ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 02.03.2017, 21:41
نقد نظریه‌ی پساسکولار

ناصر کاخساز

هابرماس در آخرین نوشته‌اش نکات جالبی را در باره‌ی نقد دین با انگیزه‌ی مدارا با آن، توصیه کرده بود. من از نظرات او در این باره و در موارد دیگر بسیار سود جسته‌ام و بیشتر هم از این زاویه که با تجارب عملی و نظری خود من در رابطه با تفاهم ملی و جنبش ملی همخوانی داشته است.

اما در باره‌ی آینده‌ی دین، به باور من نطرات هابرماس با تجارب جدید پس از داعش نمی‌خواند. هم پدیده‌ی جمهوری اسلامی و هم طالبان و داعش و حزب‌الله لبنان و اخوان‌المسلمین در مصر تماما از بحرانی همه‌جانبه در دین و به‌ویژه دین سیاسی حکایت می‌کنند. افراط و رادیکالیسم اسلامی واکنشی به این بی‌آیندگی است. این چیزی است که مورد توجه فیلسوف بزرگ جهان معاصر قرار نگرفته است.

تجربه‌ی مصر و محبوب شدن کودتای نظامی از سر ناچاری در زمانی که می‌رفت حاکمیت اسلامی در مصر نیز پا بگیرد و خمینی جدیدی با سوء استفاده از جنبش اعتراضی مردم علیه دیکتاتوری، در صدر آن بنشیند، به ذخیره‌ی تجارب سیاسی در جهان معاصر افزوده است.

هم در مصر و هم در ایران نیروی ارتجاعی از نردبان دموکراسی  بالا رفت و سپس نردبان را واژگون کرد. این حقیقت به تنهائی نشان داد که نیروی ارتجاعی از آینده می‌هراسد. نیروئی که از آینده نمی‌ترسد از استفاده از دموکراسی به عنوان ابزاری برای اثبات حقانیت خود رو برنمی‌تابد.

نکته‌ی دیگر اینکه به قول هابس، مردم بیشتر از هر چیز دیگری حتا بیشتر از عدالت، به امنیت احتیاج دارند. دین سیاسی حتا از گونه‌ی اصلاح‌طلبانه‌اش، همانگونه که تجربه‌ی اردوغان نشان داد، در نهایت، امنیت و آرامش برای جامعه مدنی به ارمغان نمی‌آورد. اکنون این حقیقت که مردم ایران و منطقه به طور کلی حکومت اسلامی را نمی‌خواهند، با سُرخوردن اصلاح‌طلبان به آغوش ولایت فقیه و نیز تجربه‌ی اردوغان، ساحت نوینی پیدا کرده است که نمی‌تواند بر نظرات فلسفی دوران ما در باره‌ی چشم‌انداز دین سیاسی بی‌تاثیر بماند.

اگر تئوری بد و بدتر در شرایط تشدید خفقان از نظر مردم گزیرناپذیر می‌شود و روحانی بر احمدی‌نژاد مرجح می‌شود، در این قلمرو نیز کارآئی دارد که رژیم پیشین در جامعیت خود از جمهوری اسلامی در کلیت خود به‌مراتب بهتر بوده است و در موقعیتی که آلترناتیو دیگری به سبب تشدید خفقان و تسلیم‌طلبیِ اصلاح‌طلبی وجود ندارد همچنان که در تجربه‌ی مصر نیز دیدیم، در ایران نیز غیر قابل تکرار نخواهد بود. به هر حال جامعه، بی‌آلترناتیو باقی نمی‌ماند و سر بزنگاه انتخاب‌اش را می‌کند.

جمهوری اسلامی بیشتر در تشدید خرافه و تظاهر دینی توفیق داشته است و در برابر آن، نفرت و ضدیت لگام گسیخته با اسلام و خطر تجزیه‌ی کشور و آمادگی  خشونت و انفجار را برای آینده‌ی ایران به ارمغان آورده است.

اینها نکاتی هستند که مورد توجه هابرماس قرار نگرفته‌اند و به این سبب تئوری پساسکولار او احتیاج به بازبینی دارد. در این میان کافی است به نامه‌ی مهندس بازرگان به آیت‌الله خمینی که در آن از گسترش نفرت نسبت به اسلام در جامعه ابراز نگرانی می‌کند، نیز توجه کرد.

در جامعه‌ی اروپائی نیز روند بازگشتی اساسی به دین مشاهده نمی‌شود. به‌نظرم هابرماس در زیر مشعل ایستاده است و روند رشد و پیشروی تاریخ تمدن غربی را (که بزرگترین امتیاز آن، سکولار کردن دین و تداوم بخشیدن به آن بوده است) به درستی و روشنی نمی‌بیند.

حتا اصطلاح پساسکولار معارض اصطلاح پسامتافیریکیِ کارل اتو اپل و خود اوست. در نظریه‌ی پسامتافیزیکی، عبور از متافیزیک اصل است در حالی که در نظریه‌ی پساسکولار عبور از سکولاریسم مطرح است و این دو جنبه البته متعارض یکدیگرند. در حزب دموکرات مسیحی حاکم آلمان چهره‌هائی مانند وایسِکر کم نیستند که باور به خدا را (جز به مصلحت) دیگر جدی نمی‌گیرند.

منظورم این است که چرخش ویژه‌ای  که سکولاریسم را به پساسکولاریسم، یعنی به مرحله‌ای دیگر فرابرویاند در جهان عینیِ امروز جز با عینکی ذهنی‌گرایانه قابل رویت نیست. گرایش مردم در اروپای شرقی به دین نیز پدیده‌ای غیرطبیعی نیست و به دیرکردِ ورود آن‌ها به دموکراسی مربوط می‌شود. این که در این یا آن سوی جهان، مثلا در آمریکا مواردی از گسترش توجه به دین دیده می‌شود، نمی‌تواند علائمی دورانی به حساب آید.

اینکه تفاهم با دین شرط بنیادین پلورالیسم است و سکولارها گاه می‌توانند از باورمندان دینی هم چیزهائی بیاموزند که هابرماس بر آن (با خصلت تواضع و صلح‌خواهی که همواره دارا بوده است) تاکید می‌کند تجربه‌ای تردید ناپذیر است که از نظریه‌ی تفاهم ارتباطی او برمی‌خیزد و این به خودی خود آلترناتیوی اخلاقی در برابرحق به جانبیِ اعتقادی، مذهبی و ایمانی است.  او این نکته را به صراحت مورد تاکید قرار می‌دهد که تسلیم حق‌ به‌جانبی ایمانی نباید شد.

این نکته را نیز ناچارم اضافه کنم که فیلسوف بزرگ جهان معاصر در نظریه‌ی دین‌اش از نظریه‌ی سکولار مطلقا کوتاه نمی‌آید، گرچه حق به‌جانبی سکولاریستی را (در کنار رد آشکار حق به‌جانبی دینی) نمی‌پذیرد و این به نظرم نقطه‌ی قوت نگرش انتقادی در کل منظومه‌ی نظری اوست.

گرچه البته در نقد و بررسی خود برای اصلاح‌طلبان ایرانی حسابی مبالغه‌آمیز گشود که در زمان خود قابل درک بود. می‌توان انتظار داشت که فیلسوفی از راه دور جنبش سبز را با حرکت اصلاح‌‌طلبی اشتباه بگیرد و از مشاهده‌ی مواردی استثنایی به قاعده‌ای عمومی برسد. به این سبب است که نظریه‌ی او در این مورد محتاج به-روز شدن است.

با توجه به توضیحات بالا خواستم ضمنا این نظریه را که  اندیشه‌های هابرماس را در خدمت نیروهای دین‌مدار می‌انگارد، مورد تردید قرار داده باشم.