ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 17.05.2019, 10:09
علم روابط‌بین‌الملل و تحلیلی از آنارشیسم‌سیاسی

آراز فنی

علم روابط بین‌الملل و تحلیلی از آنارشیسم‌سیاسی در جهان امروز
ملی‌گرائی افراطی، بحران‌هویت و بحران در روابط بین‌الملل

 

روابط بین الملل از منظر تفکر لیبرالیستی:

دومین و یکی از مهمترین رویکرد تئوریک در روابط بین‌الملل منظر فکری لیبرالیسم است. ریشه‌های این نظریه همانند سایر نظریه های کلاسیک سیاسی بر می‌گردد به نظریات فیلسوفان و متفکرین آزادیخواه عصر روشنگری که خود نیز بصورت انباشتی بر می‌گردد به تکامل دانش اجتماعی بشری؛ بخصوص فلسفه یونان و رنسانسی علمی. مشکلات دستیابی به صلح پایدار، تضمین آزادیهای سیاسی و اقتصادی/تجارت، همکاری در روابط بین‌الملل و ایجاد موسسات بین المللی که تضمین کننده ی اهداف بالا باشند از موارد مهمی محسوب می‌شوند که این نظریه به توضیح و دفاع از آنها می‌پردازد. من در این مقاله در صدد این نیستم که به تعریف و یا بازتعریف یکی از مفاهیم مهم علوم اجتماعی که در ادبیات سیاسی کشورهای گوناگون صدها کتاب و مقاله در باره ی آن نوشته شده بپردازم ولی برای توضیح گزاره ی بعدی یعنی لیبرالیسم در روابط بین الملل مجبور به توضیح کوتاه در باره ی این مفهوم هستم.
لیبرالیسم از سویی به یک تئوری سیاسی بورژوازی اطلاق می‌شود که نمایندگان آن سرمایه‌ داری صنعتی را بر علیه اشرافیت فئودالی سازماندهی می کردند و درصدد گرفتن قدرت سیاسی بودند. آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی دوران فئودالیسم را در برنامه های خود مدون کرده و در عین حال می‌خواستند که قدرت مطلقه سلطنت محدود شود. نمایندگان لیبرال به  پارلمان راه یابند و در نهایت حق رأی آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدوده خاص آن دوران و به مفهوم بورژوایی آن برای همه (مردان) به رسمیت شناخته شود.
در ایلات متحده لیبرال به فردی گفته می شود که نظریات چپ و دموکراتیک دارد و به گونه ائی مخالف سیاست متداول و رویای آمریکائی ها هست. با این تاویل لیبرالیسم نزدیکیهائی با تفکر چپ دارد. اگر مسئله را بخواهم ساده کنم، در ادبیات مارکسیستی اما مفهوم لیبرالیسم به معنای تئوری و سیاستی است که به نابرابری اقتصادی و اجتماعی دامن می‌زند. و در ایده ی مارکسیستی به کسانی گفنه می شود که به آشتی طلبی غیراصولی به ضرر اساس اندیشه‌های مبارزه طبقاتی مارکسیستی تلاش می کنند. لیبرالیسم در این مفهوم از نمودهای فرصت‌ طلبی و فردگرایی است.

لیبرالیسم بطور عموم در جواب و در مقابله با تفکر و سیاستهای دیکتاتوری، قرون وسطائی، اقتدارگرایانه و جنگ طلبانه شکل گرفت. بدین ترتیب لیبرالیسم بدیلی است در مقابل نظریه های نظامی و اقتدارگرایانه در روابط سیاسی/اجتماعی و مکتب رئالیسم قدرت محور.  ما می‌بایست منظر فکری لیبرالیستی در روابط بین الملل را با لیبرالیسم متداول سیاسی که بطور عموم از آزادیهای افراد در مقابل قدرت بلامنازع دولتها و گروهای مذهبی و فشار حمایت می کند و به تئوریزه کردن حقوق آزاد در تجارت/سرمایه داری و آزادیهای فردی می پردازد، فرق قایل شویم. گرچه لیبرالیسم در روابط بین الملل اساسن از این منظر به مسایل سیاسی نگاه می کند ولی اینجا تاکید روی ایجاد موسسات بین المللی و دیالوگ برای حل مشکلات سیاسی و اقتصادی هست.
درمقابل این سئوال که “آیا جنگ یک امر اجتناب ناپذیری است”؟ جواب لیبرالها منفی است. لیبرالها معتقد هستند که می شود بر تفکر و عمل جنگ بین دولتها غلبه کرد. در انتقاد به رئالیستهای قدرت محور، که دولت را تنها موسسه ی قانونی که می بایست با استفاده از قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی از منافع حاکمیت دفاع کند؛ لیبرالیها به تقسیم قدرت معتقد هستند و قدرت را به سه حوزه ی سیاسی، اقتصادی و مدنی تقسیم می کنند که موسسات زیر آنها را نمایندگی می کنند:
۱. دولت ۲. اقتصاد/شرکتها ۳. جامعه ی مدنی.
لیبرالها بطور عموم نظریه ی آنارشی قدرت در روابط بین الملل را قبول دارند ولی معتقد نیستند که انسانها و دولتها ذاتن خشن/شرور و در جستجوی قدرت هستند. تلاش برای کسب قدرت و مبارزه برای حفظ قدرت تنها انگیزه و محور کارهای افراد و سازمانها نیست. لیبرالها در چهار حوزه ی علمی و عملی رئالیستها را به چالش می کشند:
۱. آنها می گویند؛ پذیرش آنارشی سیاسی بعنوان تنها نظم سیاسی در روابط بین الملل می تواند یک واقعیت ناقص باشد و کسریهای جدی دارد. با پذیرش روابط قدرت بین دولتها نولیبرالها معتقد هستند که این روابط توسط قوانین و تعهدهای متقابل بین دولتها تثبت شده است. یعنی وجود موسسات بین المللی که فرم و محتوای آنها فراتر از تعهدات سیاسی و اقتصادی دولتها هست، در میانکنش همکاریهای بین المللی و بین بازیگران سیاسی گوناگون، در روابط بیلاترال بین دولتها و در ساختارهای گوناگونی نمود پیدا می کنند. بدیگر بیان همکاریهای دو و یا چند جانبه بین دولتها برای کاهش جنگ و تنش در روابط بین الملل یک واقعیت عینی است. لذا رقابت برای کسب قدرت، تنها محرک سیاسی نیست. همکاری برای ایجاد امنیت عمومی در دنیا توسط موسسات منطقه ائی و بین المللی موازی، همزمان و همراه با سایرعوامل اجتماعی پیش می روند. بدین ترتیب، نرمها، سنتها و قوانین سیاسی/اجتماعی در عرصه های گوناگون بین المللی بسترهای سازمانی خود را بوجود آورده و این موسسات به وابستگی/همبستگی و همکاری بین دولتها منجر شده است. اگر چه استقلال عمل دولتها طبق قوانین بین المللی تنظیم و تثبیت شده است.
۲. لیبرالها بغیر از تاکید روی دیالوگ و همکاری بین کشورها، که در تقابل با نظریه ی رئالیستهای قدرت محور قرار دارد همچنان به نقش مهم نهادهای غیر دولتی در عرصه ی سیاست ملی و بین المللی تاکید می کنند. به نظر لیبرالها شرکتها (تجارت و اقتصاد) بخصوص حضور شرکتهای بزرگ و فرا ملیتی که بدون استفاده از نیروی نظامی و با تاکید روی امر تجارت فعال هستند، نیروی مهم اجتماعی هستند که قدرت تاثیر و عمل آنها کمتر از موسسه ی سیاست نیست. جامعه ی سازمان یافته ی مدنی، انجمنها و نهادهای فرهنگی، هنری و ورزشی جزو بازیگران اجتماعی قدرت ملی و بین المللی هستند که در موارد مختلف نقش مهم خود را روی روابط بین الملل زده و می زنند. بدین ترتیب قدرقدرتی دولت/حکومت بعنوان تنها عنصر قدرت بین المللی زیر چالش می رود. میدانیم که امروز نهادهای فرهنگی و مدنی روی سیاست دولتها نقش مهمی ایفا می کنند. اگر مطبوعات مستقل را به این عناصر قدرت اضافه کنم وزن این نهادها بیشتر می شود.
۳. لیبرالها تعریف راشیونل و یاعقلانی در تفکر وعمل دولتها را پذیرفته ولی به آن با دیده ی انتقادی نگاه می کنند. آنها می گویند اگر این نظر را بپذیریم که دولتها تنها عامل/عنصر اجتماعی هستند و یا میتوانند باشند که  در هر دو حوزه ی ملی و بین المللی از منافع ملی دفاع کرده و آن را اشاعه دهند، رویکرد و نگرش ما یک نگرش تک بعدی به واقعیتهای اجتماعی موجود خواهد بود و از منظر علوم سیاسی قابل رد.
با توجه به تجربیات موجود بخصوص در کشورهای سوسیالیستی ثابت شده است که حوزه ی عمل و قدرت دولتها ازلی، بادوام و موثر نبوده و ارگانهای اجتماعی دیگری – بخصوص در سطح بین الملی - وجود دارند که می توانند حوزه ی عملکرد دولتها را در حفظ منافع ملی، امنیت ملی و ثبات اجتماعی جهانی تکمیل کنند و عقلانیت نیز دارند.
۴. برتری و تسلط نظامی و امنیت ایجاده شده توسط دولتها محدود بوده و ناسیونالیسم با نوع تعریف رئالیستها با واقعیتهای موجود تطابق نمی کند. دوران امپراطوری ها و دولتهای قدرقدرت نظامی در حال بسر آمدن است. کشورهای بسیار کوچک با اختراعات، استفاده از ابزار ارتباطات دیجتالی/اینترنت و تولید کالاهای مورد نیاز مردم در سطح کلان، امروز به قدرتهای بزرگی تبدیل شده اند.
کره ی جنوبی، تایوان، هنگ کنگ، مالزی/اندونزی، ویتنام و ...که از آنها بعنوان ببرهای کوچک نام می برند بدون استفاده از نیروی نظامی بازار دنیا را زیر تسلط خود دارند و صد البته بدون دخالت ارتش و بدون مقاومت مردم کشورهای زیر ... و دولتهای دیگر.
با جهانی شدن اقتصاد، سیاست، فرهنگ، هنر و حتی فعالیت گروه های مافیائی مرزهای دولتها/کشورها بسیار کم رنگتر شده اند و سیال. بدین ترتیب همبستگی سیاسی و اقتصادی در نظریات لیبرالها بعد از سالهای دهه ی هفتاد قرن پیش بیشتر نمودار است. وابستگی کشورها، نهادهای مدنی و شرکتها بهم دیگر به عنصر غالب در سیاست تبدیل شده یا خواهد شد. بدین ترتیب – و شاید – “نظریه دست نامرئی” آدام اسمیت که در توضیح نقش تجارت بکار می برد، در اداره و هدایت مردم و کشورها می توان در اینجا مشاهده کرد.
مبحث بعدی که نظریه ی رئالیستهای قدرت محور را در مورد نقش غالب دولتها با نوع ناسیونالیسم با مشخصات تعریف شده توسط آنها، زیر علامت سئوال می برد حرکتهای قومی و اتنیکی است. این حرکتها باعث بوجود آمدن کشورهای جدید شده و در پاره ائی موارد این حرکتها در تضاد با سامان سیاسی حاکم قرار دارند. در اشکال حرکتهای تروریستی و بخشن می توان یک چهره ی مشخصی از این تضاد را مشاهده کرد.
مقایسه ائی کوتاه بین لیبرالیسم و رئالیستهای قدرت محور:
همانطوریکه نوشتم، در جواب این سئوال که آیا می توان از جنگ بین کشورها جلوگیری کرد، جواب لیبرالها مثبت است. لیبرالها معتقد هستند که با ایجاد موسسات بین المللی می توان  روابط از روابط خصمانه بین کشورها تعدیل کرد هستند. به آزادی سیاسی و اقتصادی باور دارند و معتقد هستند که رقابت سازنده بین نیروهای سیاسی و اقتصادی نیروهای اجتماعی گوناگون به رشد سیاسی، اقتصادی و دموکراتیک جوامع و افراد منجر می شود.
برخلاف نظریه ی رئالیستهای قدرت محور، که دولت را تنها موسسه ی قدرت می دانند، لیبرالها برای قدرت سه حوزه ی عمل شناسائی می کنند. دولت، اقتصاد/شرکتها و جامعه ی مدنی. تاکید بر این است که بغیر از دولت، نهاد ها، بازیگران فرهنگی، كنشگران غیردولتی تکمیل کننده ی ساختار سیاسی و اجتماعی هستند. بدین ترتیب دولتها یک نهاد یکپارچه نیستند و بوروکراسی و نظام اداری متکی بر کثرتگرائی، محتوای برنامه های سیاسی و فرهنگی دولتهای قوی و رفاه ملی را تشکیل می دهند. می دانیم که برای رئالیستهای قدرت محور حفظ منافع ملی در الویت قرار دارد. برای رسیدن به قدرت اخلاق اجتماعی باز تعریف می شود ولی لیبرالها بر اخلاقیات، هنجارها، حقوق بشر اهمیت قایل هستند. بنظر لیبرالها منشورهای حقوق بشر می بایست با قوانین جاری دولتها یکی شود.
با رئالیستهای قدرت محور در رابطه با عقلانی بودن سیاست و رفتار دولت‌ ها همنظر بوده و آن را به عنوان یکی از شاخص مهم موسسه سیاست می دانند. ولی در سیاستهای اقتصادی جاری خود بدنبال  تامین امنیت برای شرکتها و آزادی تجارت هستند و بر همین اساس به پروسه های ناشی از همكاری‌های بین المللی اهمیت داده و توجه می‌كنند.
از آنجا که وظیفه ی حفظ منافع ملی از منظر فکری رئالیستهای قدرت محور بعهده ی دولت است لذا دولت تنها عامل ایجاد امنیت ملی و شاید بین المللی وجود دولتهای بزرگ و هژمون است. در مقابل لیبرالها به وجود و نقش موسسات بین المللی، همكاری‌های بین المللی توسط نهادها، سازمان‌ها و رژیم‌های بین المللی تاکید کرده و وجود آنها را در ایجاد یک جامعه ی بین المللی با ثبات و امن ضروری می دانند. بدون یک امنیت جمعی و بین المللی، دفاع از منافع ملی شاید غیر ممکن باشد.
لیبرالها همانگونه که مشهور است به اصلاح و رفرم در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی معتقد هستند. وظایف حقوق بین الملل و موسسات بین المللی می بایست به امنیت عمومی و جهانی منجر شود تا بی ثباتی، تنشهای نظامی و جنگ. تأكید بر قدرت اقتصادی و نهادی کردن آن در كنار قدرت مادی و نظامیی؛ تأكید بر شباهت‌های درون و بیرون از سایر موارد حرکتهای لیبرالها هستند.

پانزدهم مای/سوئد