ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 24.08.2017, 15:30
پدیده «توسعه‌نیافتگی» و انقطاع سیر اندیشه

مصطفی قهرمانی

شرق فرهنگی و کشورهای اسلامی به‌ویژه قرن‌ها‌ست که در مقایسه با کشورهای مغرب‌زمین مسیحی در چنبره جهل و «توسعه نیافتگی» با جلوه‌ها و آثار فرهنگی و سیاسی-اقتصادی آن دست‌و‌پا می‌زنند. این وضعیت با شدت‌و‌حدت متفاوت تفریباً تمامی این حوزه فرهنگی را از اندونزی و مالزی در منتهی‌الیه خاوری آن تا مراکش در منتهی‌الیه باختری آن در‌بر گرفته است. ایران ما نیز در مرکز و بطن این پدیده قرار دارد.

در این مدت چند صد‌ساله جهت تبیین و امحای آثار این عقب‌ماندگی و «توسعه نیافتگی» راه‌حل‌ها و مدل‌های تئوریک فراوانی ارائه گردیده است و چه بسیار نحله‌های سیاسی و مبارزاتی که جهت عینیت‌بخشیدن به این نظریه‌‌ها توسط پیکارگران سیاسی از چپ و راست و از «بومی‌گرا» تا «جهان‌وطنی» و انترناسیونالیست، در سرزمین‌های مختلف این پهنه جغرافیایی سازمان‌دهی شده‌اند. لیکن وجود و استمرار آثار و جلوه‌های این توسعه‌نیافتگی را که می‌توان هر روزه در تمامی عرصه‌های زندگی این جوامع به وضوح مشاهده کرد، خود ناکارآمد بودن و نامؤثر بودن این نظریه‌ها و کنش‌گری‌های سیاسی برآمده از آنها را نمایان می سازد.

برای تبیین پدیده «توسعه نیافتگی» مجموعه‌ای از علل و عوامل بیرونی و درونی تعریف می‌گردند که ‌هر‌کدام در جای خود می‌توانند گرانیگاه شکل‌گیری تئوری‌های جدیدی بشوند. کما اینکه پس از جنگ جهانی دوم شاهد آن بوده‌ایم ادبیات توسعه‌نیافتگی عمدتا حول دو محور: - عوامل درونی - فرهنگ و ساختارهای بنیادی اندیشگی جامعه - (نظریُه نوسازی)، و - عوامل بیرونی - روابط نابرابر استعماری و استثمارگرایانه، کشورهای مرکز با پیرامون - (نظریُه وابستگی) صورت‌بندی شده‌اند.
در این مختصر بیشتر عوامل درونی مورد توجه هستند.

در چارچوب صورت‌بندی نظری گفتمان توسعه‌نیافتگی در حول عوامل درونی که عنوان می‌کند «پیشرفت و عقب‌ماندگی محصول و زايیده زیر‌بنا‌های فکری و فرهنگی است» بعضاٌ از عامل «توقف و امتناع اندیشیدن» در مشرق زمین و ایران و دورافتادن این حوزه فرهنگی از جریان اصلی و پویای اندیشه و حکمت بشری که پس از قرون وسطی اروپایی با رنسانس و عصر نوزایی آغاز گردیده‌بود، به‌عنوان یکی از عوامل عمده و گرانیگاه و کانون این نظریه‌پرداری‌ها نام برده می‌شود. معضل معرفتی برآمده از این امتناع و انقطاع سیر اندیشگی خود در نهایت ناتوانی این جوامع را در امر «شناخت» و «تحلیل» در مبانی اندیشه را موجب گردیده است. اندیشیدن و فلسفیدن در چارچوب مبانی نظری دنیای کهن خود مآلاٌ عارضه نازایی و ناپویایی علوم و دانش‌های کاربردی را در جهت ارائه راه‌حل و مدل‌های اجرایی برای مواجهه و مقابله با جلوه‌ها و آثار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عقب‌ماندگی این جوامع را به همراه داشته است.

این مشکلات عدیده و تشدید شونده فرهنگی، سیاسی و اقتصادی اما راه‌حل و راهکار عملی اجرایی می‌طلبند. از طرفی دانش‌های کاربردی در سرزمین‌های دیگر به راه‌حل‌ها و تجربیات فراوانی جهت گذار از پدیده توسعه‌نیافتگی دست پیدا کرده‌اند. کتابخانه‌ها و آکادمی‌های سراسر دنیا نیز این راه‌حل‌ها و راهکارهای عملی اجرایی را به صورت طبقه‌بندی شده در دل خود جای داده‌اند. نیاز به ابداع و اختراع دوباره این مدل‌ها و نظریه‌‌ها نیست. پژوهش‌گران و کار‌شناسان و دانشگاه‌ها می‌توانند در استفاده از این گنجینه و استخراج راهکارهای مناسب و مطابقت‌دادن آن با شرایط ویژه جوامع خود به صورت مشخص یاری‌رسان حوزه های اجرایی باشند.

حال با وجود اینکه این راه‌حل‌ها به‌راحتی قابل دسترسی هستند به علت وجود همین مشکلات معرفتی زیرین و بنیادی، این جوامع اما دچار سردرگمی همراه با یک «ناباروری» گردیده‌اند. عناد کور در بهره‌نگرفتن و عدم‌استفاده از این سرمایه و اندوخته ارزشمند بشری تحت این عنوان و بهانه بومی‌گرایانه که «ما به دنبال راه‌حل‌های خودی و بومی هستیم» فاقد هر‌گونه مبنای منطقی و عقلانی می‌باشد. تاریخ و تجارب تاریخی در سرزمین‌های مختلف اما همگی مؤید این مشاهده و دیدگاه برآمده از آن هستند که اقوام و سرزمین‌ها همواره در حال داد‌و‌ستد و تأثیرگذاری و تأثیرپذیری چندجانبه علمی – فرهنگی با همدیگر قرار داشته‌اند.

این ناتوانی در شناخت و تمایز بین «نیک و بد»، «خیر و شر» و «شایسته و ناشایسته» اما دقیقاً همان «معضل معرفتی» است که نه فقط جامعه ما در کلیت خود به آن نرسیده است. بلکه در بین خواص جامعه نیز در رابطه فهم و بکارگیری عملی آن بعضاٌ سردرگمی وجود دارد. جلوه های بارز و عینی این «معضل معرفتی» دیرپا را می‌توان در مجادله و بحث انحرافی و به‌غایت غیر‌سازنده و گمراه‌کننده «مجاز و مفید‌بودن‌» علوم‌انسانی غربی برای میهن ما در آستانه قرن بیست‌و‌یکم آشکارا دید. طرفداران این دیدگاه بر این باورند که علوم‌انسانی غربی صرفاٌ متکی بر عقل و حس، ماتریالیستی و فاقد زیربنای معرفتی و هنجاری وحیانی و مآلاٌ ناکارآمد و گمراه‌کننده هستند.

کمتر کسی است که نداند که در اوان ورود پزشکی مدرن به این سرزمین در حدود دو قرن پیش «مجاز و مفید‌بودن‌» آن نیز تقریباٌ با همین شدُت‌و‌حدُت لعن و نفرین‌ و عناد همین محافل را به همراه داشت. امروزه امُا حتُی در بین سنتی‌ترین و رجعت‌گراترین محافل و اقشار جامعه ایرانی کمتر کسی یافت می‌شود که در «مفید و کارآمد‌بودن» پزشکی مدرن و از غرب اقتباس شده، شک‌ و تردیدی را جايز بداند.

در دانشکده‌های پزشکی آنچه که به‌هنگام آموزش دانشجویان این عرصه بسیار بر آن تکیه می‌گردد مقوله و امر «تشخیص» بیماری و تأکید بر نقش مرکزی آن در فرآیند «درمان» می‌باشد. می‌گویند خدایان اول «تشخیص» بیماری را به عنوان نتیجه فرآیند «نشانه‌شناسی» بیماری قرار داده‌اند و سپس «درمان» آن را. زیرا که نسخه‌ها و راه‌حل‌های درمانی معمولاٌ یا موجودند و یا به‌مراتب سهل‌تر قابل ابتیاع و ابداع هستند.
بر همین مبنا به‌هیچ‌وجه قابل‌فهم نمی‌باشد که چرا در وادی اجتماعیات ما هنوز این‌چنین در چنبره این ناتوانی تاریخی در امر شناخت و تشخیص گرفتار هستیم. وگرنه معضلات ناشی از پدیده «توسعه‌نیافتگی» به‌مثابه یک بیماری خود با شکل‌گیری و فراهم‌بودن یک عزم و اراده سیاسی برخاسته از این شناخت قابل درمان می‌باشد.

مادامی که «عاشقان هنر» و «هنرمندان عاشق» اندیشیدن دوباره، در این سرزمین نتوانند با تلاش خود این گسست عرصه معرفت را پشت سر بگذارند و از برای تحلیل و تبیین این «معضل‌معرفتی» یک دستگاه و سامانه عقلانی نویی طرح نکنند، این خطر وجود خواهد داشت که تمامی دیگر تلاش‌ها در لایه‌های سطحی‌تر همچنان ابتر باقی بمانند. کما اینکه از زمان «عبّاس میرزا» و «میرزا تقی خان» نیز دستاورهای ما همه و همه در «صورت» و نه در «ذات» این جامعه قابل ارزیابی می باشند.

بر حکومت‌ و مدیران سیاسی کشور است که همانند «مناطق آزاد تجاری» برای دانشگاه‌ها, دانش‌سراها، انجمن‌های حکمت و معرفت و هم‌چنین هنرسراها به مثابه «کارگاه‌های تولید علم» نیز به لحاظ حقوقی «وضعیت ویژه» تعریف کنند تا صاحبان اندیشه و نظر قادر باشند در یک حریم حقوقی مطمئن دغدغه و دل‌مشغولی اصلی خود را آزادانه و بدون مخاطرات معمول پیشه خویش بگردانند.

قریب به هشتاد سال پیش مرحوم محمدعلی فروغی به سیاق دائره‌المعارف نویسان با «سیر حکمت در اروپا» شاید نخستین کتاب بدین شکل را جهت آشنایی با اندیشه و فلسفه مغرب‌زمین منتشر کرد. این اثر برای سال‌های متمادی به عنوان تنها منبع مراجعه ایرانیان برای آشنایی با دنیای اندیشگی نو باقی ماند. شاید بهتر می‌بود با توجه به محتوای کتاب عنوان آن «سیر حکمت در جهان» انتخاب می‌شد. شاید تفکیک حکمت به غربی و شرقی همان‌گونه که لا‌اقل تجربه دو سده گذشته در کشور ما نشان داده رهگشا نبوده است.

آنچه که امروزه بر همین مبنا بیش از پیش ضرورت آن نه فقط احساس می‌شود تأکید بر وحدت و یکی بودن سیر حکمت در جهان است و پذیرش اینکه منظومه و مجموعه حکمت و اندیشگی در شرق و غرب یک میراث جهانی پرارزش و واحد است که به همه بشریت تعلق دارد. الا اینکه وظیفه و مسوولیُت پرچم‌داری آن هرچندگاهی دست‌به‌دست به سرزمین و حوزه فرهنگی دیگری منتقل می‌گردد. دست بر قضا ما ایرانیان در شکل‌گیری و تدوین و مسوولیُت پرچم‌داری آن نیز - البته درگذشته – آن‌چنان بی‌نقش ‌و ‌اثر نبوده‌ایم. به زیر سوال بردن بل رد و انکار این میراث ارزشمند و مشترک بشری به بهانه اینکه از آن بیگانگان است غیر‌قابل‌توجیه است.

ابن‌سینا‌ها، فارابی‌ها، خوارزمی‌ها، رازی‌ها، خیُام‌ها، مولوی‌ها، غزُالی‌ها، سهروردی ‌ها، میرداماد‌ها، ملُاصدرا‌ها و ... همان‌قدر که مورد تکریم ما ایرانیان هستند، به عنوان مفاخر علمی بشریُت مورد توجُه و ستایش همگان در فراسوی مرزها قرار دارند.