شناسى و آخرت شناسى زرتشتى، جهان را به چهار دوره‌‌ی سه هزار ساله تقسيم می‌کند: اولى که در آن ماده نبود و دومى که دين زرتشت گسترده شد. در دوره‌‌ی دوم و سوم ، انسان‌ها به اهورمزدا کمک می‌کنند که اهريمن را شکست دهد. سرانجام در دوره‌‌ی آخر، با ظهور سوشيانت ، پيروان شر از جهان اخراج می‌شوند.

دين زرتشت در عمل، تا پيش از ساسانيان و تبديل به دين‌ِ حکومتى، دين‌ِ مدارا و صلح به شمار می‌رفت. اما آموزه‌هاى آن در زمينه‌‌ی خير و شر و نجات آخر زمان، هنگام اقتباس توسط فرهنگ‌ها و اديان ديگر، به راه‌هاى ديگرى رفتند. تاريخ نگارانى چون ويل دورانت، پتراشفسکى، راوندى و ميخاييل زند، اين آموزه‌ها را پايه‌َ فکرى ِ نهضت‌هاى آزاديخواهانه‌‌ی ايرانى ، چه پيش از اسلام، چون نهضت مزدک و چه پس از آن، چون خرم دينان و شعوبيه می‌دانند. برنارد لوييس که درآثار دهه‌هاى گذشته‌‌ی خود، در بحث پيرامون َ خاستگاه‌هاى فرقه‌‌ی اسماعيليه همين نظر را داشت، در" جنگ مقدس و ترور نامقدس" (۲۰۰۴)، اين ميراث زرتشتيت را يکى از عوامل دامن زننده به خوانش‌هاى جنگنده و خش!ونت گرا از اديان خاورميانه می‌داند.

دوانگارى زرتشتى به فرقه‌‌ی مانوى منتقل شد. مانى (۲۴۰ م) که روميان و يونانيان او را "مانس" می‌خواندند، اصل سومى را افزود و در بيان چيستى دنياى مادى، مقوله‌‌ی " روح زنده" را که مجموعه‌‌ی خير و شر از آن ريشه می‌گيرد، مطرح کرد. از ديد مانويت، مفاهيم خير و شر، موازى با روحانى و مادى يا نور و تاريکى بودند. از اين ديدگاه، چون ماده در اساس شر است، نمی‌تواند در ارتباط مستقيم با خدا قرار بگيرد. در ابتداى زمان، نبردى رخ داد و نيروهاى شيطان از خدا جدا شدند. جامعه‌‌ی بشرى که از ماده درست شده، به شيطان تعلق دارد، ولى ذره‌ای از نور خدا نيز در آن نفوذ کرده است ؛ اين نمونه‌ای از جنگ ابدى ميان نيروهاى نور و تاريکى ست. بر اساس آخرت‌شناسى مانوى، در آخر زمان، اين خير و شرِ ِ در آميخته، از هم تفکيک می‌شود و هر يک به سر چشمه‌َ اصلى خود بر می‌گردد. مانويت، ايده‌َ گناه اول در مسيحيت را نمی‌پسنديد، زيرا، اين ايده، شر را حاصل اراده َ سست و فاسد بشر می‌دانست، در حالى که از نظر مانى، شر امرى مادى است و نه اخلاقى. به اين ترتيب، مانويت بيشتر از زرتشتيت به شر، موجوديتى عينى و مستقل بخشيد. مانى که مدتى در هند به سر برده بود، با شر انگارى جهان مادى در بوداييزم آشنا بود. بودا خوشبختى را در اين جهان، دست نيافتنى و تنها در حالت غير فردى " نيروانا" ممکن می‌ديد، زيرا سر چشمه‌َ رنج را" عطش براى بودن" می‌دانست.

مانى گرى به سرعت در روم و چين گسترده شد. علت روى آوردن مردم به مانويت ، خصلت تلفيقى و ساده انگارى آن بود که از مفاهيم تجريدى فاصله می‌گرفت. هر دو مذهب يهود و زرتشت وقتى به اوج تجريد مفاهيم رسيدند، روايت‌هاى ساده‌تر و مردم پسند ترى، يعنى مسيحيت و مانويت، بر آن‌ها پيشى گرفتند. اولين و اصلى ترين عرصه‌‌ی اين کارکرد، پرسش خير و شر بود. مسيحيت و مانويت براى جلب عوام با مفاهيم ساده‌تر و ملموس‌تر ، خود را با بنياد‌هاى باورهاى عامه وفق دادند. آن‌ها به دو انگارى ملموس ترى روى آوردند که به توده‌ها فرصت می‌داد تا اسطوره‌ها و آيين‌هاى ابتدايى ِخود را به آن بيفزايند.

در يونان باستان نيز، پرسش خير و شر، مقوله‌ای مرکزى در هستى شناسى، فلسفه و اخلاق بود. در زمينه‌ی هستى شناسى، هراکليتوس (۴۷۵ - ۵۳۵ ق‌م) بر آن بود که ترکيب قطب‌هاى متضاد است که هماهنگى در طبيعت را می‌سازد و اين قطب‌ها قابل تبديل به يکديگرند. سقراط (۳۹۰ - ۴۷۰ ق. م) در قلمرو اخلاق و فلسفه‌‌ی زندگى َ، مهم ترين موضوع بشر را پاسخ به چيستى خير و شر می‌دانست و بر آن بود که بشر در درون خود معيار تشخيص خير از شر را دارد. دانايى و شناخت از ديد سقراط، عاملى ست که جلوى ارتکاب شر توسط انسان را می‌گيرد. سقراط با پند معروف "خودت را بشناس"، شناخت را سرچشمه‌َ خير معرفى می‌کرد، ولى در عين حال، مرز روشنى ميان خود و سوفيست‌ها، که فرد را مرجع اخلاق و معيارِ ِ خير و شر را دستخوش نسبيت مطلق می‌دانستند، ترسيم می‌کرد. سقراط کمتر به بحث هستى شناسى خير و شر و بيشتر به سويه‌‌ی اخلاقى آن در زندگى بشر توجه داشت. مقوله‌‌ی مرکزى نگرش سقراطى ، خرد سنجش گر و بازبينى اخلاق گرايانه‌‌ی امور بود. ا و به پيروان خود در مورد پيروى کورکورانه ازَ جمع، باور‌هاى رايج و يا سنت‌ها هشدار می‌داد. سقراط به شاگرد خود کرايتو می‌گفت که هميشه بايد به نظر افراد دانا و متخصص توجه کرد و به نظر عامه اهميتى نداد. انگاره‌‌ی تفکر سقراطى و تاکيد او بر خرد سنجش گر و خوداگاهى، دو هزاره و اندى بعد، الهام بخش فيلسوفانى چون کارل پاپر و‌هانا آرنت در بحث چيستى خير و شر قرار گرفت. پاپر با الهام از سقراط، راه حل غير دينى اخلاق را در قالب منش ِ "روشنفکرى اخلاقى" ارائه داد. آرنت نيز به پيروى از انگاره‌‌ی سقراطى ، شر را ناشى از نبود خرد ِ سنجش گر و پيامد ِ پيروى ِکورکورانه دانست (۴).

پس از سقراط، افلاتون (۴۲۸ - ۳۴۸ ق. م) سر فصلى ديرپا در زمينه‌‌ی دوانگارى خير و شر و ماده و روح گشود. او دنياى مادى را پست، فاقد اصالت، و تنها توهم و تقليدى از دنياى برتر مُثُل می‌دانست: ماده چون تغيير و حرکت دارد، شر است و مُثُل که ثبات ابدى دارد، خير. افلاتون، سرزنش خدايان را به خاطر وجود شر، بى مورد می‌دانست و در دو اثر خود، تيما ئوس و فاديو، شر را يا حاصل ناکامل بودن ماده و مخلوق و يا ناشى از اراده‌ءآزاد بشرى ارزيابى می‌کرد. ديدگاه افلاتون، از طريق فيلون اسکندريه (م۵۰ - ۲۰ ق. م)، بنيان گذار فلسفه‌‌ی نو افلاتونى يا انطباق فلسفه‌‌ی افلاتون با نظام‌هاى فکرى ِ يکتا پرستى، ابتدا وارد يهوديت و سپس وارد ديگر نظام‌هاى فکرى تک خدايى شد. از در آميختگى اين نظريه با نفوذ مانويت و زرتشتيت، هسته‌‌ی عرفان وحدت وجودى شکل گرفت که آفرينش را تنها در فرايندى صدورى و مرحله‌اى ممکن می‌دانست، زيرا بر اين ‌ا ساس، جهان مادى بايد پس از صدور ِ واسطه‌هايى که حايل ميان پاک و ناپاک هستند، خلق شود. در نتيجه، وحدت عرفانى، معادل خير و کثرت، معادل شر دانسته شد. نقد کارل پاپر از افلاتون در " جامعه‌ی باز و دشمنانش" و نيز در " افلاتون"، متوجه همين سنت دوانگارى است که سراسر تاريخ فلسفه و فلسفه‌‌ی سياسى را در نورديده است. از سوى ديگر، افلاتون را پايه گذار فکرت مدينه‌‌ی فاضله و نگرش يوتوپيست می‌دانند. هر چند که افلاتون در اين زمينه هيچ آموزه‌‌ی جنگنده و خشونت گرايى نداشت ، ولى به اعتقاد پاپر، بعد‌ها در عمل، " هر کس که داعيه‌‌ی برقرارى بهشت بر روى زمين را به ميان آورد، تنها جهنم بر پاکرد"! (۵)

دامنه‌‌ی تاثير ديدگاه نو افلاتونى در سراسر جهان گسترده شد و دين زرتشت نيز که فصول مشترکى با آن داشت، فرض‌ِ خود پايندگى، عينيت و ماديت شر را به آن بخشيد. خرافه‌هاى ماقبل يکتا پرستى که به وجود شيطان، چشم بد، اجنه، خون آشامان، ارواح خبيث و موجودات جهنمى باور داشتند، تصور استقلال و عينيت ِ شر را تقويت می‌کردند. ولى فلسفه‌‌ی يونان، به جهت مقابل اين ديدگاه نيز بال و پر داد. ارسطو ، بر ِخلاف استاد خود افلاتون ، تمرکز خو د را بر روى مطالِعه‌‌ی دنياى مادى گذاشت. افلاتون که دنياى مادى را تقليد درجه دويى از دنياى مثل می‌دانست، هنر را به تقليد درجه‌‌ی سوم تنزل می‌داد. اما ارسطو، هنر را به عنوان حاصل خلاقيت انسانى ، بازتاب‌ِ متعالىِ دنياىِ مادى می‌دانست. تمرکز ارسطو بر روى مطالِعه‌‌ی دنياى مادى، نگاه به خير و شر را هم دستخوش چرخشى بنيادى کرد. پيش از ارسطو، فيلسوفان رواقى، مشيت الهى را مجرى و تنظيم کننده‌َ خير و شر می‌دانستند. ارسطو به شر از منظرى طبيعت گرايانه و همچون سويه‌‌ی لازم تغيير دائمى ماده و فاقد موجوديتى مستقل نگريست. او پرسش کليدى را باز گذاشت : اگر خدا جهان را آفريده، جهان تنها می‌تواند چيزى عين خدا باشد، پس کاستى‌هاى آن چگونه توجيه می‌شوند؟ اين پرسش و زنجيره‌‌ی پرسش‌هاى منطقى که ا ز پى آن می‌آيد، از سوى گرايش‌هاى عقل گرا و الهيات سه دين ابراهيمى مورد بسط وکنکاش قرار گرفت و در قرون بعد ، گروهى از فيلسوفان روشنگرى، از جمله اسپينوزا و لايبنيتز را به خود مشغول داشت.

لس آنجلس
٢٤ آ وريل ٢٠٠٦

ادامه دارد....

بخش ۲ : هستى شناسى خير و شر در الهيات
بخش ۳ : قَبالا : کيهان شناسى خير و شر
بخش ۴ : روشنگرى و دو انگارى خير و شر
بخش ۵ : نقد دو انگارى ِ مدرن
بخش ۶ : فلسفه َ گفتگو و رستگارىِ شر
بخش ۷ : تنهايىِ شر يا چهره‌‌ی ديگرى؟
بخش ۸ : شر بنيادى يا ابتذال ِ شر ؟
-------------------
توضيح :

۱ - آراى اسپينوزا و لايبنيتز دربخش ۴ ، روشنگرى و دو انگارى خير و شر، مورد بحث قرار می‌گيرد.
۲ – آراى کانت دربخش ۵ ، نقد دو انگارى مدرن، مورد بحث قرار می‌گيرد.
۳ - آراى مارتين بوبر دربخش ۶ ، فلسفه َ گفتگو و رستگارى شر، مورد بحث قرار می‌گيرد.
۴ – آراى ‌هانا آرنت دربخش ۸ ، شر بنيادى يا ابتذال شر، مورد بحث قرار می‌گيرد.
۵ – آراى کارل پاپر دربخش ۵ ، نقد دوانگارى مدرن، مورد بحث قرار می‌گيرد.
۶ -آراى ژان پل سارتر، مارتين‌هايدگر و امانوئل لِويناس در بخش ۷ ، تنهايىِ شر يا چهره‌‌ی ديگرى؟ ، مورد بحث قرار می‌گيرد.
۷ - فهرست منابع در انتهاى بخش آخر ارائه خواهد شد.