ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 14.02.2019, 9:15
تاملی بر مفهوم «انقلاب ۵۷»‏

کریم پورحمزاوی

در آستانه چهل سالگی آنچه که به انقلاب ۵۷ معروف است تحلیل‌ها و بررسی‌های متفاوتی تا به امروز در این زمینه ‏ارائه شده است. این مطلب از زاویه تاملی بر مفهوم واژه انقلاب ۵۷ نگاهی بر موضوع داشته تا مضمون این مفهوم را ‏زیر سوال ببرد. در این راستا, مبحث پیش‌رو نه با بررسی نظرهای موافقین و مخالفین مفهوم انقلاب ۵۷ به عنوان یک ‏پدیده و تحول سیاسی و اجتماعی بلکه با بررسی دو مکتب فکری و میراث آنها برای شناخت پروسه «خلق مفاهیم» و ‏کاربرد آنها ارائه می‌شود.

آنچه که پرواضح است و مکاتب فکری متفاوت و متضاد با یکدیگر بر آن توافق نظر دارند این است که «مفاهیم» پدیده‌هایی «ساختگی» هستند که در یک بستر اجتماعی ساخته شده و کارآیی خود را می‌یابند. از این منظر, دو مکتب فکری ‏غنی ترین تاملات را برای فهم و شرح پروسه ساخت مفاهیم و کارایی آنها در جوامع بشری ارائه داده‌اند. مکتب پسا ‏ساختاری ‏Post-Structural‏ که به پست مدرنیزم هم معروف است پروسه ساختگی بودن مفاهیم را تا آنجا جدی می‌‏گیرد که معتقد است «حقیقت» و «واقعیت» تا حدی قربانی این پروسه هستند که امروزه درک و فهم حقایق یا امری ‏دشوار یا غیر ممکن است. نمودار فکری در این مکتب را می‌توان از جیکوب دریدا که معتقد بود درک تنها بخشی از ‏حقیقت ممکن است تا جین بودریلارد که معتقد بود ارزشهای حقیقی مفاهیم در کلیت از بین رفته و جای خود را به ‏ارزشهای سمبلیک داده اند, تقسیم کرد. دریدا «محدودیت کلامی» را از مهمترین عوامل دست نیافتن به حقایق می‌داند. ‏او معتقد بود که ابزار ما برای شناخت و دسترسی به حقیقت «زبان» است. حال اینکه زبان تابع ساختاری معیوب و ‏ناتوان برای رسیدن به حقیقت است. از اینرو, دریدا پیشنهاد می‌کند که به محض رویارویی با مفاهیم نمی‌بایست که آنها ‏را بی‌درنگ مصرف کرد. بلکه می‌بایست به ساختار آنها شک کرده, آن ساختار را مورد پرسشگری قرار داده و در ‏نهایت با «تفکیک» انتقادی آن مفهوم به نسبتی از حقیقت که در ورای آن است دست یافت. از این منظر مفاهیمی مانند ‏‏«خوب» و «بد» «موفق» و «شکست خورده» «ارزش» و «ضد ارزش» برای دریدا بار معنایی مطلقی نداشته و در ‏پی تفکیک آن می‌توان به معانی تماما متفاوتی با آنچه که به آنها شناخته می‌شوند دست یافت. جین بودریلارد اما برای ‏حقیقت در عصر پست مدرن حتی نسبیتی هم قائل نیست. او معتقد بود که در عصر کنونی ارزشهای حقیقی مفاهیم رخت ‏بر بسته و جای خود را به ارزشهای سمبلیک داده‌اند. در نتیجه این ارزشهای سمبلیک هستند که امروزه به عنوان «ابر ‏حقیقتی» چالش ناپذیر تبدیل شده‌اند. به عنوان مثال ارزش حقیقی یک دستگاه آیفن برای مصرف کننده معمولی همانند ‏ارزش حقیقی یک دستگاه چینی ارزان قیمتی است که در همان سال تولید شده است. هر دو به مصرف کننده همان ‏کارایی واقعی را می‌دهند که مورد نیاز او است. در هر دو دستگاه می‌توان اپلیکیشنهای مورد نیاز را وصل کرده, هر ‏دو دستگاه از قدرت تصویر برداری برخوردار بوده و حافظه و گرافیک و کیفیت واقعی هر دو می‌تواند شبیه به ‏یکدیگر باشد. اما مصرف کننده برای نام و سمبل آیفون مبلغی بیش از یک هزار دلار پرداخت می‌کند. این سمبل آیفون ‏است که جای ارزش حقیقی آیفون برای یک مصرف کننده را گرفته و این ارزش سمبلیک است که به یک «ابر حقیقت» ‏چالش ناپذیر تبدیل شده است. امروزه محض اینکه کسی ارزش آیفون را در برابر یک برند نچندان گرانقیمت چینی زیر ‏سوال ببرد به خودی خود چالش غیر قابل قبولی به لحاظ اقتصادی و اجتماعی است.‏

نظریه‌های پست مدرن مورد نقد ساختاری واقع شده و همین موضوع ما را وارد حوزه مکتب فکری دیگری به نام ‏مکتب ساختاری ‏Structuralism‏ که از مکاتب پسا ساختاری نیز قدیمی تر است, می‌نماید. پسا ساختارها به همان ‏اندازه که در شرح چگونگی خلق مفاهیم و کاربرد آنها موفق هستند در شرح چرایی خلق مفاهیم در ساختاری مشخص ‏ضعیف عمل می‌کنند. از اینرو پروسه خلق مفاهیم برای اندیشمندان ساختاری در خلاء و خارج از ساختار اقتصادی و ‏سیاسی که بر جوامع بشری حکمفرما است صورت نمی‌گیرد. در مکاتب مارکسیسیتی مفاهیم «بار ایدئولوژیک» دارند ‏و ایدئولوژی همواره ایدئولوژی نخبه‌های حاکم بر جامعه یا حتی (به شکل امروزی آن) بر جهان هستند. ایدئولوژی ‏زبانی است که شیوه فکر نخبه‌های حاکم را ترویج کرده و در راستای توجیه شیوه‌ها و ابزار تولید و احتکار قدرت و ‏در نتیجه حفظ وضعیت موجود برای آنها «خلق» شده تا در نهایت حافظ منافع همان نخبه‌ها باشد. این شرح کوتاه را ‏نباید دال بر «سیاه و سفید» دیدن مسائل در مکاتب ساختاری دانست. بلکه طبق نظریه‌های آنتونیو گرمشی در این ‏مکتب, نخبه‌های حاکم بسته به قدرت خود در ساخت و بسط هژمونی همواره با شیوه‌های خشن و قهری جوامع خود را ‏کنترل نکرده و با فراهم کردن «رضایت» آنها از دیگری به عنوان ابزار کنترل استفاده می‌کنند. از این منظر, خلق ‏مفاهیم نیز خود ابزاری برای بسط هژمونیک مجموعه سلطه است. دیدگاه نظری این مطلب و نگاه آن نسبت به مفهوم ‏انقلاب ۵۷ به عنوان یک مفهوم ساختگی در چارچوب مکتب دوم یعنی مکتب ساختاری می‌گنجد.‏

مفاهیم ایدئولوژیک در ایران و جهان
زبان فارسی امروزی ما مملو است از مفاهیمی که فارغ از مضمون معنایی بوده و یا در اصل دلالتی بر واقعیت ‏مشخصی ندارند. اما این مفاهیم کماکان در فرهنگ لغت روزمره ما مورد استفاده قرار می‌گیرند. یکی از این مفاهیم که ‏برخی روشنفکران ایرانی از آن به عنوان دلیلی برای پسرفت اقتصادی جامعه ایران استفاده می‌کنند این است که «ما ‏ملت تمبلی هستیم». اثبات این ادعا نه تنها به لحاظ روش مطالعه‌ای غیر ممکن است بلکه تنها با نگاهی به میزان کار و ‏تناسب آن با درآمد در ایران و مقایسه آن با کشورهای توسعه یافته می‌توان به این حقیقت پی برد که کارگر و کارمند ‏ایرانی در قبال همان کاری که همتای غربی او انجام می‌دهد چندین برابر حقوق کمتری می‌گیرد. کافی است تا به فلکه‌ای در آبادان, تهران, خرم آباد یا دیگر شهرهای ایران مرجعه کنید و تعداد کارگرانی که در دماهای مختلف زیر آفتاب و ‏برف و باران نشسته تا صاحب کاری با وانتی بیاید و بلکه برخی از آنها را با مزدی احتمالا دو الی پنج دلاری در قبال ‏کار شاق بنایی ببرد. چنین پدیده‌ای در هیچ کدام از کشورهای توسعه یافته قابل رویت نیست و برعکس تصور رایج در ‏جامعه حاکی از این است که مردم ایران برای بقا حتی بیش از شهروندان در کشورهای توسعه یافته کار می‌کنند و در ‏قبال همان کار دهها برابر کمتر مزد می‌گیرند. اما تفکیک نقادانه و ارائه اسناد و دلایل برای تست کردن صحت و سقم ‏‏«تمبلی» مردم ایران با کاربرد ایدئولوژیکی این مفهوم تفاوت زیادی دارد. تنها چیزی که مد نظر کارایی‌های ‏ایدئولوژیک نیست اطمینان حاصل کردن از صحت و سقم ادعاها و مفاهیم است. در گردونه ایدئولوژی مفهوم تمبل بودن ‏مردم ایران (به عنوان کشوری در حاشیه جهانی) تنها با نقیض و رقیب آن قابل فهم است. کارکرد این ایدئولوژی در بعد ‏جهانی مرکز و حاشیه آن این است که, الف: ملت ایران تمبل هستند. چرا که, ب: مشکل از سیستم جهانی و 500 سال ‏سرمایه داری توام با استثمار حاشیه به سود مرکز نیست. بلکه به سادگی هر چه تمامتر ملتهای حاشیه جهانی از جمله ‏ایران فقیر بوده و اقتصاد عقب مانده‌ای دارند چون «ذاتا» تمبل هستند. کارکرد ایدئولوژیک این مفهوم در بعد محلی و ‏جمهوری اسلامی آن هم به این شکل است. الف: ملت ایران تمبل هستند پس ب: مشکل از ناکارآمدی همه جانبه جمهوری ‏اسلامی به عنوان یک سیستم نیست و این تمبلی «ذاتی» مردم ایران است که فقر آنها را تفسیر می‌کند.‏

آیا در این موضوع هم ما تافته جدا بافته هستیم و فقط زبان فارسی است که مخصوصا مملو از مفاهیم ایدئولوژیک است؟ ‏خیر. در مثال فوق الذکر نیز روشنفکران ما بیشتر نقش وارد کننده مفهوم را داشته‌اند تا خلق کننده آن. تمبل یا ذاتا مادون ‏بودن جوامع استعمار شده در برابر برتری عقلی و فرهنگی جوامع استعمارگر میراث سوشیال داروینیزم قرن نوزدهم و ‏دیدگاههای مشابه غربی مانند دیدگاههای استشراقی است. این دیدگاهها سپس راه به نظریه‌های لیبرال توسعه اقتصادی ‏پیدا کرده و امروزه دیدگاههاییکه «فرهنگ» کشورهای در حال توسعه را دلیل عدم توسعه آنها می‌دانند ستونهای ‏دیدگاههای لیبرال و رئالیست را تشکیل می‌دهند.‏

حقیقت امر اما در این است که هژمونی نیز در ایران به موازات توسعه نیافتگی اقتصادی و سیاسی در مقایسه با ‏کشورهای توسعه یافته عقب مانده و شکل ابتدائی خود را دارد. کشورهای غربی برای خلق مفاهیم ایدئولوژیک از ‏ابزارهایی مانند امپراطوری رسانه‌ای و سیستمهای پیچیده آموزشی برخوردار هستند. در این سیستم است که به عنوان ‏مثال مفهومی مانند «جهان آزاد» خلق می‌شود. تکرار مکررات است اگر بگوییم دو واژه «جهان» و «آزاد» در کنار ‏یکدیگر مضمون و معنای خاصی نداشته و دلالتی بر حقیقت معینی ندارند. اما این بار ایدئولوژیک این مفهوم است که در ‏زمان جنگ سرد بلوک غرب را به عنوان «جهان آزاد» معرفی کرده تا معنای خود را در برابر نقیض خود یعنی بلوک ‏شرق بیابد. این میراث ایدئولوژیکی جنگ سرد است که امروزه همان جهان غرب و جوامع دموکراتیک را به عنوان ‏‏«جهان آزاد» در برابر حاشیه جهانی قرار می‌دهد. حال اینکه در ایران «شایعه پراکنی» به شکلی گسترده خود یکی از ‏ابزارهای خلق مفاهیم ایدئولوژیک است. در چنین فضایی که بی‌ارتباط با «فنون منبری» و بکارگیری آنها برای بسط ‏ایدئولوژیک هم نیست, ما به دنیا میآییم تا بدانیم فروغ فرخزاد و صمد بهرنگی و تختی و فریدون فروغی و شریعتی و ‏غیره را ساواک شاه به قتل رسانده هیچ عکس آیت الله خمینی هم در آسمان رویت شده است. اما در حقیقتی عاری از بار ‏ایدئولوژیک هیچکدام از شخصیتهای ذکر شده را رژیم شاه به قتل نرساند و عکس آیت الله خمینی هم در آسمان رویت ‏نشد. ‏

انقلاب یا آشوب؟
اثبات «انقلاب» بودن آنچه که در ۵۷ اتفاق افتاد به مراتب دشوار تر از رد آن است. دیدگاه لیبرال و مثبت گرا ‏Positivist در تعریف انقلاب بیشتر تعریف «جنبشی» که بر مساله سیاسی و اقتصادی خاصی متمرکز است را مد ‏نظر دارد. به اعتقاد فیلسوف اسلوانیایی اسلاو ژیژک واژه «انقلاب» نیز مانند واژه‌های «سرمایه داری» «اختلاف ‏طبقاتی» و غیره از ادبیات این دیدگاه رخت بر بسته و جای خود را به مفاهیم و واژه‌های دیگری داده است. اگر دیدگاه ‏لیبرال و تعریف آن را معیار قرار دهیم انقلاب ۵۷ یک جنبش با تمرکزی خاص بر یک معضل سیاسی و اقتصادی ‏نبود. از سویی دیگر تعریف انقلاب در نظریه‌های مارکسیستی و پسا مارکسیستی تشعب زیادی دارند. اما همه این ‏نظریه‌ها در تعریف انقلاب بر یک ویژگی توافق نظر دارند: انقلاب یک دگرگونی است که جامعه را لاجرم از یک ‏مرحله و رکود تاریخی وارد مرحله تازه تر و مترقی تری می‌کند. انقلاب فرانسه, عبور انگلستان از مرحله فئودالی به ‏مرحله سرمایه داری صنعتی در اواخر قرن هجدهم و انقلاب روسیه در دهه دوم قرن بیستم جملگی انقلابهایی هستند که ‏از منظر دیدگاههای مختلف چپ مورد نقد و بررسی قرار گرفته‌اند. انقلاب ۵۷ با توجه به ویژگی‌ها و شاخصهای ‏مارکسیستی و پسا مارکسیستی نیز یک انقلاب نیست. جای تعجب هم نیست که در پی واقعه ۵۷ نه لیبرالها و نه چپها ‏توانستند جایی در ساختار سیاسی و اقتصادی ایران بعد از ۵۷ پیدا کرده و هر دو جریان حذف شدند. برخلاف ادعای ‏برخی از صاحبنظران که بدون عمق نظری انقلاب ۵۷ را با انقلاب فرانسه مقایسه کرده و چشم به «دست آوردهای بلند ‏مدت آن بسته اند» انقلاب ۵۷ نه شبیه به انقلاب فرانسه است و نه در تعریف یک «انقلاب» می‌گنجد. نتیجه ۵۷ روی ‏کار آمدن ارتجاعی ترین نظام سیاسی ممکن در تاریخ مدرن ایران و گسستگی بافت سیاسی اجتماعی سنتی آن (بافت ‏نخبه‌های سیاسی, بازار و نخبه‌های اقتصادی, روشنفکران و روحانیت) و در نتیجه پسرفت همه جانبه این کشور در ‏حال توسعه بود. ایران پس از ۵۷ نه مانند فیلیپین یا حتی رژیم شاه با کله به سمت غرب رفته تا با دستانی بسته رابطه ‏استثماری کشورهای مرکز را در حاشیه خود به رسمیت بشناسد و نه مانند دیگر کشورهای حاشیه جهانی مانند هند و ‏برزیل و آفریقای جنوبی و چین با برنامه‌ها و سازکارهای بومی در مرحله پسا استعماری به سمت توسعه حرکت کرد. ‏ایران پسا ۵۷ ایرانی بود که اهلیت هیچکدام از چالشهای بین المللی و منطقه‌ای و حتی محلی خود را هم نداشت چه رسد ‏به ورود به یک مرحله مترقی.‏

انقلاب ۵۷ حتی با معیارهای انقلاب مشروطه هم انقلاب نیست. انقلاب مشروطه تقریبا تمامی طیفهای جامعه آن زمان ‏ایران را در زیر چتر خود جمع کرد. از نخبه‌های سیاسی و روشنفکری گرفته تا بازاریان و روحانیت تا فقرای شهری ‏و دهقانان روستایی با خواسته‌های نزدیک به هم به سمت مرحله مترقی مشروطه خواهی حرکت کردند. این انقلاب از ‏شمال کشور آذربایجان و خراسان تا مرکز و شهرهایی مانند اصفهان و همدان و تهران تا جنوب کشور را وارد کارزار ‏خود کرد. این انقلاب از بازاریان متمایل به سرمایه داری تا فقرای متمایل به سوسیالیسم تا روحانیون متمایل به ‏دموکراسی را در خود جای داده بود. انقلاب مشروطه با زور قدرتهای امپریالیستی وقت یعنی بریتانیا و روسیه از پای ‏درآمد و به سرنوشت عقیمی دچار شد وگرنه آن انقلاب تمامی ویژگی‌های یک انقلاب تمام عیار را داشت. حال اینکه ‏وقتی از انقلاب ۵۷ به عنوان «انقلاب ایران» یاد می‌شود بیشتر «انقلاب تهران» مد نظر است تا ایران. به غیر از ‏پایتخت دیگر شهرهای بزرگ ایران نقش عمده‌ای در انقلاب ایفا نکردند. تمامی استانهای حاشیه یا استانهاییکه تا به ‏امروز «محروم» شناخته می‌شوند, از سیستان و بلوچستان گرفته تا خوزستان و کردستان و لرستان, در انقلاب ۵۷ ‏غایب میدان بوده و این «انقلاب» نتوانست پیوندی بین مطالبات خود و مطالبات حاشیه ایران برقرار کند. بلکه آنجا که ‏اعتصاب کارگران پالایشگاه نفت آبادان و قیام خوزستان مورد نیاز بود این «انقلابیون» بودند که با آتش زدن سینما ‏رکس آبادان و قتل صدها شهروند ایرانی طبق معمول با فریب افکار عمومی و متهم کردن رژیم سابق برای انقلاب خود ‏‏«قضیه مشروع» ساخته و پرداخته کردند.

برخلاف ادعای آیت الله خمینی که در روزهای آخر اقامت خود در فرانسه واژه «مستضعفین» و «محرومان» را به ‏فرهنگ لغت خود اضافه کرد, انقلاب ۵۷ «انقلاب مستضعفین» نبود. در این انقلاب طبقه متوسط و ذینفهای رشد ‏اقتصادی ایران در چند دهه ما قبل از ۵۷ خیلی بیشتر و مثمر ثمرتر از طیف وسیع حاشیه نشین در ایران نقش ایفا کرد. ‏نقش آن عده از شهروندانی که با توجه به خواستگاه اجتماعی و شرایط بهتر مادی سر از بورس و تحصیل در اروپا و ‏آمریکا درآورده بودند به مراتب بیشتر از فقرای شهری و دهقانان روستایی در ایران بود. حتی کادرهای رهبری ‏گروههای چپ هم به ندرت با زندگی کارگری آشنایی داشته و اکثرا از طبقه رقیق متوسط به بالای آن زمان می‌آمدند. ‏اگر فرض را هم بر این بگذاریم که انقلاب ۵۷ با توافقی عرفی در گفتمان ایرانی یک انقلاب باشد این انقلاب تنها از ‏‏«مستضعفین» و شرایط بغرنج تاریخی آنها استفاده ابزاری کرد. اما «انقلاب» یک پدیده سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ‏و یک دگرگونی مترقی در این راستا است, نه یک «فریب» بزرگ.‏

شاید صادق‌ترین واژه برای شرح انقلاب ۵۷ را خود آیت الله خمینی در یکی از آخرین مصاحبه‌هایش در نوفله شاتو به ‏کار برد. او در آن مصاحبه از آنچه که در تهران می‌گذشت به عنوان «آشوب» یاد کرد. با بررسی ارزش واقعی مفهوم ‏انقلاب تنها می‌توان به این نتیجه رسید که آنچه که در ۵۷ اتفاق افتاد یک انقلاب نبوده و به تعبیر آیت الله خمینی بیشتر ‏به آشوبی شبیه بود که از قضا و بنا بر شرایط تاریخی و جغرافیایی آن برهه قادر به سرنگونی رژیم وقت و مات و کدر ‏کردن حال و آینده ایران شد. اما بار ایدئولوژیکی مفهوم انقلاب ۵۷ هم به سود برندگان آن واقعه و هم بی‌ضرر برای ‏بازندگان آن است. برای تنها رژیم اتوکرات و مذهبی دنیا هیچ چیز بهتر یا در واقع مشروع‌تر از این نیست که ادعا کند ‏با «انقلاب» و خیزشی همگانی از سوی مردم کشور خود بر سر کار آمده است. از آنجاییکه کل مفهوم بنا بر اقتضای ‏ایدئولوژیک ساختگی است اندکی پس از پیروزی مفهوم انقلاب ۵۷ کم کم جای خود را به مفهوم «انقلاب اسلامی» داد. ‏یعنی دیگر مفهومی که عاری از مضمون و دلالتی بر حقیقتی خاص است. برای بازندگان ۵۷ نیز بهتر است که جزئی ‏از یک «انقلاب» مردمی که با نیرنگ و خیانت از میدان به در شده باشند تا کسانی که بخشی از بار مسئولیت را نسبت ‏به آنچه که در ۵۷ اتفاق اقتاد بر دوش بکشند. از این رو مفهوم «انقلاب ۵۷» نه تنها مفهومی ایدئولوژیک بلکه از آن ‏دسته از مفاهیمی است که اکثر طیفهای موجود در گفتمان ایرانی با حالتی «عرفی» بر سر آن توافق نظر دارند. ‏