ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 04.07.2019, 7:33
محمد تاریخی / بخش نخست

ب. بی‌نیاز (داریوش)

یک بازنگری تاریخی با اتکا به نخستین زندگی‌نامۀ محمد

دیباچه

هر آن چه ما، مسلمان و نامسلمان، دربارۀ محمد پیامبر اسلام می‌دانیم از روایات اسلامی است که دست کم ۱۵۰ سال پس از به اصطلاح هجرت یعنی سال ۶۲۲ میلادی نوشته شده‌اند. منبع اصلی تمامی احادیث و روایات اسلامی دربارۀ زندگیِ محمد به کتاب فردی برمی‌گردد که ابن اسحاق نام دارد که گویا میان سال‌های ۷۰۴ تا ۷۶۷ میلادی می‌زیسته. بنا بر گزارش ابن هشام (مرگ ۸۳۴ م.) و طبری (۸۳۹ – ۹۲۳ م.) گویا ابن اسحاق کتاب خود را در حدود سال ۷۵۰ میلادی نوشته است. گفتنی است که هویت ابن اسحاق برای مورخان ناشناخته است و ما او را از طریق ابن هشام (مرگ ۸۳۴ م.) می‌شناسیم. گویا ابن هشام زندگینامۀ محمد را بر اساس نوشتۀ ابن اسحاق بازنویسی کرد. تا پیش از نوشتۀ ابن هشام، عملاً کسی نه ابن اسحاق را می‌شناخت و نه از کتابش دربارۀ «سیرت رسول‌الله» اطلاعی داشت. از این رو، نمی‌توان با قاطعیت گفت که آیا اساساً فردی با چنین نامی وجود داشته است. با این وجود، چون ابن اسحاق در جهان اسلام و غرب نخستین منبعی است که همۀ نویسندگان بدان استناد می‌کنند، این بازنگری نیز تمرکز خود را روی این منبع نخستین که شالودۀ روایات اسلامی را تشکیل می‌دهد گذاشته است.

باری، تا پیش از ابن اسحاق ما هیچ سند یا نوشته‌ای دربارۀ محمد نداریم: نه در منابع اسلامی، نه در منابع عربی و نه در منابع غیراسلامی مانند سُریانی، پارسی میانه، یونانی و یا زبان‌های دیگر.[۱]

اسلام‌شناسان در غرب نیز زندگینامۀ محمد را بر اساس سیرت رسول‌الله ابن اسحاق / ابن هشام نوشته‌اند، بدون آن که به درستی یا نادرستی مضامین آن توجه کنند. شاید درست‌تر باشد بگوییم که اسلام‌شناسان غربی به زندگینامۀ ابن اسحاق به عنوان یک منبع تاریخی می‌نگریستند. کتاب‌های استاندارد دربارۀ «زندگینامۀ محمد» در غرب توسط فرانتس بول (Frants Buhl) دانمارکی، ویلیام مونتگومری وات (William Montgomery Watt) اسکالندی، ماکسیم رودنسون (Maxime Rodinson) فرانسوی و آخرین آن توسط تیلمان ناگل (Tilman Nagel) آلمانی در سال ۲۰۰۸ نوشته شده است. نقطۀ آغاز کتاب‌های نامبردۀ بالا، پذیرش این «پیش‌فرض» است که سیره ابن اسحاق در کلیت یا هستۀ خود «تاریخی» است.

طبق روایات اسلامی، ابن اسحاق در مدینه زندگی می‌کرد و در سال ۱۳۰ هجری به کوفه رفت. در سال ۱۴۲ هجری با منصور خلیفۀ عباسی ملاقات کرد و وارد دربار خلیفه شد. تقریباً همۀ روایات اسلامی هم نظرند که ابن اسحاق و ابن هشام نویسندگان دربار خلفای عباسی بودند. نتیجه این که هر آن چه ما امروز دربارۀ اسلام می‌دانیم از عصر خلفای عباسی است که اوج آن به زمان مأمون عباسی می‌رسد. ما هیچ سند اسلامی از دوران پیش از خلفای عباسی که به امویان شهرت یافتند نداریم. از این رو، می‌توان گفت که اطلاعات ما از اسلام، اطلاعاتی هستند که خلفای عباسی برای نسل‌های آینده تدوین کردند و سرانجام به ما رسیده‌اند.

زندگینامه محمد بر اساس روایات اسلامی

طبقِ گزارش ابن اسحاق، محمد پسر مشترک عبدالله و آمنه، در سال فیل [عام الفیل] برابر با سال ۵۷۰ میلادی در مکه متولد شد. پیش از تولد محمد، پدرش می‌میرد و سرپرستی او به پدربزرگش، عبدالمطلب می‌رسد. البته ما هیچ اطلاعی از زندگی محمد میان ۱۲ تا ۲۵ سالگی‌اش در دست نداریم و سیره‌نویسان اسلامی نیز در این باره چیزی ننوشته‌اند. محمد در سن ۲۵ سالگی با زن بیوه‌ای به نام خدیجه که گویا تاجر و ۴۰ ساله بوده ازدواج می‌کند. او در سن ۴۰ سالگی یعنی سال ۶۱۰ میلادی توسط فرشته جبرئیل از سوی خدا به پیامبری برگزیده می‌شود. در سال ۶۲۲ میلادی به علت فشار مخالفانش در مکه مجبور می‌شود به مدینه هجرت کند. در مدینه در سال ۶۳۲ میلادی در سن ۶۲ سالگی می‌میرد.

این اطلاعات را می‌توان در هر نوشته یا دایره المعارف اسلامی مشاهده کرد و منبع نخستین آن «سیرت رسول‌الله»[۲] از ابن اسحاق می‌باشد.

سرچشمۀ اطلاعات دربارۀ محمد کجاست؟

تمامی این اطلاعات از فردی است به نام ابن اسحاق که از سال ۱۴۲ میلادی به هنگام قدرت‌گیری خلفای عباسی وارد دربار منصور خلیفۀ عباسی شد. طبق روایات اسلامی ابن اسحاق در سال ۷۵۰ میلادی یعنی حدود ۱۳۷ هجری زندگینامۀ محمد را نوشت، یعنی ۱۳۷ سال پس از هجرت محمد از مکه به مدینه. ابن اسحاق از چه منبع یا منابعی توانسته مدارک و اسناد مربوط به تولد «رسول‌الله» را استخراج کند؟

ابن هشام در کتاب «سیرت رسول‌الله» از قول ابن اسحاق می‌نویسد:

ابن اسحاق در بخش «حکایت اصحاب پیل» (ص ۳۴) می‌نویسد که یکی از مکّیان از قبیله بنی فُقَیم عزم کرد تا به صنعا برود و کلیسای ابرهه، پادشاه یمن، را که «قُلّیس» نام داشت به «نجاست» بکشد که «تا قیامت از آن بازگویند». او می‌نویسد که این فرد مکّی چنین کرد و ابرهه برای انتقام از مکّیان تصمیم گرفت، کعبه را ویران کند و به همین دلیل با سربازانش که فیل همراه داشتند به مکه حمله کرد. پیش از حمله نهایی، مذاکراتی میان ابرهه و مکّیان صورت می‌گیرد که بی‌نتیجه باقی می‌ماند و سرانجام روز حمله فرا می‌رسد و لشکر ابرهه حبشی وارد مکه می‌شود تا کعبه را ویران کند.

«در این حال، پس باری [خدا] بلایی بر ایشان فرستاد و مرغانی چند از دریا برانگیخت بر مثالِ پرستوک‌ها و سنگها برمی‌داشتند به منقار، هر یکی به مقدارِ نخودی، و بیامدند و بر سرِ لشکر حبش بیستادند و آن سنگها بر سرِ ایشان فرو ریختند. به هر کجا که می‌رسید، از جانب دیگر گذر می‌کرد. اگر به سر می‌آمد، از زیر به در می‌افتادی و اگر بر پهلو می‌آمدی، از جانب دیگر گذر می‌کرد. و آن سنگها بر مثالِ آتش بود. به هر کجا می‌آمد، آبله می‌کردی و اعضایِ آن کس از زخمِ آن ریزه ریزه شدی.»[۴]

طبق گزارش ابن اسحاق روز حملۀ ابرهه حبشی در دوازدهم ماه ربیع‌الاول، یک روز دوشنبه، بود و در همین روز هم محمد به دنیا آمد. او می‌نویسد که پرندگانی مانند پرستو سنگهای ریزی به منقار داشتند که وقتی بر حمله‌کنندگان یا فیل‌ها فرود می‌آمدند از آن سوی دیگر پیکرشان بیرون می‌آمد.

حالا این پرسش بوجود می‌آید که ابن اسحاق این اطلاعات دربارۀ مکه و حملۀ ابرهه حبشی را از کجا آورده است؟ زیرا این اطلاعات همان گونه که خواهیم دید مربوط به سال ۵۷۰ میلادی است، یعنی مربوط به ۲۲۰ سال پیش از نگارش کتاب «سیره» می‌باشند.

پیش از آن که به این پرسش اساسی پاسخ گوییم لازم است به یک تناقض بنیادین اشاره کنیم. در زمانی که ابرهه به کعبه حمله کرد – طبق گفتۀ ابن اسحاق- اکثریت مکیان بُت‌پرست بودند و کعبه هم خانۀ بت‌ها بود. در این جا دخالت خدا (الله) در جنگ ابرهه و مکیان بت‌پرست عملاً محلی از اِعراب ندارد. زیرا، از نگرگاه «یکتاپرستی» که به موضوع بنگریم خدا می‌باید عملاً در کنار ابرهۀ حبشی مسیحی باشد و نه در کنار بُت‌پرستان. به سخنی دیگر، خدا به جای جانبداری از حبشی‌ها که مسیحی و یکتاپرست بودند جانب کافران یعنی بُت‌پرستان مکه را می‌گیرد، نکته‌ای که از لحاظ الاهیات (خداشناسی) شدیداً مورد مشاجره است.

باری، ابن اسحاق از چه منبعی جنگ ابرهۀ حبشی و مکّیان را برگرفته است؟ او از کجا فهمید که جنگی رخ داده است و درست در روز حمله به مکه محمد متولد شده است؟

داستان حمله‌ی ابرهه‌ی حبشی بر هیچ فاکتِ ملموس و تاریخی استوار نیست و هیچ سندی، چه نوشتاری چه باستان‌شناختی، برای اثبات آن موجود نیست. تمامی گزارش ابن اسحاق در راستا و فضای داستان‌های انجیلی نگارش شده که باید آن را به عنوان «تاریخ رستگاری» قلمداد کرد.

البته برای آن که کسی این داستان تولد رسول‌الله را زیر علامت پرسش نبرد، ابن اسحاق آن را با یکی از سوره‌های قرآن گره می‌زند تا پیشگیرانه راه هر شک و بدگمانی را مسدود کند و به اصطلاح به آن مشروعیت دینی بدهد. سوره‌ای که ابن اسحاق بدان متوسل می‌شود تا زاده شدن محمد را گزارش بدهد، سوره ۱۰۵ است که «الفیل» نام دارد و از ۵ آیه تشکیل شده است:

مگر نديدى پروردگارت با پيلداران چه كرد؟ (۱) آيا نيرنگشان را بر باد نداد؟ (۲) و بر سر آنها، دسته دسته پرندگانى «اَبابيل» فرستاد .(۳) [كه‌] بر آنان سنگهايى از گل [سخت‌] مى‌افكندند (۴) و [سرانجام، خدا] آنان را مانند كاه جويده‌شده گردانيد(۵).

در سورۀ بالا ۱- سخن از ابرهه حبشی نیست، ۲- از مکان یا میدان نبرد نامی برده نشده، ۳- زمان حملۀ «پیلداران» گفته نشده، ۴- سخنی از محمد بُرده نشده و ... به سخن دیگر هیچ یک از اطلاعاتی که ابن اسحاق از این سوره استخراج می‌کند، در متن سوره وجود ندارند. این پرسش که ابن اسحاق چگونه از سورۀ بالا زادروز محمد را استخراج کرده بدون پاسخ باقی خواهد ماند.

به هر رو، تاریخ‌نویس‌های اسلامی سرانجام به این نتیجه رسیدند که حملۀ ابرهه حبشی در سال ۵۷۰ میلادی در یک روز دوشنبه که ۱۲ ربیع‌الاول بوده رخ داده است. همۀ تاریخ‌نویسان اسلامی در این نکته هم‌نظرند که حملۀ ابرهۀ حبشی در سال ۵۷۰ میلادی بوده و تولد رسول‌الله نیز در همین سال رخ داده است.

محمد بن جریر طبری که در سال ۹۲۲ میلادی وفات کرد حدود ۱۵۰ سال پس از ابن اسحاق در کتاب خود «تاریخ الرسل و الملوک» همان واقعۀ تولد محمد را بازگو می‌کند و می‌نویسد:

به هر رو همۀ راویان و سیره‌نویسان اسلامی بر این نکته توافق دارند که محمد در روز دوشنبه دوازدهم ربیع‌الاول در سال فیل که گویا برابر سال ۵۷۰ میلادی است تولد یافته است.

ابرهه و سال تولد محمد: ۵۷۰ میلادی

سال ۵۷۰ میلادی، سالی است که شاهنشاه ساسانی یعنی انوشیروان (کسری) یمن را به دست گرفت. در آن زمان دیگر ابرهه‌ای وجود نداشت زیرا او دست کم دو دهه پیش‌تر مرده بود.

«در قسمت جنوب، کسری [انوشیروان] قدرت خود را بر یمن بسط داد. این مملکت در آن زمان در دست حبشیان بود. وهریز که یکی از سرداران کسری بود با اعراب همدست شد و در سال ۵۷۰ میلادی حبشی‌ها را خارج کرد و از جانب شاهنشاه به حکومت آن کشور منصوب شد.»[۶]

در سال ۵۷۰ میلادی، سردار کسری یعنی وهریز حاکم حبشه بود و نه ابرهه. اکنون نگاهی بیفکنیم به یافته‌های باستان‌شناسی. نخستین بار نینا پیگولوسکایا در سال ۱۹۶۴ به این موضوع اشاره کرد:

در تأیید پژوهش‌های پیگولوسکایا، احسان یارشاطر حدود چهار دهه بعد می‌نویسد:

داستان ابن اسحاق به مرور زمان از سوی سیره‌نویسان و راویان اسلامی با هزاران «شاهد» ساختگی دیگر شاخ و برگ داده شد و امروزه همۀ مسلمانان بر این باور هستند که محمد در سال فیل، در ۱۲ ربیع‌الاول به دنیا آمد و این روز، یک روز دوشنبه بود. البته اختلافِ نظرها دربارۀ زادروز محمد کم نیستند. بخش دیگری از مسلمانان بر این باورند که محمد حدود سال ۳/۵۷۲ میلادی – ظاهراً همه راویان اسلامی بر سر «عام‌الفیل» توافق دارند- ولی روز آن هفدهم ربیع‌الاول بوده است. زیرا بعضی از سیره‌نویسان از «شاهدان» نقل کرده‌اند که محمد در ۴۲مین سال پادشاهی انوشیروان زاده شده است. از آن جا که انوشیروان از سال ۵۳۱ میلادی به پادشاهی رسید، پس می‌باید محمد در سال ۵۷۳ متولد شده باشد. در ویکی‌پدیا دربارۀ تاریخ تولد محمد آمده است:

باری، تا آن جا که به مدارک واقعی و ملموس تاریخی مربوط می‌شود، پیامبر اسلام در سال‌های ۵۷۰ یا ۵۷۳ میلادی نمی‌توانسته زاده شده باشد. اگر معیار سال فیل باشد طبق کتیبه‌های یافت شده دیگر ابرهه از سال ۵۵۰ میلادی در قدرت نبود و شاید هم مُرده بود. در حقیقت اگر ما بخواهیم اندکی زادروز محمد را بالا پایین کنیم تمامی ساختار زمانی تاریخ‌نگاری اسلامی در هم فرو می‌ریزد و عملاً آغازِ سیره‌نویسی در برابر پرسش بزرگی قرار می‌گیرد.

آبستنی آمنه و زاده شدن پیامبر آینده

ابن اسحاق در بخش «در مولود و شیرخوارگی» دربارۀ بارداری آمنه سخن می‌گوید. ابن هشام از قول ابن اسحاق می‌نویسد:

در همین بند سه نکتۀ اساسی نهفته است: ۱- خدا به آمنه می‌گوید که به «پیامبر آخر زمان» آبستن است، ۲- زمانی که نطفۀ پیامبر بسته شد شد «جملۀ عالم منوّر شد»، ۳- از این نورافشانی «کوشکهای بُصرا پیدا شدند»[۹].

طبق روایات اسلامی محمد در سال ۵۷۰ میلادی متولد شد. وقتی محمد شش ساله بود مادرش مُرد، یعنی در سال ۵۷۶ میلادی. ابن اسحاق- اگر روایات اسلامی را بپذیریم- در سال ۷۵۰ میلادی سیرت رسول‌الله را نوشت، به عبارتی ۱۷۴ سال پس از مرگ آمنه. ابن اسحاق می‌نویسد «آمنه حکایت کرد»؛ آمنه در آن زمان برای چه کسی حکایت کرد؟ این اطلاعات را ابن اسحاق پس از ۱۷۴ سال از کجا به دست آورده است؟

«پیامبر آخر زمان» یا «خاتم‌الانبیاء» مفهومی است که آخرین بار پیامبر گنوسی، مانی، آن را به کار گرفت و خود را «خاتم الانبیاء» نامید. زمانی که نطفۀ پیامبر بسته می‌شود، جهان نورانی می‌شود و آمنه شهر بُصرا در سوریۀ امروزی را که مرکز مسیحیت شرق بود از چند صد کیلومتری می‌بیند. ذکر نام «بٌصرا» برای ابن اسحاق نقش کلیدی دارد. زیرا در آن جاست که برای نخستین بار یک کشیش مسیحی، «نشان پیامبری» را بر پشت پیامبر آینده مشاهده می‌کند.

ابن اسحاق می‌نویسد که «سیّد دوازده ساله» بود که به همراه ابوطالب عزم شام کرد:

مسلمانان همواره مدعی هستند که تنها معجزه محمد، قرآن است. در حالی که بیش از ۱۰۰ معجزه در زندگی محمد رخ می‌دهد: از سخن گفتن خدا با آمنه، تا تعیین نام «محمد» برای نوزاد آمنه از سوی خدا و «منوّر شدن جهان» و دیدن کوشک‌های بُصرا از چند صد کیلومتری و ... اگر این چنین رخدادهایی «معجزه» نیستند پس چه می‌توانند باشند؟

باری، زمانی که محمد دوازده ساله و عمویش ابوطالب وارد بٌصرا شدند، مورد توجه کشیش مسیحی قرار می‌گیرند. کشیش متوجه می‌شود که با آمدن محمد «همۀ درختانِ صحرا و سنگها به آواز آمده بودند و می‌گفتند: السّلام علیک، یا رسول‌الله» [ابن اسحاق، ۸۶]. پس از مدتی بحیرا (کشیش) وارد گفتگو با محمد می‌شود. کشیش متوجه می‌شود که محمد دوازده ساله بُت‌های سرزمین‌اش یعنی مکه را قبول ندارد و خدا را می‌پرستد.

«بعد از آن، در پشتِ سیّد نگاه کرد و مُهر نبوّت، به آن صفت که وی را از انجیل معلوم شده بود، بدید. بعد از آن، در قدم سیّد افتاد و بر قدم‌های وی بوسه می‌داد ... سپس به ابوطالب گفت: ای ابوطالب او را از چشم حسودان نگاه دار .... و هر چه زودتر او را باز به مکه بر و از یهود و نصارا او را نهان دار! چه اگر او را بشناسند، در بند هلاکِ وی شوند.» [ابن اسحاق، ۸۷]

جالب این جاست که ابن اسحاق اطلاعات نسبتاً «دقیقی» با جزئیات فراوان از بستن نطفۀ محمد تا سن دوازده سالگی به ما می‌دهد. و این در حالی است که ما هیچ اطلاعی از سن ۱۲ تا ۲۵ سالگی محمد که با خدیجه ازدواج می‌کند نداریم، ظاهراً این بازۀ زمانی از زندگی محمد برای هیچ کدام از تاریخ‌نویسان اسلامی از اهمیت برخوردار نبود.

باز این پرسش به جا می‌ماند که: این ۱۳ سال محمد کجا بود که هیچ ردّ پایی از خود به جای نگذاشت؟ آیا فقط مشغول به کار چوپانی بوده است؟

باری، ابن اسحاق از هنگامی که محمد به صورت نطفه بود تا ۱۲ سالگی‌اش اطلاعات بسیار دقیق و ریزی به ما می‌دهد که البته آنچنان با نیروهای فراطبیعی یعنی معجزات گره خورده‌اند که عملاً زمان و مکان دیگر نقشی ایفا نمی‌کنند.

پایان بخش نخست
————————————-
[۱] البته باید گفت که ما چند کتاب از منابع غیراسلامی داریم که به گونه‌ای به عربها، ساراسین‌ها، اسماعیلیان، محمد به عنوان فرمانده لشکر و ... اشاره دارند مانند دکترینا یاکوبی (Doctorina Jacobi)، توماس پرسبیتر (Thomas Presbyter)، وقایع‌نگاری گمنام خوزستان، سبئوس (Sebeos)، یعقوب ادسایی (Jakob von Edessa) و یوحنای دمشقی که در جای خود به آنها خواهیم پرداخت.
[۲] رفیع‌الدین اسحاق ابن محمد همدانی: سیرت رسول‌الله از روایت عبدالملک ابن هشام. ویرایش: جعفر مدرس صادقی. تهران، نشر مرکز. ۱۳۷۳
[۳] ابن اسحاق: تهران ۱۳۷۳. ص ۷۶
[۴] ابن اسحاق: تهران ۱۳۸۳. ص ۴۱
[۵] طبری، محمد بن جریر: تاریخ الرّسل و الملوک. جلد دوم. نشر الکترونیک- آذرماه ۱۳۸۹، ص ۲۲۳
[۶] کریستین‌سن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان. ترجمه رشید یاسمی. تهران، ۱۳۸۹ انتشارات نگاه. ص ۳۶۷
[۷] پیگولوسکایا، نینا: اعراب، حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده‌های چهارم – ششم میلادی. ترجمۀ رضا عنایت. تهران ۱۳۷۲، نشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی. ص ۴۰۶
[۸] یارشاطر، احسان: حضور ایران در جهان اسلام. ترجمه فریدون مجلسی، تهران ۱۳۸۱، انتشارات مروارید. ص ۴۳
[۹] این جمله یکی از بی‌مغزترین جملات ابن اسحاق است. زیرا بنا به مضمون این جمله باید در روز از مکه بتوان «کوشک‌های بٌصرا» را دید. در حالی که مکه [امروزی] حدود ۱۶۰۰ کیلومتر با بٌصرا فاصله دارد. حتا فاصلۀ شهر پترا تا بصرا حدود ۴۰۰ کیلومتر است که از بلندهای این شهر اصلاً نمی‌توان کوچکترین اثری از شهر بصرا مشاهده کرد.


نظر خوانندگان:


■ با احترام به اهتمام جناب بی‎نیاز، مایلم نکات زیر را برای هرگونه تصحیح و تنقیح، با خوانندگان ارجمند در میان بگذارم.
بازنگری انتقادی آراء پژوهشگران اناره، بر این پایه نهاده است که دیدگاه ابن‎هشام با ارجاع به ابن‎اسحاق در واقع، تدوین کارپردازان دربار عباسی است. اگر این انگاشته را بپذیریم، پرسش این است، آیا نویسندگان دربار عباسی، آراء ابن‎اسحاق ـ ابن‎هشام را بدون ارجاع به زمینه‎های پذیرش اجتماعی تدوین کردند؟ اگر چنین زمینه‎ای نبود، این آراء چگونه بدون معارضه از سوی تاریخ‎نگاران سرزمین‎های دیگر، گسترش یافت؟ برای نمونه، چرا هیچ گزارش (متأخر نسبت به دوره عباسی آغازین) از تاریخ‎نگاری‎های بیزانسی، سریانی، عبری، لاتین، ارمنی، و ... در میان نیست تا به روشنی، تاریخ‎سازی دربار عباسی را رسوا کند؟
باز برای نمونه، به مانی اشاره می‎کنم که با همه تلاش‎ها برای نابودی این جریان، هرگز اصل آموزه‎های او به فراموشی تاریخ سپرده نشد، و گزارش‎های بسیاری فعالیت آنان را در گستره تاریخ ثبت کرده است، چه از زبان مخالفان و منتقدان، چه از زبان مانویان. چگونه جعل و تاریخ‎پردازی دربار عباسی، بدون معارضه گسترش یافت؟
اگر زمینه اجتماعی گسترده بود، آنگاه، می‎توان چنین انگاشت که آراء ابن‎اسحاق بر زمینه‎ء گسترده اجتماعی، بازویرایی و تدوین شده بود؟ پس نمی‎توان، آن را یک جعل یا تاریخ‎سازی از هیچ ، به گمان آورد. باور دارم که اهتمام جناب بی‎نیاز، و پژوهشگران اناره، بر این پرسش، و پرسش‎های دیگری از این دست، زمینهء گسترش و سنجش آراء و دستاوردهای گروه را گسترش می‎بخشد.
با احترام، نوید (دانش‎آموخته تاریخ ایران)


■ نوید گرامی، با سپاس فراوان از نکاتِ قابلِ تأملی که نوشتید.
شاید لازم باشد به یکی دو نکته دربارۀ کامنت‌تان اشاره کنم. شما می‌نویسید: «؟ اگر چنین زمینه‎ای نبود، این آراء چگونه بدون معارضه از سوی تاریخ‎نگاران سرزمین‎های دیگر، گسترش یافت؟» کاملاً با شما موافقم! حتماً «زمینه‌های واقعی» برای تاریخ‌نویسی اسلامی وجود داشته است. ولی طبق اطلاعات ناچیز من، این زمینه‌های واقعی ربطی به تاریخنگاری اسلامی که ما هم اکنون می‌شناسیم ندارند. برای نمونه: همانگونه که می‌دانید داستان توفان نوح در انجیل عهد عتیق در گیلگمش [سومریان] بازتاب یافته است و کتاب تثنیه در انجیل عهد عتیق عملاً همان قوانین حمورابی هستند و ... به عبارتی امروزه می‌دانیم که هم توفان «نوح» واقعیت بوده - البته بیش از ۸ هزار سال پیش [آخرین نظریه که منطقی به نظر می‌رسد مربوط است به تغییرات شدید اقلیمی به همراه توفان‌های شدید] و هم قوانین حمورابی [کتاب تثنیه] ریشه در واقعیت دارند. این که این عناصر وارد انجیل عهد عتیق شده‌اند دالّ بر درستی داستان‌های انجیل عهد عتیق و فرمان‌های الهی نیست زیرا این داستانها در اینجا در خدمت تاریخ رستگاری قرار گرفته‌اند به اصطلاح «تاریخ» نیستند ولی به ما کمک می‌کنند به دنبال «تاریخ واقعی» برویم [که پژوهشگران نیز چنین کردند].
از سوی دیگر، شما به عنوان کسی که حرفه‌ای با تاریخ سروکار داشته‌اید می‌دانید که ما در تاریخ «آفرینش» نداریم، تاریخ هیچگاه از صفر شروع نمی‌شود: نمی‌توان گفت که خدا یک نفر را به عنوان پیامبر برگزید و توسط فرشتگانش پیام‌هایش را به او داد و ناگهان دینی به نام اسلام بوجود آمد. تاریخ با روندهای تودرتو – و نه خطی- با کیفیت برایشی (evolutionär) سروکار دارد: آمیزه‌ای از نظم و آشوب.
نمونه یک: یهودیت به یهوه به عنوان خدای نادیده و یکتا باور دارد. آیا همیشه اینگونه بوده است؟ نه! یهوه‌، سده‌ها بُت بود و حتا در شکل بُت همسری داشت به نام اشره. سرانجام بُت‌ها جای خود را به یک خدای انتزاعی دادند.
نمونه دو: مسیحیت. این دین از درون یهودیت بیرون آمد و دهه‌ها زیر نام فرقه‌های یهودی-مسیحی زندگی می‌کردند تا سرانجام شاخه‌هایی از آن از یهودیت بُریدند و خود را مسیحی می‌نامیدند.
تاریخ با گام‌های نانومتری حرکت می‌کند و آنهم با هزاران هزار عنصری (که ما بخشی از آنها را می‌بینیم و بخشی را نمی‌بینیم) که در فعل و انفعال‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، دینی، فرهنگی و ... مشارکت می‌کنند. در این میان لازم به یادآوری است که از نظر من تاریخ اسلام به آن شکلی که روایات و احادیث به ما می‌گویند نادرست است و ربطی به تاریخ واقعی ندارد، بلکه تاریخ رستگاری / دینی است برای اثبات پیامبر و خدا [یا دین جدید]. ولی این که واقعاً چه پروسه‌هایی پشت سر نهاده شد تا یک دین مستقلی به نام اسلام شکل گرفت هنوز اطلاعاتم نابسنده است. شاید هم در عمر کوتاهم هیچگاه از آن آگاهی نیابم. ولی مهم هدف نیست، مهم راه پرسشگری‌، و نگاه تاریخی-انتقادی است که در این رهگذر پیموده می‌شود؛ به نظر من – و به این باور دارم- خود راه از هدف مهم‌تر است.
شاد باشید/ بی نیاز


■ «چگونه جعل و تاریخ‎پردازی دربار عباسی، بدون معارضه گسترش یافت؟»( نوید)
تاریخ صدر اسلام و دوره امویان را عباسیان نوشتند (به دستور عباسیان این تاریخ نوشته شد) و نه معارضان و اگر هم معارضان چیزی نوشته بودند از بین رفته است. سکه و ایران شناس آلمانی فولکر پپ شک دارد به شخصیت تاریخی (واقعی) طبری و معتقد است که یک گروهی، یا یک مدرسه‌ای به نام طبری در ایران (تبریز) گشوده شد تا تاریخی که عباسیان در نظر داشتند بنویسند (حجم تاریخ طبری بیشتر از آن است که یک شخص بتواند آنرا تدوین کند). فولکر پپ ادامه می دهد این تاریخ نخست به زبان فارسی نوشته شد (تاریخ بیهقی) و بعد به عربی ترجمه شد (تاریخ طبری). و اینکه «از تاریخ‎نگاری‎های بیزانسی، سریانی، عبری، لاتین، ارمنی، و ... در میان نیست تا به روشنی، تاریخ‎سازی دربار عباسی را رسوا کند». چرا کمی از این تاریخ رسواکننده در دست است:
اسلام شناس قرن گذشته آلمان یولیوس ولهاوزن (Julius Wellhausen) اشاره به خبری از تئوفانس (Theophanes – تاریخ نویس قرن ۸ بیزانسی) با این مضمون می‌کند: «حکمرانان جدید (عباسیان) در سال ۷۵۵ بیشتر مسیحیان در فلسطین را به دلیل خویشاوندی آن ها با سلسله قبلی کشتند.» این اسلام شناس آلمانی ادامه می دهد «این قابل فهم نیست که چطور می توان ادعا کرد که امویان از پیروان دین مسیح بودند. این خبر درست نیست».

A. M. 6243 töteten die neuen Herrscher die meisten (Christen als) Anverwandten der früheren “ “ Dynastie, in dem sie sie hinterlistig umbrachten zu Antipartris in Palästina. Man versteht nur nicht, wie die Umaijiden als Christen bezeichnet weden können; es liegt ein Irrtum oder eine Interpolation vor

خبر تئوفانس درست است، امویان پیرو دین مسیحیت بودند و عباسیان با جعل تاریخ کوشیدند این گذشته مسحیت (اسلام) را از بین ببرند. اما فقط تاریخ نویسان مسیحی نبودند که به مسیحیت امویان اشاره کردند، بلکه شیعیان نیز بر این باور بودند که امویان مسیحی بودند:
پاتریشا کرون اسلام شناس دانمارکی اشاره می‌کند: «سوال دوم مربوط می شود به رابطه امویان، بخصوص سفیان با مسحیت. پیش‌گویی‌های  پیامبرانه (apocalypses) سنی به یک نتیجه‌ای نرسید که سفیان (Sufyani ) مسیحی بودند، اما شیعیان ادعا کردند که سفیان با یک صلیب بر گردن از بیزانس آمدند و یا هنگام اقامت (پناهندگی ) در بیزانس دین مسیحیت را قبول کردند و مسیحی شدند. شاید این یک نوع برتاختن شیعه به سلسله سفیان بود و شاید هم خاطره شیعیان از رابطه خانواده معاویه با مسیحیان بود.»

The second question deals with connection of the Umayyads, and especially of the Sufyani, to Christanity. In Sunni apocalypses one could never come to the conclusion that the Sufyani is a Christian, but that does not necessarily mean that it is not an authentic part of the cycle as a whole. In Shia material the Sufyani is a Christian who comes from Byzantium with a cross around his neck; at another point, Umayyads who request asylum in the Byzantine Empire convert to Christianty ( though it is not done with any great enthusiansm). It could be that this is just one more attack to be laid at the door of the hated Umayyad dynasty, or it could be that it represents a genuine recollection of the connection between Muawiya and his family and Christianity

در خاتمه نگاه کنید به سکه‌های دوره امویان با علامت صلیب. تاریخ ۱۵۰ ساله اول اعراب (اسلام) جعلی است، یا به زبان علمی تاریخ رستگاری است، مانند تاریخ رستگاری تورات که تا به امروز هیچ سندی که شخصیت تاریخی عیسی را تایید کند به دست نیامده.
امیرخلیلی