ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 15.10.2016, 18:50
عاشورا و مسلمانی ما

مزدک بامدادان

در نگاه برون‌دینی می‌توان نخست دست به بافتارکاوی گزارش‌های آمده در باره کربلا زد. از آنجا که در این‌باره تا کنون پژوهشهای گوناگونی انجام پذیرفته است، من تنها به آوردن یک نکته بسنده می‌کنم و می‌گذرم. شیعیان و دیگر هواخواهان حسین (فدائیان و گلسرخی و چپ کهنه‌اندیش و...) بر سر پیام عاشورا همسخنند و «آزادگی» را شاه‌واژه این پیام می‌دانند. پیشتر آوردم که حسین به شمر گفته بود «اگر دین ندارید در دنیای خود آزاده باشید». تاریخ‌نگاران آورده‌اند نام یکی از سران سپاه یزید که به حسین پیوست و تا پای جان بپای او ایستاد، حرّ بن‌زیاد رياحى بود، و «حُرّ» را دهخدا در چم آزاد و آزاده آورده است. چنین بازیهای واژگانی در تاریخ‌نگاری اسلامی فراوانند، نمونه سرشناستر آن ابوجهل است که سیره، آن را نام سرسختترین دشمن محمد می‌داند، دشمنی که با پایبندی به دوران «جاهلیت» از پذیرش پیام محمد سرباز می‌زند و به آزار او می‌پردازد. «ابوجهل» نه تنها «جاهل»، که نماد انسان دوران «جاهلیت» است. دیده می‌شود که در هر دو نمونه نامها درونمایه‌ای نمادین دارند و در پیوند با بافتار و روند گزارش برساخته شده‌اند.

باری، از نگاه برون‌دینی بازنگرانه (۱) باید نخست کاوید و دید آیا چهره‌های این داستان هستی تاریخی داشته‌اند، یا همگی ساخته و پرداخته پندار تاریخ‌نگاران بوده‌اند؟ راستی را چنین است که ما بمانند محمد و ابوبکر و عمر و عثمان علی، در باره حسن و حسین نیز هیچ داده آزمون‌پذیر تاریخی در دست نداریم و اگر ابن‌سعد و ابومخنف را نمی‌داشتیم، نشانی از حسین و رویداد عاشورا نیز برجای نمی‌بود. در باره معاویه ولی دستکم سکه‌هایی در دسترس ما هستند، که نشان‌می‌دهند چنین کَسی در سالهای پس از شکست ارتش ایران از سپاه هراکلیوس در استخر و دارابگرد می‌زیسته و بنام خود سکه می‌زده است. یکی از این سکه‌ها از دارابگرد است که به سال ۴۱ / ۶۶۲ زده شده است. چنانکه دیده ‌می‌شود، ریخت این سکه یکسر ساسانی است، با چهره خسرو دوم و آتشدان که نماد دین زرتشتی است. بر روی سکه به دبیره پهلوی گزاره «ماآویا، امیری وُرویشنیکان» (۲) و بر کناره آن به دبیره کوفی «بسم‌الله» نگاشته شده است. «امیر» یک هُزوارش آرامی و در چم فرمانده و رهبر، و وُرویشنیک به چم باورمند، پیمان‌بسته و پناه‌یافته است، که در برگردان به عربی به «امیرالمؤمنین» دگردیسیده است.

از معاویه سکه‌هایی نیز در سوریه و اردن بدست آمده‌اند که در آنها هراکلیوس جای خسرو، و چلیپای مسیحی جای آتشدان زرتشتی را گرفته‌اند. به اینها اگر سنگنبشته‌های برجای مانده از معاویه (برای نمونه در قَدَره) را با نشان چلیپا بیافزائیم، آنگاه خواهیم دید از معاویه‌ای که پسر ابوسفیان بن‌حرب و هند جگرخوار است و به خونخواهی عثمان به جنگ علی رفته و سرانجام خود خلیفه پنجم مسلمانان شده است، هیچ نشان آزمون‌پذیری در دست نیست و ماآویا نه یک خلیفه مسلمان، که یک سردار باورمند مسیحی خاوری است. جنگهای ماآویا با بیزانس را باید دنباله سیاست جنگی خسرو پرویز دانست.

از پسر و جانشین معاویه که یزید باشد نیز، سکه‌ای همانند، از سال ۶۰ / ۶۸۱ بدست آمده که بر روی آن به دبیره پهلوی گزاره «خوّره اَپزوت» (فَرّش افزون باد) (۳) و «خسرو» نوشته شده و در کنارش به خط کوفی «بسم‌الله». بر پشت این سکه و در کنار آتشدان زرتشتی گزاره پهلوی «سال یکم یزید» (۴) نقش بسته است. در اینجا نیز نشانی از مسلمانی یزید و خلیفه بودن او در دست نیست.

تا بدینجای کار می‌توانیم بگوییم از نگرگاه تاریخی مردانی به نام «ماآویا» و «یَزیت» در سالهای ۶۶۲ و ۶۸۱ میلادی هستی داشته‌اند که فرمانده، رهبر و یا پادشاه بوده‌اند. این دو مرد فرمانروائی/رهبری/پادشاهی خود را دنباله شاهنشاهی ساسانی و به‌ویژه پادشاه توانمند آن خسرو دوم می‌دانسته‌اند و الله را می‌پرستیده‌اند. ناگفته نماناد که «الله» ویژه مسلمانان نبوده است و مسیحیان خاوری نیز او را پروردگار خود می‌دانسته‌اند، چنانکه قرآن نیز بر این نکته پُرارج انگشت نهاده است (۵). در باره همه آن داستانهای دیگری که تاریخ‌نگارانی چون ابن‌سعد و طبری و دیگران سروده‌اند، هیچ داده آزمون‌پذیری در دست نیست؛ نه درباره مسلمان بودن معاویه و یزید، نه پیشینه و سرنوشت و سرگذشتشان، نه خاندان و نیاکانشان، نه جنگها و آشتیهایشان، نه جای زندگانی آنان و حتا نه در اینباره که آنان پدر و پسر بوده‌اند.

از این دست سکه‌ها که نشان آشکار پیوستگی سیاسی فرمانروایان عرب/ایرانی با شاهنشاهی ساسانیان هستند، از سرداران و فرماهان دیگر نیز بدست آمده است. برای نمونه عبیدالله بن‌زیاد که در تاریخ‌نگاری اسلامی کارگزار یزید و فرماندار کوفه است، به سال ۵۷ / ۶۷۹ در بصره سکه‌ای هَمریختِ سکه‌های یزید و معاویه بنام خود زده است (۶). راستی را چنین است که در بازه یکسدساله از مرگ یزدگرد تا به خلافت رسیدن سفاح سکه‌های فراوانی در سبک و ریخت سکه‌های ساسانی در چهارگوشه ایران آنروز زده می‌شدند که سکه‌های حجاج بن‌یوسف، مهلّب بن‌ابی‌الصُفره از آن دستند. سرداری بنام فرخزاد گُشن‌انوشان نیز بسال ۷۲ / ۶۹۴ سکه‌هایی در فارس بنام خود زده است، که بر کناره دستکم یکی از آنها نام مهلّب نیز نگاشته شده است. شگفت‌انگیزترین سکه یافته شده ولی سکه‌ای از سیستان و از سال ۳۰ / ۶۵۲ است که نام یزدگرد به پهلوی و واژه «جیّد» (خوب) به کوفی همزمان بر روی آن نقش بسته‌اند (۷).

به داستان عاشورا بازگردیم. به وارونه یزید و معاویه و عبیدالله بن‌زیاد که سکه‌ها بر هستی تاریخی آنان انگشت می‌نهند، تا به امروز هیچ داده آزمون‌پذیری که نشانی از هستی علی و حسن و حسین داشته باشد، در دست نیست و همان سه چهره نامبرده که بنام خود سکه زده‌اند نیز، پیرو آئین فرمانروائی ایرانی ساسانیان هستند و نه فرماندهان و خلیفگان مسلمانی که اورنگ شاهان پارسی را درهم شکسته بر جایشان نشسته‌اند. پس پرسشی که اکنون رخ می‌نماید این است که اگر نه خلیفه‌ای در کار بوده و نه خلافتی که بر سر آن جنگ درگیرد، داستان عاشورا چگونه پدید آمده است؟

به‌مانند تاریخ اسلام آغازین، گزارش‌های نبرد کربلا نیز نزدیک به دو سده پس از رخ دادن آن نگاشته شده‌اند و هیچ گواه همزمانی بر آنان نیست. راستی را چنین است که پس از شکست سهمگین خسرو پرویز از بیزانس شیرازه فرمانروائی ساسانیان از هم گسست و در نبود یک قدرت یکپارچه در هر گوشه ایران کسانی در سودای پادشاهی سربرافراشتند، که ماآویا / معاویه یکی از آنان بود. دیوانسالاری عباسی که برنامه نوین و پیچیده‌ای برای فرمانروایی داشت، برای پُرکردن مغاک تیره یکسد ساله میان مرگ یزدگرد (۲۹ / ۶۵۱) تا آغاز فرمانروائی السفاح (۱۲۸ / ۷۵۰) از سویی چهره‌های تاریخی راستین را درهم‌آمیختند و از آنان دودمانی بنام بنی‌امیه با دو شاخه «سفیانیان» و «مروانیان» برساختند (۸) و از دیگرسو انبوهی از افسانه‌های آماجمند دینی برسرودند که همه و همه در راستای پذیرفتگی خلیفگان عباسی و پلیدی و پلشتی دشمنان آنان سروده شده بودند. به گمان من، داستان عاشورا یکی از این افسانه‌ها بود.

***

بازتاب عاشورا و مرگ سوگناک حسین و آنچه که بر بازماندگان او رفت، سایه بلندی از اندوه را بر سر هستی فرهنگی ما افکنده است. از خویشاوندان سالمندتر خویش شنیده بودم که تا ۷۰-۶۰ سال پیش در شهرستانها روضه قاسم (که در رخداد عاشورا تازه‌داماد بوده است [۹]) بخشی از آئینهای جشن پیوند زناشوئی می‌بوده است. عاشورا ولی تنها اندوه نیست، هسته سخت پیام عاشورا را دو گوهر «ستمدیدگی» یا مظلومیت، و «ایستادگی» در برابر دشمنی دهها بار نیرومندتر می‌سازند.

جایگاه ستمدیدگی در فرهنگ شیعه چنان فراز است که حتا امروز هم آخوند فریبکاری چون حجت‌الاسلام دانشمند بر فراز منبر از این می‌نالد که در جمهوری اسلامی آزادی برای گفتن همه سخنان نیست و «شیعه در مظلومیت مطلق» است. در این سوی جهان نیز نوید کرمانی در همان سخنرانی پیش‌گفته با آوردن داستان بازدید رضاشاه از آرامگاه معصومه در قُم و کتک زدن روحانی نگهبان آرامگاه، دست به مقتل‌خوانی می‌زند تا نشان دهد که اسلام نه ریشه جنگها و کشتارها و شکنجه‌ها و سرکوبها، که خود یک قربانی ستمدیده و مظلوم است. جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته بر ستمدیدگی خود (به‌ویژه در جنگ با عراق) انگشت نهاده است. فدائیان و مجاهدین به‌روزگار شاه با برجسته کردن آنچه که در زندانهای شاه می‌گذشت خود را قربانی ستم نشان می‌دادند و در پیروی از فرهنگ عاشورائی کشته‌شدگان خود را «شهید» می‌نامیدند. هواخواهان محمدرضاشاه چهره او را همچون رزمنده‌ای می‌آرایند، که در برابر نیرنگ بیگانگان و خودفروشی هم‌میهنانش ایستاد و شهید شد. هواداران مصدق بیش از هرچیز آن بخش از زندگی سیاسی او را برجسته می‌کنند، که در آن جامه «شهید مظلوم» بر تن این چهره بزرگ تاریخ نزدیک، خوش می‌نشیند.

داستان ایستادگی نیز از همین دست است. مجاهدین، فدائیان و دیگر گروه‌های برانداز از اینکه با نیرویی اندک در برابر ساواک و شهربانی سربرافراشته بودند، بر خود می‌بالیدند. اینکه این ایستادگی آنان از کشتن نگهبان بینوای بانک و سرباز بیچاره فراتر نمی‌رفت، نباید در یادها می‌ماند، چرا که نبرد آنان دیگر چهره عاشورائی خود را از دست می‌داد. شاه اگرچه از جایگاه یک فرمانروای نیرومند، ولی باز هم بمانند عاشورائیان خود را یک تنه در برابر «ارتجاع سرخ و سیاه» از سویی و «استعمارگران جهانی» از سویی دیگر می‌دید. گزارش حمله به خانه مصدق هم‌امروز نیز چنان بازگو می‌شود که یادآور تازش سربازان ابن‌سعد بر خیمه و خرگاه حسین بن‌علی باشد. «ایستادگی» از گونه عاشورائیش چنان جان و دل ما ایرانیان را آکنده که تا همین چند سال پیش عکسی از غلامرضا تختی را در پیش چشمان خود می‌نهادیم و درباره آن افسانه می‌ساختیم که جهان‌پهلوان حتا برای گرفتن مدال هم در برابر شاه سر خم نکرد.(۱۰)

و سرانجام جمهوری اسلامی اگر چه با سیاست‌های برون‌مرزی خود آتش ویرانی بر هست و نیست این آب‌وخاک نهاده است، توانسته با بهره‌گیری استادانه از فرهنگ عاشورا به بهانه ایستادگی یک‌تنه در برابر امریکا و اروپا و وابستگانشان دل از چپ کهنه‌اندیش و ناسیونالیسم واپس‌مانده ایرانی برُباید و در بزنگاه‌های مرگ‌آفرین آنها را با خود همراه کند. اینچنین است که مسعود بهنود از دل‌وجان سردار سلیمانی را که خون سدها هزار شهروند سوری را بر گردن دارد، عاشقانه می‌ستاید. سلیمانی همه ویژگی‌های یک شهید عاشورائی را در خود دارد؛ او مسلمانی باورمند است که یک تنه در برابر انبوهی از سربازان دشمن که از سرتاسر جهان گرد هم آمده‌اند ایستاده است و با نیرویی اندک در برابر ارتشی ستُرگ سینه سپرکرده است. اینکه دستان او تا آرنج در خون سدها هزار بیگناه عراقی و سوری فرورفته است، در پس پرده ستَبر شور حسینی پنهان می‌شود.

چکیده عاشورا ستمدیدگی است و ایستادگی، و اندوه شیرینی که جان ما را در پی مرگ جنگاور مظلوم برمی‌آکند. پس ما ایرانیان چه شیعه باشیم و چه نباشیم، چه مسلمان باشیم و چه بی‌دین، چه مارکسیست باشیم و چه هوادار سرمایه‌داری، هرگاه کسی یا کسانی را بیابیم که در چارچوب‌های عاشورائی ما بگنجند، دل و دین از کف می‌دهیم و خرَد را فرو می‌گذاریم و لگام زندگی به شور حسینی می‌سپاریم. هم فرمانروایان این آب‌وخاک و هم دشمنان بیگانه این را نیک دریافته‌اند و هزار سال است ما را چون لعبتکان خیام به بازی می‌گیرند و این چنین است که شوریدگی ما در پیوند با سیاست‌ورزی آنان شرنگ شکست و واپسماندگی را پی‌درپی در کام فرهنگ این مرزوبوم می‌چکاند.

چهره راستین رخداد کربلا و جایگاه آن در زیست امروزین ما چیست؟ داستان عاشورا از همان آغاز تا به امروز در پیوند تنگاتنگ با سیاست و قدرت بوده‌است. چه با نگاه به این نکته که هیچ گواه زنده‌ای از این رخداد چیزی ننوشته در نگر بگیریم که سرتاسر آن برساخته دستگاه دین‌سازی عباسیان بوده است و چه گزارش تاریخ‌نگاران عباسی را موبه‌مو بپذیریم، بر سر یک سخن بگومگو و چون‌وچرایی نیست و آنهم اینکه کربلا از نخستین روز سُرایشش تا به امروز چنان در سیاست و قدرت درتنیده است، که بدون آن نمی‌توان رفتار و سخنان کنشگران این سرزمین را دریافت. به گمان من اگر کردار و گفتار کرمانی‌ها و بهنودها و هنرمندان مقتل‌خوان و مجاهدین فدائیان خلق و حزب توده و گلسرخی‌ها و سخن جمهوری اسلامی از «شهادت شهید بهشتی و ۷۲ تن از یارانش» را در کنار آنچه که در سیره‌ها آمده بنهیم، شاید بتوانیم در شعری که سید بن‌طاووس (۱۱) از زبان یزید سروده است، پاسخ خود را بیابیم، اگر که بجای بنی‌هاشم هر نام دیگری را بگذاریم:

«سودای قدرت بود که بنی‌هاشم را به این بازی کشاند،
واگرنه که نه پیامی از آسمان آمد،
و نه وحی‌ای فروفرستاده شد...»


بخش نخست مقاله
سایه‌های بلندِ اندوه - یک

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

—————————————
revisionist.۱
Maawia amir i-wruishnikan.۲
GDH ’FZWT.۳
ŠNT ’YWK Y YZYT.۴
۵. در اینباره بنگرید به: مغاک تیره تاریخ بخش دهم
http://mbamdadan.blogspot.de/2016/09/blog-post.html
۶. در باره سکه‌هایی که سکه‌شناسان آنها را «عرب-ساسانی» نامیده‌اند، بنگرید به:
http://grifterrec.rasmir.com/islam/arab_sas/arabsasanian.html
http://www.islamic-awareness.org/History/Islam/Coins/
http://www.islamic-awareness.org/History/Islam/Coins/drachm30.html.۷
۸. تاریخ یعقوبی، پوشینه دوم، ۱۴۳
۹. روضه سیدالشهداء، ملا حسین کاشفی، ۴۰۱
۱۰. تختی با، یا بدون سرخم کردن در برابر شاه تختی است. این فیلم نه چیزی از ارزشهای او می‌کاهد و نه بر آنها می‌افزاید. سخن بر سر این است که با همین افسانه‌‌سازیها مرگ تختی به گردن شاه افکنده شد و از یک ورزشکار بزرگ در اندازه‌های جهانی شهیدی ساخته شد در اندازه دشت کربلا.
https://www.youtube.com/watch?v=XvrZIe_O7ag
۱۱. لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ *** خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْی نَزَلْ
مقتل اللهوف، رضی‌الدین علی بن‌موسی بن‌طاووس، ۵۷۱ تا ۶۴۴، حلّه


نظر خوانندگان:

■ این نوشته تقریبن هیچ جناحی را از قلم ننداخته! از چپ چپ بگیر تا راست راست. یکی میناله مگر کجای شاه کج بود؟ سوسن میگه ما هوادار مجاهدینیم این دیگه چه مقاله‌ای شد در باب ما؟ بیژن صداش در اومد که این بابا ضدگل سرخه و اونو می‌چسبونه به عاشورا... البرز مشکلش مثل همیشه مصدقه و زاگرس از آوردن شاه «تختی» در این مقاله کفریه! حزب فقط حزب ال.. هم از ربط بیربط حسین به همه اونهای دیگه شدیدن عصبانی...
خواننده گرامی نوشته جناب بامدادان از اسطوره ایرانی یا شیعه‌ای مینویسه و کاری به برخورد آن به تلیج قبای من و تو نداره، چون ما الینه این یا آن اسطوره‌ایم، که شباهت زیادی به هم دارن... یک دور دیگه مقاله را بدون پیش قضاوت بخونید!
با احترام بیژن

■ آقای بامدادان، قبل هرچیزممنون از مقالات جالب‌تان اما چندنکته در مورد سیخونک زدن بی‌موردتان. و اما عالیجناب، کجای سلطنت در ایران قابل دفاع است؟ ننگین‌ترین کودتایش؟ حلقه به گوشی اعلیحضرت‌اش؟ ساواک‌اش؟ دیکتاتوری خشن و فردمحورش؟ و یا رژیمی که بعد از خودش تنها عده‌ای آخوند قشری سالم گذاشت و بقیه زیرضربه‌های مداومش کمرشان شکسته شده بود. رژیم جمهوری اسلامی از آسمان فرونیفتاده بلکه نتیجه رژیم پیش از خود است، اگربپذیریم که هیچ چیزی خلق‌الساعه و بی‌زمینه بوجود نخواهد آمد.
«هوشنگ - ح»

■ جناب البرز، من با مثال از نامهای حقیقی و مجازی بر این نکته تکیه کردم که این مقاله اسطوره = «غیر واقعی و جنبهٔ افسانه‌ای محض» را در افکار و منش ما منعکس کرده و دست به بافتارکاوی گزارش‌های آمده در باره کربلا و واقعه عاشورا زده! من به شخصه انتقاداتت را در اکثر مقاله‌های ایران امروز دنبال میکنم و گاه لب به ستایش می‌گشایم. جناب البرز ولی به حاشیه پرداختن، اصل مطلب را مخدوش می‌نماید. دو جمله بعنوان مثال در رد ادعای حاشیه‌ای تو:
در نظر تو: هواخواهان محمدرضاشاه که یکیش من «مزدک» باشم او را همچون رزمنده‌ای می‌دانم، که در برابر نیرنگ بیگانگان و خودفروشی هم‌میهنانش ایستاد و شهید شد.
آنچه مزدک اینجا آورده: هواخواهان محمدرضاشاه چهره او را همچون رزمنده‌ای «می‌آرایند»، که در برابر نیرنگ بیگانگان و خودفروشی هم‌میهنانش ایستاد و شهید شد.
در نظر تو: ... فدائیان گروه‌ برانداز از اینکه با نیرویی اندک در برابر ساواک و شهربانی سربرافراشته بودند، بر خود می‌بالیدند. اینکه آنان از کشتن نگهبان بینوای بانک و سرباز بیچاره فراتر نمی‌رفت، نباید در یادها می‌ماند، چرا که نبرد فدائیان بر ضد شاه مظلوم، بمانند عاشورائیان خود را یک تنه در برابر «ارتجاع سرخ و سیاه» از سویی و «استعمارگران جهانی» از سویی دیگر می‌دید.
آنچه مزدک اینجا آورده: «داستان ایستادگی»... مجاهدین، فدائیان و دیگر گروه‌های برانداز از اینکه با نیرویی اندک در برابر ساواک و شهربانی سربرافراشته بودند، بر خود می‌بالیدند. اینکه این «ایستادگی» آنان از کشتن نگهبان بینوای بانک و سرباز بیچاره فراتر نمی‌رفت، نباید در یادها می‌ماند، چرا که نبرد آنان دیگر «چهره عاشورائی» خود را از دست می‌داد. شاه اگرچه از جایگاه یک فرمانروای نیرومند، ولی باز هم «بمانند عاشورائیان» خود را یک تنه در برابر ارتجاع سرخ و سیاه از سویی و استعمارگران جهانی از سویی دیگر می‌دید.
با امید به حاشیه نرفتن‌مان و احترام متقابل
بیژن

■ هم‌میهن گرامی، هم‌نشین بهار، با درودهای گرم
پاسختان را از آنجا که روی سخنم با گروه بزرگتری است، اینجا می‌گذارم:
و با سپاس از اینکه نگاه خود را درباره نوشته من آورده‌اید. همانگونه که می‌بینید، در این جستار دوبخشی از دو نگرگاه درون‌دینی (از آنگونه که شما هم انجام داده‌اید) و برون‌دینی به بررسی تاریخی رخداد عاشورا و راست و دروغ آن پرداخته‌ام. از نگاه برون‌دینی هیچ داده‌ آزمون‌پذیری نمی‌توان برای این رخداد یافت. گواهان ما از این رخدادِ روزگار کسانی که «بنی‌امیه» نامیده شده‌اند، همه برخاسته از روزگار بنی‌عباس و زیر چتر پشتیبانی آنها هستند. همان ابومخنفی که گویا نزدیکترین گواه رخداد است، کتابی از خود برجای نگذاشته و این طبری است که می‌گوید کتاب نابود‌شده او را دیده و خوانده است، همانگونه که کتاب نابود‌شده تاریخ واقدی را دیده و خوانده است و همانگونه که ابن‌هشام تاریخ نابود‌شده ابن‌اسحاق را دیده و خوانده است. از نگرگاه تاریخی نبر عاشورا همان اندازه راست است که جنگهای امیر ارسلان نامدار. از قهرمان این رخداد که حسین باشد هیچ داده آزمون‌پذیر تاریخی برجای نمانده است.، همانگونه که از برادر و پدر و پدربزرگش برجای نمانده است.
پس اگر میلیونها برگ کتاب درون‌دینی هم بر درستی و راستی این رخداد گواهی دهند، باز هم تا هنگامی که یک گواه برون دینی (گزارش همزمان از مسیحیان، یهودیان، زرتشتیان یا مانویان و ... میانرودان) یا داده‌ای چون سکه و سنگ‌نبشته از این قهرمانان بدست نیاید، نمی‌توان بر هستی تاریخی آنان باور داشت. معاویه اسلامی شهرهای ایران را برای ارتش اسلام یک‌بیک به خاک‌وخون می‌کشد، و ماآویای تاریخی نامش را در کنار چهره خسروپرویز می‌نویساند.
سخن من ولی بر سر چیز دیگری است. فرهنگ عاشورا گذشته از راست‌ودروغش چنان در جان‌ و روان ما لانه کرده که برایمان براستی «کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا» است. دلباختگان انقلاب شکوهمند را ببینید! شاه همان یزید است، ساواک و شهربانی و کمیته مشترک سپاهیان ابن‌سعد هستند، حسین بسته به گرایش سیاسی یا مصدق است، یا فدائیان یا مجاهدین. حمید اشرف، سرتیپ ریاحی یا محسن رضائی ابوالفضل علمدار هستند و ... در اندیشه و نگاه عاشورائی مرزها به تیزی تیغ‌اند. در میان اشقیاء همه زشت و پلشت و دیوخویَند و در لشگر اولیاء همه خوبروی و پاکیزه و فرشته‌سا. انسانها در یک نبرد بی‌پایان باید جایگاه خود را در این دشت جاودانه کربلا برگزینند، یا باید یزیدی باشند و یا حسینی، یا از اشقیاء، یا از اولیاء. این است آن زخم چرکینی که هزار سال است هر ماه و هر روز و هر ساعت در ژرفای درون ما سربازمی‌کند.
شاد و سرافراز باشید
م. بامدادان

■ با سپاس از همه هم‌میهنان
هوشنگ گزامی، آنچه که من درباره «اشقیاء» و «اولیاء» می‌گویم، درست درباره سخنان کسانی چون شماست. در دیدگاه عاشورائی هرگونه خرده‌گیری بر تبه‌کاریهای کسانی که بانک می‌زدند و سرباز بینوا می‌کشتند و رفیقان خود را به گناه عاشقی اعدام انقلابی می‌کردند، می‌شود «دفاع از سلطنت». آیا من در سرتاسر این نوشته دوبخشی جایی گفته‌ام که شاه خوب، و پادشاهی شایسته بود؟ این تنها نگاه عاشورائی شما است که می‌خواهد مردم یا در لشگر یزید باشند و یا در سپاه حسین. از آنجایی که اولیاء «معصوم» هستند و هیچ گناهی از آنان سرنمی‌زند، بناچار هر کس که سخن از کژرویهای آنان براند، بی‌بربرگرد از اشقیاء است. این برخورد را هم در میان دلباختگان انقلاب شکوهمند می‌توان دید و هم در میان هواخواهان خاندان پهلوی، هم در «شاه‌ستیزان» و هم در «شاه‌ستایان»
شاد باشید
م. بامدادان