ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 15.05.2016, 6:30
چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟

ب. بی‌نیاز (داریوش)

درآمد
در این بخش به مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین بُرش تاریخ باستان متأخر ایران می‌پردازم. ابن اسحاق در سیرت رسول‌الله آن چنان این بُرش تاریخی را تحریف کرده است که شوم‌بختانه هنوز تا هنوز اثرات آن در اذهان ما به جای مانده است. این بُرش تاریخی به روزگار شاهنشاهی خسرو پرویز برمی‌گردد که با مرگ او عملاً امپراتوری ساسانی به پایان می‌رسد و آشوب و هرج و مرج، سراسر امپراتوری را فرا می‌گیرد، ایرانشهر میان حاکمان گوناگون تقسیم می‌شود و جنگ‌های داخلی در ایران آغاز می‌شوند، فرایندی که دو سده بعد منجر به شکل‌گیری دینی نوین به نام اسلام می‌گردد.

تاریخ‌نگاری اسلامی فروپاشی شاهنشاهی ساسانی را با یزدگرد سوم که در ۱۴ یا ۱۵ سالگی تاج شاهی بر سرش نهادند، گره می‌زند. در حالی که فروپاشی ساسانیان ریشه در جنگ‌های ۲۵ ساله‌ی ایران علیه بیزانس دارد که با شکست دوم ایران در سال ۶۲۸ میلادی در نینوا و مرگ خسرو دوم (خسرو پرویز) سرانجام قدرت مرکزی از هم می‌پاشد و حکومت‌های محلی بوجود می‌آیند. باری، از این نقطه‌ی تاریخی است که جنگ‌های داخلی در ایران آغاز می‌شوند و تا به قدرت رسیدن معاویه، نخستین حاکم عرب، این خلاء قدرت در ایران ادامه داشت. به هر رو، اثرات تاریخ‌نگاری اسلامی آن چنان نیرومند بوده که هنوز بخش بزرگی از ایرانیان اطلاعات بسیار ناچیزی از این برهه‌ی تعیین‌کننده‌ی تاریخ ایران دارند.

سنگِ نخستینی که ابن اسحاق در تاریخ‌نگاری اسلامی گذاشت
ابن اسحاق در بخش «فرو گرفتن مُلک یمن به دست لشکر پارس» اشاره می‌کند که سرانجام یمن به دست ایرانیان افتاد. البته او زمان مشخص این واقعه را به ما نمی‌گوید. ولی ما از نظر تاریخی می‌دانیم که خسرو انوشیروان در سال ۵۷۰ میلادی یمن را جزو قلمرو ایران کرد.

ابن اسحاق می‌نویسد که در زمان پیامبر اسلام هنوز یمن در دست ایرانیان بود و «کسرا» [منظورش خسرو پرویز است] فردی به نام «باذان» را به عنوان مرزبان آن سرزمین گمارد. ابن اسحاق در بخش «حکایت اسلامِ باذان» به این بخش تاریخی می‌پردازد. او حکایتِ «به اسلام‌ گرویدن باذان» را چنین گزارش می‌دهد:

باری، اخبار بالا به گوش «کسرا» می‌رسید و کسرا خشمگین می‌شود و به باذان نامه‌ای به مضمون زیر می‌نویسد:

باذان خبر را به محمد می‌رساند و محمد یادداشت زیر را برایش می‌فرستد:

ابن اسحاق ادامه می‌دهد:

سرانجام، طبق پیش‌بینی پیامبرگونه‌ی محمد، اتفاقی که باید بیفتد، افتاد.

«باذان روز به روز می‌شمرد و انتظار می‌کرد تا آن روز که سید گفته بود. و چون به آن روز رسید، خبر بیاوردند که شیرویه - پسر کسرا - پدر خود را بُکشت. پس چون خبر کسر به باذان رسید که وی را به قتل آوردند، هم در آن روز که سید خبر داده بود، باذان هم در حال مسلمان شد و ایمان آورد به پیغامبر ما و چون ایمان آورد، لشکر پارس که با وی بودند، همه ایمان آوردند و مسلمان شدند.» (۴)

بنا بر داستان ابن اسحاق، پس از گرویدن باذان به اسلام، محمد به باذان می‌گوید که تو می‌توانی به حاکمیت خود در یمن ادامه بدهی.

خواننده توجه داشته باشد که تعیین‌کننده‌ترین بُرش تاریخ ایران در سیرت رسول‌الله در دو سه برگ، آن هم به این شکل بسیار تحریف شده، به ما عرضه می‌شود. ابن اسحاق نه تنها تاریخ دینی یهودیت و مسیحیت را در خدمت تاریخ دینی اسلام به کار می‌بندد بلکه تاریخ واقعی ایران را آن چنان تحریف می‌کند تا همه‌اش در خدمت تاریخ اسلام قرار گیرد. او کوچک‌ترین اشاره‌ای به جنگ ۲۵ ساله‌ی میان ایران و بیزانس و دو شکست ایران نمی‌کند.

چکیده‌ی سخن ابن اسحاق: باذان در زمان فرمانروایی خسرو دوم مرزبان یمن بود. به گوش خسرو دوم می‌رسد که مردی به نام محمد ادعای پیامبری کرده است. خسرو دوم به باذان فرمان می‌دهد که با سپاه خود نزد محمد برود و او را به توبه وادارد و اگر توبه نکرد سر او را از تن جدا کند و برایش بفرستد.

نتیجه: یعنی دستگاه بوروکراسی - نظامی ایران ساسانی دست کم از سال ۶۲۵ میلادی از وجود پیامبری در عربستان به نام محمد آگاهی داشت و از سالِ ۶۲۸ میلادی که خسرو دوم به قتل رسید یمن نیز با حکمرانی باذان اسلامی شده بود.

خسرو پرویز و جنگ ۲۵ ساله‌ی ایران ساسانی علیه بیزانس
برای ابن اسحاق تاریخ واقعی مفهومی ندارد، هر چه در جهان رخ می‌دهد باید تأییدی باشد بر تاریخ رستگاری (دینی)، آن هم با خوانش اسلامی ابن اسحاق. به همین دلیل شگفت‌انگیز نیست که در «تاریخ نگاری» او ما هیچ نشانی از جنگ ۲۵ ساله‌ی ایران ساسانی علیه بیزانس نمی‌بینیم، یعنی همان جنگی که سرانجام منجر به فروپاشی شاهنشاهی ساسانی گردید.

در سال ۵۹۰ میلادی، پس از مرگ هرمز چهارم، پسرش خسرو پرویز ادعای حکومت کرد ولی بهرام چوبین توانست طی کودتایی قدرت را به دست بگیرد. خسرو پرویز نزد موریکیوس امپراتور بیزانس پناهنده شد. او سرانجام که بعدها دختر موریکیوس را به همسری برگزید، با کمک سپاهیان بیزانس دوباره قدرت را از دست بهرام چوبین بیرون آورد و تاج پادشاهی به سر نهاد.

اوایل سال ۶۰۲ میلادی موریکیوس، پدر زن و دوستِ خسرو پرویز، توسط سرداری به نام فوکاس به قتل رسید. خسرو پرویز خواهان تحویل فوکاس به ایران شد ولی حاکمیت بیزانس به این درخواست پاسخ منفی داد. شاهنشاه ایران تصمیم گرفت برای خونخواهی موریکیوس به بیزانس حمله کند. ولی او یک مشکل اساسی داشت: پادشاهی حیره که تا آن زمان به عنوان دیوار دفاعی امپراتوری ایران در برابر بیزانس عمل می‌کرد، دیگر مورد اعتماد نبود. حیره‌ای‌ها به هنگام کودتای بهرام چوبین علیه خسرو پرویز، از کودتاچیان جانبداری کرده بودند و به اصطلاح دل خوشی از خسرو پرویز نداشتند. همچنین کاشف به عمل آمده بود که آن‌ها مخفیانه با بیزانس ارتباط برقرار کرده و از آن‌جا اسلحه دریافت می‌کنند. به همین دلیل، خسرو پرویز تصمیم گرفت پیش از حمله به بیزانس مسئله‌ی پشت جبهه‌ی خود را حل کند. او فرمان قتل نعمان سوم را صادر کرد و سپاهی برای تصرف حیره فرستاد. این نخستین جنگ میان ایران ساسانی و عرب‌های تابع بود. این جنگ به «جنگ ذوقار» شهرت دارد. خسرو پرویز یک فرد مورد اعتماد خود به نام «ایاس بن قبیصه طایی» را به جای نعمان سوم گماشت و عملاً به پادشاهی حیره پایان داد (۵). پس از این تدابیر تدارکاتی، جنگ میان ایران و بیزانس در اواخر سال ۶۰۲ میلادی آغاز شد که تا سال ۶۲۸ میلادی ادامه یافت.

طبری ولی این سیاست نظامی- استراتژیک خسرو پرویز را تا سطح «زنبارگی» خسرو پرویز و «غیبت» زید بن عدی تنزل می‌دهد. طبق گزارش طبری، به زندان انداختن و مرگ نعمان سوم به این دلیل بوده که نعمان حاضر نبود از حیره، زنان خوش‌سیما و خوش‌پیکر برای شاه ساسانی بفرستد و از سوی دیگر شاهنشاه ساسانی را مورد اهانت قرار داده بود. وقتی زید بن عدی نزد خسرو پرویز آمد، شاه از او پرسید:

از نظر طبری این دلیلی بود که خسرو پرویز را بر آن داشت تا مهم‌ترین منطقه‌ی استراتژیک یا به عبارتی دیوار دفاعی ایران را در برابر بیزانس یا به عبارتی عرب‌های غسانیِ طرفدار بیزانس برای همیشه از بین ببرد.

به هر رو، خسرو پرویز در سال ۶۱۴ میلادی به سوی سرزمین‌های تحت کنترل بیزانس به حرکت در آمد و اورشلیم و مصر را به قلمرو ایران تبدیل کرد. در این زمان، هراکلیوس، یک مسیحی مؤمن و متعصب، امپراتور بیزانس شده بود. با تصرف اورشلیم و مصر، هراکلیوس تصمیم گرفت قسطنطنیه پایتخت بیزانس را رها کند و به سوی سیسیل برود (۷). ولی کلیسا جلوی این کار را گرفت و با جمع‌آوری طلا و نقره از هراکلیوس خواست که به جنگ علیه ایران ادامه بدهد. به ویژه این که، در این میان خسرو پرویز با ربودن صلیب دار مسیح از اورشلیم شدیداً احساسات مذهبی مسیحیان بیزانس را زخمی کرده بود.

سرانجام هراکلیوس توانست تا سال ۶۲۰ میلادی سپاهی بزرگ فرآهم کند تا به جنگ ایران برود. نخستین جنگ بزرگ و گسترده در ارمنستان رخ می‌دهد. این جنگ برابر است با اواخر سال ۶۲۱ و آغاز سال ۶۲۲ میلادی. این نخستین جنگ کلاسیک مذهبی در تاریخ است. در این جا سپاهیان بیزانس با صلیب‌های گوناگون، بیرق‌های مسیحی، شمایل عیسا و آوازهای مسیحی جنگ بزرگ خود را علیه «مجوسان» آغاز کردند. سپاهیان ایران در این جنگ شکست خوردند و مجبور شدند مناطق اشغالی را رها کنند (سوریه، شمال عربستان و اورشلیم). پس از این شکست ایران، هراکلیوس در سال ۶۲۲ میلادی به عرب‌های آن منطقه اعلام کرد که آن‌ها خود می‌توانند حاکمیت آن مناطق را در دست داشته باشند. این سال یعنی ۶۲۲ میلادی همان سالی است که ۱۵۰ سال بعد در روایات اسلامی به «سال هجرت» تبدیل شد، ولی در کتیبه‌ی به جا مانده [به زبان یونانی] از معاویه در حمام شهر قدره [ام قیس کنونی] به عنوان سال عرب‌ها آمده است و نه هجری (Katas Arabas). زیرا در زمان معاویه هنوز «تاریخ هجری» وجود نداشت.

اگرچه خسرو پرویز در شرایط بسیار دشواری قرار داشت ولی حاضر نبود پس از شکست سال ۶۲۲ میلادی علی‌رغم پیشنهاد بیزانس به جنگ خاتمه بدهد و دو کشور به مرزهای پیش از جنگ برگردند. به هر رو، جنگ ادامه پیدا کرد و سرانجام جنگ تعیین‌کننده در سال ۶۲۸ میلادی در نینوا رخ می‌دهد. سپاهیان ایران به گونه‌ای بس فاجعه‌آمیز شکست می‌خورند و خسرو پرویز متواری می‌شود. چند ماه بعد، خسرو پرویز دستگیر شده و به قتل می‌رسد. با قتل شاهنشاه ساسانی عملاً شیرازه‌ی امپراتوری ایران از هم پاشیده می‌شود. از سال ۶۲۸ تا ۶۳۲ میلادی که یزدگرد نوجوان (۱۴ یا ۱۵ ساله) به پادشاهی برگزیده می‌شود، ایران ده پادشاه به خود دید.
این چکیده‌‌ای از تاریخ بسیار پیچیده‌ و طولانی جنگ ایران و بیزانس است که ابن اسحاق حتا یک اشاره کوتاه به این جنگ ۲۵ ساله که سرنوشت تاریخی ایران را رقم زد نمی‌کند.

شک‌ها و پرسش‌ها
ابن اسحاق ادعا می‌کند که در زمان خسرو پرویز فردی به نام «باذان» مرزبان یمن بود که با محمد رابطه‌ی مستقیم داشت و پس از آن که می‌بیند پیش‌گویی پیامبر درباره‌ی خسرو پرویز درست از آب در آمد، به اسلام می‌گرود [یعنی در سال ۶۲۸ میلادی]. این بدین معناست که ایرانیان از زمان خسرو پرویز از دینی نوین به نام اسلام آگاهی داشته‌اند. اگر واقعاً چنین است، پس چرا هیچ مدرک و سند تاریخی نه در یمن و نه در ایران ساسانی در این باره پیدا نشده است. زرین‌کوب که اساس روایات اسلامی را پذیرفته بود، می‌نویسد:

خواننده فوراً متوجه می‌شود که روایت ابن اسحاق ساختگی است. اگر «باذان» مرزبان یمن یعنی یکی از سرزمین‌های مهم تحت کنترل ایران، به اسلام گرویده بود، چگونه ممکن است که پایتخت ساسانی یعنی تیسفون «هنوز تقریباً چیزی در این باب [یعنی اسلام] نشنیده» باشد؟ یا «آن را جدی نگرفته باشد؟» خوب توجه شود! یک بخش بزرگ از قلمروی یک امپراتوری از کنترل خارج می‌شود و پایتخت امپراتوری پس از چند سال هنوز از این «جدایی» آگاه نیست یا آن را «جدی نمی‌گیرد؟» این ادعا با هیچ عقل و منطقی سازگار نیست!

از سوی دیگر، هر کس می‌تواند پس از روی دادن یک حادثه ادعا کند که من سال‌ها پیش این واقعه را پیش‌گویی کرده بودم. چگونه می‌توان درستی تا نادرستی این ادعا را آزمود؟ ابن اسحاق پس از ۱۵۰ سال به سادگی می‌تواند بگوید که محمد، قتل خسرو پرویز توسط پسرش را پیش‌گویی کرده بود. آیا این ادعا آزمون‌پذیر است؟

البته راویان اسلامی در نوشتن سیرت رسول‌الله دچار تناقضاتی شده‌اند که نشانگر ساختگی بودن آن‌هاست. ابن اسحاق از یک سو ادعا می‌کند که «پیامبر پیش‌گویی کرده بود که کسرا توسط پسرش به قتل می‌رسد» ولی از سوی دیگر، ادعا می‌شود که رسول‌الله به او نامه نوشته تا به اسلام بگرود [درست همان سالی که باید به قتل برسد!]. زرین‌کوب می‌نویسد:

اوایل سال «هفتم هجری» برابر است با ۶۲۸ میلادی، یعنی سالی که خسرو پرویز پس از شکست بزرگ در نینوا متواری شده بود و اندکی بعد دستگیر و به قتل می‌رسد. سرانجام معلوم نمی‌شود که ما داستان پیش‌گویی را بپذیریم یا داستان «دعوت به اسلام» را! از سوی دیگر، نامه‌ی پیامبر اسلام در اسناد حبشی، بیزانسی و ایرانی یافت نشده‌اند. در حقیقت، هیچ سرنخی وجود ندارد که ما بتوانیم بگوییم: شاید یک «جو حقیقت» در این ادعا نهفته است. البته مانند همیشه مسلمانان مدعی هستند که مدارک از بین رفته‌اند. یعنی ما چاره‌ای به جزو پذیرفتن حرف‌های ابن اسحاق نداریم!

تاریخ اسلام یک پرده‌ی تاریک بر تاریخ واقعی ایران افکنده است. تاریخ‌نگاری اسلامی این افسانه را جا انداخته است که علت فروپاشی ایران «حمله‌ی اعراب مسلمان از خارج به ایران» بوده است و هیچ اشاره‌ای به نقش تعیین‌کننده شکست نظامی بزرگ ایران از بیزانس در سال ۶۲۸ میلادی نمی‌کند.

هیچ شکی نیست که عرب‌ها به ویژه عرب‌های مسیحی نستوری ساکن حیره و میانرودان و حملات اعراب غسانی مسیحی (رقبای نستوریان) نقش بسیار بزرگ حتا تعیین‌کننده در فروپاشی امپراتوری ساسانی داشته‌اند، ولی این عرب‌ها نه از «خارج» آمده بودند و نه مسلمان بودند. آن‌ها در مرزهای ایران می‌زیستند: هم در میانرودان و هم در خراسان بزرگ [از خراسان امروزی تا مرو]. شکستِ ایران در سال ۶۲۸ میلادی، شیرازه‌ی حکومت مرکزی را از هم پاشاند. این خلاء قدرت باعث آشوب‌های بی‌شماری در ایران گردید که طی دو سده‌ی بعد، از آن دینی بیرون آمد به نام اسلام.

چکیده
ابن اسحاق ادعا می‌کند که «باذان» مرزبان یمن از وجود پیامبری به نام محمد در مکه آگاهی داشته است و حتا با او مکاتباتی داشته است. بخش بزرگی از مردم یمن یا یهودی بودند یا مسیحی. نخبگان این گروه‌های اجتماعی- دینی وقایع روز را می‌نوشتند. هیچ سندی، چه به زبان پارسی میانه، چه به زبان عبری و چه به زبان حبشی، یافت نشده که نشانگر سر برآوردن پیامبری جدید در مکه باشد. در حقیقت ما برای ادعاهای ابن اسحاق تاکنون - مطلقاً- هیچ سندی به دست نیاورده‌ایم. در حقیقت می‌بایست دیوان‌سالاری نیرومند ساسانی در یمن چنین واقعه‌ی مهمی مانند اسلام آوردن مرزبان آن سرزمین را - که خود نوعی جدایی‌طلبی است- متوجه می‌شد و بی‌درنگ تیسفون را آگاه می‌کرد. زیرا، منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی امپراتوری مورد تهدید قرار گرفته بود.
در بخش‌های پایانی این زنجیره نوشتارها، یک بار دیگر به گونه‌ای گسترده‌تر و ریزتر به این موضوع خواهم پرداخت.

پایان بخش سه

بخش‌های پیشین:
چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش یک
چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش دوم

————————-
۱- ابن اسحاق، سیرت رسول‌الله، ترجمه رفیع‌الدین اسحاق ابن محمد همدانی؛ ویراستار: جعفر مدرس صادقی. چاپ ششم، نشر مرکز، سال ۱۳۹۴، ص ۴۷
۲- ابن اسحاق، سیرت رسول‌الله، ص ۴۷ - ۴۸
۳- ابن اسحاق، سیرت رسول‌الله، ص ۴۸
۴- ابن اسحاق، سیرت رسول‌الله، ص ۴۸
۵- برهمند، غ. ر: مسئله‌ی براندازی حکومت لخمی حیره به دست خسرو پرویز از نگاهی دیگر. در: مزدک‌نامه ۲ (پژوهش‌های ایران شناسی)، تهران ۱۳۸۹، ص ۵۹۸- ۵۹۹
۶- جریر طبری، محمد: تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک، انتشارات اساطیر، چاپ پنجم سال ۱۳۷۵، تهران. جلد دوم. ترجمه ابولقاسم پاینده، صص ۷۴۱-۶۵۱
۷- همچنین نگاه کنید به سایت مسعود امیرخلیلی: http://www.chubin.net. دکتر مسعود امیر خلیلی از نخستین پژوهشگران ایرانی است [شاید بتوان گفت نخستین پژوهشگر] که در وب سایت خود انبوهی از مدارک تاریخی گردآوری کرده است که روایات اسلامی را به گونه‌ای بس گویا زیر علامت پرسش می‌برند.
۸- زرین کوب، عبدالحسین: روزگاران، تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی، انتشارات سخن، تهران، سال ۱۳۹۰، ص۲۵۵
۹- زرین کوب، عبدالحسین: تاریخ ایران بعد از اسلام. انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۲، ص ۲۶۱


نظر خوانندگان:

■ آقای بی‌نیاز ممنونم ازپاسخ‌تان و این را نیز بگویم که من نه تنها درطول دوران درس و مشق‌ام حتی تا سطح دانشگاه هرچند نیمه‌کاره و مطالعات خارج از آن هیچ اشاره‌ای حتی درحد یک خط نخوانده بودم که در زمان شاپور اول، شاپور دوم و یا خسرو انوشیروان جمعیتی از عربها به خراسان بزرگ (به و یژه بلخ و مرو) انتقال داده شده‌باشند. حالا سئوالی که برای من و امثال من پیش می آید این است که چرا در این‌مورد سکوت شده و تاریخ این مملکت راگزینشی می‌نویسند.
شاد و تندرست باشی!
هوشنگ

■ آقای هوشنگ گرامی،
در زمان شاپور اول (۲۴۲ تا ۲۷۰ میلادی)، شاپور دوم (۳۰۹ تا ۳۷۹ میلادی) و خسرو یکم یا خسرو انوشیروان (۵۰۱ تا ۵۷۹ میلادی) جمعیت وسیعی از عربها- سُریانی‌ها به میانرودان، گندی شاپور و سرانجام به خراسان بزرگ (به و یژه بلخ و مرو) انتقال داده شدند. هنوز هم روستاهای بسیاری در خراسان ایران هستند که زبان آنها آمیزه‌ای از عربی و فارسی است و هم اکنون چند زبان‌شناس اروپایی در این زمینه کار می کنند. زُبیر، عبدالملک مروان، هارون الرشید و بسیاری دیگر از حاکمان و شخصیت‌های به اصطلاح اسلامی فرزندان مهاجران عرب مسیحی در خراسان بزرگ بودند.
در بخش های پایانی این زنجیره مقالات ریزتر و وسیع‌تر به آن خواهم پرداخت شاد و تندرست باشید.
بی‌نیاز

■ «هیچ شکی نیست که عرب‌ها به ویژه عرب‌های مسیحی نستوری ساکن حیره و میانرودان و حملات اعراب غسانی مسیحی (رقبای نستوریان) نقش بسیار بزرگ حتا تعیین‌کننده در فروپاشی امپراتوری ساسانی داشته‌اند، ولی این عرب‌ها نه از «خارج» آمده بودند و نه مسلمان بودند. آن‌ها در مرزهای ایران می‌زیستند: هم در میانرودان و هم در خراسان بزرگ [از خراسان امروزی تا مرو].»
باسپاس ازآقایی بی نیاز پرسش من دراین مورداین است که آیا پیش از فتح ایران در خراسان هم مردمان عرب زندگی می‌کرده‌اند، بابه‌عبارت دیگر قبل از اسلام قسمت‌هایی از خراسان عرب نشین بوده است؟
«هوشنگ»