ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 21.03.2018, 12:32
ملوک‌الطوایفی فرافکنانه

اشکان آویشن

در بیشتر فرهنگ‌های جهان، خاصه در کشور غیردمکرات، پدیده‌ی «من» و «ما» به عنوان گزینه‌ی برتر در اندیشه، رفتار، افتخارات اخلاقی از قبیل شجاعت و مقاومت، ظلم‌ستیزی، بخشندگی و صدها صفت دیگر، جلوه‌ی چشم گیری داشته‌است.  از طرف دیگر، پدیده‌ی «او» و «آن‌ها» به عنوان گزینه‌ی بد یا بدتر، در گستره‌ی همه‌ی آن ویژگی‌ها اما به شکل منفی، آشکارا و یا گاه اندکی با اصطلاحات و یا واژه‌هایی خاص، در معرض دید دیگران قرار می‌گیرد. هرچند در فرهنگ‌های رشدکرده و از صافی «نقدزمانه» گذشته، این گونه گمانه‌زنی‌ها، کمتر به چشم می‌خورد. در این حوزه‌، شاید بتوان نوعی ملوک‌الطوایفی باورمندانه را در تقسیم انسان‌ها به «خود»ی‌ها و «غیرخودی»‌ها شاهد بود. این جلوه‌ی «ملوک الطوایفانه» در فرهنگ و ادبیات ما، هنوز هم به حیات خویش ادامه می‌دهد.

در این‌جا، من به یک نمونه از صائب تبریزی اشاره می‌کنم و سپس بحث را پی می‌گیرم. صائب می‌گوید:

آن نـَـخل نـاخلف کـه تَبَرشد زما نبود
ما را زمانه گر شکند، ساز می‌شویم

این نگرش اگر چه از زبان صائب، به شکلی بسیار زیبا به بیان کشیده شده، اما محتوای آن، بیانگر نگاه یک ملت‌است. گویی اعتراف به شکست، اعتراف به اشتباه، اعتراف به اندیشه‌ی کژ و مَژ، در آزادی و اختیار، محلی از اِعراب ندارد. با توجه به توانایی فرد یا گروه در توجیه یک شکست، یک اشتباه فاحش، یک تصمیم‌گیری فاجعه‌آمیز، می‌توان از سوی همین افراد، شاهد توضیحات مفصل و زیر و رو کننده‌ای بود که سرانجام، حتی شنونده‌ی صبور، شکیبایی خویش را از دست می‌دهد. زیرا چنان توضیحات و تو جیهاتی از سوی آن فرد، آن شخصیت و یا گروه، بازتاب پنهان کردن بی‌دانشی، ضعف، بی‌توجهی و نداشتن صداقتی‌است که شنونده از آغاز، از چنان فرد، افراد و یا مقامی، انتظار داشته‌است.

سال گذشته در سوئد، از طریق رسانه‌های کاونده و یابنده‌ی حقیقت، این نکته برملاشد که اداره‌ی کل راهنمایی و رانندگی این کشور که زیر نظر وزارت راه و ترابری، به کار مشغول‌است، مسؤلیت حفظِ شماری از اطلاعات محرمانه را به عهده‌ی یک شرکت کامپیوتری خارجی سپرده که مطمئن بودن آن شرکت از نظر امنیتی، قبلاً  از سوی سازمان اطلاعات و امنیت این کشور، تأیید نشده‌است. پس از مقداری بحث‌ها و گفتگوهای تلویزیونی، رادیویی و مطبوعاتی، سرانجام دو وزیر، یکی وزیر کشور و دیگری وزیر راه ترابری و همچنین مدیر کل اداره‌ی راهنمایی و رانندگی، از کار برکنار شدند و موضوع به آن‌جا کشیده شد که کمیته‌ی خاصی در مجلس، باید از همه‌ی این افراد و حتی نخست‌وزیر این کشور، استیضاح به عمل می‌آورد تا ریشه‌ی این اشتباهات و بی‌مسؤلیتی‌ها شناخته‌شود و از تکرار آن جلوگیری گردد. در یکی از این استیضاح‌ها که بخشی از آن، از تلویزیون سوئد پخش‌شد، مدیر کل راهنمایی و رانندگی که مردی حدود شصت ساله بود، به حاضران آن مجلس با صداقت کامل، نه تنها مسؤلیت خویش را پذیرفت بلکه این نکته را برزبان جاری ساخت که:«من بسیار نادان و خام بوده‌ام. ما نمی‌بایست این اشتباه را مرتکب می‌شدیم.»

شنیدن و دیدن چنین مناظری در این کشور و بسیاری از کشورهای دمکرات جهان، چنان عادی‌است که فقط زمانی غیرعادی تلقی می‌شود که رفتاری جز این، از فرد یا افراد مسؤل سر بزند. روزانه، در خبرهای ورزشی، بسیار شنیده می‌شود که این یا آن بازیگر ورزشی در مصاحبه با خبرنگار رادیو و یا تلویزیون در بیان علت شکست گروه خویش به سادگی، این نکته را مطرح کرده:«واقعیت آنست که حریف از ما قوی‌تر بود. ما کاملاً غافلگیرشدیم. حرکات ما در این یا آن قسمت از میدان ورزش، بسیار نادرست، سازمان‌دهی شده‌بود.» حتی زمانی که پیروز می‌شوند، با خوشحالی، احساسات خود را به شکل واقع‌بینانه‌ای بیان می‌دارند. آنان در بیان این احساسات، نه خود را نابغه‌ی دهر به تصور می‌کشند و نه حریف را صرف‌نظر از آن که مسابقه، داخلی بوده‌باشد یا خارجی، افرادی نادان به شمار می‌آورند. من حتی در ادبیات این کشور تا این لحظه، به چنان موردهایی که در ادبیات ما و در برخوردهای روزانه‌ی مردم ما به چشم می‌خورد، برخورد نکرده‌ام.

وقتی در سرزمینی مانند سرزمین ما، این گونه ملوک‌الطوایفی فرافکنانه وجود دارد، معنای آن اینست که همه از دیدگاه خویش، دارنده‌ی همه‌ی خصلت‌های برجسته‌ی انسانی‌اند و «دیگران»، هرکه هستند، عملاً فاقد آن. این دیگران از دیدگاه هر گروه و هر نفر، باز به جز آن گروه یا نفر، همه‌ی مردم آن سرزمین را شامل می‌گردد. بدین معنا که گویی همه‌ی مردم، از خُرد و بزرگ، همه‌ی آن خصلت‌های بی‌اعتبار، منفی و نادرست را که برای دیگران ذکر می‌کنند، خود، آن را دارا هستند. شعر صائب، آشکارا  این نکته را بازگو می‌کند که انگار آن «ما» که با «دیگران» تفاوت های عظیم‌دارد، در آب و هوایی دیگر، با سنت‌ها، آداب و رسوم و تربیتی دیگر رشد کرده‌است که اگر حتی در معرض فشار و شکنجه و درد و بیماری قرار بگیرد، نه تنها نمی‌شکند، بلکه تبدیل به عنصری برجسته، ارزشمند و مثبت برای خود و بشریت می‌گردد. در حالی که آن «دیگران» که گویی در آب و هوایی متفاوت از آن «مایان» رشد کرده‌اند و در مدرسه و دانشگاهی برتر و کاملاً متفاوت‌تر، درس خوانده و تخصص یافته‌اند، هزاران فرسنگ از چنان ویژگی‌هایی فاصله دارند.

واقعیت آنست که ما همه به تجدید نظر بنیادی در ارزش‌گذاری‌ها و در نگرش‌هایمان به جهان و مردم جهان نیازمندیم. اما قبل از همه، این کار، برای نسل‌های آینده، باید از پیش‌دبستان و مدرسه آغازگردد. آموزگاران و استادان ما، همه به آموزش‌هایی مستقیم و غیر مستقیم احتیاج دارند. وقتی در سرزمینی، وزیری به یک خبرنگار توهین می‌کند بی آن‌که آن خبرنگار جرمی مرتکب شده باشد، رفتار این وزیر، برای هزاران هزار انسان خام و بی‌تجربه، راهی می‌گشاید که آنان نیز می‌توانند اگر قدرت دارند، از نظر رفتاری، با زیردستان خویش، هرگونه که تمایل دارند رفتار کنند. مدتی پیش، خانمی در سن و سالی بالای سی‌سال برای من تعریف می‌کرد که پدر او، در خانه، مانند همه‌ی پدرهای دیگر، حاکم مطلق بوده‌است. وی می‌گفت که پدرش از همان دوران کودکی به آنان گفته‌بود که فرزند باید «به چشم، خوار باشد و به دل، عزیز». این خانم توضیح می‌داد که پدرش به مادر او که از نظر تبار، به خانواده‌ی دیگری تعلق داشته، همان اندازه توهین روا می‌داشته که به فرزندانش. جالب آنست که مادرِ این خانواده، آموزگار نیز بوده‌است. او هیچ گاه رفتار شوهرش را زیر سؤال قرار نمی‌داده و حتی وقتی بچه‌ها از دست پدرشان ناراحت می‌شده‌اند، مادرشان، آنان بدین شکل تسلی می‌داده که «پدرتان» حق دارد. او بهتر از من و شما می‌فهمد. ما باید توسری‌های او را تحمل کنیم. این خانم که خود تحصیلات بالای دانشگاهی دارد، حالا اقرار می‌کند که او و دیگر خواهران و برادرانش در چه جهنمی زندگی می‌کرده‌اند.

تصور نکنید که این مرد خانواده، از تحصیلات بالا و یا شغل پر اعتبار اجتماعی برخوردار بوده و یا در بانک‌ها، پول‌هایش از پارو بالا می‌رفته‌‌است. تحصیلات او نسبت به همسر و فرزندانش، حتی کمترین تحصیلات بوده اما با رفتاری مهاجمانه در گفتار و در عمل، همه را در چنگ قدرت خویش نگاه داشته بوده‌است. جالب آنست که من پدر این خانواده و فرزندانش را از نزدیک می‌شناسم. تصویری که من در سال‌های گذشته، از حرف‌ها و ادعاهای پدر خانواده داشتم، نشان از شخصیتی می‌داد، دمکرات، برابری طلب، ارزش‌گذار برابرخواهانه میان زن و مرد، دختر و پسر و طرفدار مذاکره و مصالحه و حتی متنفر از انتقام و زورگویی. تردید نیست که این شرایط خاص، وضعیت رایج در همه‌ی خانواده‌های ایرانی نیست و گذشته از این‌ها، بدون بررسی علمی و آماری، نمی‌توان در این زمینه، قاطعانه اظهار نظری کرد. اما با توجه به نمونه‌های رفتاری، می‌توان ادعاکرد که درصد این نوع برخوردها، در جامعه‌ی ایران، بسیار بالاست.

با چنین تربیت و رفتاری در خانه و خانواده و حضور خانمی که آموزگار بوده و توسری خور شوهر خویش، چگونه می‌توان انتظار داشت که نسل تربیت‌شده‌ی بعدی، در زیر دست او و افرادی نظیر او، انسان‌هایی کاملاً واقع‌بین، دور از انتقام و نفرت، رشد کرده‌باشند. با چنان وضعیتی، چگونه می‌توان صائب‌وار ادعا کرد که آن «نخل ناخلف»، متعلق به ما و خانواده‌ی ما نبوده‌است. زیرا ما از «تبار» دیگری می‌آییم.

جمعه ۱۶ مارس ۲۰۱۸