ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 14.02.2019, 9:19
جمهوری اسلامی، جمهوری روشنفکرانِ ضدامپریالیست

حمید فروغ

جمهوری اسلامی، جمهوری روشنفکرانِ ایرانیِ پس از جنگ جهانی دوم است!

روشنفکرانی که زمینه‌ساز انقلاب مشروطه بودند و یا از دل آن انقلاب برآمدند، برجسته‌ترین ‏جریان روشنفکری ملی و دموکراتیک ایران در دو سدۀ گذشته بوده‌اند. این گرایش ملی- ‏دموکراتیکِ روشنفکران ایرانی با پایان جنگ جهانی دوم عملاً به پایان رسید.‏

این روشنفکران در پی شکست‌ها و نابسامانی‌های بیرون از اندازه، بویژه پس از شکست ‏جنبش بابیه، مشکل و عامل اصلی پریشانی و عقب‌ماندگی جامعه ایران را به درستی ‏روحانیون شیعه و کارکرد دستگاه عریض و طویل آن تشخیص داده بودند و همواره آن را در ‏کتاب‌ها،‌ رساله‌ها و روزنامه‌هایی که منتشر می‌کردند، بازتاب می‌دادند.

در نتیجۀ تلاش‌ و فعالیت‌ این گروه روشنفکران که ویژگی برجستۀ‌ آنها ایران‌دوستی بود،‌ جامعه ‏به‌سوی رهائی از عقب‌ماندگی‌های زمین‌گیرکنندۀِ ناشی از تسلط مذهب شیعه هدایت شد. ‏عقب‌ماندگی‌ها و پریشانی‌هایِ مفرطی که چند سد سال مذهب شیعه در تار و پود و روانِ ‏جامعه و مردم تنیده بود.

در این جا می‌توان از ایران‌دوستانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، سید ‏یحیی دولت‌آبادی، حسن پیرنیا، محمدعلی فروغی، سیدحسن تقی زاده، تیمورتاش، محمد ‏مصدق، علی اصغر حکمت، علی اکبر داور، علی اکبر سیاسی، علی اکبر دهخدا، احمد ‏کسروی، ملک‌الشعرای بهار، میرزاده عشقی، ایرج میرزا، صادق هدایت و... نام برد که هرکدام ‏در زمینه‌ای نقشی موثر در این تلاش روشنگرانه برعهده گرفتند و مهر خودشان را بر تحولات ‏مثبت آن دوره زدند.‏

از ویژگی‌های مهم این نسل روشنفکران نگاه و دریافتِ درست و مثبت‌شان به غرب و ‏دستاوردهای فکری و فرهنگی آن بود. آنها بسیاری از این دستاوردها را در سازمان‌دادن نهادها ‏و موسسات علمی، فرهنگی، حقوقی و اداری آموختند و بکار گرفتند و به جامعه از طریق ‏محصلین و دانشجویان دانشگاه نوپای آن آموزاندند.‏

به همت و فکر فراخ آنان بود که ایران نوین از درون ایران ویران شده شیعی قاجاری سربرآورد. ‏برخی از آنان در دورۀ رضاشاه عهده‌دار مسئولیت‌های مهم دولتی هم بودند که در شکل‌دهی ‏ایرانِ‌ نوین سهم بسزایی داشتند. مدارس دخترانه، دادگستری، دانشگاه و بسیاری ‏زیرساخت‌های هنوز پابرجای علمی، فرهنگی و اداری‌ای که ایران مدرن برروی آنها ساخته و ‏پرداخته گردید مدیون و مرهون تلاش‌های شبانه‌روزی آنان است.

پایان جنگ جهانی دوم و کنار رفتن رضاشاه و در پی آن تاسیس حزب توده، رفته رفته وضعیت ‏دیگری را بر جامعه روشنفکری ایران حاکم کرد. اکثر روشنفکران پس از جنگ جهانی دوم، به ‏استثنای تعدادِ انگشت شماری چون صادق هدایت، در حزب توده سازمان یافتند و یا شدیداً ‏تحت تأثیر تبلیغات آن حزب قرار گرفتند. دغدغۀ اصلی این نسل جدید روشنفکران پس از ‏شکل‌گیری جهان دوقطبی «امپریالیسم» (به سرکردگی آمریکا) بود.

از این پس معیار روشنفکر ایرانی، در این جهان دوقطبی، سنجش موانع فرهنگی، اقتصادی و ‏سیاسی ملی نبود بلکه گزاره‌هایی بود که از دل منافع این دو قطب / بلوک بیرون می‌آمد.

روشنفکر ایرانی که تا پیش از جنگ جهانی دوم روحانیان و دستگاه مذهب شیعه را به عنوان ‏یکی از موانع اصلی توسعه می‌نگریست، حال نه تنها این نهاد را به حال خود گذاشته بود بلکه ‏به عنوان یک متحد طبیعی هم به آن می‌نگریست. آنها از این به بعد با روحانیان شیعه همزبان ‏و هم‌رأی شده و غرب را شیطانی و منحوس می‌دانستند.‏

در این دوره روحانیت شیعه که با تلاشهای پیگیر و درایت روشنفکران نسل قبل به گوشه‌ای ‏رانده شده بود بار دیگر در سکوت و همراهی ضمنی نسل جدید روشنفکران از پستوهایش ‏بدرآمد و دیگر هیچ نیرویی جلودارش نشد، کسروی را در سال ۱۳۲۴ در دادگاه کشتند و صدای ‏کسی در میان روشنفکران نسل جدید، که دیگر داشتند سوسیالیست می‌شدند، درنیامد. از ‏این دوره به بعد کم کم نگاه روشنفکران سوسیالیست شده و نگاه روحانیت شیعه بر نگاه ‏سکولار و روشنفکریِ نسل قبل چیرگی پیدا کرد.

روشنفکران «ضدامپریالیست» بعدتر برای «نفوذ» در توده، از ساز و کارهای مذهبیون شیعه هم ‏استفاده می‌کردند که می‌توان از جمله به شهادت‌طلبی، رفتارهای انتحاری، مظلوم‌نمایی، ‏مخالفت با «غرب‌زدگی»، خود را امام حسین و حکومت را یزید قلمداد کردن و...اشاره کرد. ‏بگونه‌ای که هم‌رأیی و هم‌راهی آنان با مذهبیون شیعه در رقابت برای نفوذ بر «توده» جای ‏تشخیصی بین آنان و روحانیون شیعه در بین مردم باقی نگذاشته بود.‏

معدود روشنفکرانی هم که جز این می‌اندیشیدند و برخی‌شان در نهادهای حکومتی فعال ‏بودند، به دلیل تعداد اندکشان، در فضای آن روزگار مورد توجه مردم قرار نداشتند.

این وضعیت روشنفکری ما پس از جنگ جهانی دوم تا انقلاب اسلامی است. طبیعی است در ‏جامعه‌ای که روشنفکران سکولارش تبدیل به متحد طبیعی و حامی جهان‌بینی شیعه شده‌اند، ‏اندیشه‌هایی چون مبارزه علیه «غرب‌زدگی»، مخالفت با «لیبرالیسم» و «دموکراسی» به ‏شاخص‌های اصلی آنها تبدیل می‌شوند.‏

امروزه بسیاری از روشنفکران این نسل، یعنی «روشنفکران ضد امپریالیست» که یک پای ‏اصلی انقلاب اسلامی بودند، هنگامی که به بررسی انقلاب اسلامی می‌نشینند برای کتمان ‏این همذات‌پنداری با جریان‌های فکری شیعی، رژیم محمدرضاشاه پهلوی را مورد نقد و سرزنش ‏قرار می‌دهند؛ که چرا شاه، که آنها او را به عنوان «سگِ زنجیری امپریالیست» قلمداد ‏می‌کردند، به جای آن‌ها مسئولیتِ روشنگری را به عهده نگرفت.

چهار دهه پس از آن فاجعه، هنوز هم این هم‌دستی و همکاری را در بخشی از «روشنفکران ‏ضدامپریالیست» با حکومت اسلامی شاهدیم. چه آنها که خواهان براندازی آن هستند و چه ‏آنها که با تمام قوا در نگهداری آن می‌کوشند.‏

آیا جامعۀ روشنفکری ما می‌تواند با درس‌گیری از روشنفکران بوجود آورندۀ انقلاب مشروطه و ‏روشنفکرانی که از دل آن انقلاب برآمدند و جامعه ویران قاجاری شیعی را به سامانی درخور ‏رساندند، باز نقش شایسته‌ای در سرنوشت مردم بازی کند؟


نظر خوانندگان:

■ با درود، نوشته حميد فروغ از زاويه‌اى متفاوت،کوتاه و عميق نقش روشنفکران ايران در انقلاب اسلامى و بسترهاى فکرى مشترک آنان با روحانيت شيعه را نمودار مى‌سازد. چنين نقدى مى تواند کمک به تحقق ارزوى نويسنده در پايان مفاله‌اش، براى بدست آوردن جايگاه مجدد روشنفکر در ساختن ايران فردا و استقرار دموکراسى در آن باشد.
یزدان س.


■ سوال دیگر بسا شایسته این هست که آیا می‌توان پس از ۱۰۰ سال تلاش و شکست‌های پی در پی از واژه «روشنفکران ضد امپریالیسم» استفاده کرد؟ با نگاهی اجمالی به ۴۰ سال گذشته چه وجه مشترکی بین ضدیت با امپریالیسم و روشنفکری یافت می‌شود؟ از باز گشایی مدارس دخترانه توسط روشنفکران مشروطه تا حمایت روشنفکران انقلاب ۵۷ از حجاب اجباری رژیم اسلامی؟ ضربات چپ استالینی بر پیکر آزادی و دمکراسی در ایران آشکار است.

■ با درود، و سپاس از نویسنده این جستار که خود روزگاری دراز از هموندان این نگاه بود زمان آن رسیده است که در این باره گفت‌وگویی ژرف انجام گیرد. حزب توده ایران بانی وبنیان گذار این اندیشه تا به امروز این سیاست را دنبال می‌کند. خسرو گلسرخی محصول و نمونه تمام‌عیار این دسته از روشنفکرانی ست که دوستداران او چند روز پیش بزرگ داشتی بر مزارش برگذار کردند. بسیاری از این دوستان ضد امپریالیست در گفتگوهای خصوصی و دو نفره این حقیقت را می پذیرند ولی از ابراز ان به صورت همگانی خودداری می کنند. من از حمید فروغ سپاسگذارم چون این کمترین کاری ست که می‌شود برای ان انسان های بزرگ که در راه ابادی و سربلندی این سرزمین ان همه رنج و سختی کشیدند انجام داد.
ش. بزرگی


■ سلام! خسته نباشید دوست عزیز. حرفی برای گفتن ندارم! من خیلی کتاب روزنامه مقاله می‌خوانم. اما کمتر کسی را دیده‌ام که به‌درستی شما به این نکته واقعی اشاره کرده باشد. یا شاید من ندید باشم. دستت درد نکند. بسیار عالی دست روشنفکران ایران را رو کردی. هنوز هم در این گرداب فکری گم گشته‌اند. امیدوارم از خواب غفلت برخیزند. من مقاله‌ی را در فیسبووکم می‌گذارم.
کریم ایلخانی از سوئد


■ چندین چراغ دارد و بیراهه می‌رود!!! ایکاش هموطنان روشنفکر مکتبی ما، از چپ و  راست، به این برداشت ساده ولی پر مغز آقای حمید فروغ بدون تعصب مکتبی بیاندیشند و برای فقط یکبار هم شده بپذیرند که شک کردن یک فضیلیت است و اینهمه انکار و خودفریبی شایسته‌ی یک روشنفکر فرهیخته نیست.
جمشید قراجه‌داغی


■ با سلام، روشنفکران بسیار به همسویی و اشتراکات فکری توده‌های مردم و روحانیت شیعه که در بقدرت رسیدن و ماندن جمهوری اسلامی نقش داشته پرداخته‌ا‌ند اما آقای حمید فروغ در این نوشته کوتاه به بستر‌های فکری مشترک روشنفکران و روحانیت انگشت گذاشته که به اعتقاد من نقشی‌ بیشتر در آمدن و ماندگاری این حکومت ایفا کرده است.
علی‌ محمدی


■ این نوشته دانسته یا ندانسته تلاشی هم‌جهت با گفتمان نوسلطنت‌خواهان است که کارکرد شاه سابق در سکولار زدایی از جامعه ایران و بال و پر دادن به نیروهای مذهبی برای مبارزه با گرایش های چپ، لیبرال و دمکرات را تطهیر می کند. شاه از یک سوی در اثر پارانویای خطر شوروی و از سوی دیگر با شرکت در جنگ سرد با تمام امکانات و راهبردها از جمله آزاد گذاردن نیروهای دینی، زمینه سقوط نظام پادشاهی‌اش را فراهم ساخت. دوست عزیز اجازه فعالیت به حسینه ارشاد و سخنرانی‌های اتشین شریعتی که سرباز برای خمینی تربیت می‌کرد از سوی روشنفکران صادر شد و یا ساواک و شخص شاه آنرا تحمل کردند؟ مذهبی شدن جامعه و ۱۴ برابر شدن مساجد در تهران به مدت ۱۲ سال از سوی روشنفکران امکان‌پذیر شد و با سیاست‌های چپ‌ستیزی شاه عملی گردید؟ بهتر است تاریخ را با نگاهی علمی و نه ایدئولوژیک و سیاسی بررسی کنیم.
محسن


■ درود بر شما, بله جمهوری اسلامی که در سال ۵۷-۵۸ تاسیس شد بطور غیرمستقیم محصول تلاش روشنفکران ایران بود که بخشی از آن روشنفکران نظیر جبهه ملی و نهضت آزادی خواستار آزادی و مردم سالاری بوده و اتفاقاً مشکل خاصی هم با دنیای غرب نداشتند. شاید جمهوری اسلامی دهه سیاه ۶۰ و فعلی محصول غیر مستقیم تلاش‌های گروه‌های چریکی با گرایش‌های مارکسیستی و اسلامی که در دهه ۴۰ خورشیدی فعالیت می‌کردند باشد. اما پیدایش جمهوری اسلامی بطور مستقیم و در نتیجه نابودی چند نسل از مردم ایران نتیجه مسدود کردن کامل جریان روشنفکری و آزادی‌خواهی و آزاداندیشی در دوران رضا شاه و همچنین در سالهای بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می‌باشد. پهلوی اول و پهلوی دوم با الهام گرفتن از همان روشنفکران اهل مشروطه توانستند بخشی از آمال و آرزوهای انقلاب مشروطیت ایران یعنی عمران و آبادانی مملکت و ازادی های مدنی را جامه عمل بپوشانند اما آن بخش از انقلاب مشروطیت یعنی توسعه سیاسی و حکومت قانون نه تنها در این دوران اجرا نشد بلکه کاملاً حذف و غیر قانونی شد با خذف و زندانی کردن روشنفکران و آزادی خواهان از نوع و جنس انقلاب مشروطیت ایران که به ایران می‌اندیشیدند به دور از هر گونه گرایش رادیکال یا نژادپرستانه. ولی باز هم در سالهای ۱۳۲۰-۱۳۳۲ که پهلوی دوم به تخت نشستند و ازادیهای سیاسی و سوگند وفاداری به قانون اساسی مشروطیت مطرح شد دوباره روشنفکران از نوع و فکر انقلاب مشروطیت جانی دوباره گرفته و جریان تولید روشنفکر و روشنفکری و اداره مملکت را در دست گرفتند. دولتمردانی چون فروغی، بهار، تیمسار رزم‌آرا، حسین علا هژیر دکتر مصدق. پس نتیجه می‌گیریم که روشنفکری ایران در سال هم ۵۷ می‌توانست نظیر روشنفکری سکولار و ایران دوست و آزادی‌خواه انقلاب مشروطیت باشد. جریان روشنفکری حال حاضر ایران بایستی تمرکز خود را بر تحمل عقاید، کار گروهی برنامه ریزی جامع و مدون برای ساخت ایران اینده بکند. من مطمعنم که اکثریت جامعه روشنفکری حال حاضر ایران ازادی خواه وطن دوست سکولار و انسان دوست هستند.
با سپاس از توجه شما / اصغریان


■ سپاسگزارم از دوستانی که مطلب را مطالعه کردید و نظرتان را نوشتید. خطاب این یادداشت دوستان آقایان محسن و اصغریان می‌باشد:
تفکر روشنفکری ضدامپریالیست پس از جنگ جهانی دوم، بلافاصله و در کوتاه مدت بر تفکر روشنفکری ملی – دمکراتیک ایران غالب نشد، طبعا تا دوره‌ای شما از هر دو دسته، روشنفکرانی را دارید. سکوت روشنفکرانی که در و یا حول و حوش حزب توده بودند در ماجرای قتل کسروی، آنهم در فضای سیاسیِ آزادی که پس از کناره گیری رضا شاه از ۱۳۲۰ ایجاد شده‌بود چیزی جز بی‌اعتنایی به عملکرد روحانیت و دستگاه مذهب شیعه نبود.  در سالهای شکل‌گیری جنبش ملی شدن صنعت نفت آنها مصدق را آمریکایی می‌دانستند. اما بعد تحت تاثیر نفوذ و گسترش این جنبش با آن (اما با برنامه های خودشان) همراهی نشان دادند. همین مخالفت و بعد همراهی حزب توده موجبی بود که مصدق در آخر شکست در برابر شاه و حامیانش را بر وارد شدن به عرصۀ درگیری با شاه و پیامدهای احتمالی آن (قدرت گیری حزب توده و ضدامپریالیست‌ها) ترجیح دهد.
در مورد باز گذاشتن دست مذهبی‌ها و فعالیت حسینه ارشاد این رویکرد دوطرفه بوده: آیا شریعتی در حسینیه ارشاد شاه را سگ زنجیری امپریالیسم خطاب میکرد؟ حتما میدانید تعدادی از روحانیان و مذهبی‌های زندانی در سالهای ۵۳ و ۱۳۵۴ به اصطلاح کوتاه آمدند و از زندان آزاد شدند. از اینطرف در بین روشنفکران چپ هم ما کسانی مانند مهرداد بهار (پسر ملک‌الشعرای بهار) را داریم که بعدها وارد نوع دیگری از فعالیت شد و در همان دوران محمدرضا شاه کارهای جاودانی را در جامعه منتشر کرد و دیگرانی که هنوز هم حضور دارند.
با ارادت حمید فروغ


■ بادرود این نوشته یک اشکال اساسی دارد و آن اینکه روشنفکر را تعریف نمی‌کند و در نتیجه هر اپوزیسون رژیم شاه را جزو روشنفکران می‌گیرد، مثل حزب توده. دوست عزیز، روشنفکر تعریف خود را دارد، حزب توده یک حزب سیاسی است و این حزب بخصوص وابستگی شدیدی به اتحاد شوروی داشت و این وابستگی باعث می شود اطلاق حزب هم بر ایشان با مشکل روبرو شود، چه به اینکه آن را روشنفکر بنایم. به همین سیاق مبارزان چریکی هم روشنفکر نیستند. سلاح روشنفکر قلم است و سلاح چریکها کلاشنیکوف و نارنجک.
نکته دیگر آنکه نویسنده محترم متاسفانه در مورد موضوع بسیار مهم از بین رفتن نسل اول روشنفکری تنها با گفتن: « این گرایش ملی- ‏دموکراتیکِ روشنفکران ایرانی با پایان جنگ جهانی دوم عملاً به پایان رسید.‏» از کنار آن بسادگی می گذرد.
نکته بسیار مهم دیگری که ایشان فراموش می کند کودتای ۲۸ مرداد است. سلطنت طلبان آزادند هر نامی بر آن بگذارند و هرگونه دلشان می خواهد آن را تحلیل کنند. ولی در یک تحلیل جدی می بایستی آن را به عنوان یک برخورد تحقیر کننده استعماری از سوی جهان غرب و عمدتا انگلستان و آمریکا نگاه کرد. شوربختی ما این بود که همزمان ایدئولوژی کمونیستی نیز در ایران رواج گرفت و چپ‌ها توانستند یک نام شیک به جوانان سرخورده و مایوس دوران پس از کودتا بفروشند، امپریالیسم. از سوی دیگر با خالی ماندن صحنه اجتماعی ایران از نیروهای ملی و آزادی عمل نسبی نیروهای مذهبی در اواخر پهلوی دوم، بیزاری ایرانیان از دخالت های استعمار رنگ دینی هم گرفت. آخوندها از دوران مشروطیت تا سال ۴۲ هرگز با کشورهای استعماری مخالفتی نکردند ولی خمینی در سال ۴۲ تشخیص داد بازی با کارت ایران و استقلال و مخالفت با استعمار غربی ها باعث محبوبیتش می شود. میزان استفاده از نام ایران و ایرانی از سوی خمینی در جریان ۱۵ خرداد ۴۲ بیشتر از همه آنی است که او در همه دوران فعالیت سیاسی اش بکار برد. این بطور مشخص نشان می دهد که خمینی میدان را خالی دید و تلاش کرد بجز طرفداران سنتی‌اش بر بخش‌های سکولار جامعه که قاعدتا می بایستی در صف احزاب سکولار قرار بگیرند نیز اعمال رهبری کند. نمی‌توان نقش شاه را با تمسخر فراموش کرد. او از همان سال ۴۳ یک استبداد مطلق بر جامعه تحمیل کرد. یک تحلیل واقع گرایانه به نقش او و دستگاه امنیتی اش و تهی بودن جامعه از نهادهای مدنی نیز اشاره می‌کند، نه اینکه مسئول جان و مال ۳۶ میلیون نفر جامعه ایران آن زمان را یکسره در کادو بپیچد و بگذارد بالای تاقچه.
مجتبی طلائیان