ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 10.08.2019, 23:08
جُستاری در جایگاه آرمان‌گرایی در تاریخ

حبیب تبریزیان

آرمانگرایی به عنوان وجدان تاریخی آزادی خواهانه و عدالت‌جویانه بشر

آرمانگرایی معمولاً به آن اندیشه راهبُردی گفته می‌شود که فرد یا جمعی به خاطر تحقق آن، از خویش گذشته و خود را وقف آن می‌کنند.

۱ یک جریان آرمانگرایانه یا در تطابق با نَهر تکامل پیشرفتی جامعه است یا در جهت خلاف آن. آن آرمانی که با عقلانیت تاریخی و سمت و سوی تاریخ یک جامعه منطبق باشد، نهایتاً در نهر واحد تکامل پیشرفتی به عقلانیت تاریخی می‌پیوندد و سوخت رسان جهش تاریخی می‌گردد که با نهادینه شدن در کسوت و ساختار حکومت و نظام سیاسی جدید، خود را به عنوان سنتز چنان فرایند تعامل و تقابل آمیزی متحقق می‌کند. این خلاصه آنچه است که می‌توان آن را به نوعی بیان هگلی تکامل تاریخی دانست.

۲ و اما آن آرمانگرایی که با عقلانیت تاریخ در تطابق نیست، زمینه تحقق نمی‌‌یابد و به محاق فراموشی می‌رود.

نمونه نوع نخس، آرمانگرایی، آنهایی بودند که در قرون ۱۷ به بعد برای آزادیهای لیبرالیستی، سکولاریسم، یا استقلال سیاسی مبارزه کردند و حاصل تقابل و تعامل نهایی آنها، دموکراسیهای نوع اروپایی امروز در جهان است.

آنهایی که در جنگ استقلال و جنگ(داخلی) شمال و جنوب آمریکا با از جان گذشتگی شرکت کردند، آنهایی که برای آزادی از قید دربار سلطنتی بوربون در فرانسه جنگیدند، جنبش‌های لیبرالیستی در ایتالیا، جنبش اتحادیه‌ای در لندن، جنبش سوسیالیست‌های تخیلی در فرانسه و فابیان‌ها در انگلیس و بسیاری جنبشهای دیگر در اروپا و آمریکای قرن ۱۸ به بعد، همگی با آن نیروی مردمی به حرکت درآمده بودند که سوخت اولیه آنها آرمانگرایی و پیش آهنگان آنها آرمانخواهان زمان خود و پیش رزمان دموکراسی بودند.

همچنان که در تکامل فردی افراد نمی‌‌توان رشد متوازن روانشناختی فردی را از رشد فیزکی آنها متمایز کرد، در تکامل جوامع بشری هم سیر تحول روانشناختی اجتماعی و تاریخی را نمی‌توان از سیر تحول مادی و دستاوردهای مادی آنان تفکیک کرد.

آرمانگرایی به عنوان وجدان بیدار گشته‌ی بشری در چارچوب این سیر تحول روانشناختی تاریخی و اجتماعی قرار می‌گیرد.

در طول این جاده طولانی تکامل پیشرفتی، آرمان گرایانی هم بوده اند که به حاشیه‌های باتلاقی تاریخ رانده شدند زیرا که از جریان مرکزی تحول سازنده جامعه دور شده بودند یا با آن به رویاروئی افتادند که تاریخ، یا آنها را فراموش می‌کند یا از آنها منفی یاد می‌کند، مانند جریانهایی از نوع فدائیان خلق در ایران، توپامارو در اروگوئه، بادرماینهوف در آلمان و بریگاد سرخ در ایتالیا و.. .

سوسیالیست‌های انقلابی روسیه، کمونیست‌های نسل اول روسیه، تمام نسل اول و دومی‌های جنبش کمونیستی در ممالک مختلف دنیا و بسیاری از تلاشگران و مبارزان جنبش‌های استقلال‌طلبانه چند قرن گذشته از این نوع آرمانگرایانی هستند که در تقابل مستقیم با عقلانیت تاریخی حرکت کردند و ناکام شدند و ناکامی آفریدند.

بطور نمونه بلشویکهای آرمانگرایی مانند تروتسکی و بوخارین توسط استالین به قتل رسیدند و اگر هم خود آنها جای استالین می‌نشستند، ابداً معلوم نبود که شوروی سوسیالیستی و جنبش کمونیستی در دنیا سرنوشت بهتری می‌یافت.

نه با اتکّای صرف بر توفیق آن آرمان‌گرایانی که با عقلانیت تاریخی در بستر واحدی افتادند و حاصل کارشان دموکراسی‌های امروز جهان است می‌توان آرمان‌گرایی را در بست و بی نقد تایید کرد و قصیده سرایی کرد و نه بر اساس آن آرمانگرایان و آرمان‌هایی که شکست خوردند می‌توان آرمانگرایی را در بست و بی نقد تخطئه کرد.

همچنانکه عواطف انسانی و غیر انسانی، هنجارهای تربیتی، خُلق و خوی فردی و دیگر ارزشهای نهادینه شده اخلاقی و تربیتی، روانشناسی فردی و شخصیت فرد را ساخته و متعین می‌کنند، یک ملت، جامعه یا جامعه بشری هم در کُلیت خود، دارای یک شخصیت با همین نوع ویژگی‌ها می‌باشند. با این توضیح که موضوع روانشناسی فردی، حالات روحی و روانی فرد است و موضوع روانشناسی تاریخی روحیات روانی و روحی تاریخی و اجتماعی جامعه می‌باشد.

شخصیت یک جامعه، یک ملت، یا کُل بشریت، در ارزشهای عام اخلاقی و تربیتی که به صورت کُدها و هنجارهای اجتماعی درآمده‌اند، نموده می‌شوند که در سازه‌ها و منظومه فرهنگی هر جامعه‌ای خود را نشان می‌دهند. نوع دوستی، گذشت، شجاعت، ترسویی، وفاداری، خیانت‌پیشگی، حرص و خودپرستی و..، از جمله ارزش‌هایی هستند که به کمک آنها شخصیت فرد تعریف می‌شود.

از نظر روانشناسی تاریخی و اجتماعی هم، میهن‌پرستی، مردم‌دوستی، آزادی‌خواهی و... ، جزء آن ارزشهای ستودنی هستند که موضوع ادبیات و هنر از دوران کهن تا به امروز بوده و هستند. در شاهنامه دلاوری رستم و اسفندیار، پاک سرشتی سیاوش و خیانت‌پیشگی سودابه و شغاد و مردم‌ستیزی ضحاک؛ در اودیسه(هومر) دلاوری ویکتور و آشیل، عاشق پیشگی هلن و پاریس؛ و فداکاری پرومته در ربودن آتش از زئوس و رساندن آن به انسان(میتولوژی یونان)، همگی این منظومه‌ها نمونه‌هایی از تبین و توصیف روانشناسی تاریخی بشر و تعالی جویی آن هستند.

آرمانگرایی به عنوان یک پارادایم روانشناسی تاریخی، بازتاب و نمود وجدان پاک بشریت و بشری است که برای زندگی بهتر و عادلانه تر تلاش کرده و می‌کند.

همچنانکه نمی‌‌توانیم به صرف شکست تلاشهای آن دانشمندانی که فرضیات آنها درست از آزمون و تجربه بیرون نیامده، اصل دانش را محکوم کنیم، به صرف ناکامی یا سترونی برخی آرمانها و کژراهه منتهی به شکستِ برخی آرمانگرایان نیز نمی‌‌توانیم آرمان‌خواهی شرافتمندانه آنها را محکوم کنیم.

حتی اگر این شکست‌خوردگان در آرمانگرایی خود، از منظر عقلانیت تاریخی و سیاسی محکوم و شکست خورده باشند، از نظر روانشناسی تاریخی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، در چارچوب وجدان تعالی‌جوی انسان قرار می‌گیرند. می‌توان اهداف و آرمانهای آنها را محکوم کرد ولی به عنوان بخشی از وجدان آزادی و تعالی جوی بشریت باید آنها را ستود ولو اینکه نامشان در تاریخ به محاق فراموشی رود.

جان استوارت میل می‌گوید که اگر فردی بر خلاف عقیده رایج سخن می‌گوید، باید از حق او برای اظهار نظرش دفاع کرد چون ممکن است از قضا حرف او درست باشد و بقیه در اشتباه، زیرا اندیشه‌های درست، نخستین بار همگی از سوی یک نفر و نه همگان یا عده‌ای هم زمان طرح شده است.

اگر ما آرمانگرایی را به صرف شکست خوردگان این میدان تخطئه کنیم چگونه می‌توانیم انتظار داشته باشیم انسانها برای آزادی، برای محیط زیست و دهها مسئله دیگر پیکار کنند و چگونه می‌توانیم انتظار داشته باشیم وقتی ملتی، میهن و سرزمینشان مورد تجاوز قرار می‌گیرد میهن پرستانه در دفاع از آن برخیزند.

آنتی‌بیوتیکی که بر ضد آرمانخواهی به عروق جامعه تزریق می‌شود، فقط آرمانخواهی اتوپیک و حاملان آن را نمی‌‌کُشد بلکه خودپرستی خوک‌منشانه‌ای را در جامعه پرورش می‌دهد که وجدان کُشی و تخیله انسانها از انسانیت است.

تاریخ با گسترش دادن به فرد و فرا کشاندن او از انفراد حیوانی اش به فراسوی «من» ش، بشریت مدرن را تربیت کرده است که حریم هستی او، دیگر خود خویشتن او نیست. میدان شخصیت او از خودش گذشته، اجتماعی تر شده و سرانجام در عرض خود جهانی، و در عمق خویش تاریخی گشته و در روح و روان بشریت کلی «فنا فی البشر» می‌گردد. همان حالتی که آنرا عارفان و صوفیان از آن به «فنا فی الله» شدن می‌خوانند.

بشر امروزی می‌رود تا از قالب اجداد اولیه خود در آمده، در بشریت گلوبال و جهانی شده مستحیل شود و از حالت اتمیزه خود خارج گشته به سلولی از ارگان تناور جهانی بشریت مدرن تبدیل گردد..

خسرو گلسرخی‌ها و امیر پرویز پویان‌ها، مفتاحی‌ها که در دوران دیکتاتوری شاه اعدام یا در رویارویی با نیروهای امنیتی کشته شدند از طراز اینگونه آرمان خواهان بودند که شوربختانه قطب نمای سیاسی آنها ضد تاریخی بود ولی انگیزه انسانی و میهنی آنها شرافتمندانه و ستودنی. ما به برای جهش به پیش به آن انگیزه‌ها نیاز داریم مشروط بر اینکه آنها را با ریسمان خِرَد و عقلانیت سیاسی مهار کنیم! کاری که در انقلاب اسلامی نکردیم.

اگر پویانها، مفتاحی‌ها و گلسرخی‌ها، وجدان بخش‌های آزادی‌دوست جامعه را نِمادینه می‌کردند، شاه و حکومتش هم، در واقع امر، نماد عقلانیت تاریخی و ملی جامعه بودند و تبلور ناسیونالیسم ایرانی. اگر این دو می‌توانستند در بستر واحدی قرار گیرند، میهن ما به سرنوشت تلخ امروز خود دچار نمی‌‌شد. شاه در چنبره برنامه‌ها و راه کار‌های توسعه‌آفرین خود غرق بود و آرمان گرایان چپ ما هم در دنیای آرمانی خود!

روشنفکران آرمانگرای ایرانی درک نکردند که آرمانهای آنها، خواست منطقی و تاریخی ملت نیست. ملتی که بیشتر شهرنشینان آنهم روستایی‌اندیش و سنتی بودند و درکی از حقوق شهروندی نداشتند تا چه رسد روستائیان آن. این روشنفکران آزادی‌دوست درک نمی‌‌کردند که با برداشتن تسمه و افسار دیکتاتوری از سوی شاه، فرشته آزادی به میدان نمی‌‌آید بلکه جانوران درنده از حوزه‌های دینی یا خوانین، ایل سالاران و شارلاتانهای حرفه‌ای و بازاریان سنتی میدان دار می‌شوند.

آری! دیکتاتور محمد رضا شاهی جوابگوی مرحله توسعه تاریخی بود و به این اعتبار بازتاب عقلانیت تاریخی جامعه ما ولی آرمانگرایی روشنفکران آن دوران، ذهنیت بخش کوچکی از جامعه تحصیل کرده ما بود.

اگر حتی بخش از تحصیلکردگان آن دوران هم درکی عقلانی از مسئله قدرت سیاسی، دموکراسی، انتخابات و آزادیهای سیاسی و حقوق شهروندی داشتند، همبستر شدن عقلانیت سیاسی(فرمانروایی) و غیر عقلانیت مدنی (آرمانی) در نهر واحد توسعه سیاسی برای مردم میهن ما هم ممکن می‌گردید که فراهم کننده دموکراسی و پیش زمینه‌های آن در میهن ما بود.

در اینجا اکیداً لازم است گفته شود که بین آن کسانی که به انگیزه ناهنجاری‌های روانی و تربیتی مانند، مطرح شدن، خود نشان دادن و عرض وجود کردن یا عقده‌های روانی دیگر به خشونت کشانده می‌شوند و خشونت گرایی خود را پوشش آرمانی و سیاسی می‌دهند با آن آرمان گرایانی که به سائقه اندیشه و انگیزه‌های میهنی و انسانی و در عکس العمل به کاستی‌های سیاسی به خشونت و افراط گرایی کشانده می‌شوند باید مرزبندی قائل شد.

و به همین ترتیب باید بین آنهایی که به انگیزه‌های دینی و مذهبی، با اوهام فرازمینی دست به خشونت می‌زنند با آرمانگرایان واقعی تمایز ماهوی قائل شد. بنیادگرایی دینی برای تبدیل کردن جهان امروز به مدل مدینة النبی می‌جنگد، می‌کُشد و کشته می‌شود تا در آن دنیا سراپرده‌ای مملو از حور و غلمان برای خود رزرو کند و برای این هدف از کُشتار و ویرانگری هم به هیچ میزانی واهمه ندارد. هیچ یک از این دو کاته گوری اخیر در کادر مفهوم آرمان‌گرایی نمی‌‌گنجند.

دوستی که توصیه نگارش این مطلب را به من داده بود، پس از مطالعه آن، توصیه کرد که قدری هم راجع به زنده یادان علی دشتی و شجاع الدین شفا و کسروی بنویسم. فقط باید بگویم که هزاران افسوس که آنها رفتند و جامعه ایران آنها را نشناخت. در یک جمله آنها پالایشگران و پالایش شدگان میراث گرانقدر فرهنگ ما بودند. آنها عقلانیت سیاسی و تاریخی را در آثار خود با روح اوج طلب و دنیای آرمانی ما در هم آمیخته بودند. آنها تبلور تمام عیار آنچه بودند که ما باید بشویم!


۱۰ اوت ۲۰۱۹ سوئد
حبیب تبریزیان