ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 23.09.2016, 9:41
گام به گام تا «گلوبال دموکراسی»

طاهره بارئی

شاید شمار اندکی از خوانندگان «سیمون وی» (Simone Weil) را به‌عنوان زنی فیلسوف بشناسد، اما آلبر کامو را بی‌گمان تعداد بسیار بیشتری خواهند شناخت. پس در معرفی سیمون وی بگویم که کامو بود که برای اولین بار آثار او را بطور گسترده به چاپ سپرد، چرا که نوشته‌ها و افکار این زن اندیشمند قبلاً و در حال حیاتش جز در نشریه‌های کم تیراژ انعکاس نیافته بود. کامو او را از بزرگترین اندیشه‌های زمان خود بر شمرده و هنگام دریافت جایزه نوبل، از سیمون وی به عنوان یکی از کسانی که اندیشه آنها را تحسین می‌کند نام برده است. کامو به خانه پدری سیمون وی مشرف به پارک لوکزامبورک می‌رفت، در اتاقی که هنوز لکه‌های جوهر یادگار قلم سیمون را روی میز می‌شد دید، می‌نشست تا با خود خلوت کند. روزی که پس از دریافت نوبل، خبرنگاران برای مصاحبه به دنبالش بودند، و کامو به تفکر در مورد پرسش‌هائی که دریافت جایزه در او برانگیخته بود نیاز داشت، از دست تعقیب کنندگانش به خانه پدری سیمون وی پناه برد. جایگاهی که هر چند دیگر فیلسوف جوان را در بر نمی‌گرفت، اما امید ذراتی از حضور مطمئن و دانای او را در دل می‌پروراند. اگر پیش از آشنائی با افکار و نقد‌های اجتماعی سیمون وی، جهانی که آلبر کامو ترسیم می‌کند، جهان پوچی‌ها ست، جهان انسان بیگانه که دیگر نه حرفی برای گفتن دارد و نه عاطفه‌ای برای ابراز، انسانی با ذهن مبتلا به فریزر، یکباره با سیمون وی امیدی به این جهان می‌تابد. کلیدی، دری را می‌گشاید، باید به آزادی اندیشه، از جمله به اندیشه آزاد شده از دست احزاب و روایت‌های نسبی و غیر قابل اعتماد آنها از واقعیت و شناخت جهان، روی آورد.

اهمیت مقالۀ «یادداشتی بر حذف عمومی احزاب سیاسی» (Note sur la suppression générale des partis politiques) که هفت سال بعد از سیمون وی در ماهنامه میز گرد شماره بیست شش فوریه سال پنجاه منتشر شد و این مقاله به آن اختصاص خواهد یافت، در اعتبار یگانه ایست که به اندیشیدن آزاد انسانها به عنوان شهروندان ساده یک ملت قائل است و نقشی که به‌نظر او احزاب در آلودن اندیشه جمعی به دروغ و پروپاگاند و بستن روزنه‌هائی به‌سوی حقیقت بازی می‌کنند. مقاله بلافاصله پس از انتشار از سوی کسانی چون آندره برتن و فیلسوف نامدار و معلم سابق سیمون، آلن (Alain) که نام مستعار امیل شارتیه است، مورد تمجید قرار گرفت. سه سال بعد مجددا در کتابی توسط انتشارات گالیمار(۱۹۵۳) و اخیرا بار دیگر توسط انتشارات فلاماریون به طبع رسیده است. (۲۰۰۸)

مقاله در اواخر عمر فیلسوف جوان جزو یاداشت‌های لندن نوشته شده است. در سال ۱۹۴۳ زمانیکه سیمون به گروه فرانسه آزاد حامی ژنرال دوگل درلندن پیوسته بود. او عمیقاً از دیدار رفتار سیاست بازانۀ سیاستمداران فرانسوی در تبعید، که همان بازی‌های مخرب دیرین، رایج در احزاب سیاسی را پیش گرفته بودند، همان رقابت نوردی و انشعاب سرائی، به ستوه آمده بود. بخاطر ادامۀ پایندی به پرنسیب‌های آزادمنشانۀ خویش، در ۲۶ ژوئیه از تمام مسئولیتهایش کناره گرفت، و کمتر از یکماه بعد در شهر اشفورد در سی و چهار سالگی درگذشت.

این عمر کوتاه اما برای پرورش یک فیلسوف، به تمرین ِ بازی‌های کلامی در اتاق مطالعه سپری نشده بود. سیمون وی سوسیالیزم خودش را هم توام با تجربه خواسته بود. دانش آموختۀ یکی از بهترین مراکز آموزش فرانسه و جز درخشان‌ترین دانشجویان در فلسفه و زبان‌های خارجی همچنین ریاضی و فیزیک، او برای لمس موقعیت زحمتکشان در کارخانه ریخته گری کنار کارگران به کار پرداخته بود. درمبارزه علیه فاشیست‌ها درجنگ داخلی اسپانیا شرکت کرده، به حمایت از ژنرال دوگل و فرانسه آزاد پیوسته و بخاطر احساس همدردی و حمایت از کسانی که به نظر او در فرانسۀ اشغال شده قرار داشتند، غذای خود را به حداقل تقلیل داده بود.

مقالۀ یاداشتی در جهت لزوم الغا احزاب سیاسی هر چند متعاقب ِ به تنگ آمدن از سیاسیون فرانسوی تبعیدی به خارج نگاشته شده، اما در پیوستگی کامل با زنجیره اندیشه‌ها و تفکر پیشین او به تحریر در آمده و گسست یا پَرشی در اندیشه او محسوب نمی‌شود.

گر چه نقطۀ برخاست مقاله، «رل مخرب احزاب» و آلودن حقیقت از سوی آنهاست، که بسوی پیشنهاد و پافشاری بر لغو احزاب تداوم می‌یابد، اما موتور و کوره داغ مقاله و چنین ابراز نظری، چیزی نیست مگر هوای حقیقت و عدالت اجتماعی در سر و به منافع و مصلحت دراز مدت مردم روی داشتن. او نه به ابزار، بلکه هدف می‌اندیشد. و به درستی نه فقط احزاب بلکه خود دموکراسی را هم ابزاری برای رسیدن بشر به نیکی و در سایۀ آن به بهروزی، تلقی می‌کند. دموکراسی را بدون حضور مکانیزمی که به تمامی آحاد جامعه اجازه تفکر در مورد سوژه‌های مختلف مسائل جمعی را هدیه کند، دموکراسی نمی‌داند. بخوبی واقف است که انسانها نمی‌بایستی موتور اندیشه خود را خاموش و از جوشش آنچه انسانیت آنها را تضمین می‌کند بی‌بهره مانده، و دیگرانی بخواهند چنین منصبی را از سوی آنها بخود اختصاص دهند.

خوشبختانه امید می‌رود برای خواننده فارسی زبان، که رابطه عدالت و حقیقت را به مدد بستر و امکانی که زبان آزادمنش و «آزادانه» فارسی، فراهم ساخته است با منتهای سهولت دریافت می‌کند، این دغدغه خاطر روشن‌تر باشد.

با قرابت واژه حق (جمع آن حقوق) که به حیطۀ قضائی و عدالت تعلق دارد، وحقیقت، که به اخلاق و فلسفه و متافیزیک متعلق است، حتما در این زبان آشنائید. در فارسی، یک مؤلفه دیگر، از نزدیکی دو واژه حق و حقیقت، سر می‌زند و آن شایستگی ست. می‌گوئیم حقش بود. یعنی سزاوار آن بود. یا اصطلاحی داریم که حق به حقدار می‌رسد. حقدار کسی ست که شایسته و جایگاه حضور عدالت است. از «ناحق» که با پیشوند»نا»‌ی منسوب به زبان فارسی، حق را که عربی ست جمع زده است، بعنوان محصول بیعدالتی یاد می‌کنیم. ناحق صفت است و با واژه ستم یا بیداد، که اسم هستند، سایه روشنی از تفاوت می‌گستراند. ناحق الزاماً ستمگرانه نیست، نابجا و ناشایست است. وقتی می‌گوئیم این حق من است، یعنی من شایسته داشتن این یا آن شرایطم. حقدار کسی ست که عدالت در کنار او و با اوست و این به او شایستگی می‌دهد.

چنین تجمعی را بین حقیقت و عدالت و شایستگی وِ برازندگیِ متّصف بودن به آن را، در هیچیک از زبانهائی که با آنها آشنا هستم، نمی‌شناسم. زبان فارسی این سه بردار را زیر آن چنان آینه‌ای قرار می‌دهد که بر هم منطبق می‌شوند. حقیقت و عدالت در یک راستا و با شایستگی یکی ست. شایستگی با حقیقت است و عدالت و آنچه حقیقت و عدالت نیست، شایسته نمی‌تواند باشد.

آنچه به‌نظر من مظلوم پرستی و میل به سوگواری تشخیص داده شده، از قطب دیگر اگر نگریسته شود، همان حساسیت عمیق این مردم به عدالت است. عدالتی که گریستن بر فقدان آن، در وجود حقیقتی که مورد ستم قرار گرفته، خود را عریان می‌کند. سوگ سیاوش و گریستن بر حسین مظلوم از نمونه‌های تاریخی این حقانیت و عدالت مصلوبند. صحنه‌هائی که تحمل آن برای روح حقیقت جو و عدالت خواه ایرانیان غیر قابل تحمل می‌شود. این مویه‌ها، مویه‌های ملتی ست برای حقیقتی که توسط بی‌عدالتی به خاک و خون کشیده می‌شود.

ازینرو امیدوارم برای خوانندگان فارسی زبان حساسیت نسبت به نوشته این فیلسوف فرانسوی زبان که عمیقا به حقیقت اندیشیده و با پایبندی به آن با مشقت فکری به این نتیجه می‌رسد که عدالت اجتماعی و دموکراسی، با دوری گزیدن از حقیقت معنائی نداشته و شایسته نیست، سهل تر جذب شود.

یکی از مترجمین مقاله سیمون وی به زبان انگلیسی، یعنی سیمون له یز (Simon Leys) در مقدمه کتاب علل تمایلش را به بازخوانی و باز نشر اندیشه سیمون وی چنین بیان می‌کند که امروزه گاه می‌شنویم از اعضا پارلمان خواسته می‌شود یک رای آگاهانه در مورد سوژه‌ای بدهند، گوئی رای می‌تواند از هشیارانه بودن فاصله داشته باشد. رای دادن در دموکراسی قاعدتا می‌بایست قرین هشیاری باشد. اولین کیفیت مورد نیاز برای یک فرد سیاسی، یکپارچگی درونی اوست. همان صفتی که استقلال رای باید از آن برخیزد. و دست رد به سینۀ هر نوع احکام حزبی و دیکته نظرات بزند. فقدان چنین شرایطی هر نوع حس عدالت را در روح انسان خفه کرده و طعم عدالت را از آن وا می‌گیرد. اینها حقایقی ابتدائی هستند که بی‌توجهی و بی‌اعتنائی بدانان پارلمان را به یک میدان نامناسب تبدیل می‌کند که نگرانی و تحقیر از تولیدات آنند. سیمون له یز می‌گوید با آنکه خود در فضای دموکراسی غربی و پارلمانی می‌زید گاه چنان جنبه‌های شوک آوری از احکام حزبی را تجربه می‌کند که او را به بازخوانی نوشته‌های سیمون وی می‌کشاند.

سیمون وی، ملاحظات خود را با اشاره به تاریخچۀ پیدایش احزاب در اروپا آغاز می‌کند.

او در تجربه یک قرن و نیم حزب داری، تجربه انگلیسی زبانها از حزب و تجربه باقی اروپا را متفاوت با آن مد نظر قرار می‌دهد. به گمان او حزب (party) در نزد انگلیسی زبانها با مفهوم بازی و ورزش و مسابقه آمیخته که منبعث از فضای اریستوکراسی (اشرافی) ست. که من در اینجا می‌افزایم که پارتی به انگلیس، مهمانی هم معنی می‌دهد. در حالیکه حزب باید از بازی و مسابقه و رقابت به دور و امری کاملاً جدی باشد.

او ادامه می‌دهد که در دنیای فرانسوی‌ها اشاره به حزب در جهان سیاست در ۱۷۸۷، زمان انقلاب، چیزی نبود مگر اشاره به شرّ که به هر طریق می‌باید از آن اجتناب می‌شد. با این وجود گروهی چون کلوپ ژاکوبن‌ها در ابتدا فقط محّلی برای بحث آزاد بود و تنها زیر فشار جنگ و گیوتین به حزب توتالیتر تبدیل می‌شود.

اوضاع حزبی آن زمان را گفتار بیاد ماندنی Tomskyبه‌خوبی منعکس می‌کند، که یک حزب در قدرت و بقیه در زندان.

به این ترتیب، گناه ابتدائی تمام احزاب سیاسی بر پایه توتالیتاریسم بنا نهاده شد. احزاب سیاسی اروپا از یکسو وارثان ترور بودند و از سوی دیگر تحت تآثیر روش انگلیسی (ضیافت مآبانه و بازی پندارانه).

سیمون وی می‌گوید اگر هنوز (در سالهای نوشته شدن یادداشت حوالی ۱۹۴۳) احزاب وجود دارند، این به آن معنی نیست که باید حتما حفظ هم بشوند. تنها دلیل گرایش به حفظ هر چیزی می‌تواند نیکی آن و منافعش باشد. و حال آنکه به گفتۀ او، شّر این احزاب نمایان‌تر از اینهاست و اگر شرّند در آینده هم شرّ تولید خواهند کرد. سوالی که باقی می‌ماند اینست که آیا ذره‌ای نیکی در آنها هست که بتواند جبران زشتی‌هایش را کرده و نگهداری آنرا خواستنی سازد؟ و می‌پرسد در اینجا اول باید دید خیر و نیکی چیست و جواب می‌دهد که این نمی‌تواند جز حقیقت، عدالت و در مرتبه بعدی به درد خوردن برای عموم باشد.

سیمون منطق خود را چنین ادامه می‌دهد: دموکراسی به‌معنای قانون اکثریت، به‌خودی خود خیر نیست بلکه ابزار و طریق رسیدن به خیر است هر چند بازدهیِ واقعیش هم تازه نامعلوم است.

با نگرانی ازینکه مبادا رفتار‌ها و تصمیمات، به صِرف تکیه بر رای و اراده اکثریت، خیر و شایسته بنماید، مثال می‌آورد که اگر جنایات نازی‌ها از سوی جمهوری وایمار انجام می‌گرفت، باز هم همانقدر کریه می‌بود. هیچ شرایط خاصی از جمله اراده اکثریت کراهت افعال را حقانیت و شایستگی نمی‌بخشد. فقط آنچه عادلانه است، حقاّنیت هم دارد.

سیمون با طنزی تلخ به تحریف معنی اراده اکثریت، از همان ابتدای مطرح شدنش بعد از ژان ژاک روسو می‌پردازد. و می‌گوید چیز‌ها اتفاق افتاده و همچنان اتفاق می‌افتند آنچنان که گوئی کسی کتاب قرارداداجتماعی روسو را نخوانده است.

روسو به تفسیرِ سیمون وی، بحثش را روی دو پایه سوار می‌کند. اول آنکه عقل و منطق قوای ادراک بوده و انتخاب می‌کند آنچه را مفید است وحال آنکه هر جنایتی از شور و تهییج شدگی بر می‌خیزد. پایۀ دوم: انسانها در عقل و معقولیت شباهت می‌یابند و حال آنکه از هیجانات و هوس ِآنها تفاوت‌ها می‌زایند. روی این دو پیش فرض، روسو متقاعد می‌شود که اگر هر شخص به تنهائی اندیشیده و عقیده‌اش را بیان کند، و این عقاید جمع آوری شوند، نقطۀ تقاطع آنها به احتمال قوی، از جنس عادلانه و عقلائی خواهد بود ونزدیک به حقیقت حال آنکه نقاط افتراق آنها به بخش‌های غیر عادلانه و غیر عقلائی منوط خواهند بود.

تنها بر اساس چنین پیش فرض و چنین نتیجه گیری ست که می‌توان پذیرفت یک توافق جمعی، متمایل به حقیقت خواهد بود. حقیقت و عدالت یگانه‌اند، و اشتباه و بیعدالتی متعدد. پس تمام آدمیان در آنچه عدالت و حقیقت است می‌پیوندد و کذب و جنایت، آنها را بی‌وقفه از هم دور می‌سازد. و چون اتحاد ایجاد قدرت می‌کند می‌توان امید بست که چنین تجمع آرای انسانی برای عدالت و حقیقت بر اشتباه و جنایت پیروز شود. در اینجا ما به یک مکانیزم درست برای اِعمال این تجمع حقیقت و راستی نیاز داریم و اگر دموکراسی بتواند چنین مکانیزمی باشد و ارائه‌اش دهد، خوبست و گر نه نیست. روسو به‌درستی معتقد است که اراده ناعادلانه تمامی یک ملت ذره‌ای برتر از اراده ناعادلانه یک فرد تنها نیست. یعنی ناعادلانه و دروغ بودن با تجمع رای و افزودن به شماره نفرات حامیانش نمی‌تواند خود را معرف عدالت یا حقیقت معرفی کند. اما روسو اینرا هم گفت و اندیشید که اراده جمعی یک ملت متمایل به عدالت خواهد بود بخاطر این دلیل ساده که هوس‌ها همدیگر را خنثی کرده و وزنۀ هم را ساقط خواهند کرد. برای روسو این تنها دلیلی بود که چرا اراده عمومی باید به اراده افراد، رجحان داشته باشد. (باید در پرانتز گفته باشم که نظرات و منطقی که روسو ارائه می‌دهد جای بحث دارد و نیرومند نیست.

این ضعف در منطق روسو بعد از فرض کردن شرایطی برای تحقق داده‌های پیش فرض سابق، اندکی تخفیف می‌یابد.

سیمون وی می‌گوید روح راستین انقلاب ۱۹۷۸فرانسه شامل این نکته است که نمی‌توان گفت موردی منطبق بر عدالت است، چرا که خواست مردم است، بلکه خواستۀ مردم احتمال بیشتری دارد تا منطبق بر عدالت باشد.

از میان چند شرطی که روسو برای اعتبار بخشیدن به اراده جمعی قائل می‌شود، سیمون وی دو شرط را عمده می‌کند. اول: عدم حضور هیجان و هوس جمعی درزمان آگاه شدن مردم از اراده خود و بیان آن.

روسو به‌خوبی می‌دانست که به‌محض فعال شدن شور و هیجان جمعی، منطقش از کارکرد فرو می‌افتد. هیجان زدگی جمعی بسیار نیرومندتر از هر سائق فردی به سوی جنایت و کذب می‌راند. در چنین حالتی هوس‌ها و شور‌های درون کل سیستم، به‌جای خنثی کردن هم، چنان هم را تقویت می‌کنند که از فشار آن دیگر گریزی نیست.

شرط دوم آنکه مردم باید عقاید و اراده شان را نسبت به مسائل زندگی جمعی و نه نسبت به انتخاب یک نماینده یا از این‌هم بدتر، انتخاب یک سازمان یا گروه و حزب، بکار گیرند. چرا که ارائه جمعی نظرات، ذره‌ای ارتباط به چنین انتخاب‌هائی ندارد.

سیمون وی به‌طور مفصل، در موافقت با روسو، مضرات هیجانات و هوس‌های جمعی را در بی‌اعتبار کردن و غیر قابل اتکا بودن آرا جمعی در تعیین عدالت و حقیقت، بحث کرده و تا کید می‌کند در لحظاتی که کشوری بر مبنای هیجانات و هوس‌ها بپاخاسته باشد، آنگاه در این شرایط، هر فرد منفصل از جمع به عقل و عدالت نزدیکتر خواهد بود تا اراده جمعی که در این موقعیت بیشتر کاریکاتوری از اراده جمعی ست. وقتی کشوری در چنگال هیجانات جمعی ست، همدستی برای جنایت روی می‌دهد. اگر هوس، دو، چهار، پنج، ده مورد باشد، آنگاه با تقسیم بندی بین دستجاتِ جنایتکارِ چندگانه روبرو خواهیم بود. رقابت، آنان را از نفس می‌اندازد و با سروصدا در هم خواهند شکست، جائی که صدای ظریف عدالت و حقیقت به همراهشان غرق می‌شود. یک قانون اساسی دموکراتیک زمانی نیکوست که در وحلۀ نخست مردم را برای رسیدن به چنان شرایط متعادلی توانمند سازد که فقط آنگاهست که اراده نزدیک به حقیقت مردم می‌تواند اِعمال شود.

سیمون دردمندانه حسرت می‌خورد که شاید تنها در همان سال ۱۹۷۸ به‌درجاتی اثری از بیان اراده عمومی وجود داشت. نمایندگان مردم قدم به قدم با حرکت در کنار آنها و با بیانگر خواستهای آنان شدن، بالا آمده بودند. دفترچه‌های مطالبات نوشته می‌شد و خواستها را مرئی می‌کرد. کسانی که در کنار و شانه به شانه مردم حرکت می‌کردند و کلامشان، کلام مردم بود، بعد‌ها نماینده مردم شدند، نه بخاطر بیرون آمدن از صندوق انتخابات. برای دوره بسیار کوتاهی در تاریخ، نمایندگان فقط کانال‌های ساده‌ای بودند برای بیان عقاید مردم. این امر دیگر هرگز واقع نشد.

تنها با برشمردن دو شرط از شرایطی که اتکا به اراده جمعی می‌طلبد، کافیست که بدانیم ما هرگز چیزی که شباهت مختصری با دموکراسی داشته باشد، نشناخته ایم. ما ادعا می‌کنیم دارای دموکراسی هستیم در صورتیکه مردم نه شانس و فرصت ونه ابزاری در اختیار دارند که بتوانند نظراتشان را در مورد مسائل عمومی بیان کنند. بدون دادن فرصت گاه بگاه به مردم برای بیان قضاوتشان درباره مسائل عمومی و بدون ایجاد شرایطی که این قضاوتها به شور و هیجانات عمومی آلوده نباشد، گفتگو از حقانیت دموکراسی و جمهوریت بیهوده است.

امروزه، سالیانی دراز پس از سیمون وی، شاید ادعا شود که آمار‌ها و نظر سنجی‌ها چنین کمبودی را برطرف می‌کنند. اما اولا نتیجه و روش سیستم آمار گیری کاملا جای بحث دارد. چگونه با پرسیدن نظر صد نفر، در موردی که آمارگیرنده تعین کرده و مناسب دانسته، می‌توان مدعی دستیابی به نظر جمع بود؟ ازین بدتر، گزینشی بودن واضح سوالهاست که طوری دست و پای پرسش شونده را می‌بندد که بجای اندیشیدن و ارائه نظر خودش، باید تنها در کلاف فکری ارائه شونده دست و پا بزند. اگر شما نیز در این قبیل آمارگیری‌ها و سوالات مربوط به ارزیابی شرکت کرده باشید شاید با من موافق باشید که در پایان فرد متوجه می‌شود در خط پرسش گر حرکت کرده بدون آنکه نظر خودش را داده باشد. سوالها چنان با دقت و جهت گیرانه انتخاب شده اند، که اجازه حرکت به ماورای خود را نمی‌دهند.

برای برطرف کردن این موانع، در آن زمان سیمون بی‌هیچ ملاحظه‌ای، الغا کامل احزاب را پیش می‌کشد. چرا که به‌نظر او احزاب ماشین‌های تولید هیجانات جمعی هستند که مانع تفکر منطقی می‌شوند. تفکر محیط متعادل و آرام و فضائی می‌طلبد که اجازه تمرکز برای تفکر را بدهد. و نه در فضا‌هائی که به عمد با ایجاد هیحانات مشوش و متلاطم می‌شوند. احزاب روی ذهن اعضای خود فشار جمعی وارد می‌کنند، کارشان نه گسترش حقیقت، بلکه پروپاگاند است و پروپاگاند یعنی همان دروغ. همان چیزی که فضای اندیشیدن را به جهات غیر حقیقت منحرف می‌کند. هدف هر حزب گسترش و افزودن بدون مرز به تعداد اعضاست، به خاطر همین هم یک حزب چه به لحاظ پتانسیل چه آرمان، متمایل به توتالیتاریسم می‌باشد. سیمون وی به تلخی می‌گوید: اگر حزبی هنوز اینچنین نیست، خیلی ساده، بخاطر آنست که احزاب بغل دستیش، کمتر از او اینچنین نیستند. (همه از یک قماشند)

وقتی موجودات تفکر پذیر توسط یک ساختار جمعی تحت تسلط قرار می‌گیرند، جای هدف و وسیله عوض می‌شود. پول، ثروت، شهرت، تولید اقتصادی، هویت ملی... حزب... ابزارند نه هدف. اما وقتی آنچه دیدنی نیست، اندیشه آزاد، حقیقت، زمینه‌ای برای آشکار شدن ندارد و دعوتی در جهت آن انجام نمی‌گیرد، وقتی شانس و شرایط اندیشیدن آزاد از مردم عادی گرفته می‌شود، آنها آنچه را دم دستشان است، ابزار را، هدف می‌گیرند و وارونگی عجیبی رخ می‌دهد. حزب می‌شود خود هدف، خود انتخاب. برای چه؟ عقایدشان؟ اما احزاب از آرمانها و عقایدشان که همگی گنگ و غیر قابل احاطه‌اند سخن می‌گویند. از دکترین.

کدام دکترین و مکتب؟ دکترین هرگز یک محصول اندیشۀ جمعی نیست. آنچه هر حزبی به‌عنوان مصالح عممومی مطرح می‌کند تنها روایتی وداستانی از مصالح جمعی ست، خالی از وزن و اطمینانی که واقعیت بر می‌انگیزد. در نتیجه در فقدان واقعیت که به خودی خود مرزی دارد، برای حزب، آنچه بیش از هر چیز ضروری می‌شود، جستجوی قدرت است، که مرزی نمی‌شناسد. با قدرت است که خلا واقعیت را باید پر کرد وقتی تعداد اعضا و تلاش برای افزایش تعداد آنها، معیار ِ خوبی و حقانیت قرار گیرد، این تجمع شماره به ابزاری برای فشار روی ذهن مردم تبدیل می‌شود. چنین فشاری را به راحتی مشاهده می‌کنیم، به نمایش گذاشته می‌شود در موردش ادعا‌ها صورت می‌گیرد. چیز پنهانی در آن نیست. این مسئله ما را باید به وحشت بیندازد، اگر این اتفاق نمی‌افتد بخاطر آنست که زیادی به این شرایط عادت کرده‌ایم. بخاطر آنست که قوای درّاکه انسانی در فقدان فضائی آزاد، شرطی نشده و گشاده، بجای جستجوی حقیقت به سازش و وفق دادن خود با آموزش‌ها و القائات از پیش تعین شده می‌پردازد.

سیمون وی با صدای بلند می‌گوید احزاب سیاسی سازمانهائی هستند که طراحی شده‌اند برای کشتن هر چه حس عدالت و حقیقت در روح مردم است. به‌محض آنکه معیار‌های غلط مستقر شد معیار نیکی شد رشد حزب و حزب غایت خواسته شد نه ابزاری به سوی آن، و کذب پا گرفت، فشار شدید روی اذهان وارد خواهد آورد. ذهن را در کارکردش مختل خواهد نمود. بین توتالیتاریسم و کذب و دروغ، رابطه بسیار نزدیک وجود دارد.

پروپاگاند ابزار اعمال فشار بر افکار عمومی ست. پروپاگاند برای افکندن روشنائی روی حقایق نیست، برای متقاعد کردن است. هیتلر به‌درستی دیده بود که هدف پروپاگاند به بردگی کشیدن ذهن مردمان است. اگر حزبی پروپاگاند را حذف کند از بین می‌رود چرا که همه رقبایش چنین می‌کنند. ادعای آنها در مورد آموزش اعضا یا مردم دروغ است، آنها نمی‌آموزند بلکه شرطی می‌کنند. آمادگی ایجاد می‌کنند برای کنترل ایدئولوژیک هر چه سخت‌تر. البته بسیاری بخاطر تمایل به کار‌های عام المنفعه به احزاب می‌پیوندند بخاطر آنکه از یکی یا چند مورد از فعالیتهای آنان خوششان آمده. اما بعدا وقتی به حزب پیوستند ناچار خواهند بود با همۀ تصمیمات آنان همراهی کنند. آیا حزب آنها را خواهند پذیرفت اگر بگویند فقط از یک یا دو ماده اساسنامه رضایت دارند و نسبت به بقیه باید فکر کنند؟ آیا زمان رای دادن اگر قسم خورد که فقط به آنچه عدالت و حقیقت و مصالح عمومی ایجاب می‌کند رای می‌دهد، و کاملا فراموش خواهد کرد که عضو این یا آن حزب است، اصلاً انتخاب خواهد شد؟ او شاید به خیانت به حزب هم محکوم شود. بین خیانت به حزب و خیانت به خود و خیانت به حقیقت، او باید یکی را انتخاب کند.

البته بجای اینگونه قسم خوردن‌ها که نظیرش دیده نشده ما همیشه خواهیم شنید، من بعنوان یک سوسیالیست، من بعنوان یک لیبرال، من بعنوان مشروطه طلب،...... چنین و چنان فکر می‌کنم. اینگونه سخن گفتن امروزه منحصر به احزاب نیست. چه بسیار می‌شنویم، من بعنوان یک فرانسوی، من بعنوان یک کاتولیک... فکر می‌کنم.

سیمون بر می‌آشوبد که فکر کردن فقط باید از موضع انسان صورت بگیرد. من فکر می‌کنم و تمام.

صحنۀ آزاد ِ اندیشیدن و موتور و چشمۀ شعور را در وجود روشن کردن، به‌محض لغزیدن احزاب کارش دیگر تمام است. با روایتهای داستان‌وار از واقعیت، با پروپاگاند و هیجان انگیزی مدامشان رای آزاد و نظر آزاد و نزدیک شدن به واقعیت پایان می‌پذیرد و دموکراسی در کار نخواهد بود. چرا که ما دیگر نه با منتجه نظرات عام بلکه با جنگ و گریز احزاب و ایدئولوژی‌ها و روایتشان از واقعیت روبروئیم. حزب نه فقط در درون خود راه را به داشتن نظرات آزاد بسته است و در بیرون با پروپاگاند مانع تفکر آزادِ دور از هیجان شده است، بلکه بتدریج در وجود یک شخص و رهبر حزب خلاصه شده و دموکراسی که قرار بود گوش به نظر همگان سپرده باشد، گوشش را می‌سپارد به نظر چند رهبر حزب. سیمون وی گوشزد می‌کند که آری انسان دوستی رنسانس و دوره رفورم، به دموکراسی امروز منجر شد اما بازی‌های احزاب را هم آورد که هر کدام کلیسای سکولاری هستند که تخطی از فرامینشان خطر تکفیر را در پی دارد. تاثیر این احزاب، کل ذهنیت عصر ما را آلوده است. سیمون وی در آنچه احزاب، از تجربۀ کلیسائی با خود می‌آورند، به این موضوع اشاره می‌کند که یک کاتولیک بخاطر ایمان داشتن به چند مورد به این کلیسا می‌گرود ولی او تمام مواردی که را که متخصصین در طی قرنها مستولی ساخته اند، نمی‌شناسد و از علل آن سر در نمی‌آورد. اما آنها را می‌پذیرد، چون اتوریته کلیسا را پذیرفته. در احزاب هم به همین ترتیب بتدریج بجای فهم ودرک برنامه‌ها و آرمانهای گنگ و ناروشن، افراد بسمت پذیرفتن اتوریته یک شخص، رهبر حزب کشانده می‌شوند. و کجا این فرد می‌تواند سخنگو و معرف و منتجه نظرات کل باشد؟

شاید صحت سخنان و تحلیل سیمون وی امروز چنان روشن باشد، که توضیحی نطلبد. سخن فقط بر سر ذکر مثالها خواهد بود. چه بسیار انتخابات برای رأی دادن به آدمهائی که گاه یکباره پیدایشان می‌شود و نه آنها را می‌شناسیم و نه به فکر واقعیشان آشنائیم. خود آنها انتخاب شده کسانی هستند که آنها را هم نمی‌شناسیم. پروسه‌ای که به گفته سیمون وی فقط مدت کوتاهی در ابتدای انقلاب فرانسه انجام شده و نمایندگان از ابتدا کنار گلوی مردم و دهان مردم حرکت کرده با آنها مطالبات و نظر خود را بیان کرده بودند، امروزه بطور مصنوعی تولید و برای مردم قابل رویت می‌شود. بعد همین اشخاص نظرات حزبی را بیان می‌کنند، و رسانه‌ها از آنها»قیافه «‌هائی می‌سازند. زندگی شخصی و چهره همسر و سلامتی و مواردی که ربطی به نماینده مردم شدن ندارد، معیار‌های انتخاب و ایجاد هیجان قرار می‌گیرند. چون بقول سیمون وی اندیشیدن تمرکزی می‌طلبد که در آن واحد نمی‌تواند روی چندین موضوع پراکنده شود، اتفاقا با ایجاد جنگ گلادیاتور‌ها‌ی نمایندگان و بحث‌های بیمورد، کاملا فضای اندیشه به فریزر سپرده می‌شود، آیا قرار هم هست در چنین گرد و خاکی خود را از نفس کشندگان فضای دموکراسی تلقی کنیم؟

اگر سیمون دهها سال پیش فریاد بر می‌آورد که بجای اندیشیدن کار ما شده، جبهه‌گیری و در جا زدن روی من موافقم یا مخالفم، جای فکر کردن و حرکت به سوی حقیقت را گرفته است، امروز چه باید گفت؟ اگر بگوئیم ما چیزی به آنها نسپرده‌ایم و آنها خودشان کار اندیشیدن را از ما گرفته، فضا را به رواج کذب آلوده، و ما را تماشاچیان بازی‌های قدرت جویانه خود کرده اند، پرسش این خواهد بود که چگونه باید ازین بازی بیرون آمد؟ سیمون وی قاطعانه می‌گوید، با تعطیل کل احزاب و سیستم حزبی و ترمز زدن به گردش قدرت در دست آنها.

اگر در زمانه سیمون وی برای این مسئله راه حلی بنظر نمی‌رسیده و اِعمال چنین روشی تهمت غیر دموکراتیک را نیزباید به جان می‌خریده، ابزار ارتباطات امروزی کاملا چنین شرایطی را می‌تواند تحمل کند. آحاد مردم، تک تک آنها، می‌توانند با همان تلفن همراه، یا ایمیل، نظر خود را در هر مورد، و نه فقط موافقت یا عدم موافقت را، به یک پایگاه دریافت کننده نظرات از هر سوی جهان اعلام کرده و این نظرات با برنامه‌ها و هوش مصنوعی (L’intelligence artificielle) و تنها یک مدیریت قلیل انسانی بررسی و استتنتاج شود. مگر دموکراسی و جستجوی آرای عمومی این نیست؟ چه کلان هزینه‌های انتخاباتی و حزبی که ذخیره و پس انداز خواهد شد!! چه فضا‌ها که برای اندیشیدن و نظر داشتن و نظر دادن، به وجود خواهد آمد! چه شعور‌ها که خواهد جوشید!

چنین روشهائی با استفاده از ابزار‌های نوین ارتباطات می‌تواند هم بطور محلی، هم گلوبال براحتی انجام گیرد. هیچ نوع رهبری و ریاست و نیابت و سلطنت ضروری نبوده وگروه‌های کوچک مدیریت نظر مردم را دریافت و پس ار استنتاج به کانال‌های اجرائی خواهند سپرد.

پیشنهاد الغا احزاب به معنای باقی گذاردن قدرت فردی در صحنه نیست. آنچه با امکانات زمان زندگیش، بنظر سیمون وی مقدور می‌رسد، تجمع حول چشمه‌های اندیشه است، بدون آنکه پوسته و جلدی، این جمع شدگان را به فکر هویت و اتیکت ساختن از جمع خود بیندازد. امری که سیمون آنرا ابتدای پیدایش انحراف از آزادانه اندیشیدن و مبتلا شدن وجدان در قضاوتش به رسوبات تعلقات جمعی می‌پندارد.

او اصرار دارد اگر نویسندگان یا خوانندگان نشریه‌ای حول این نشریه تبادل نظر و جمعیتی خلق می‌کنند، مرز‌های این جمع سیال باشد و بتواند با هر جمع دیگر در نقاط مشترک، گره بخورد.

امروزه نیز البته در حذف احزاب، تشکیل حلقه‌های فکر و تحقیق و مطالعه کاملا بجا خواهد بود و مکانیزمی که می‌آفریند به جرقه زدن اندیشه‌های نو مدد می‌رساند. این حلقه‌ها می‌توانند نتایج و خرمن اندیشه‌های خود را به جهان مخابره کنند و عامل گسترش شعور باشند. چرا که در سیستم حزبی و رواج اندیشه‌ای که تا دبستان و دبیرستان هم کشانده شده و مردم موافق یا مخالف بودن را به عنوان علائم تفکر پذیرفته‌اند و برای ضدیت با آنچه مخالفند فقط دنبال استدلال می‌گردند تا آنرا اثبات کنند، جائی برای گرایش به شعور نمانده است. اینگونه باصطلاح تفکر، از نهاد‌های قدرت و از احزاب جاری شده است. برخی فقط یک نظر را پذیرفته علاقه‌ای به شناخت عقیده مقابل ندارند، این همان توتالیتاریسم را می‌آورد.

در این میان اشخاص گشاده نظری هم هستند که می‌توانند ارزش عقایدی را که قبول ندارند بپذیرند، این بسیار شایان تقدیر، اما چه کسی در جستجوی حقیقت است؟ انسانها کانسپت «واقعی» و «بدلی» را از دست داده‌اند. جهان انتلکتوئل سرشار از گرایشات و شکافها در مقاطع مختلف تبلور آنست. اما به لحاظ عدم اعتبار حقیقت، فرق زیادی بین سرسپردگی به یک حزب، یا کلیسا، یا ضد دین وجود ندارد. «جبهه گیری» بجای تفکر، بیماری انتلکتوئلی شده است. این بیماری دارد همه ما را از پا در می‌آورد. این جبهه گیری را که از جهان سیاسی نشآت گرفته است باید با لغو احزاب سیاسی پالود. «چسلاو میلوش» (czeslaw Milosz) روشنفکر زاده لهستان که در جستجوی حقیقت و عدالت راههای طولانی و پر خطری را طی کرد، می‌گوید قرائت سیمون وی در لهستان کمک می‌کند حس کنیم تنفس بین یک مسیحیت دولتی و یا مارکسیزم رسمی، تنها انتخاب ما نیست. فلسفه و دقت نظر او در مطالعه مسائل احزاب، از حساسیت بلند مرتبه ایست که عنایت به رنج بشریت دارد.

و سیمون وی می‌گوید انسانی که تصمیم نگرفته فقط به ندای شعورش گوش دهد، کذب می‌آفریند، در مرکز وجود و ذهن خودش و بیرون خودش. با دروغ به مردم، یا دروغ به حزب یا به خود، همواره باید دروغ تولید کنی. بخاطر همین حضور حزب، جایگاهی ست که دائم باید دروغ تولید کند. چنین دستگاهی نمی‌تواند برای مردم، برای عدالت، برای حقیقت مفید باشد. برای بیان نظرات یک حزب باید به نظرات ِفردی خوددر مورد حقیقت و عدالت پشت کرد. سیمون وی به طنز می‌گوید، شاید در آلمان سالهای ۱۹۳۲ یک فرد وابسته به حزب نازی، و یک کمونیست، خارج حزب، در خیابان اگر با هم به گفتگو می‌پرداختند از اشتراک فکری فیما بین حیرت می‌کردند.

هرگاه کشوری احزاب داشته باشد، برای جویندگان عدالت و مصالح عمومی، شرکت در کارهای عام المنفعه بدون پیوستن به آنها غیرممکن می‌شود. اما در پیوستن به آنها نیز نگرانی‌هائی تجربه خواهند کرد که آنان را از مسیر ابتدائی دور خواهد کرد.

احزاب سیاسی مکانیزم‌های فوق‌العاده‌ای هستند که اجازه ندهند مردم به اینکه خوب چیست، بد چیست، واقعی چیست بیندیشند. نتیجه؟ جز دریک محدوده کوچکی، هیچ چیز تصمیم گیری و اِعمال نمی‌شود مگر اقداماتی که درست در جهت خلاف منافع جمعی، عدالت، و حقیقت حرکت می‌کنند.

نمی‌توان گفت که سیمون وی فلسفه نمی‌دانسته یا سیاسی نبوده یا سر سازگاری با دموکراسی نداشته است. او هم فلسفه خوب می‌دانست، هم سوسیالیست بود و هم دموکراسی راستین را و ورای همه حقیقت و عدالت و مصالح جمعی را ارج می‌نهاد. پیشنهادش به الغا احزاب، جنگی با احزاب نیست، دوستی با عدالت و حقیقت است.

آقای اوباما در آخرین سخنرانی خود در سازمان ملل گفت: مردم به نهاد‌ها اعتماد کمتری دارند و از این‌رو حکومت دشوارتر می‌شود و تنش‌ها میان ملل به سرعت رخ می‌دهد.

رابطۀ عدم اعتماد مردم به نهاد‌ها، از جمله به احزاب، و دشواری حکومت بر آنان و منجر شدن این موضوع به تنش میان ملل، با فلسفۀ سیمون وی جواب ساده‌ای برای تغییر می‌یابد. حذف ماشین‌های دروغ پراکنی و هیجان پروری و افول رهبران و معرفان آنان. تنش میان ملل اگر هم رخ دهد با سرعت بسیار کمتر و در دراز مدت روی خواهد داد.

پانوشت:
ترجمۀ نوشته سیمون وی را به زبان انگلیسی می‌توانید در این جزوه مختصر مطالعه کنید.
ON THE ABOLITION OF ALL POLITICAL PARTIES
انتشارات:
NEW YORK REVIEW OF BOOKS