ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 07.02.2006, 4:50
انديشه‌هايی در باره‌ی تئوری استثمار

بن بست / برگردان: علی‌محمد طباطبايی
سه‌شنبه ١٨ بهمن ١٣٨٤

تئوری استثمار پايه و اساس حمله بر عليه سرمايه‌داری را تشكيل می‌دهد. دقيقاً همين واقعيت بود كه باعث گرديد اويگن بوهم ـ باورك (Eugen von Bohm- Bawerk) اقتصاددانی از مكتب اتريش فصلی از اثر مشهورش « سرمايه و بهره » را به نقدی در باره‌ی اين تئوری به آن شكلی كه توسط رودبرتوس و ماركس پرورانده شده بود اختصاص دهد. استدلال اصلی بوهم ـ باورك تقريباً يكسره بر ابطال تئوری ارزش كار (labor theory of value) قرار دارد. در حالی كه تلاش من در اينجا به مقدار بسيار بر نتايج حاصل از نقد او قرار می‌گيرد، اما در عين حال بر اين باور هستم كه پرسش در باره‌ی استثمار دارای پيامدهای روان شناختی است كه نبايد ناديده گرفته شود.
به طور خلاصه نظريه‌ی استثمار بر اين ادعا است كه نهاد مالكيت خصوصی شرايطی فراهم می‌آورد كه تنی چند افراد دارا سودهای حاصل از دسترنج ديگران را بدون آن كه در تلاش‌های آنها سهمی داشته باشند به تصاحب خود در می‌آورند. در اينجا منظور از آن تعداد اندك ثروتمندان مالكين زمين‌های زراعی و سرمايه داران است. با وجودی كه اين قبيل استدلال‌ها شايد نسبت به مالكين ـ به ويژه نسبت به آنهايی كه زمين‌های زراعی خود را به مضاربه می‌دهند ـ موجه باشد، اما ماركس تقريباً تمامی استدلال‌های خود را متوجه‌ی سرمايه داران نمود. شايد تاريخ از فلاسفه خردمند تر باشد، زيرا می‌بينيم كه در كشورهايی مانند روسيه، چين، ويتنام و كوبا كه بر توليد كشاورزی مبتنی بودند انقلاب ماركسيستی موفق تر از هر كجای ديگر از آب در آمد.
برای رودبرتوس و ماركس تمامی ارزش‌ها از كار منشا می‌گيرند. رودبرتوس منابع طبيعی را ناديده می‌گيرد زيرا وی « اقتصادی و سودآور بودن » را به نحوی تعريف می‌كند كه تعريف او فقط نسبت كار صادق است. ماركس در جلد اول « سرمايه » چنين اظهار نظر می‌كند كه « اگر ما ارزش مصرف اشيايی را كه می‌توان آنها را به عنوان كالا طبقه بندی نمود ناديده بگيريم، تنها يك كيفيت ديگر باقی ميماند، يعنی اين كه كالاها محصول كار هستند ». می‌توان با همين منطق ماركس گفت كه اگر ما نيروی جاذبه‌ی زمين را ناديده بگيريم، اين امكان وجود دارد كه بتوان با يك جهش از اينجا به ماه پريد. شخصی نكته سنج استدلال ماركس را با يك مقايسه اين گونه مورد پرسش قرار داده است كه تكه طلايی كه برای استخراج آن از يك معدن نياز به كار زياد وجود دارد بايد ارزشمند تر باشد از تكه طلايی كه شخص آن را به طور اتفاقی بر روی زمين پيدا می‌كند (چرا كه برای همان مقدار طلا كار بسيار ناچيزی انجام شده است).
چنين به نظر می‌رسد كه ماركس ارزش را به عنوان چيزی كه به طور مستقيم (يا به طور خود به خود) از كار ناشی می‌شود در نظر می‌گيرد. او ظاهراً اين احتمال را در نظر نگرفته كه كار می‌تواند وقف چيزی هم بشود كه اصلاً ارزشی ندارد. برای استخراج زغال سنگ نه فقط بايد زمين را حفر كرد كه بايد در جای صحيح اين حفاری را انجام داد و البته به كمك تجهيزات مناسب و نظارت كافی برای راهنمايی و هماهنگی كار كارگران منفرد جهت رسيدن به نتايج مطلوب. البته كارگران مزد خود را نه به صورت زغال سنگ بلكه در واسطه‌ای مناسب برای مبادله با كالا‌های ديگر می‌خواهند و آنها همچنين اين مزد را پس از انجام كار می‌طلبند و نه شش ماه پس از آن، يعنی هنگامی كه زغال‌ها در نهايت به هر بهايی كه عرضه و تقاضا در آن زمان معين كند به فروش می‌رسند.
اين تاملات نشان می‌دهد كه اثبات استثمار كردن در مورد سرمايه‌داری به همان سهولت اثبات آن در خصوص زمين‌داری نيست. هزينه‌های توليد نه تنها شامل مزد كارگران، بلكه همچنين شامل هزينه‌های تجهيزات و مواد خام نيز می‌گردد. علاوه بر آن سرمايه گذار خود كارگری است كه بايد انرژی‌های ديگران را هماهنگ كند، مسئوليت تصميم گيری‌های سود ـ هزينه‌ی پروژه‌های مورد نظر را به عهده بگيرد و همچنين خريد تجهيزات لازم برای توليد آنها را. ضمناً اين مخاطره را نيز بپذيرد كه تصميمات او شايد اشتباه بوده و در بسياری موارد سرمايه‌هايش در پروژه‌های مورد نظر گرفتار شوند. بارها شنيده ايم كه كارفرمايان از آن شكوه دارند كه آنها توسط حقوق بگيران خود چنان استثمار می‌شوند كه مجبورند فشار تمامی اين بلاتكليفی‌ها و دردسرها را به تنهايی تحمل كنند. در كتاب « جهان بی‌اعتنا » اين آفرينش گرها، مبتكران و مخترعين هستند كه بر عليه طفيلی‌ها و انگل‌هايی كه از ديگران انتظار دارند برای آنها « شغل » ايجاد كنند دست به تظاهرات می‌زنند. اين كه مزدهای سرمايه داران منصفانه است يا حد اقل معقول، توسط اين واقعيت معلوم می‌گردد كه هر كار و حرفه‌ای كه با خود سودهای خارج از اندازه به همراه داشته باشد (يعنی فراتر از سرمايه‌ها، تلاش‌ها و توانايی‌های به كار گرفته شده) به هر رو باعث جلب توجه ديگر سرمايه گذاران به سوی آن حرفه می‌شود تا آن كه در نهايت سودها نسبت به هزينه‌ها به همان درجه‌ای می‌رسند كه در هر كجای ديگر آن اقتصاد وجود دارد.
لنين كار سرمايه گذاران را می‌پذيرد و پيشنهاد می‌دهد كه آنها بايد به درون كمونيسم وارد شوند. وی در « دولت و انقلاب » از اين نظريه دفاع می‌كند كه « حسابرسی و نظارت آن چيزهايی هستند كه در درجه‌ی اول برای كار بدون مشكل و برای كاركرد درست و اصولی اولين فاز جامعه‌ی كمونيستی مورد نياز است... ما آرمان گرا نيستيم، و در اين رويا به سر نمی‌بريم كه بلادرنگ تمامی سرپرستی‌ها و وابستگی‌ها را كنار گذاريم... خير، ما انقلاب كمونيستی را با همين مردمی كه الان هستند می‌خواهيم، با مردمی كه نمی‌توانند از سرپرستی، و نظارت و سركارگر‌ها و حسابدارها صرف نظر كنند، اين فقط يك گام ضروری است برای جامعه‌ای به طور كل پاك از تمامی رسوايی‌ها و انزجارهای استثمار سرمايه‌داری و برای پيشرفت به جلو... سپس در به طور كامل برای گذار از اولين فاز جامعه‌ی كمونيستی به طرف فاز بالاتری باز خواهد شد و از آنجا به سوی تحليل رفتن كامل دولت ».
ماركس نيز اهميت كار ماهرانه و ذهنی را (از قبيل آنچه توسط مهندسين، تكنسين‌ها و مديران انجام می‌شود) و همينطور توانايی‌های نابرابر كارگران معمولی را مورد تصديق می‌دهد. وی در كتاب سرمايه عنوان می‌كند كه « كارييچيده تر به عنوان كار ساده‌ای كه به توان بالاتری افزايش يافته محسوب می‌شود ». ماركس در « نقد برنامه‌ی گوتا » به طور كامل تر اين نگرش را طول و تفصيل می‌دهد، يعنی آنجا كه وی اظهار می‌كند: « ليكن يك نفر از جهت بدنی يا ذهنی نسبت به ديگری برتر است و به اين ترتيب در مدت زمانی برابر كار بيشتری انجام می‌دهد، يا می‌تواند برای مدت بيشتری كار كند... حق برابر برای كار نابرابر غير منصفانه است... در يك فاز بالا تر از جامعه‌ی كمونيستی پس از آن كه انقياد انسان به تقسيم كار و همراه با آن آنتی تز ميان كار بدنی و ذهنی ناپديد گرديد، و پس از آن كه كار نه فقط به وسيله‌ی امرار معاش، بلكه به نياز اصلی زندگی تبديل گرديد، و پس از آن كه نيرو‌های توليدی نيز همراه با تكامل همگانی فرد افزايش يافتند و تمامی سرچشمه‌های ثروت مشترك با فراوانی بيشتر جريان يافتند ـ فقط آن گاه است كه می‌توان از افق باريك بورژوازی در تماميت خود‌ عبور كرد و شعار چنين جامعه‌ای می‌تواند اين باشد: از هر كس به اندازه‌ی توانايی‌هايش و به هركس به اندازه‌ی نيازش ».
بنابراين برای ماركس پايان استثمار به معنای برابری در فاز پائين تر و بالاتر كمونيسم نيست ـ برابری چه از نظر همكاری و چه از جهت درآمد. بايد توجه نمود كه ماركس به روشنی تقسيم كار را به عنوان چيزی استثمارگرانه تا جايی كه كارگران به شكل نابرابر در فايده‌ها و زيان‌های آن سهيم هستند در نظر می‌گيرد.
ماركس حتی سعی می‌كند كه ارزش مبادله را با ارزش كار برابر آنهم با كمك گرفتن از سخنی از ارسطو هم سنگ بداند كه گفته بود: « مبادله بدون همانندی ]در آنچه مبادله می‌شود[ معنا ندارد ». به اين ترتيب ماركس ادعا نمود كه در اشياء مبادله شده مقادير مساوی از ارزش كار وجود دارد. شكفت آن كه يك چنين تحليلی متضمن آن است كه (بر خلاف باور بسياری از سوسياليست‌ها) استثمار اصولاً نمی‌تواند به هنگام مبادله روی دهد. ]بر خلاف آن[ نظريه‌ی ارزش مبتنی بر ذهن (subjective value theory) بر اين نظر است كه معامله فقط هنگامی روی خواهد داد كه هر دو طرف در گير، فايده‌های چنين مبادله‌ای را بر هزينه‌ها ترجيه دهند. جايی كه در آن همانندی رعايت شود، مبادله‌ای هم در كار نخواهد بود بلكه آنچه می‌ماند بی‌تفاوتی ]در اصل مبادله[ است.
با وجودی كه تحليل ماركس تحليلی اقتصادی است، اما نوعی بررسی است كه شديداً تحت تاثير ديدگاهی در باره‌ی وجود عدالت اقتصادی قرار دارد. ماركس ادعا می‌كند كه از حق طبيعی كارگران در برابر كسانی كه از مزيت‌های مالكيت خصوصی بهره مند هستند دفاع می‌كند. چنانچه جانب انصاف را نسبت به ماركس رعايت كنيم، پس بايد بپذيريم كه تمامی زحمات تصميم گيرندگانی نيز كه جز سرمايه داران و سرمايه گذاران هستند، همانگونه كه لنين نيز اظهار كرده بود به طور شايسته پرداخت گردد.
توان سرمايه دار در استثمار به عنوان پيامدی از گرسنگی كارگر نگريسته می‌شود. برای سوسياليست‌ها استثمار گرسنه قدرتی معادل با فاشيسم است. آنچه كه سوسياليست‌ها كمتر به آن توجه دارند اين است كه گرسنگی واقعيتی است مربوط به طبيعت بشر كه باعث ايجاد شكنندگی در برابر قدرت هر كسی كه منابع غذا را در اختيار دارد می‌شود. در يك جامعه‌ی باز ] يا جامعه‌ای غير سوسياليستی [ انسان برای آن كه با معضل گرسنگی كنار آيد انتخاب‌های بسياری دارد، اما در سوسياليسم انسان به طور كامل اسير قدرت حكومت است كه منابع غذايی را در اختيار دارد. علاوه بر آن با يكی گرفتن آزادی با « آزادی در گرسنگی كشيدن » سوسياليسم اين واقعيت را ناديده می‌گيرد كه يك اقتصاد آزاد به مراتب زايا تر است تا اقتصادی كه به شكل قهری به صورت متمركز اداره می‌شود.
احساس آن كه انسان توسط همنوعان خود استثمار می‌شود به لحاظ عاطفی تاثيرات عميقی بر او می‌گذارد. انسانی كه صاحب سرمايه است به لحاظ تاريخی به عنوان « انسانی كه در تاز و نعمت بزرگ شده » و كسی كه رئيس است و دستوارت را صادر می‌كند در نظر گرفته می‌شود. تصور بر اين است كه ثمره‌ی زحمات كارگر به جيب سرمايه دار سرازير می‌شود و به او همواره سودهای بيشتری می‌رسد. افتخار از آن سرمايه دار است و حقارت مال كارگر. افتخار ملی هنگامی جريحه دار می‌شود كه خارجی‌های ثروتمند سرمايه‌های خود را وارد كشور كرده و زحمات كارگران داخلی را برای استخراج منابع طبيعی جهت صادرات به كار می‌گيرند. آن سرمايه كه استحقاق آن را دارد كه به خاطر وجود خودش پاداش در يافت كند، به نظر می‌رسد كه توسط وجود نرخ‌های بهره مورد تقويت قرار می‌گيرد، آنچه به عنوان پاداش مصرفی پنداشته می‌شود كه فعلاً از آن صرف نظر شده (آن هم با وجودی كه دارايی‌های اغلب سرمايه داران بسيار بيشتر است از آنچه برای مصرف فعلی خود نياز دارند). نظريه‌ی ارزش ذهن گرايانه بايد احساس ذهنی استثمار و بی‌عدالتی را تصديق كند، حتی چنانچه نتوان كميت مالی آن را به سهولت محاسبه نمود.
با فرض آن كه نتوان وجود استثماری را كه بر امتياز مالكيت خصوصی مبتنی است رد نمود، خوب است اين پرسش مطرح شود كه از الغای آن بر « وسايل توليد » چه انتظاری می‌توان داشت؟ در برابر تمامی ادعاها در اين خصوص كه مالكين خصوصی حريصانه منابع طبيعی را مورد بهره كشی خود قرار می‌دهند، واقعيتی وجود دارد كه بايد مورد تصديق قرار گيرد. مالكيت خصوصی به معنای مسئوليت است. يك مالك حاضر نيست كه سرمايه‌هايش را بر باد دهد يا آنها را در راهی به كار گيرد كه تحيل رفته و نابود شوند. برعكس، لغو مالكيت معنايش باز كردن در‌ها به روی معضل كالاهای عمومی است. منافع فردی مالكين اشتراكی احتمال بسيار بيشتری دارد كه خواهان استثمار بی‌حساب و كتاب منابع طبيعی باشند. در چنين حالتی مسئوليتی كه در مالكيت خصوصی وجود دارد بايد كه با نظم و انضباط و مقرراتی كه بر تهديد حكومتی مبتنی است جايگزين شود. چنانچه بوروكرات‌ها و كارمندان عالی رتبه به جای سرمايه داران و مديران بخش خصوصی قرار گيرند، يعنی كسانی كه بايد پاسخگوی سرمايه گذاران خود باشند، دركی كه آنها از مسئوليت دارند ارتباط سست تری با به حد اكثر ساندن بازدهی و اجتناب از ضرر و زيان خواهد داشت، و سعی آنها بيشتر آن خواهد بود كه از سرزنش‌ها اجتناب كرده و موقعيت خود را به مخاطره نيندازند. لودويك فون ميزس در « محاسبه‌ی اقتصادی در جامعه‌ی مشترك المنافع سوسياليستی » می‌نويسد: « از آنجا كه در چنين جامعه‌ای هرگز كالاها برای مبادله توليد نمی‌شوند، برآورد ارزش مالی آنها نيز غير ممكن است ». بنابراين مديران سوسياليستی نه فقط انگيزه‌ای جهت بررسی‌های كارآمد سود ـ زيان برای اهداف و شيوه‌های توليد ندارند كه اصولاً آنها هيچ گونه مبنايی برای چنين محاسبه‌ای در اختيار ندارند.
اما مديران تنها كسانی نيستند كه تحت شرايط اشتراكی كردن وسايل توليد انگيزه‌های خود را از دست می‌دهند. هشدار ماركس در اين باره كه در فاز آغازين كمونيسم كارگران مطابق با كاری كه انجام می‌دهند پاداش می‌گيرند به سهولت نمی‌تواند به موقع اجرا گذارده شود. كارگران در مواجه با اين انگيزه قرار دارند كه بدون آن كه غافلگير شوند مقدار كمتری كار انجام دهند. و اگر بتوان كارگران را با تهديد به كار وادار نمود، آنها نيز در مقابل كار خود را به حد اقل رسانده و از مخاطرت كاری خود می‌كاهند.
سالها پيش از اين نخست وزير شوروی برژنوف ناچاراً زحمت اين كار دشوار را پذيرفت تا در راديوی دولتی كارگران را بر هذر دارد از آن كه در مزارع اشتراكی به تلنبار كردن كودهای حيوانی اكتفا كنند. وی به آنها گفت كه بايد آن كود‌ها در سطح مزارع به طور صحيح پخش هم بشوند. توليد گندم شوروی برای رژيم همواره به عنوان نوعی مايه‌ی دلسردی و ياس باقی مانده بود. بسياری از چپگرايان بريده از شوروی ادعا می‌كردند كه در بيشتر كشورهای سوسياليستی استثمار كارگران توسط سرمايه دارن با استثمار توسط نخبگان حزبی يا حتی خود حكومت جايگزين شده است. آنها بايد از خود می‌پرسيدند كه آيا اين پيامد اجتناب ناپذيری از تلاش برای لغو ماكليت خصوصی بر وسايل توليد نبوده است.
در كشورهای به اصطلاح سرمايه‌داری فقط تعداد اندكی از شركت‌های تجاری بيش از چند سال دوام می‌آورند. آنچه معمولاً در آغاز كار به عنوان پيشنهادی از همكاری متقابل برای منافع دوطرف به نظر می‌رسد، هنگامی كه يكی از شركا ـ يا هر دوی آنها ـ به اين احساس می‌رسد كه منافعی كه او از اين شركت به دست می‌آورد به اندازه‌ی كاری نيست كه انجام ميدهد به تلخی می‌گرايد. بسياری از ازدواج‌ها نيز به همين سرنوشت دچار می‌شوند. بسيار فراوان پيش می‌آيد كه كسانی كه با هم در يك اتاق يا در يك خانه به طور مشترك زندگی می‌كنند، هنگامی كه يكی از آنها به اين دليل كه ديگری در كارهای نظافت خانه كوتاهی می‌كند و كمتر از او زحمت می‌كشد به اين احساس می‌رسد كه مورد بهره كشی فرد ديگر قرار می‌گيرد. آنگاه كار آنها به جدايی می‌كشد، آن هم در حالی كه شايد نظافت برای آن فرد ديگر از اهميت درجه‌ی اول برخوردار نيست.
يقيناً من نمی‌خواهم آن ازدواج‌ها يا شراكت‌هايی را كه واقعاً موفق هستند كوچك شمرم، اما نكته‌ی مورد نظر من نشان دادن اين واقعيت است كه اگر تلاش‌هايی در روابط مشترك فقط دو انسان اغلب به ناكامی می‌انجامد، ديگر ما چه انتظاری می‌توانيم از تمامی مردم يك كشور داشته باشيم كه در جستجوی نظامی اشتراكی هستند.
« استثمار » در ايدئولوژی ماركسيسم همان جايگاه و اهميتی را دارد كه « اجبار » برای ليبرال‌ها دارد و همان شر اصلی است كه تغييرات اجتماعی بايد آن را ريشه‌كن كند. برای ماركسيست‌ها « استثمار » معمولاً معنايش امتياز غير منصفانه‌ای است كه در اختيار حق انحصاری مالكيت خصوصی قرار دارد، اما بد نيست كه ساير كاربردهای اين واژه مورد بررسی قرار گيرد.
استثمار به طور كل به يك شخص يا گروهی از افراد ارجاع داده می‌شود كه دارای امتياز غير عادلانه بر ديگران هستند. سرمايه داران گرسنگی كارگران را مورد سوء استفاده قرار می‌دهند، فروشنده‌ی رايانه از بی‌اطلاعی مصرف كننده بهره مند می‌شود، و كشيش از خرافات و كند ذهنی فرد ساده دل استفاده می‌كند در حالی كه فرمانده‌ی نظامی از ميهن پرستی سربازانش، دارنده‌ی حق انحصاری در تجارت از فقدان رقايت تا آنجا كه بازار كشش داشته باشد و تبليغاتچی از تحت تاثير قرار دادن مردم.
در كشور‌های به اصطلاح سرمايه‌داری علی رغم ادعاها در باره‌ی استثمار مردم توسط شركت‌های تجاری بزرگ، در واقع اين دولت است كه بيش از هر طرف ديگری از هر نظر كه به تصور در آيد ذی نفع اصلی از درآمد آن شركت‌ها است و از طريق امكانات دولتی است كه تجار، شيادان تامين اجتماعی و ديگران مردم را استثمار می‌كنند.
انسان‌ها معمولاً چنانچه در شرايطی حادی قرار گيرند در برابر استثمار شكننده و آسيب پذير می‌شوند. لارنس لاباديه، فردی دولت ستيز و خود محور و اقتصاددانی طرفدار همياری (Mutualism) وضعيتی را شرح می‌دهد كه در آن مردی در ناحيه‌ای دور دست به درون چاهی سقوط می‌كند و سپس فرد ديگری كه بر حسب اتفاق از آنجا عبور می‌كند برای انداختن طناب نجات به دورن چاه در وضعيتی است كه می‌تواند بهای بسيار بالا و « استثمارگرانه »‌ای تقاضا كند. لاباديه همچنين مبدع اين استدلال است كه هر شغلی در آن بدی و مصيبتی كه برای رفع و بهبود همان وضعيت طراحی شده علاقه‌ی بخصوصی دارد. دندان پزشك‌ها به حفره، تعمير كار‌ها به نقص و خرابی، روان پزشك‌ها به نگرانی‌های عاطفی و آموزگاران به بی‌سوادی.
در مورد استثمار زنان توسط مردها علاقه‌ی فزاينده‌ای ديده می‌شود و تصور عموم اين است كه زنان به ويژه در برابر استثمار اقتصادی آسيب پذير هستند كه علت اصلی آن ضعف بدنی و وظايف مربوط به بچه دار شدن و بزرگ كردن كودكان است. در باره‌ی ضعف بدنی و به دنيا آوردن كودكان بايد پذيرفت كه اين عوامل بازدارنده باعث می‌شوند كه زن‌ها در موقعيت آسيب پذيری تری قرار گرفته و نتوانند حقوق برابر در خواست كنند. هرچند كه امروزه با پيشرفت علم و تكنولوژی و وجود دستگاه‌های خودكار ضعف بدنی از اهميت ناچيزی برخوردار است.
البته آسيب پذيری مشهور زنان به استثمار اقتصادی با شكنندگی كه آنها به عنوان جنس مونث نسبت به استثمار جنسی دارند مرتبط دانسته می‌شود. توان و نيروی كاری زنها در اختيار شوهرانشان كه آنها را مال خود می‌پندارند قرار می‌گيرد، كسانی كه رفت و آمد زنان خود را به شدت محدود می‌كنند ( يا بلكه آنها نمی‌خواهند آسيب پذيری زنهايشان در برابر كارفرمايان مرد را ببينند). اما جدا از آسيب پذيری آنها نسبت به پيشنهادهای اغواگرانه‌ی جنسی توسط كارفرمايانی كه از نظر اقتصادی به آنها وابسته اند، عقيده‌ی عموم بر اين است كه زنها نسبت به استثمار جنسی آشكارتر در شكل هرزه نگاری، رقص‌های استريپ تيز و تن فروشی آسيب پذيراند. بسياری از مردان جنسيت را تماماً با ملاك‌های غلبه و چيرگی می‌نگرند. واژه‌ی fuck به شكلی استفاده می‌شود كه معنايش « استثمار » يا « ضايع كردن » است و بنابراين نشانه‌ای است از توانايی جنس مذكر.
كودكان كه از دنيای اطراف خود بی‌خبرند و از نظر جثه كوچك و ضعيف، و از جهت اقتصادی و قانونی وابسته به بزرگترها، آشكارترين قربانيان بالقوه‌ی استثمار جنسی هستند و اين بر خلاف وضعيت زنان است كه شايد بتوانند ادعا كنند كه از جهت اقتصادی وابسته‌اند اما در عمل در انتخاب ميان يك سطح زندگی بالاتر در شرايط زندگی كردن با يك شريك غير قابل تحمل با سطح زندگی پائين تری كه با ترك آن شريك همراه است ناكام می‌مانند.
در حالی كه بسياری از مواردی كه من در اينجا به آنها اشاره كردم مثال‌های در خور سرزنشی از اين جهت هستند كه چگونه قدرت بدنی، سياسی و اقتصادی آسيب پذيری و ضعف بدنی را مورد سوء استفاده قرار می‌دهد، اما مايل هستم كه در اينجا به موردی از نوع ديگر اشاره كنم.
زنها معمولاً برای زحمت اندكی كه در برهنه كردن خود می‌پذيرند درآمد خوبی به دست می‌آورند. با وجودی كه اين عمل شايد برای بعضی از آنها همراه با حقارت باشد، اما بسياری از رقاصان و مدل‌های معروف از اين كار خود لذت می‌برند و به آن افتخار می‌كنند. اين در واقع مرد‌ها هستند كه پولی را كه با ساعت‌ها زحمت به دست آورده‌اند برای كاهش از فشار سرخوردگی طاقت فرسای جنسی خود هزينه می‌كنند ـ و اين حقارت را تجربه می‌كنند كه به عنوان فردی فرومايه و حيوان صفت نگريسته شوند. در اينجا بايد پرسيد كه چه كسی استثمار می‌شود، شخصی كه از درآوردن لباس‌هايش پولی كافی دريافت ميكند (وشايد از كارش لذت هم می‌برد) يا فردی كه « بايد » پول پرداخت كند تا بتواند آن برهنگی را تماشا كند.
استثمار امری كاملاً ذهن گرايانه است ـ چه از جهت كيفيتی و چه كميتی. در بيشتر موراد استثمار علاوه بر مولفه‌های اقتصادی دارای عنصری روان شناختی نيز هست. چه كسی بايد در باره‌ی استثمار قضاوت كند، آن به اصطلاح قربانی استثمار شده (كسی كه شايد احساس استثمار شدگی هم نداشته باشد... اگر چه شايد بگويند كه در چنين حالتی اين شخص اغفال شده است) يا فرد سوم؟ و در چنين صورتی آن فرد سوم چه كسی باشد باشد؟
اين احساس كه انسان توسط ديگران استثمار می‌شود (يا ديگران ارزش او را تشخيص نمی‌دهند) و داشتن احساس خشم و آزردگی می‌تواند در هر رابطه‌ی انسانی ايجاد شود. انسان‌هايی كه توان پذيرش نسبت سود ـ هزينه را در رويدادها مختلف دارند و می‌توانند برای شرايط قابل پذيرش به مذاكره بنشينند و مسئوليت انتخاب روابطی را كه دارند می‌پذيرند، كمترين نيازی به داشتن چنين احساسات زهرآگينی ندارند. تصميم برای پايان دادن به يك رابطه بی‌ثمر ـ يا حتی تغيير دادن آن ـ به مراتب مسئولانه تر است تا سرزنش ديگران به خاطر آن.

: Thoughts on Exploitation Theory by Ben Best.1