ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 21.05.2016, 21:11
اندیشه‌هایی در باره جهان - ۷

ناصر کاخساز

یک اقدام روشنگرانه در جهت دگرخواهی غیر اسلامی
اقدام فایزه رفسنجانی در دیدار با یک هموطن بهایی ارزش روشنگرانه دارد و نشان می‌دهد که لایه اصلاح طلبان حکومتی متمرکز بر اسلام و حاکمیت دینی در داخل، با چانه زنی همواره چه فرصت‌های طلایی را برای روشنگری علیه استبداد دینی و برای دگرخواهی غیر اسلامی می‌سوزاند.


آکت‌های روشنگرانه چگونه آکت‌هایی هستند؟
آکت، می‌توانیم به گوییم، گونه‌ای کنش اجتماعی است که تاثیر اجتماعی آن مستقل از کاریر فرد یا گروه مربوطه سنجیده می‌شود. مانند اثری هنری که مستقل از آفریننده‌اش و حتا احتمالا مغایر نظر و نیت او فهمیده می‌شود.
و مستقلا به یک سوژه ارتباطی تبدیل می‌شود. یعنی اثر نسبت به موثرش کاراکتر نسبتا مستقلی کسب می‌کند. کاری که فایزه رفسنجانی در رابطه با هموطن بهایی کرد یک آکت روشنگرانه بود. وابستگی سنتی اثر به موثر در نگرش سنتی ما شکل می‌گیرد و نه در واقعیت بیرونی، و به همین سبب توانایی برخورد خلاق را از ما سلب می‌کند و امکان بهره گیری از تحول واقعیت را از ما می‌گیرد. ریشه خشونت در داوری نیز در همین نه پذیرفتن استقلال نقش ارتباطی یک آکت اجتماعی ی روشنگرانه است.


دگرخواهی غیراسلامی
روانشناسی اجتماعی در حال تغییر است. توانایی‌های مدنی و تفاهمی در داخل به علت رویارویی مستقیم با فشار‌ها و تنگناها ، رشدی جهشی کرده است. و کنترل اجتماعی و فرهنگی جامعه را از دست حاکمیت خارج کرده و به نظر می‌رسد جامعه آمادگی تغییرات اساسی‌تری را به دست آورده است. الآن دیگر اختلاف جناحی برای مردم کافی نیست. الآن جامعه آمادگی طرح دگرخواهی غیر اسلامی را پیدا کرده است. دوباره وقت طرح مجدد ایران برای همه ایرانی‌هاست، نه اینکه رییس مجلس چه کسی بشود. حقوق ویژه برای پیروان یک اعتقاد دینی تزلزل یافته. گرد حقوق مشترک همه ایرانی‌ها باید متفق شد. تبعیض و حقوق انحصاری در هر شکلش غیر انسانی و محکوم است. شعار روز، امروز اینست: برابری حقوقی و اجتماعی برای همه شهروندان. بازی‌های جناحی را باید با شعارهایی بر محور دگرخواهی غیر اسلامی به سایه برد یا زیر تاثیر گرفت. روانشناسی اجتماعی که تغییر کند به کار و به کنش ارتباطی و تفاهمی علیه یاس و منفی بافی احتیاج است .


مواردی از گونه‌های توده در کتاب توده و قدرت الیاس کانتی
توده به هنگام سنگسار کردن و در آتش سوزاندن، بی تاب است. در قتلی که توده می‌کند هیچکس قاتل نیست. توده سپر است، توده، خودش می‌کشد. توده با کشتن قربانی بر ترس خود چیره می‌شود. اما دست خود را که از خون شست ترس‌اش دوباره آغاز می‌شود و دوباره قربانی می‌خواهد.
دژخیم واقعی همان توده‌ای است که در محل ارتکاب جمع می‌شود. توده فریاد می‌کشید مسیح را مصلوب کنید.
دژخیم سر قربانی را که به توده نشان می‌دهد توده تخلیه می‌شود........
توده هرچه بزرگ‌تر می‌شود، خطر فروپاشی‌اش بیشتر می‌شود.
مذاهب به توده هم احتیاج دارند و هم نگران آنند. برای رفع نگرانی، و برای تزریق احساس یگانگی به آن ، “به اشتراک خطی یا اشتراک در یک کلیت که همجنسی کلیتی با ساختار توده دارد متوسل می‌شوند” “هم جنسی خط با توده”
......میل شورانگیز همه را در بر داشتن به توده قدرتی مهیب و شهوانی می‌دهد که هدفش بلعیدن همه انسان‌هاست “مانند تظاهرات قدس”
توده خانه‌ها را خراب می‌کند تا فاصله خود را با ساکنان آن از بین به برد... “انرژی تخریب از این شور وحدت می‌آید”
آتش جذاب‌ترین ابزار تخریب است، لهیب آن از دور به خود می‌کشاندش. با فرو کش کردن آتش ، توده فرو می‌نشیند.
توده به هنگام خطر اگر نتواند فرار کند ، افراد فرار می‌کنند. “پس راه فروپاشی توده ، تبدیل آن به افراد است”.
در گیومه‌ها از من است.


وارونگی زمانی
آدم بهتر است به دام مخاطبان علاقمندنیفتد و درگیر سخن گفتن از خود نشود. سخن گفتن از خود جز به ضرورت و به اختصاربه شرطی نا معقول نیست که بی طرفانه باشد و این هم امر ناممکنی است.
از خود سخن گفتن معمولا با نوعی وارونگی زمانی همراه است چون حال را عملا به استخدام گذشته در می‌آورد. و مخاطب را به گونه‌ای یا به شکلی ظریف به احضارارواح علاقه مند می‌کند.
ولی دام را همواره مخاطب به گونه‌ای نامریی، با اعجاب خود، و اشتیاق و کنجکاوی متافیزیکی‌اش برای گوینده پهن می‌کند.


گام کوچک دیگری برای شناخت کانت
در نگاهی اجمالی و از بیرون به سه اثر مهم کانت باید توجه داشت آن کاری که کارستان شد نقد خرد ناب بود. انقلاب کپرنیکی آنجا یعنی در نظریه شناخت رخ داد. این اثر را می‌توان بنیان فلسفی سکولاریسم، لیبرالیسم و روشنگری دانست.
فلاسفه‌ای مانند یورگن ‌هابرماس و کارل اتو اپل ادامه‌دهندگان این نخبگی فلسفی کانت به شمار می‌روند.
اما نباید از نظر دور داشت مقولات اصلی متافیزیک که مطلق و اپریوری هستند و در نقد خرد ناب به اعتبار آنها از نظر معرفتی پایان داده می‌شود، در نقد خرد عملی و در «مبانی متافیزیک اخلاق» به مثابه آنتن‌های اخلاقی فرد در جامعه شهروندی اعتبار اخلاقی پیدا می‌کنند. کانت بدون این بنیاد‌های فراطبیعی ، اخلاق را ناممکن می‌داند. نظریه اخلاقی کانت علیه نسبی گرایی است که در نقد خرد ناب، آنرا تا حد تردید معرفتی ارتقا داده بود.
در نقد قوه داوری که در بر دارنده مباحث زیبایی شناختی است نیز کانت_ به قول اشتفان تسوایگ _ به تخیل خلاق آسیب زد .
با اینهمه نقد خرد ناب است که معیار داوری‌های آزادی خواهان در باره کانت است که در آن با روشنی تمام به فلسفه سنتی که مبتنی بر قاطعیت‌های ایمانی و فراطبیعی است نقطه پایان نهاد..


از دیگران، دگر بودن را بیاموزیم
«در کنار مارکس و هگلی‌های جوان، شوپنهاور از به عمل آورندگان تفکر انقلابی در اصولی‌ترین شکل آن بود. او تفکر یهودی _ مسیحی را رد کرد، به عقل گرایی افلاتون پشت پا زد و با نظریه اراده گرایانه‌اش به فلسفه غیر عقلی روی آورد و طبیعت رها از خرد انسانی را شکافت» و از بنیانگذاران نگرش روانشناسانه ، نه تنها در فلسفه، که در دانش‌های انسانی بود. او را می‌توان آلترناتیو کلیت گرایی عقلانی هگل دانست. «نظریه کایوس و به ویژه بودیسم را او به فرهنگ اروپایی وارد کرد»/ با وارد شدن بودیسم به فرهنگ اروپایی، فرهنگ اروپایی دست رد به سینه مذاهب تک انگار زد. از انعطاف فرهنگ اروپایی به بودیسم، چرخش درونی این فرهنگ به لیبرالیسم را باید فهمید. به قول نیچه، بودیسم صد بار لیبرال‌تر از مسیحیت است.
رابطه دین و لیبرالیسم به طور کلی که مورد توجه فیلسوفان روانشناس بود مورد عنایت عقلگرایان نبود. علت هم شاید این بود که آنها از بیرون و به گونه ی ابستراکت _ به عنوان یک کل _ به دین نگاه می‌کردند، که به جای خود مفید بود اما کافی نبود. این عدم کفایت از غیبت نگاه روانشناسانه آنها در فلسفه، بر می‌خاست.
در ترکیب روانشناسی و فلسفه نوعی گرایش درونی به فلسفه عملی (Praktikal Philosophie) وجود دارد. در فلسفه عملی برخورد بیرونی و کلی با دین مطرح نیست. از این جاست که توجه به تحول لیبرالی در اندیشه دینی که تحولی درونی و عملی در دین است بیشتر مورد توجه فلاسفه روانشناس است، تا فلاسفه عقل‌گرا.
مطلب در گیومه را از دیگران گرفته‌ام.


«من» یک تفسیر است
«به قول فوکو، دنکیشوت نشانه جدایی جدیدی میان واژه‌ها و چیزها_اشیا_بود».
ریشه دوالیسم دکارت، دو گرایی رنسانس بود که اراسموس تجلی آن بود. بینش ارتدوکسی، با حقیقت دوگانه که پرچم انسان گرایی نوزایی است درهم فرو ریخت. هومانیسم یعنی بستن راه مبالغه در واقعیت چیز‌ها، و نقطه عزیمت‌اش این است که واقعیت چیز‌ها به عقیده ما بستگی دارد. خود بینی و غرور راه تردید کردن در خود را می‌بندد. ترس‌های نهفته شده در ناآگاه وقتی که فرد از رویارویی با آنها ناتوان است و نمی‌تواند آنها را موضوع بررسی خود قرار دهد، با کاربرد مبالغه آمیز «من» به آنها ، یعنی به ترس‌هایش، واکنش نشان می‌دهد. پس چه بسا «من» واکنش ترس است و نه علامت خودمختاری که مستلزم تواضع معرفتی است. پاره‌ای از نقص تربیت را با اتیک فلسفی می‌توان زدود. به قول سارتر: صفاتی که برای خود قایلیم و قوت و ضعف‌هایمان مدیون بازی شطرنج اجتماعی ماست. «اگو، ملک آگاهی نیست بلکه موضوع بررسی آنست» و «من، توپ بازی تفسیر ماست» برای همین است که «حس‌های ما با تفسیر ما از حس‌هایمان یکی نیستند. با‌ای ترتیب «من» یک تفسیر اجتماعی ماست. و تاکید موکد بر آن، یا از تازه به دوران رسیدگی است یا از توهمی فلسفی، شق سومش می‌تواند از اختلالی رفتاری با خود حکایت کند.
راه چیره شدن من را بر خود باید بست. اغراق بر نقش من ریشه همه دیکتاتوری‌های کوچک و بزرگ است. این «من»، این تفسیر را در لابلای مناسبات روزمره، یعنی درست سر بزنگاه، می‌توان مشاهده کرد و موضوع بررسی قرار داد.....اقتباس و تالیف


آیا سقراط شهید قانون است؟
تسلیم سقراط به اجرای حکم اعدام تنها در آستانه تکوین متافیزیک غربی به عنوان حرمت یه قانون توجیه پذیر است.
پیش‌تر از آن، هیچ خرد مندی فرار از زندان و حکم مرگ را بر خلاف روح قانون نمی‌انگاشت. انسان خردمندی مانند پریکلس در فرار انکسا گوراس که جانش به تحریک روحانیون زمان در خطر بود، دست داشت. هیچ خردمندی تصور نمی‌کرد فرار پروتاگوراس از زندان و مرگ، تخطی از قانون است.چرا؟ چون فلسفه طبیعی (natur philosophie) در آن زمان هنوز خاستگاه قانون بود. سقراط اما، که در نقطه چرخش فلسفه طبیعی به فلسفه سیستماتیک فراطبیعی ایستاده بود نمی‌توانست مانند پریکلس و دوستان سوفیست او، او یعنی پریکلس، فکر کند که هر محکومیتی به اتهام ابراز عقیده و دیالوگ، غیرقابل احترام، و بنابر این قابل تخطی است. چون متافیزیک سیستمیک، که بزودی بوسیله افلاطون چون کاخی بلند ساخته می‌شد به یک نماد، به یک قهرمان مازوخیستی، ایثارگر و خود ویرانساز نیاز داشت. از آن پس، حرمت به قانون از فیلتر مفسری گذشته است که از آمیزش متافیزیک با قدرت سیاسی تکوین می‌یابد. و این روند به قول مارکس در مسیله یهود، تا جایگزینی دولت مدرن به جای متافیزیک،یعنی تا زمانی که« دولت مدرن جانشین متافیزیک شد» به درازا کشید.


نقدی بر شهادت به مثابه شهادت
مردن به خاطر عدالت، کمال یا هر هدف مقدس دیگری، امری همگانی نیست. به گفته آرتور کوستلر: مردن حتا به خاطر هدفی جمعی یک امر شخصی است. انسان مجاز نیست به خاطر همگان خودش را از نعمت زندگی محروم کند و بدینسان فاصله امر شخصی و امر همگانی را مخدوش کند. مخدوش کردن این مرز در نهایت به سود ارتجاع تمام می‌شود.
متافیزیک غربی بازتاب شهادت سقراط در فلسفه افلاطون بود. افلاطون برای تاسیس متافیزیک غربی به این شهادت نیاز داشت. زندگی، قلمرد دفاع از آزادی است. و سقراط به همین سبب آموزگار همه ی روشنگران باقی می‌ماند. شهادت سقراط که طرحی برای شهادت مسیح بود اما به خودی خود فاقد جنبه روشنگرانه است. شهادت مسیح هم اهرمی بود که مسیحیت گرد آن شکل گرفت و به معنای پایانی بر زندگی آزادی خواهانه عیسا بود و به خودی خود فاقد جنبه ی روشنگرانه است و این، مسیحیت بود که به تجلیل شهادت او نیاز داشت. با این ترتیب شهادت، یک تفسیر عقیدتی است از مردن چونان امری عمومی به وسیله قدرت سیاسی،_ و در نتیجه تحریف مردن که در هرحال امری شخصی است، به امری همگانی . به قول آندره مالرو : زندگی به هیچ نمی‌ارزد، اما ارزش هیچ چیز به اندازه زندگی نیست


نفرتی جاودانه است که بهشتی جاودانه می‌سازد
نیچه در تبار شناسی: خطای ناشیانه دانته این بود که این نوشته را بر سردر جهنم گذاشت « مرا نیز محبت جاودانه آفریده است »!!همصدا با نیچه می‌توان پرسید چگونه محبت جاودانه در کمال مهر، شکنجه‌ای ابدی می‌آفریند. نیچه می‌نویسد. دانته می‌توانست بجای محبت جاودانه، نفرت جاودانه را بگذارد. یعنی بر سردر جهنم می‌نوشت« مرا نیز نفرت جاودانه آفریده است » در این صورت شاید همه چیز تطبیق می‌کرد اما به قول نیچه «اگر می‌شد یک حقیقت را بر سردر یک دروغ نشاند»
اما آمرزیدگان چه کسانی هستند و چگونه به شادکامی می‌رسند؟ در باره اینکه دانته بر سردر بهشت می‌نویسد« شادکامی آمرزیدگی»، به نقل از توماس آکین، نیچه روشن می‌کند که شادکامی آمرزیدگان در بهترین حالت چیزی جز بی تفاوتی آنان به نفرت جاودانه و سادیسم ابدی نیست.
توماس آکین : « آمرزیدگان پادشاهی آسمان، کیفرهای دوزخیان را به چشم خواهند دید، تا که شادکامی آمرزیدگی شان افز ن‌تر شود.»


چرا سوفیست‌ها بد نام هستند!؟
پروتاگوراس میگفت معیار هه چیز انسان است. در برابر او افلاتون می‌گفت معیار همه چیز خداست.
گورگیاس می‌گفت هدف سخنرانی اقناع است. افلاتون معتقد بود هدف سخنران باید حقیقت باشد.
دموکریت که در چنین فضایی می‌اندیشید نیز ، مانند پروتاگوراس می‌گفت عقاید اصیل نیستند بلکه ثانوی (sekudaer) هستند و اخلاق _به زبان امروزی_ مجموعه قواعدی است که امکان دست یابی به شادی را فراهم کند.
نتیجه گیری: شادی در درازای تاریخ تا به امروز قربانی اصیل بودن عقاید شده است. برای دست یابی به شادی، عقاید باید ثانوی باشند.


روح غیر متافیزیکی عشق
عشق تمرکز حس دوست داشتن بر یک شخص به گونه ایست که از نظر روحی قابل تعمیم به مصادیق مشابه یعنی به مصادیق نوعی باشد. عشق اگر در یک گوشه منحصر به خود و متکی به خود _یعنی بدون اتکای نوعی _ باقی بماند از بین می‌رود و می‌میرد. پس عشق یک روند تبدیل امرمادی به امر روحی است. به گفته نیچه « عشق، روحی شدن حس است» روحی شدن حس به گفته مارکس تبدل یا فراروندگی نوعی در عشق فردی است. گرچه عشق غیر فردی وجود ندارد. عشق به وطن یا به خدا یا به هر کلیتی سر از افراط و بسته بندی کردن حس و عاطفه در می‌آورد و به معنای دقیق‌اش ناسالم است. عشق، بی تردید یک استعلای درونی و یک تمایل نوعی در همخواهانه‌ترین شکل است. مادری که به فرزندش عشق می‌ورزد جزیی از عشق مادرانه در سر تا سر نوع است. بدون این اخلاق خود بخودی، عشق وجود ندارد. عشق ابتدا همان دوست داشتنی است که بر یک شخص متمرکز می‌شود و سپس پوسته ی تمرکز را می‌شکافد و جزیی از یک تکثر ارتباطی می‌شود. یعنی عشق یک استعلای امر حسی به امر روحی است، میل به تکثر و همانند خواهی در یک استعلای غیر متافیزیکی است.


تفاوت شک معرفتی و تزلزل اخلاقی
آدم متزلزل، به خودش اعتماد کافی ندارد. در حالیکه آدمی که شک معرفتی دارد به بی ثباتی در واقعیت آگاه است . . شک معرفتی آمیخته با اطمینان است. و با گونه‌ای ثبات و استحکام اخلاقی - در زبان آلمانی wahrhaftigkeit - همراه است. ثبات و استحکام شخصیتی تنها به اتکای شک معرفتی قابل پذیرش و مطبوع است. در زبان آلمانی رابطه حقیقت و استحکام اخلاقی با تکرری زیبایی شناسانه، این مضمون بهتر رسانده می‌شود: یک آدم wahrhaftig می‌تواند به wahr باور نداشته باشد. یعنی آدم باورمند به حقیقت در قلمرو کنش وتفاهم ارتباطی، می‌تواند به حقیقت چونان ایده‌ای ثابت، نا باورمند باشد.


روشنگری مداوم و نقد مفاهیم
روشنگری به مثابه یک خصلت آزادی خواهانه، همواره محافظ و گارد خرد مستقل فردی است و باید به آن، امکان داد همراه همواره ما باشد. کمی آگاهی به تاریخ فکر، یاری دهنده است. روشنگری مداوم در واقع نقد گسست ناپذیر مفاهیم است. و این، آن گوهر ی است که مانع انحراف عمده در مسیر زندگی اندیشه ورزانه است. از قرن یازده و بعد، مبارزه‌ای در اندیشه دینی به نام جدل مفهومی در گیر شد : آبلار، در برابر متعصبان موسوم به رآلیست‌های مفهومی که از اصالت مفهوم دفاع می‌کردند وآنرا نقدناپذیر می‌دانستند گفت: این مسخره است که انسانیت واقعی باشد و نه انسانها! آبلار را روشنگر قرون میانه نامیده‌اند. برخی از همفکران او حتا گفتند: انسان به یاری عقل می‌تواند شناخت پیدا کند و در این راه به اعتقاد نیازی نیست. این است که‌هابرماس در نومینالیستهای سده‌های پایانی میانه، گرایشی پسا متافیزیکی می‌بیند. با این نظرات، پایه دانش مستقل گذاشته شد و فلسفه از سلطه اعتقاد یعنی از سلطه اصالت مفهومی آزاد شد.
زیر سلطه و چیرگی مفهوم‌ها نمی‌توان آزاد اندیش باقی ماند. روشنگری مداوم یعنی زدودن مداوم سحر مفاهیم. برای این که مسحور مفهوم‌ها نشویم باید خودرا با طناب فرهنگ به بندیم. پدیده دین نیز در اساس و پایه چیزی جز پدیده اصالت مفهومی نیست. رفورم در دین نیزدر صورتی کاریکاتوری نیست که نقد مفاهیم را جانشین تقدم به لاشرط مفاهیم کند. کما اینکه چنین رفورمی درسده‌های میانه عملی بود. برای این کار، تنها به حد معینی اصالت فردی احتیاج است. نقد مفهوم‌ها آستانه رهایی فردی است.



دین زدایی از دین، یا تضاد هنر مدرن و دین
رابطه اکسپرسیونیستی با دین، یعنی عمده شدن شکل نسبت به مضمون یا گم شدن مضمون در شکل. این گمگشتگی مضمون و بی ثباتی آن، یعنی تبدیل شکل به مضمون، چون خودِ شکل، مضمون و زبان تحول مدرن است، راه رابطه حسنه را با هر ایدئولوزی ثابت قدمی می‌بندد. برای همین بود که کلیسا به این نقاش به ظاهر مذهبی، خالق شاهکاری مانند گشایش مهر پنجم، تابلو سفارش نمی‌داد و او از لحاظ مالی زیر فشار بود. چون کلیسا می‌دانست مدرن شدن در شکل و در هنر از کجا سر در می‌آورد.،



ال گرکو پیشگام پیکاسو،  از لحاظ بازی آزاد با خطوط ، در آغاز قرن ۱۷
سه قرن به درازا کشید تا ارزش، مدرنیت و گرایش اکسپرسیونیستی برخی کارهای او_ به ویژه آثاری مانند لااکون و گشایش مهرپنجم، یا خوان پنجم_ fifth seals او کشف یا فهمیده شد.