ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 13.06.2018, 23:24
ایران - اسرائیل و وارونگی در سیاست

امیرحسین گنج‌بخش – رامین صفی‌زاده

راهبرد‌ها و سامانه‌ها
در پی استقرار جمهوری اسلامی و سپس حاکمیت ولایی درعرصه سیاست ایران، سه سامانه و یا نهاد در تقابل و تعامل با یکدیگرشکل گرفتند.

این سه سامانه هر آنچه که در طی این چهل سال به وقوع پیوسته است را رقم زده‌اند و آنچه امروز شاهد آن هستیم نتیجه فرآیند و دینامیسم سه طرفه میان الزامات و مصالح این سه سامانه در واگرایی یا همپوشانی سیاست‌های راهبردی میان آنها بوده است.

این سه سامانه یا نهاد را می‌توان به ترتیب: «ایران، جمهوری اسلامی و ولایت» دانست.

از میان این سه، دو نهاد( جمهوری اسلامی و ولایت) دارای سازمان، آکتور‌های عامل و سیاست‌های راهبردی ایجابی هستند ولی سامانه سوم، یعنی نهاد «ایران-کشور»، فاقد سازمان (دولت ملی) است.

سامانه ایران بدون ارائه سیاست‌های روشن ایجابی (که طبعا قرار بود از طرف اپوزیسیون حکومت تامین گردد) این چهل سال را سپری کرده است. این سامانه ذهنی صرفا در شکل سلبی و مقاومتی مردم، با اعمال محدودیت بر دوعاملیت دیگر خود را نمایندگی کرده و درعرصه سیاست حضور یافته است.
آکتور عاملیت ولایت، ابتدا در خمینی شکل گرفت و سپس در علی خامنه ی ادامه یافته است.

هر چند که آکتور عاملیت جمهوری اسلامی پس ازفوت‌هاشمی رفسنجانی این بی سر و سازمان شده و در شرف انحلال است.

همچنین عاملیت جمهوری اسلامی فعلا توسط روحانی نمایندگی می‌شود. جریان دوم خرداد نیزدر نهایت در عرصه سیاسی در زیرمجموعه سامانه جمهوری اسلامی و همراهی «کرنشی- خدمتی» با نهاد ولایت عمل کرده است.

سامانه «ایران- کشور» (با محوریت جغرافیای سیاسی و سر حدات و ترکیب سیاسی تاریخی خود) عمدتا بعنوان یک واقعیت زیست محیطی و تحدید گر آن دوسامانه ایفای نقش کرده است.

ولی این سامانه در نقش عاملیت از طریق ورود و دخالت به دینامیسمی که میان سامانه جمهوری اسلامی و ولایت برقرار است به تقویت یکی در مقابل دیگری عمل کرده است (انتخابات).

در این دوران اپوزیسیون سیاسی جمهوری اسلامی و ولایت، که طبعا می‌بایست در نقش آکتور سیاسی و عاملیت (agency) سامانه ایران حضور داشته باشند، طیف ناهمگنی را بازتاب داده است.

این طیف حداقل تا همین اواخر، در یک سرآن نیروهای سرنگون شده در فروپاشی ٥٧ قرار داشته‌اند. نیرویی که در سیاست ورزی خود گرفتار چرخه «قدرت برای قدرت» و بازگشت به حاکمیت، با استمداد طلبی از نیرو‌های خارجی بوده است. و در سر دیگر طیف، نیروهای تک هویتی آمریکا-اسراییل ستیز محور را شامل می‌شود.

نیروی اسلامگرایان و چپ آمریکا ستیز که به شکل تاریخی حامل و عامل چنین سیاست‌هایی بوده و درنتیجه، خواسته یا ناخواسته شریک جرم سامانه ولایت (بیش از سامانه جمهوری اسلامی) و در پیش برد اهداف آن سهیم بوده است.

مخالفت حقوق بشری این نیروهای سیاسی، که اتفاقا وجهه اپوزیسیونی خود را ازآن تامین می‌کنند هم فعالیت‌های حقوق بشری وهم اصل نیاز به تفکیک فعالیت سازمان یافته میان فعالیت مدنی-حقوق بشری و سیاسی-حزبی را مخدوش می‌کند.

در میانه طیف اپوزیسیون، طیفی دیگرشکل گرفته که به لحاظ حضوری، وزنه سنگینی در فضای متورم سیاسی به خود اختصاص داده است.

این طیف جریانی متشکل از افرادی هستند با هویت‌های سیاسی دو تابعیتی که نارضایتی خود از یک واحد سیاسی را مبدل به حمایت از دیگری نموده‌اند، ناسیونالیست‌های امیدوار و معتقد به امکان هژمونی نظامی ایران در منطقه که باور به همپوشانی سیاست‌های ولایت با منافع ایران دارند.

این افراد با انواع و اقسام انگیزه‌های خرد و ریز همسویی اشان در نهایت عمدتا بر علیه «زورگویی و بد خواهی غرب» و به توجیه سیاست‌های ولایت منتهی شده است.

در یک کلام اپوزیسیون «جمهوری اسلامی و ولایت» نتوانسته از عهده ایفای نقش عاملیت ایجابی برای طرح و پشتیبانی از سیاست راهبردی سامانه ایران - کشور (سیاست‌های ملی بر محور منافع و مصالح امنیت کشور) برآید.

یک بخش عمدتا در نقش داور یک مسابقه ورزشی بی طرف ظاهر می‌شوند و سیاست ورزی خود را با سوت زدن و فول گیری بیانیه‌ای از این رفتار حکومت یا آن رفتار آمریکا پیش برده‌اند.

بخش دیگر نیز همه چیز را به خطا، منوط و محول به بازگشت خود به قدرت و حاکمیت می‌دانند.

زبان، انشا و برنامه این بخش میانه‌ای، و میانه میدان سیاست اپوزیسیونی را می‌توان عامل اصلی تشتت نظری، کژ فهمی و در نتیجه تضعیف و تخریب سیستم دفاعی طبیعی سامانه ایران-کشور دانست.

این ذهنیت با استمساک از ارزش‌های بشر دوستانه و با هویت مجعول «انسانی» به دخالت سیاسی می‌پردازد و با جدا سازی سیاست داخلی از سیاست خارجی و هم پنداری دو سامانه متضاد ایران و ولایت عمل می‌کند.

بخش میانه‌ای عملا فعالیت خود را به خرج ایران و به سود ولایت در سیاست‌ورزی خرد و سهم جویانه و در بازار درونی سیاست اپوزیسیونی محدود می‌کند.

شیوه رایج و دلپسند این ذهنیت، محکومیت قاطع واقعیت‌های بیرونی است که خارج از اراده و کنترل مکانیسم‌های درونی سیاست ایران عمل می‌کند.

اگر دمای هوا موضوعی در سیاست باشد، صدور بیانیه در محکومیت قاطع انسانی و بشر دوستانه زمستان سرد و بیرحم، معرف سیاست ورزی این ذهنیت و بهانه سلب مسئولیت از خود برای واکنش تدبیری و ترمیمی این بخش میانه‌ای است.

از آن جایی که منظور این نوشته بررسی کلیت روند و روال این دینامیسم سه طرفه در چهل سال گذشته نیست به موضوع اصلی یعنی نقش اسراییل در عرصه سیاست ایران و رویکرد راهبردی با استفاده ازدو سامانه رقیب و نافی یکدیگر، یعنی ایران و ولایت می‌پردازیم.

در این بررسی از نقش سامانه سوم یعنی جمهوری اسلامی نیزصرف نظر می‌کنیم چرا که پدیده و سامانه سوم (جمهوری اسلامی و بخش بزرگی از اپوزیسیون اصلاح طلب بیرون یا درون نظام ) راهبرد خود را در میانه این دو سر طیف پیدا کرده و به هرحال با تشدید عاملیت ولایت، اکنون در حال تجزیه به یکی از این دو سامانه و یا بلاموضوع شدن هستند.

بنابراین با روشن شدن تفاوت میان الزامات و مصالح اگزیستنشال و متقابلا حذفی دو سامانه اصلی میدان سیاست ایران، و تقابل سیاست‌های راهبردی آن‌ها (که یکی فعالانه از طرف ولایت اجرایی شده و دیگری فعلا در حالت نیمه اعتراض و مقاومت است) جایگاه و نقش و عملکرد این سامانه میانی نیز خود به خود روشن می‌شود.

نکته دیگر و بس مهم، قبل از ورود به موضوع ایران -ولایت- اسراییل، مسئله فلسطین و مصائب مردم فلسطین است. برای بسیاری، این موضوع در محور موضوع روابط ایران و ولایت با اسراییل قرارداشته و در همین نقطه است که همپوشانی با سامانه ولایت در سیاست‌های راهبردی خود پیدا می‌کنند.

(ما وارد بحث با افرادی که خامنه ی را علیرغم اصرار خودش کماکان بخشی از سامانه ایران می‌پندارند نخواهیم شد و برای انها طول عمرآرزو می‌کنیم.)

در این نگرش دفاع از مردم فلسطین و حمایت از مبارزات آنها دلیل اصلی دشمنی ولایت با اسراییل است وحداقل در حد تعدیل شده آن با سیاست‌های ولایت هم دل وهم سو هستند.

لازم به ذکر است در ابتدا بر این قصد بودیم که به موضوع فلسطین به طور جداگانه به پردازیم، تا هم مسیر بحث در مورد موضوع اصلی هموار و روشن شود و هم جای سوء تفاهم باقی نماند. ولی همانطورکه خواهیم دید هم جایگاه فلسطین در این بحث و هم نقطه نظرات ما در این مورد در متن بحث اصلی روشن خواهدشد.

****

حرف اصلی این نوشته این است که امروزه در ایران ما با رقابت و جدال سرنوشت ساز میان دو سامانه رقیب و متضاد، «ایران و ولایت» روبرو هستیم و سیاست دوستی یا دشمنی با اسراییل و امریکا برای سرنوشت هر دوی اینها در حالت «هم پایانی» قرار گرفته است.

هم پایانی یا co-terminus معمولا برای فرآیند‌های جداگانه‌ای بکار برده می‌شود که در یک زمان ودریک نقطه به پایان می‌رسند اما در اینجا به معنی آن است که سرنوشت ایران وولایت بطور گریز ناپذیری با غلبه این یا آن سیاست،دوستی یا دشمنی، دریک نقطه زمانی تعیین خواهد شد.

این گره خوردگی سرنوشت ساز از سوی سامانه ایران نیست. چرا که ایران چندین هزار سال بوده و هست و نیازی به تعریف یا شکل دهی خود در دشمنی و یا دوستی با دیگری ندارد. برای سامانه ایران،» اسراییل و امریکا « دو کشور دیگرهستند و رابطه با آنها موضوع سیاست خارجی است. اما آنچه مسلم است این گره خوردگی از طرف سامانه ولایت به ایران تحمیل شده است، سامانه‌ای نو پا، خود ساخته، خود درآوردی و تماما سلبی و کاملا عاری از سازندگی که دشمنی با این هر دو کشور را (به اقرار و اصرار هر دو ولی فقیه، یعنی خمینی و خامنه‌ای) توجیه وجود خود می‌داند.

امریکا و اسراییل ستیزی همزاد و قلب تپنده وجود سامانه سلبی ولایت، و برای آن پدیده‌ای کاملا داخلی است. پدیده‌ای که برای استمرار خود به دشمنی با آنها نیازمند است. این سامانه سلبی و در واقع نهیلیستی (که بخشی از آنچه جنبش‌های خشم و کور می‌نامند) جز از راه دشمنی امکان ادامه حیات نداشته و مانند دیگر حرکت‌های مشابه هیچ گاه نیز به جایی ختم نمی‌شوند.

این ستیز فرآیندی بدون مقصد است. پروسه‌ای بدون پروژه که تا زنده است تخریب می‌کند تا اینکه در نهایت متوقف شود.

همانقدر قابلیت و ظرفیت حکمرانی دارد که داعش داشت. در اینکه کاملا شبیه آن نیست شکی نیست چرا که حصر در متن ایران است. در آنجاییکه آزاد است، مانند عراق و سوریه، تفاوتی میان آن و داعش قابل رویت نیست.

از آنجاییکه ولایت اکنون در مرکز حکومت بر ایران قرار گرفته است، سیاست‌های راهبردی ان در راستای حفظ این سامانه در جدال با سیاست راهبردی متضاد سامانه دیگر یعنی ایران، سرنوشت ولایت و کشور را رقم خواهد زد.

در این مصاف، ولایت دارای سازمان و سیاست‌های راهبردی خود است اما سامانه ایران در شرایط فقدان سازمان خود، یعنی دولت ملی، از وجود عاملیت دیگری که قائدتا می‌بایست همان اپوزیسیون حاکمیت باشد نیز بی بهره است. این اپوزیسیون وجود دارد ولی سیاست‌های راهبردی و سیاست ورزی ان در راستای تامین احتیاجات سامانه ایران قرار نگرفته است.

سیاست اپوزیسیون در هر دو حالتش به تقویت موقعیت نهاد ولایت و استمرار سیاست آن می‌انجامد. چه زمانی که از سیاست‌های ولایت در مورد اسراییل به بهانه و یا واسطه موضوع فلسطین حمایت می‌کند و چه آنی که از اسراییل کمک برای برانداختن ولایت و جمهوری اسلامی طلب می‌کند.
ما با سامانه ایران، (من بعد ایران) و سیاست‌های راهبردی که طبعا در راستای حفظ و پیشرفت آن خواهد بود آغاز می‌کنیم. چرا که هم تعریف این سامانه(ایران) هم ساده است و هم تبیین سیاست خارجی آن سهل و روشن.

ایران چه از بابت سامانه و نهاد دارای خصوصیات زیر است.
ایران مجموعه و ترکیبی از تعاریف و شناسه‌های هویتی و خود آگاهی است.

ایران در طول تاریخ و حکومت‌های آن دارای سازمان است
ایران همواره عنصر عاملیت را با خود حمل کرده است.(سیاست مداران و سرداران و جنگجویانی که برایش فداکاری، جانفشانی و نبرد کرده اند).

ایران یک واحد منسجم و شناخته شده و با قدمت و حافظه تاریخی است.

ایران هرآنچه را که برای ساختن و تداوم این سامانه در جنگ و دوستی با دیگران لازم بوده در تاریخ و گذشته خود انجام داده است. سراسر تاریخ آن مملو از مناقشه و مذاکره مربوط به این امر بوده است. برده است و باخته است، زمانی در اوج بوده و زمانی افت کرده است. ولی هر چه بوده و هست در نهایت به اینجا رسیده است و قائم به بنیاد خود وجود دارد.

ایران کشور است، از زمانی کشور بود که دیگران نبودند. کشوری که در تعریف تاریخی با جغرافیای سیاسی مشخص وجود داشته است.

همین ایران اینک برای چهل سال است که در حالت سامانه، ولی بدون سازمان (بدون دولت ملی) جان سختانه به حیات خود ادامه داده است.

در ایران امروز و در طی تمام طول حکومت جمهوری اسلامی هیچ نهاد و سازمان حکومتی، هیچ سوگندی برای حفظ ونگهداری و تامین منافع این کشور، این واحد سیاسی تاریخی با مرزهای مشخص و به رسمیت شناخته شده ی جهانی، نخورده است. چنین نهادی وجود ندارد. اگر هم از ایران نامی هست با پسوندی اسلامی همراه است.

گویی این شرط حیات ایران زیر سلطه حاکمیت فعلی است و نهاد ولایت از زبان ولی فقیه اش، در روز روشن و به زبان فارسی ریشه و تاریخ آن را به سخره گرفته است. معنی این شرایط خاص، وجود یک سامانه کشوری تاریخی بدون حاکمیت دولت ملی، اینست که آن کشور در اشغال حاکمیتی غیر و بیگانه قرار گرفته است.

واقعیت ایران امروزه نیز همین است؛ در استعمار سامانه دیگر یعنی ولایت است. ولایتی که در این چهل سال منابع انسانی و مالی و طبیعی و زیر زمینی آن را صرف تثبیت سلطه سیاسی و گسترش نفوذ خود در منطقه کرده است. ولایتی که سخت و پر شتاب در پی ایجاد جامعه امتی-میلیشیایی فرا ملیتی و فرامرزی خود بوده است. آنچه عجیب است این است که زبان و انشای ولی فقیه همین مورد را فاش و روشن بر ملا می‌سازد.

سازمان این سامانه (ایران) دولت ملی است. دولتی که طبعا جز در چارچوب حکمرانی دموکراتیک چیزی دیگری نمی‌تواند باشد. تعریف سازمان دولت و نقش و تکلیف آن ساده و روشن است. و بیش از دو چیز نیست. حفظ و افزایش!

حفظ و افزایش!
فهم این دو اصل بعنوان مبانی تکلیف دولت و تبیین سیاست‌هایی که آن‌ها را سیاست خارجی می‌نامیم دشوار نیست. برای درک آن مقایسه با تجربه فردی در مورد اعضا خانواده و کودکان قابل فهم است. آنچه که برای فرزند خود خواستاریم برای یک کشور نیز صادق است.

به عنوان والدین، در وحله اول دغدغه حفظ فرزند (سلامت و امنیت) و سپس تامین شرایط لازم برای رشد و پیشرفت او در تمامی زمینه‌های حیات انسانی را داریم. وظیفه دولت نیز همین است. تامین امنیت شهروندان از تعرضات داخلی و خارجی و تامین شرایط وساز و کارهای لازم برای رشد و پیشرفت شهروندان و جامعه.

تامین این دو نیاز طبعا در خلا امکان پذیر نیست. پایه‌ای ترین مولفه تعریف کننده اکولوژی اجتماعی و واقعیت انسانی human condition مولفه «کمبود و رقابت» است (and competition scarcity). مولفه‌ای که همکاری و رقابت را هم زمان ایجاب، و امر سیاست و دولت را اجتناب ناپذیر کرده و ظهور و سرنوشت آن چه که اجتماعات انسانی می‌نامیم را رقم می‌زند.

پر واضح است که فراوانی (abundance) نتیجه هماهنگی و همکاری است و از دوگانه همکاری و رقابت میان انسان‌ها و کشورها، اولی، یعنی همکاری، آلیاژی از اختیار (بنابراین سخت تر) و دومی، یعنی رقابت، آلیاژی از اجبار (بنابراین سهل تر) را به همراه دارند.

نوع رویکرد و تنظیم رابطه خاص میان این دو مقوله، وجوه جدا ناپذیر وهمزاد در مناسبات اجتماعی انسان‌ها محسوب می‌شوند. این همزادی چه در حوزه سیاست و در قلب تئوری دموکراسی، چه در اقتصاد و در قلب مقوله رشد و پیشرفت و چه در مناسبات بین المللی و در قلب تئوری‌های مدیریت کلان نهفته است.

بنابراین در جهان امروز پسا فتوحات اصل بر تقلیل تنش و افزایش هم کاریست. چرا که ان یکی اولا کششی طبیعی به سوی جنگ به همراه دارد و دوما بدون تزریق اراده آگاه،همیشه چرخه رقابتی رو به پایین را دامن می‌زند.

بنابراین کوشش برای جلوگیری از گرفتار آمدن در چرخه رقابت- دشمنی رو به سرازیری و تباهی از جمله تکلیف دولت‌ها محسوب می‌شود. اکنون سرنوشت جوامع و کشور در فتوحات سرزمینی رقم نمی‌خورد. دوران آن چندی است به سر آمده و تمام شده است.

امروزه سرنوشت کشورها دقیقا درهمین تنظیم مناسبات سیاسی داخلی و مناسبات سیاسی و تجاری میان یکدیگر رقم می‌خورد. در جهان امروز به طور مثال روابط چین و امریکا حتی در دوران ترامپ و حتی در دوره‌ای که این رقابت در دریای چین ابعاد نظامی و صفر یک به خود یافته است باز مدلی از دامنه همکاری در هر زمینه ممکن و کوشش برای مدیریت اختلافات و تنش است.

ولی به جز این اصل کلی، که در راستای منافع تمامی کشورها است شرایط مشخصی نیز وجود دارند. شرایطی که جغرافیای سیاسی آن را تعریف و روابط آن را ژئو پالتیکس می‌نامیم. مناسبات رقابت، اختلاف و یا همکاری که جغرافیای سیاسی آن را اجتناب ناپذیر می‌کند.

از این منظرتعریف و تشخیص منافع و مصالح یک کشورو تبیین رویکرد لازم در مناسبات با دیگر کشور‌هارا سلیقه و تمنا‌های شخصی افراد و یا جهت گیری سیال ایدلوژیک نیروهای سیاسی و کرنش به حاکمیت غصبی و مقطعی تعیین نمی‌کنند.

منافع و مصالح کشور و تبیین سیاست‌های تامینی در این چارچوب (مناسبات با دیگر کشورها) را در وحله اول موقعیت آن کشور در پهنه جغرافیای سیاسی و تاریخی که خارج از عهده و اراده خود بدان محکوم است معین می‌کند. و در وحله دوم همان اصل تقلیل تنش و مدیریت اختلافات در حین کوشش برای افزایش همکاری در مابقی زمینه‌های ممکن، تعیین می‌کند.

اختلافات میان کشورها اگرریشه دارهم باشند مانند ادعاهای متقابل سر زمینی، در جهان امروز مدیریت می‌شوند. چنان چه خود ما نیز سالیان است که با یک چنین اختلافی روبروهستیم.

ایران دشمن اسراییل نیست، چرا که نمی‌تواند باشد!
حال با این توصیف، میتوان دریافت که ایرانی که با اسراییل هم جواری و همسایگی ندارد (٢٠٠٠ کیلو متر فاصله دارند) و بنابراین زمینه و امکان هیچ گونه مناقشه مرزی موجهی نیز نمی‌تواند میان انها مطرح باشد، طبعا نمی‌تواند اختلافات مدیریت نشده و دشمنی داشته باشد.

بنابراین اگر حرف در همین حد باقی بماند پر واضح است که دشمنی از جنس دشمنی ولایت در منظومه مصالح ایران و در سیاست خارجی و یا منطقه‌ای ان نمی‌گنجد و هیچ منطق و توجیهی از بابت مصالح ایران ندارد. چنین دشمنی اگر به اختیار و از طرف هر سیاست مدار ایرانی تجویز شود نامی جز خیانت به منافع کشور برآن نمی‌توان نهاد.

ایران و اسراییل، برخلاف توجیهات حامیان غیر مذهبی ولایت، با یکدیگر رقیب نیز نیستند. چرا که هیچ یک امکان اعمال هیچ نوع هژمونی، به خصوص هژمونی از جنس سخت و نظامی بر منطقه میانی خود نداشته و نخواهند داشت.

خاورمیانه عربی و عمدتا سنی یک حوزه تمدنی منحصر به زبان و فرهنگ و تاریخ متمایزی از هر این دو دارد. بحث سلطه گری بر این منطقه چه از طرف ایران و چه اسراییل بی پایه تر ازآن است که مورد بحث قرار گیرد.

یکی از نقاط کور بحث سیاست منطقه‌ای ولایت در میان فعالین مدنی و سیاسی این است که سلیقه و تمایلات شخصی خود را به جای وظایف و مسئولیت دولت می‌گذارند. کشور خود جدا از تمایلات متغیر افراد دارای مصالح معینی است که دولت وظیفه مند به تببین و پیگیری سیاست‌هایی است که باید آن را تامین کند.

این مصالح هیچ گاه شامل دشمن تراشی اختیاری نمی‌شود. بحث برسر اسراییل،بحث در مورد نظر این و آن دیگریبر سر تاریخ تاسیس آن نیست. این موضوع می‌تواند موضوع بحث و مناقشه دائمی میان افراد باشد ولی این موضوع قرار نیست به دولت ایران ربطی پیدا کرده و یا سیاست خارجی ایران را تحت الشعاع خود قرار دهد. اسراییل دولتی به رسمیت شناخته شده توسط همان سیستم و نظام جهانی است که دولت ایران حق حاکمیت آن را به رسمیت شناخته است.

ایران امروزه به دلیل فقدان دولت ملی دوران خطیری را سپری می‌کند. در چنین شرایط سرنوشت سازی که نهاد ولایت فرمان رفتار کشور را بدست خود قبضه کرده، ایران نیازمند عاملیتی است که به تواند با سیاستمداری ایرانی، سیاست ورزی ایجابی و نگرشی دولت سازانه درتامین امنیت، تسهیل پیشرفت و توزیع عادلانه منابع سر زمینی و تولیدی میان شهروندان به نبرد سیاسی با سامانه ولایت به پردازد.

ولایت و اسراییل و فلسطین
سامانه ولایت، و به خصوص سازمان آن (حکومت ولایت فقیه شیعی) سامانه و سازمانی نو بنیاد، بدون پشتوانه تاریخی و حامل هویتی پر چالش است که در بستر سامانه مادر، یعنی اللهیات و نظریه‌های حکومتی اسلامی عمدتا غیر مشروع و مطرود است.

برای همین سامانه امریکا و اسراییل (و دشمنی فعال با آنها) نه یک موضوع خارجی بلکه درونی، ممد حیات و موتور محرکه ظهور، ایجاد و تثبیت خود است. چرا که این ظهور در متن و بستر سامانه بزرگتر و مادر، یعنی در بستر هویت و جامعه اسلامی (بدون مرز) انجام پذیرفته و به ناچار و بطور گریز ناپذیری محتاج و نیازمند ایجاد تفکیک و تمایز هویتی سیاسی خاص خود با سامانه‌ها و سازمان‌ها ی دیگری است که در مجموع تشکیل دهنده اجزای این کل هستند.

ولی همانطور که اشاره شد، این سامانه از هیچ اصالتی برخوردار نیست. پروسه‌ای بدون پروژه است. به جایی قرار نیست برسد. نهضت ی است بی پایان. توجیهی است برای حفظ قدرتی بدست امده. و آنچه که هست و می‌تواند باشد اکنون در قد و قامت و فرهنگ و امت میلیشیایی سپاه قدس پیش چشمان همگان است. همین است و چیز بیشتری نیست.

ولایت و موضوع فلسطین در جامعه سیاسی ایران
سامانه ولایت به علت همان عواملی که اشاره شد، بر رنج و درد و مشقت مردم فلسطین چندان تاکید نداشته و یا بروی آن مانور نمی‌دهد. چرا که خود نسخه جنگ و خونریزی بیشتر برای نابودی اسراییل تجویز می‌کند. این نسخه پیچی چنان فاش و دخالت جویانه است که جایی برای ادعای دلسوزی انسانی و لزوم مبرم برای تقلیل ان باقی نمی‌گذارد. سیاست ولایت جنگ و خونریزی و سازش ناپذیری بیشتر و ورود آن به مناقشات میان اسراییل و فلسطین از همان ابتدا با تزریق عنصر لاینحل مذهبی بوده است.

»کمک‌های حمایتی» ولایت به فلسطینی‌ها نه از جنس آنچه مثلا ترکیه در فرستادن آذوقه و داروانجام داده است بلکه تسلیحات نظامی و موشک‌هایی است که از غزه به اسراییل پرتاب می‌شوند. واین عمل گستاخانه به دنبال تضعیف گروه‌ها و رهبران نا همراه و تقویت گروهای جنگ طلب است.

ولایت همانگونه که نیرو و هویت و در نتیجه استقرار خود در عرصه سیاست ایران را از اشغال سفارت و به راه اندازی جنبش کاذب ضد امریکایی تامین کرده است، بلکه استمرار و امتداد و گسترش خود را از راه اسراییل ستیزی دنبال می‌کند.

امریکا ستیزی برای سرکوب و فرادستی بر نیروهای داخل ایران که اسراییل ستیزی در مورد آنها کارامد نبود (چون انها خود در این امر شریک بودند) و اسراییل ستیزی در منطقه برای ایجاد هویت متمایز و استفاده از دغدغه‌هایی مشترک برای کسب نقش رهبری و پرچم داری و تضعیف دیگر سامانه و سازمان‌های اسلامی،محور عملکرد ولایت بوده است.

ولی آنچه در عرصه اجتماعی و سیاسی ایران به مدد و تقویت این سیاست راهبردی ولایت و در نتیجه به تقویت موقعیت سازمان آن منجر شده، نه موضوع فلسطین و شرایط مصیبت بار مردم فلسطین است بلکه نوع برخورد سوء استفاده جویانه ولایت وعمدتا جریان‌های چپ تک هویتی و اسلام گرایان بوده است.

بازتاب این سیاست در اعلام روز قدس و برداشت کماکان غالب از این اقدام است. برداشتی که دلسوزی انسانی و حمایت سیاسی از فلسطینی‌ها را سخت آغشته و آلوده به دروغ و تزویر کرده است.

اعلام روز قدس توسط سامانه ولایت، به دست خمینی از همان ابتدای امر اقدامی سر تا پا تجاوزکارانه به حق مالکیت سرزمینی و تعیین سرنوشت مردم فلسطین بود. اقدامی که تا آن زمان به نوع خود منحصر به فرد و بی سابقه است.

در تاریخ تلاقی اسراییل وفلسطین، دول عربی با عربی شمردن سر زمین فلسطین از مبارزات مردم فلسطین در راستای منافع سیاسی خود در مواجه با دولت نوپای اسراییل سوء استفاده کرده‌اند (و این وجه غالب رویکرد آنها به موضوع فلسطین است) ولی مقوله سرزمین چه سرزمین فلسطینی و یا سرزمین عربی از مقوله‌های قابل مذاکره و حل است.

بنابراین حق تعیین سرنوشت فلسطینی‌ها و رهبری مستقل آن‌ها را با چالش ساختاری روبرو نمی‌کند، همانگونه که نکرده است. ولی پیام روز قدس و اجرایی کردن این پیام توسط سیاست‌های ولایت صورت مسئله فلسطین را لاینحل می‌کند.

تزریق عنصر مذهب و سپس اعلام ادعای مالکیت بر سرزمین فلسطینی‌ها با مذهبی کردن آن سرزمین، به تزریق عنصر لاینحل به ساختار صورت مسئله فلسطین منجر می‌شود.

این اقدام تجاوز به حق تعیین سرنوشت مردم فلسطینی از طریق رهبران منتخب آن‌ها در مذاکرات با اسراییل است. و چنین تجاوزی به حقوق فلسطینی‌ها و تلاش برای تبیین چنین صورت مسئله سازی مابین اسراییل و فلسطین با اعلام روز قدس سابقه نداشته است.

واقعیت این است که ولایت توانسته است منابع مالی و انسانی کشوری چند هزار ساله را در خدمت چنین اقدامی تجاوزکارانه قرار دهد آن هم به بهانه مسجد القصی که توسط عمر بنا گشته و کمتر از چند درصد از مساحت اورشلیم را در بر می‌گیرد.

خمینی با اعلام روز قدس و سیاست‌هایی که توسط خامنه ی ادامه و تعمیق یافته است در واقع خود را در مقام رهبر خود خوانده مسلمین جهان وصاحب اصلی سرزمین فلسطین-اسراییل معرفی کرده و بر فراز سر مردم فلسطین خود را مرجع نهایی تصمیم گیری در مورد سرنوشت آنان جلوه داده است.

ولی چنین اقدامی تا به امروز بعنوان اقدامی در حمایت از مردم فلسطینی معرفی شده است. و جریانات چپ ضد امریکایی (که از این دریچه و نزدیکی «مبارزاتی» با گروه‌های فلسطینی) که سیاست ورزی ضد اسراییلی خود را طبعا نه از منظر همبستگی دینی بلکه از منظر حمایت از مردم فلسطین و حقوق سر زمینی آنها توجیه می‌کنند هیچگاه خود را ملزم به دفاع از حقوق آنها در برابر چنین تجاوزی که حکومت جمهوری اسلامی مرتکب آن شده است ندیده‌اند.

اقدام خمینی و اعلام روز قدس، مسیر مستقیم و بلا واسطه حمایت‌های انسانی را حتی برای فعالین حقوق بشری ایرانی مسدود کرده است. در پی اعلام روز قدس هر اقدام حمایتی و ابراز همدردی واقعی، چه سیاسی و چه انسانی و حقوق بشری، منبعد و به ناچار می‌باست ازراه اعتراض و مخالفت و مبارزه با تجاوز خود حکومت ایران نسبت به حقوق مردم فلسطین پیش گرفته می‌شد.

در پی اعلام روز قدس و اتخاذ سیاست اسراییل ستیزی بر این پایه و محور (که به علت دریافت کمک از اسراییل در شش سال اول جنگ و چندین سال پس ازآن به تعویق افتاد) خود ایران به دست حکومت ولایی به جرگه متجاوزین به حقوق فلسطینی‌ها وارد شد.

در بستر چنین واقعیتی، انتشار بیانیه پشت بیانیه در محکومیت اسراییل و اعلام انزجار و قطار کردن این و آن قعطنامه سازمان ملل (که در محتوای تجریدی و خارج از کنتکست تاریخ این منازعه در خود صحیح هستند) به طور اجتناب ناپذیری در ادعای محوری خود یعنی حمایت از و دلسوزی برای مردم فلسطینی به دروغ و کذب تبدیل شده است.

دروغی که جز دادن ادرس اشتباه به منظوراستتار موقعیت تجاوزکارانه حاکمان در پهنای جغرافیای سیاست منطقه و در نتیجه تطهیر، مشروع سازی و تقویت سیاست حاکمیت ولایی کار کرد دیگری ندارد.

بنابراین این رویکرد که با استفاده از هویت معجول «انسانی» به منظور برخوردی کاملا سیاسی و به بهانه حمایت از مصیبت مردم فلسطین در عملکردی وارونه، همسو و هم صدا با حاکمیت، نقش آفرینی می‌کند، نمی‌تواند حتی علی رغم نیت و انگیزه اولیه برخی از شرکت کنندگان این اقدامات، در حمایت از مردم فلسطین باشد.

انچه هست ضدیت سیاسی با اسراییل است. ضدیتی که در بخش اسلام گرا دارای ریشه واضح و در بخش چپ غیر مذهبی ضد امریکایی (و گزاره اسراییل نوکر یا جزوی از منظومه امریکا) بخشی از یگانه سیاست ورزی آن‌ها به شمار می‌رود.

اما، (و این اما دغدغه اصلی در نوشتن این مقاله است) چنین رویکردی (که متاسفانه نمونه آن بیانیه اخیر به امضای بیش از ٣٠٠ نفر بود) فراتر از خود موضوع فلسطین و اسراییل، بیان گر حضور، غلبه و جان سختی ذهنیتی در این طیف سیاست ایران است که از صدر تا ذیل مولفه‌های آن حاکی از نا امادگی کامل جامعه سیاسی برای نقش آفرینی سالم و مثبت در شرایط کنونی ایران، یعنی فروپاشی گریز ناپذیر حاکمیت و تسهیل عبور ضروری به نظامی دموکراتیک در راستای ایجاد عامیلت برای سامانه ایران کشور و سازمان آن یعنی دولت ملی و دموکراتیک است.

صحنه سیاست ایران اکنون شاهد فروپاشی سامانه سوم یعنی جمهوری اسلامی است. سامانه‌ای که جوهر آن ازهمان ابتدا در وجود و عاملیت‌هاشمی رفسنجانی هم آمیختگی دو سامانه دیگر را به اشتباه ممکن فرض کرده و در نتیجه در بازی دلال منشانه میان این دو ولی با تاکید بر حفظ سازمان ولایت نقش محلل و تسهیل کننده را ایفا کرده است. اکنون ولایت به وجود این سامانه در تقابل و تعامل خود با سامانه ایران-کشور نیازی برای خود احساس نمی‌کند.

در اینکه اشتباه میکند شکی نیست. ولی برای فهم و درک این احساس بی نیازی نگاهی تازه به وضعیت و موقعیت سازمان ولایت در منطقه ضرروی است. به همین دلیل که تغییر و تحول در اوضاع درونی این سامانه و ترکیب متحول شده آن و هیراشی جدید مستولی برآن و همچنین موقعیت جدید الظهور سازمان آن در منطقه است که بازتاب خود را بیشتر از تحولات داخلی ایران و بصورت روشنتری نمایان می‌کند.

دگر دیسی درونی سازمانی ولایت
در مورد تحولات جدید که از جنس دگر دیسی درونی سازمانی ولایت هستند فقط به چند نکته اشاره می‌کنیم.

تماشای شکل گیری یک جامعه «امتی -نظامی- فرا ملیتی» چند ده هزار نفره که در حال ادغام هویتی و شکل گیری است، دلیل بسیاری از رفتارها و موضع گیری‌های علی خامنه ا ی را روشن می‌کند.

سازمان ولایت در دست تحول است. ظهور هیراشی جدید سیاسی نظامی که بر مبنای شایسته سالاری و فداکاری بر سر سازمان نظامی مستولی می‌شود، (شبیه فرآیندی که در جبهه‌های جنگ با عراق اتفاق افتاد و به ظهور فرماندهان و تفکیک هیراشیک آنها منتهی شد ) در در شرف تکوین است.

حس تملک و سهام داری که با ادعای تملک کشور و رانت خواهی سپاه منجر شد و با اقدامات کودتایی و سرکوبی به جابه جایی رانت‌ها (رانت‌های سپاه از بابت جنگ به جای رانت‌های تاسیس جریان اصلاح طلب که کماکان بر آن تاکید دارند) در اینجا و در درون سازمان ولایت نیز در حال تکرار است.

لازم است که به دانیم اکنون بودجه ٧٠٠ میلیون دلاری سالانه حزب الله در این سامانه و مناسبات درون سازمانی ولایت دیگر حمایت محسوب نمی‌شود، بلکه یکی از اقلام بودجه این «دولت»‌ای است که در هیراشی آن سید نصرالله و ابو احمد‌ها در مقامی بالاتر از اکثر فرماندهان ایرانی تبار ولایت در داخل ایران و در سپاه پاسداران قراردارند. امری طبیعی زمانی که تعداد شهدای غیر ایرانی تبار چند ده برابر شهدای پاسدار است.

تهدید معترضین ایرانی دیماه در ایران به سرکوب توسط سید نصرالله که همراه کنایه‌ای انتقادی در کاستی مدیریتی (در لفافه) که از این منظر قابل فهم می‌شود.

سامانه و ذهنیت این امت نظامی ولایت آقای خامنه‌ای در منطقه اکنون چنین است که کشته شدن تک تیرانداز مشهور عراقی «ابوالحسین الصالحی» عضو میلیشیای حشد الشعبی (که معروف به کشتن سیصد و اندی داعشی بود) و افتخار رکورد کشتن بیشترین سرباز ایرانی در جنگ عراق با ایران را به نام خود ثبت کرده، به عنوان شهید نهضت ولایی با مراسم با شکوهی برگذار می‌شود. و یا به فدوی فرمانده سپاه این اجازه را می‌دهد که اعلام کند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پسوند ایران ندارد!

خلاصه مطلب این که سامانه و سازمان ولایت بخشی از واحد سیاسی ایران نیست. خود را چنین نمی‌بیند. خود را چنین نمی‌خواهد. و عمدتا در تقابل با ان هویت مشخص خود راتعریف می‌کند.

علی خامنه‌ای و فرماندهان او ماجراجویی، نادانی و بی عقلی نمی‌کنند. توییت پیام انهدام اسراییل برای تقویت نتایاهو در آستانه سفرش به اروپا، و یا همان شعارعبری برروی موشک و یا به نمایش گذاشتن نوع موشکی که قابلیت حمل کلاهک هسته‌ای دارد و بسیاری موارد دیگر، هیچکدام از بابت اشتباه و نادانی نیست. چنین صفاتی برای مواردیست که منافع و مصالح ایران کشور مد نظر اوباشد.

آقای خامنه‌ای اتفاقا کاملا عاقلانه و هوشمندانه عمل می‌کند. ولی برای مصالح سامانه و واحد سیاسی خود. هوشمندی (و تردستی و پر کاری او) در واقع قابل تحسین است. او در چندین جبهه از طرف ولایت در حال تقابل، تعامل و مدیریت این مناسبات است. منجمله با ایران و ایرانیان و منجمله با سامانه بی ثبات جمهوری اسلامی و منجمله با امریکا و منجمله با اسراییل (برای مدیریت در تامین خصومت و تنش).

وی از موقعیت خود بهترین استفاده‌های دو و چند گانه را می‌برد. از تمامی پوشش‌های این موقعیت کمال استفاده را می‌کند. در صحبت‌ها و اقدامات او هر کسی می‌تواند برداشت خود را بیابد.

به هر حال علی خامنه‌ای در نقش ولی فقیه، جمهوری اسلامی را به اسارت خود درآورده و تمامی نیروهای آن را سترون کرده است.

رمز کارکردی اصل مقاومت و سازش ناپذیری‌ای که می‌گوید از خمینی یاد گرفته کاملا معطوف به این حقیقت است. امریکا و اسراییل ستیزی را مولفه اصلی جمهوری اسلامی معرفی می‌کند. یعنی آن چه در مورد او کاملا صادق است ( وجود ولایت با روابط عادی با امریکا نافی یکدیگرند) را به تمام جمهوری اسلامی تعمیم داده و آن را با خود در مسیر راهی که ادامه آن را می‌خواهد بدون آن طی کند، به اجبار همراه می‌کند.

اگر خواندن دست خامنه ی در هر مورد و مقطع مشخصی اسان نباشد (که هست) مشاهده زنجیره وار و نتایج آ نچه که اودرطی حداقل بیست سال گذشته انجام داده است خود می‌بایست به اندازه کافی گویا باشد و برنامه و اهداف او را کاملا بر ملا کند.

کدام سیاست خارجی؟
برای ایران و دولت ملی آن، اسراییل، فلسطین، امریکا و دیگر واحد‌های سیاسی موضوع سیاست خارجی ان هستند و نه یک موضوع داخلی که سرنوشت خود کشور را رقم زنند. مبانی سیاست خارجی ایران نیز بر پایه اصول جا افتاده و جهانشمولی که متناسب با تامین امنیت و پیگیری منافع ملی کشور در متن جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی خاصی که در ان قرار دارد ساخته می‌شود.

از جمله این اصول دفاع از تمامیت خود، حفظ استقلال و حاکمیت ملی که همانا تصمیم گیری ملی و درونی است، رعایت فاصله و عدم تجاوز به حق حاکمیت دیگر واحد‌های سیاسی بر خود، و اصل اولویت دهی به همکاری و کوشش برای کاهش تنش و مدیریت عقلانی اختلافات است.

موقعیت خاص ایران در پهنه جغرافیای سیاسی تاریخی حوزه خلیج فارس و منطقه خاورمیانه در تمامی شرایط استقرار صلح و ثبات را ایجاب می‌کند.

ایران به لحاظ قدمت تاریخی و در نتیجه قوام درونی، و به لحاظ مساحت و به خصوص به لحاظ کمیت، ترکیب و کیفیت جمیعت جوان تحصیلکرده خود از امتیازات منحصر به فردی هم در حوزه خلیج فارس و هم در منطقه برخوردار است. عمق استراتژیک امنیت ایران همانطوریکه که در جنگ عراق با ایران به نمایش گذاشته شده در درون آن است. خرمشهر علیرغم شرایط از هم گسیختگی آن دوران کشور در عرض دو سال آزاد و پس گرفته شد.

بنابراین کوشش برای ایجاد ثبات و کاهش تنش‌های کهن و تاریخی منطقه در راستای تامین منافع ایران است. ایجاد مناسبات دوستانه سیاسی و پر ثمر با تمامی کشورهای کوچک و بزرگ منطقه و گشایش بازار منطقه‌ای برای تولیدات داخلی از نیازهای رونق اقتصادی ایران است.

ایران دشمن اسراییل نمی‌تواند باشد چراکه هیچ اختلاف سرزمینی و یا تضاد منافع استراتژیکی با آن ندارد. نه ایران و نه اسراییل امکان غلبه هژمونیک نرم و به خصوص سخت بر منطقه‌ی تمدنی که با هر دو از تمامی جهات متفاوت است را نداشته و بنابراین رقابتی نیز در این مورد نمیتوانند داشته باشند چه رسد به اینکه با مدیریت سوء این رقابت به سطح دشمنی ارتقا یابد. به رسمیت شناختن اسراییل طبعا اولین قدم در تنظیم مناسبات صحیح و لازم برای دولت ایران خواهد بود.

موضوع فلسطین علیرغم حضور حس همدردی و همبستگی ویژه بخشی از مردم ایران با مردم مصیبت دیده فلسطینی، موضوع مناقشه میان آنها و دولت اسراییل است. دولت ایران با حفظ فاصله و احترام به حق تعیین سرنوشت فلسطینی‌ها می‌بایست از ورود تجاوزکارانه و دخالت‌جویانه به درون این مناقشه اکیدا خودداری کرده و از هر تصمیمی که رهبری مشروع و واحد فلسطین اتخاذ می‌کند حمایت کند.

برای دولت ایران گزینه‌های مطرح، دوستی بدون شرط و یا دشمنی با این و آن نیست. در هر مناقشه منافع و مصالح ایران جانب‌داری از سیاست تقلیل تنش و کوشش‌های طرفین برای رسیدن به توافق و ایجاد صلح است. دولت ایران طبعا جلودار حرکت‌های حمایتی مدنی شهروندان خود به مردمان آسیب دیده نخواهد بود. اما ورود دولت بر مبنای رعایت اصول حفظ فاصله، عدم تجاوز به حق تعیین مستقل سرنوشت با رویکردی صلح آمیز و ثبات جویانه خواهد بود.

نقش دولت در نهایت، که لزوم آن را نیز توضیح می‌دهد، تامین امنیت کشور و شهروندان و ایجاد شرایط و زمینه‌های مناسب در تسهیل رشد و پیشرفت فردی و جمعی به دست خود شهروندان است. سیاست خارجی در خدمت حصول چنین اهدافی است.


• پی نوشت: ما در نگارش و تدوین این مقاله از نقطه نظرات و پیشنهادات اقای بیژن حکمت بهره بسیار برده ایم. ولی طبعا مسئولیت نظرات مندرج متوجه خود نویسندگان است.