ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 23.04.2016, 12:24
اندیشه‌هایی در باره جهان - ۶

ناصر کاخساز

احتیاط!
کمی احتیاط و کمی بدبینی در سیاست _ و بویژه در نگاه به قدرت و بازی‌هایی که در دایره آن صورت می‌گیرد _ عین واقع بینی است و محرک هومانیسم و اتیک سیاسی است و به سلامت نفس سیاسی، دوام و بقا می‌بخشد و انسان را از نوسانات و سرخوردگی‌ها و تغییر تند و نابسامان مواضع در امان نگه می‌دارد و در مسایل وجدانی به سرفرازی انسان و سلامت اخلاقی او یاری می‌رساند.


خاستگاه عقل...
در فلسفه آگاهی که با دکارت می‌آغازد عقل، تابع «موقعیتی که تابع تاثیر متقابل اذهان باشد، نیست» «‌هابرماس عقل را مشروط به موقعیت ارتباطی می‌داند » منظور اینست که عقل نه بنیاد الهی دارد و نه بنیادثابت دیگری. در فلسفه مدرن و در فلسفه تاویلی _ هرمنوتیکی _ عقل یک توانایی تمیز بد از بدتر، که مشروط به «اجتماع ارتباطی تجربی» است که بر اساس داده‌های عینی برون آمده از اجتماع ارتباطی معنی پیدا می‌کند، که آنها نیز ناثابت‌اند و تابع زمان و مکان هستند.
با این ترتیب عقل محصول و پی‌آمد است نه عکس آن. باور به سلطان عقل، مربوط به دوران سنت فلسفی پسا دکارتی است که آنرا دوران فلسفه آگاهی نیز می‌نامیم. در دوران فلسفه آگاهی، فلسفه هنوز به دنبال حقیقت بود. در دوران پسا فلسفه آگاهی، یعنی دوران فلسفه مدرن و فلسفه تاویلی _ هرمنوتیکی _، نقد حقیقت آغاز می‌شود و سلطنت به فهم متغیر مشروط به تاریخ بر خاسته از موقعیت ارتباطی که به خودی خود ناثابت است داده می‌شود. در یک کلام در دوران فلسفه آگاهی، به ویژه در دکارت این عقل است که کاشف تردید است. در حالی که تردید، زاده ی تجربه است که تصویر واقعیتی است که به گونه‌ای بی امان دگرگونه می‌شود و قاطعیت عقل را مورد تردید قرار می‌دهد، و بار اشتباهات بی شماری را بر دوش می‌کشد که آگاهی ما مرتکب می‌شود. دوران پسا فلسفه آگاهی را می‌توان دوران عقل مردد یا دوران آگاهی ی آگاه به خود، نامید. آگاهی‌ای که نقش خود را به تاویل داده است و به این ترتیب دوران دیگری در تاریخ فکر و فلسفه آغاز شد که کارکرد اصلی‌اش نقد آگاهی و نقد حقیقت است.
اهمیت عملی موضوع : باور به اصالت عقل، ریشه اکثر نزدیک به اتفاق تعصب‌های اعتقادی و مخالفت با رابطه انتقادی ی آزمون و اشتباه به ویژه در بازتاب سیاسی آن در مقوله قدرت، بوده است. نقد تجربی، نقد آسیب پذیری آگاهی ماست‌. ریشه و پایه تفکر دموکراتیک اینست که آزمون، مادر عقل و آگاهی، و ابزار تفکر انتقادی است. در فرهنگ تقدم آزمون بر عقل است که دانسته شده است که معصومیت، تصوری خارج از مناسبات انسانی است. مناسبات انسانی بر اساس سه اصل آزمون، اشتباه و مدارا نسبت به اشتباهات دیگران و خود و تفاهم با اشتباهات خود و دیگران بنا نهاده می‌شود.
هدف فرهنگ انتقادی در جامعه آزمون گرا تفاهم است. عقل انتقادی پیشنهاد پوپر، تصویر نظری تجربه نقاد در قلمرو کنش است. نقد، خصلت تجربه است. اگر تجربه نقاد نباشد و تصحیح نکند تجربه نیست، تکراریست بی آماج.


یک تضاد دیالکتیکی خاص...
خدا همواره در حال باز تولید نقص در انسان است و انسان همواره در حال زدودن آنست. در حقیقت خدا چاره‌ای نداشت جز این که جهان را ناقص خلق کند. چون/ اگر آن را کامل خلق می‌کرد در واقع خود را آفریده بود/. و از همین جاست که انسان چاره‌ای جز عمل به آزادی ندارد. چرا؟ چون نقص بالاتر از کمال است. چون نقص موتور رسیدن به این هدف مفروض است. این که نیکی، ابزاری برای رسیدن به هیچ حقیقتی نیست و تنها، هدف خویش است، ثمره و علامت این عمل به آزادی یعنی مبارزه با نقصی بوده است که انسان به هیچ وجه تاب دوری از آن را نداشته است.


چشم انداز سیاسی... ۱
سه پایه دموکراسی ایرانی....
مشکل عمده دموکراسی ایرانی را باید درتشتتی دید که در حرکت و اندیشه لیبرالی وجود دارد. تشتتیی که حل آن امروز روئیایی به نظر می‌آید با خیزش جنبش اجتماعی در داخل به آسانی حل می‌شود. تضاد میان نئولیبرال‌ها و لیبرال‌هایی که لیبرالیسم را با هویت تاریخ ملی پیوند می‌دهند در میان روشنفکران و مردمی که به صورت واکنشی، گرایش نئولیبرال پیدا کرده‌اند تنها در جریان کنش اجتماعی در واحد ملی حل می‌شود.پس از آن، دو جریان عمده لیبرال و اصلاح طلبی در گیر رقابتی دموکراتیک خواهند شد. تنها در رقابتی از این دست است که جنبش لیبرالی از ظرفیت و توانایی‌های تاریخی‌اش سود خواهد جست و به تک صدایی اصلاح طلبی مذهبی در رقابتی دموکراتیک پایان خواهد داد. و این تعادل نسبی نیرو سبب اتحاد عمل میان نئولیبرال‌ها و لیبرال‌های ملی و صفوف میانی و پایینی اصلاح طلب خواهد شد. انچه که به این تحلیل زمینه مادی می‌دهد تاریخ وتجربه گسترده کنش و اندیشه لیبرالی در جامعه ایرانی است که در شرایط نسبتا دموکراتیک بر سنت اسلام سیاسی به هر شکل توان چیرگی یافتن دارد. به جای ارضا شدن از تلاش برای اتحاد‌های صوری امتیاز دهنده بدون پشتوانه ملی، باید به این سرمایه تاریخی با مسالمت و تعادل تکیه کرد.در این میان نیرو‌هایی که از خاستگاه عدالت خواهی می‌آیند هم آنگونه که در حال حاضر هم زمینه آن را می‌بینیم به هواخواهی از سه نیروی عمده یاد شده تقسیم می‌شوند. با اینهمه فکر می‌کنم عدالتخواهی سوسیال دموکراتیک متناسب با کشوری آسیایی در میان نیروهای عدالتخواه دست یالا را خواهد داشت. این نیرو در تحولات سیاسی ایران نقشی مکمل و ارزنده برای قوام گرفتن دموکراسی و تقویت تحول مسالمت آمیز لیبرالی در برابر سیاست دینی یا دین سیاسی ایفا خواهد کرد.


چشم انداز سیاسی... ۲
برای این که به جنبشی لیبرالی سامان داد و از ظرفیت گسترده تحول لیبرالی در جامعهایران سود جست نخست باید بر هدف اتحاد لیبرالی که چیزی جز دست یابی به یک جنبش ملی و برقراری اتحادی اخلاقی بر اساس تفاهم ارتباطی نیست تاکید کرد. . بنابراین از یکسو باید روشن شود که طرف داری از تحول لیبرالی ، تاکتیکی نیست. بلکه هدف قاطع و ظرف عمومی وفاق اخلاقی همه ی ایرانیان است. از سوی دیگر از ابتکار های فردی اتحاد سازی باید پرهیز کرد. سامان دهی یک اتحاد مجاز نیست با آوانس دادن به یک نیروی بزرگ تر، زمینه هم خواهی عمومی را تضعیف کند. به عنوان مثال نزدیکی به نیروی نئولیبرال یا اصلاح طلب باید بر پایه آمادگی های درونی آنها و با تکیه به تفاهم ارتباطی با پایگاه های اجتماعی آنها و تلاش برای بزرگ تر کردن فرهنگ انتقادی چونان مخرج مشترک صورت بگیرد. در وهله اول بر گرایش های دموکراتیک تر دو جریان یاد شده باید تاکید کرد. نه با تکیه به استاتوکوی محافضه کار هر دو جریان. بدون شناسه های روشن تحول و تفاهم از درون در جهت همخواهی و انتقاد، ناچار خواهیم بود با ساخت محافضه کار بالایی ها در جریان های یاد شده سازش کنیم . سازشی که به زمینه عمومی تفاهم ارتباطی آسیب می زند. عنصر اصلی که به هر سامانه ی همخواهانه ای محور اخلاقی می دهد خواست اعتباری geltungsanspruch و فاصله گرفتن با بی توقعی کامل است. بی توقعی کامل، شناسه ی سیاست و سنت محافضه کار در تاریخ اتحاد خواهی های معاصربوده است.


چشم انداز سیاسی...۳
نئولیبرال‌ها تنها زیر کنترل و هدایت یک جنبش لیبرالی در مجموع می‌توانند علیه حاکمیت دینی و در راستای تاریخ تحول اجتماعی در جامعه ایران یاری دهنده باشند. تقویت یافتن آنها بیرون از این چارچوب، حرکت جناحی در حاکمیت دینی را جایگزین جنبش لیبرالیستی خواهد کرد. چرا که نئولیبرالیسم برغم اینکه از نفرت واکنشی علیه حاکمیت دینی در میان اقشاری از مردم سود می‌جوید، توان برابری با اپوزیسیون مذهبی را ندارد، چون حافظه تاریخی که هنوز زنده و فعال است به زیان آن عمل می‌کند. و در عین حال برخورداری از صفت تعادل جناحی، حرکت جناحی را مسامحتا و در عمل نسبت به جناح تندروتر حاکمیت، لیبرال معرفی میکند. گر چه از نظر علمی هر نرمشی را نمی‌توان لیبرالیستی دانست. از طرفی با بر داشتن گامهای بیشتری در نزدیکی به غرب، جناح‌هایی از حاکمیت به یاری طرفداران خود در اپوزیسیون می‌توانند ذهنیت جامعه را نسبت به معنی لیبرالیسم مغشوش کنند و از آن منتفع شوند.
حرکت جناحی به این سبب می‌تواند جایگزین جنبش لیبرالی بشود که نئولیبرالیسم ایرانی به جهت سابقه سرکوب اندیشه لیبرال امکان این جایگزینی را ندارد. هم چنین به این سبب که رادیکالیسم مبتنی بر فورم ساختار شکنانه در روانشناسی اجتماعی مردم نمی‌تواند تجلی دهنده تعادل طلبی لیبرالی باشد. در تعارض دشمن خویانه میان حرکت نئو لیبرال و حرکت جناحی، قربانی اصلی جنبش لیبرالی مبتنی بر هویت ملی و تاریخ معاصر ملی است که باید بر محور وفاقی اخلاقی و با رهنمود تفاهم ملی، اتحاد منافع همه گروههای ایرانی راتامین کند و با قاطعیتی مضمون گرایانه با جمهوری دینی مبارزه کند. و بدین سان جامعه از مسیر تعادل مورد نیاز جنبش لیبرالی خارج خواهد شد وحاکمیت دینی خوشه آنرا خواهد چید........


چشم انداز سیاسی...۴
چشم انداز مثبت، نتیجه فشار دموکراتیکی است که نیروهای اجتماعی به یکدیگر وارد می‌آورند. در فضایی که این فشار‌ها عمل نمی‌کنند. یعنی در موقعیت استبدادی، اتحاد‌ها/ یعنی نزدیکی نیرو‌های سیاسی به یکدیگر/ به طورمعمول به شکل اتحاد قمری صورت می‌گیرد. اتحاد قمری یک کوشش فراگروهی و فراساختاری نیست و یک طرف اتحاد از طرف دیگر سود می‌جوید تا بحران یا مشکل ارتباطی خود را حل کند. و طرف عمده تر، احساس گونه‌ای سلطه، نخوت یا به هر حال حسی غیر درونی می‌کند، و رابطه گرد قدرت /نه فرهنگ ارتباطی/ می‌چرخد، و رو به چشم اندازیک اتحاد ملی ندارد. اتحاد ملی برعکس، یک اتحاد خورشیدی است و اتحاد‌هایی که اتحادملی را در چشم انداز خود قرار می‌دهند، اتحاد‌های بین راهی هستند.
اتحاد قمری به مثابه بینش، براصالت فایده utilitarism مبتنی است و بازگوگر روانشناسی متمایل به قدرتی برتر به منظورگریز از برخورد با ضعف‌های ساختاری خود است. یعنی به حل بیرونی مشکلات درونی خود باور دارد.
اتحاد قمری بر دو گونه است. اتحاد قمری اعتقادی و اتحاد قمری عمل گرا. آن یکی، محوری ایدئولوژیک دارد و دیگری قدرت محور است.
برعکس، اطراف اتحاد‌های بین راهی، که به اعتبار هدف می‌توان آنها را اتحاد خورشیدی نیز نامید اتحاد منظومه‌ای هستند. یعنی از نظر اخلاقی زیر گرمای همزیستی ملی و تفاهم ارتباطی برابر، میان خود، برای همه ایرانیان و گروههای اجتماعی آنها نیز احساس برابری می‌کنند. یعنی اطراف اتحادهای بین راهی، ارتباط محورهستند نه قدرت محور. و این شناسه است که به آنها خصلت دموکراتیک می‌بخشد. دموکراتیک بودن میوه فرهنگ ارتباطی است. بر زمینه فرهنگ ارتباطی است که بهره‌ای از باور ما به تفاهم ارتباطی، حتا به دشمنان ما نیزخواهد رسید


چشم انداز سیاسی...۵
روانشناسی اجتماعی مردم از هراس سوریه‌ای شدن ایران به سود حاکمیت تغییر پیدا کرده است. برای تغییر دگرباره این روانشناسی به یک روشنگری پایه‌ای احتیاج است. تا نشان دهد مبارزه در مسیر دست آوردهای تاریخ معاصر ملی و سنن خشونت پرهیزانه ولی قاطع آن -علیه حاکمیت دینی - این روانشناسی را تائیید نمی‌کند.
استفاده برخی از نیرو‌های اپوزیسیون از این حربه، گرچه در برابر رادیکالیسم بی پروا صادق است اما مسکوت گذاردن حقیقت یاد شده در بالا، سبب می‌شود که این روانشناسی اجتماعی تثبیت شود. آشفتگی اپوزیسیون به این ترتیب و براه افتادن آن به دنبال روانشناسی هراس/ به جای تبدیل آن به امید به استناد تجربه‌های تاریخ ملی/ به سود حاکمیت دینی تمام می‌شود و چشم انداز برون رفت از حاکمیت دینی را تار و مبهم می‌سازد


جهان به اروپا مدیون است...
وقتی که فلسفه فراموش می‌کند ادبیات جبران می‌کند. رمان هسته مرکزی ادبیات است چون رسالت اخلاقی اش، شناخت جهان است.// رمانی که جزئ ناشناخته‌ای از هستی را کشف نکند غیر اخلاقی است/ نگرش فراملیتی دست آورد رمان اروپایی است. رمان اساسا دست آورد اروپاست. حقیقت یگانه متافیزیکی که به صدها حقیقت نسبی تجزیه شد/و آدمیان به آنها روی آوردند عصر جدید که رمان، تصویر و الگوی آن بود تولد یافت. زمانی که نظام قدیم ارزش‌ها از صحنه بیرون می‌رفت دن کیشوت از خانه‌اش به در آمد و دیگر قادر نبود جهان را به شتاسد. خرد رمان همان خرد تردید در یقین است. رمان با تحقق رویداد در زمان مشخص یعنی با تبدیل زمان مجرد به زمان مشخص آغاز می‌شود. زمان مجرد، زمان تساویست، زمان بیکرانه گی روح است. بی کرانگی روح در رمان به زائده‌ای بی فایده تبدیل می‌شود. اگر هوگونو در رمان هرمان بروخ نه فقط از جنایتی که کرده است متاسف نباشد بلکه آنرا فراموش هم می‌کند مفهوم جنایت چه خواهد شد؟ اگر انسان حتا در بستر عشقبازی هم از حضور دو فرستاده ی /قصر/ رها نباشد پس تفاوت زندگی خصوصی و عمومی در کجاست؟ در این حالت، تنهایی دیگر چه معنایی می‌دهد. آیا باید باور کنیم تنهایی بار سنگین اضطراب و نفرین است، یا برعکس، گرانبهاترین نعمتی است که اجتماع با حضور مداوم خود در حال نابود کردن آنست؟
مغازله با آینده بدترین نوع سازش خواهی و تملق خواهی زبونانه در برابرقوی تر از خود است. به این تهی شدن حهان از معنویت، ادبیات واکنش نشان می‌دهد. رمان زمانی پایان می‌پذیرد که جهان از معنویت تهی شده باشد.
عصر رمان با از بین رفتن مرز مطلق میان خوبی و بدی آغاز شد. و اینرا ما به اروپا مدیونیم.
این افشره را من از /هنر رمان/ اثر کوندرا بسیجیده‌ام.


کافه نهادرهایی بخش حوزه عمومی است...
فنجانی قهوه‌ی خوب یا جامی آکنده از دم دیونیزوسی در کافه‌ای با آمبیانس خوب به گسترش و نرمش حوزه عمومی یاری می‌دهد. حوزه عمومی هم به اعتبار طبیعت آزادی که به مباحث‌اش می‌دهد و هم به واسطه ابزار مد یتا تیوی که در اختیار دارد/ از لحاظ این که انسان را از گذشته رها می‌کند واو را در لحظه‌ای از زمان حال ابدی تثبیت میکند/ رقیب کلیساست که کانون مباحث خطی است. طبیعت آزاد مباحث، شناسه اصلی مباحث حوزه عمومی است. کافه اگر کساد بشود کلیسا رونق می‌گیرد. در کافه هیچ مباحثه جدی از صفر آغاز نمی‌شود، از دوستی آغاز می‌شود. دوستی که سرشت حوزه عمومی است و آلترناتیو حق بجانبی است.


در میان خدایان...
خدا لقبی است که به قدرتی متمرکزدر شکل عالی‌اش داده شده است. آرامش بخش ترین نظام اعتقادی، تعدد خدایان است، که چندان هم اعتقادی نیست. آرامش با تمرکز ناسازگار است. تمرکزشدید چون به وحدت نیاز دارد به ویژه در قلمرو انتزاع، مستلزم عصبیت است، و به همین سبب به تبلیغ، و به خرد وابسته، وابسته است. تقسیم قدرت به خودی خود آرامش بخش است.شناسه اصلی اسطوره این بود که از استدلال‌های عقلی در جهت تئوریزه کردن وحدت رها بود.همین عنصر رهایی در اسطوره، زمینه رهایی درونی انسان آنتیک بود.تعدد خدایان پس از رنسانس یک تعدد اجتماعی و درونی، همزمان، بود. خدا کاراواجیو، با همین ترکیب گاه نامیده شده است، خالق نور و طبیعت بی جان بود. خدا پیکاسو، کلود مونه را خدا مونه خواند. و اکنون به نجوای خدا بورخس در باره رابطه خدای آسمان با خدا شکسپیرگوش کنیم..
خدا گفت من نیز خود کسی نیستم. من نیز دنیا را هم آنگونه که تو آثارت را آفریده ای، در روئیای خود آفریده ام.‌ای شکسپیرتو نیز شکلی ازشکل‌های تخیل من هستی. تو که چون من، همه و هیچی.


از این سو و آن سو
استدلال و خانواده.... اگر یک همسر، استدلالی باشد خانواده به صورت یک ملودرام ادامه خواهد یافت.
اگر هر دو طرف استدلالی باشند چشم انداز یا تجزیه است یا طرفین در یک پیری زودرس پای یکدیگر پیر می‌شوند.
اگر هر دو غیر استدلالی باشند فضا برای عملکرد درونیت اخلاقی باز می‌شود.


شک آستانه عصر جدید است...
نومینالیست‌ها در اواخر سده‌های میانی ضربه‌ای کاری به اصالت مفهوم وبه بیان دیگر به تقدس آن وارد کردند.پس از آن بود که رنسانس توانست زیبایی را ستایش کند. رنسانس گیسوان مریم را درآتلیه نقاشانش آرایش کرد و لباس او را بروز کرد. مانریسم همان گونه که تابلوی معروف مریم اثر پارمی جیانینو نشان می‌دهد، اندام مریم مقدس را هم تغییر داد. اکنون دیگر گذشته مطلق به گرامر فلسفه مدرن تعلق ندارد. گذشته فاقد ذات است. و جزیی از زمان حال ابدی است، چرا که در دستگاه مفسر آن دگرگونه می‌شود. چرا که فهمیدن متن هرگز به پایان نمی‌رسد. به این سان هرمنوتیک جدید به اعتبار ذاتی متن پایان داد. تغریف و جوهر هرمنوتیک جدید را از همین روند پایان دادن به ذاتیت گذشته یعنی از همین روند پایان دادن به ذاتیت متن، می‌توان بیرون کشید. این روند را می‌توان روند مرگ ماضی مطلق نامید.


انتقاد آلترناتیو اخلاقی اشتباه است...
انتقاد را که پذیرفتیم وارد موقعیت جدیدی می‌شویم. اکنون دیگر تنها اشتباه نکرده‌ایم بلکه آلترناتیو اخلاقی آنرا هم پیدا کرده ایم. و از این لحاظ مدیون اشتباه خود هستیم.
اشتباه بدون آلترناتیو اخلاقی در خودش بسته می‌شود بعنی در برابر زمان، خود را می‌بندد تا تصحیح نشود.
اشتباه در خود بسته شده، بافت یگانه‌ای با اشتباه ناپذیری کنش، که یک بافت فراطبیعی فکراست، دارد. چرا که مطلق نفی با مطلق اثبات یکی است. چون مطلق، صفت نمی‌پذیرد. کسی که مطلقا انکارمی کند و انکار را به جای انتقاد می‌نشاند اشتباه را مطلق می‌کند چون راه خروج از اشتباه را بر خود می‌بندد. چون توان دیدن اشتباه‌اش را ندارد.کسی که مطلقا انکار می‌کند مطلقا اشتباه می‌کند. در اشتباه بسته شده در خود، آدم همواره در وضعیتی پیشینی است واز جلو رفتن به موقعیتی جدید که مستلزم نگاه کردن به اشتباهات خود است ناتوان است.


از این سو و آن سو...
آدم از اخلاق لذت نمی‌برد اما از دوست داشتن چرا.
مسئله اصلی پیدا کردن حس است.
موضوع خوشبختی، رابطه با دیگران است، نه رابطه با حقیقت.
دوست داشتن دیگران مستلزم باورداشتن به آزادی دیگران است، و این چیزی است که خوشبختی می‌آورد.
شادی به ویژه در ابعاد ملی و تجلیات همگانی‌اش پادزهر فناتیسم است


اختلاف محور وفاق است...
اگر همه‌ی اختلاف نظر‌ها را از بین ببریم به آماجی به جز وحدتی سرکوبگر یا وحدتی متافیزیکی دست نخواهیم یافت. سرشت ایدولوژی وحدت سرکوب گرانه است. سرکوبی که به جبر عمل می‌کند و مستقل از قصد و نیت وابستگان به این ایدولوژی است. تاریخ تمدن به اختلاف زنده است. اختلاف اصلی ترین دینامیسم تحول در جامعه انسانی است در پس وحدت کلمه خواست مالیخولیایی جامعه‌ای بهشتی پنهان است که قاعده نخستین‌اش منهدم ساختن اختلاف است. کشتن مخالفان ابزار از بین بردن اختلاف، برای دستیابی به جامعه‌ای بهشتی ایست.


حاکمیت دینی از بحران در لیبرالیسم تغذیه می‌کند
از آنجایی که جامعه ایران از لحاظ بنیاد‌های اجتماعی لیبرال به اندلزه کافی نیرومند است آلترناتیو مطمئن حاکمیت دینی چیزی جز جنبشی لیبرالیستی نمی‌تواند باشد.اما نظر به این که واکنش لیبرال پس از کانالیزه شدن ج سبز در حرکت اصلاح طلبی حکومتی، که تحرک اخلاقی در سیاست مسدود شد بیشتر زیر تاثیر بحران اخلاقی در لیبرالیسم جهانی قرار گرقت، و به نفرت محض نئولیبرالیستی علیه حاکمیت دینی آلوده شد. واکنش نئو لیبرال به این سبب که فاقد آن جوهری است که بتواند به مبارزه ملی، امید و اخلاق بدهد توان سازماندهی ملی ندارد. مبارزه‌ای که متکی به نفرت محض باشد حاصلی جز یاس و درماندگی ببار نخواهد آورد. پس راه اینست که همه ی توان‌ها ی ملی را بر حرکتی غیرنئولیبرال متمرکز کرد تا به واکنش لیبرال هویت ملی و اخلاقی، و در یک کلام روحیه مبارزه، داد. حرکت نئو لیبرال ممکن است به حمایت جهانی متکی شود ولی ج اسلامی را بدون نقطه اتکای ملی که توان اخلاق بخشی داشته باشد نمی‌توان به زیر کشید.


بهای یک مکاشفه
شیطان، دروغی به بزرگی حقیقت است. دروغی به بزرگی خود شیطان. توطئه بزرگ شیطان علیه متن مقدس این بود که متن مقدس را آشیانه ابدی نفرت و دشمنی کرد. متن مقد س به سبب نیازی که به نبرد مهیج حق و باطل داشت مهی از یگانگی بردو حقیقت ابدی کشید و حقیقت شیطان را تابع حقیقت ابدی خود کرد. به طوری که تردید به متن را با تردید به شیطان یگانه ساخت. مایستر اکهارت عارف مسیحی که به حضور این شیطنت در متن پی برد برای نجات متن چاره‌ای اندیشید : شیطان و فرشته در ما هستند، و بدین سان متن را با معضل غیر قابل حلی روبرو ساخت و دشمنی شیطان در متن، را به جان خرید.


خدمتی که هستی‌شناسی به جهان‌شناسی می‌کند
گزنوفان استاد پارمنیدس بود. از روشنگران نخستین در آنتیک. بیشتر تئولوژیست بود تا فیلسوف به معنی خاص. این گفته از اوست :برای خدا همه چیز خوبست، بدی و خوبی برای انسان‌هاست. در این سخن ظرافتی هست که به فهمیدن رابطه متافیزیکی انسان با جهان ارزش‌ها یاری می‌رساند.اینجا همه چیز برای خدا خوبست. یعنی همه چیز برای خدا بی تفاوت است. چون خوبی بدون تصور بدی بی معنی است. اگر هیچ کس دروغ نگوید دروغ بی معنی، یعنی بی مصداق، می‌شود. از ارزش‌های خدایی سخن گفتن حرف بی معنایی است. چون خوبی و بدی ارزش‌هایی انسانی‌اند. در آتش سوزاندن میلیون‌ها انسان برای عنصربنیادین،حدودن چیزی شبیه خانه خراب کردن میلیون‌ها مورچه توسط کارگران ساختمانی در ضمن کار است./ نظام جهانی رسانه‌ای امروزنیزبه نظامی متافیزیکی و فرا ارزشی و بی تفاوت، در رساندن اخبار مربوط به کشتار کودکان و زنان به گونه فله ای، تبدیل شده است /. این نظرلایب نیتس را هم که نظام موجود خلقت بهترین نظام ممکن است در همین رابطه باید فهمید. چون بدتر از این دیگر نظامی نمی‌توانست به وجود بیاید.


نگاهی دیگر به یک رویداد نمادین
به خوانش داستایوسکی در برادران کارامازوف از زبان ایوان کارامازوف، مسیح در قرن پانزدهم ظهور می‌کند. مردم که معجزات او را می‌بینند گرد او جمع می‌شوند. حاکم شهر که حاکم شرع هم هست یعنی همان ولی فقیه خودمان که تازه از اعدام صد نفر باز گشته است دستور بازذاشت مسیح را می‌دهد و مردم را متفرق می‌کند. در چرایی اینکه ولی فقیه به آسانی مردم را سرکوب میکند و مردم به سهولت پشت مسیح را خالی می‌کنند به شکی باید مراجعه کرد که رنسانس به مسیح به رغم علاقه فراوانش به او داشت. چون رنسانس از تکرار تاریخی که خود نماد مقاومت در برابر آن بود می‌ترسید. رنسانس با شک به ناجی معنوی جنبش هومانیستی‌اش به پیروزی نهایی رسید. رنسانس در واقع به مسیح تردید نداشت. اما مخالفت‌اش با مسیحیت واقعی او را به این تردید ابژکتیو کشاند. این تردید ابژکتیو رنسانس بود که مردم را به رغم علاقه قلبی شان به خالی کردن پشت مسیح وا داشت. تردیدی که ولی فقیه را عجالتن خشنود کرد و نهایتن به انهدام کشاند.تردیدی که پرچمدار عصرجدید بود.


اصول لوتری رفورماسیون
سرنوشت، غایت از پیش تعیین شده‌ای نیست.خوبی و بدی ذاتی نیستند.
عقل با اصول متافیزیکی باور, به هیچ وجه قابل جمع نیست. باید میان آنها یکی را برگزید.
برای تفسیر کتاب مقدس به روحانیت احتیاجی نیست.
کلیسا یا دستگاه پاپی که آزادی مسیحی‌ها را دزدید به آنتی کریست تبدیل شد.
کلیسا هیرآرشی نیست بلکه انجمنی از معتقدان است.
کوشش برای سلطه کلیسا بر جهان، کلیسا را به روز سیاه نشاند.
اطاعت از نظم فائقه مدنی و پرهیز از خشونت وظیفه هر مسیحی است. هر مسیحی یک عضو اقتدار جهانی مدنی است.
دو قلمرو دولت و کلیسا مجزا هستند و در جامعه مدنی دولت بر کلیسا حکومت می‌کند.
اصول عبادی یعنی ساکرامنت‌هایی که در کتاب مقدس نیست معتبر نیست.


کانت از دیدگاه اسلوتردایک از بزرگان فلسفه معاصر
فلسفه کانت شهروندی است. و عنصر رهایی از تئولوژی در آن برجسته است.به قول ویکو: کانت بین سیویل و موناستی، سیویل را بر می‌گزیند. و اینرا از بنیاد شهروندی در اندیشه او می‌فهمیم. انسان کانتی شهروند جهانی به تعبیر آنتیک است و نه مخلوق خدا به تعبیر سده‌های میانی. کانت به توانایی‌های ذهنی فرد و به اخلاق آزاد و نه به اخلاق دینی باور دارد. کانت همچنین به خرد مستقل و خودمختاری در اندیشیدن معتقد است. او دروازه‌های فلسفه آلمان را باز می‌کند و سکولاریسم انقلاب فرانسه را به درون آن هدایت می‌کند. او مبشر اصول سکولاریسم است. عقل انتقادی او آشکارا عقل سکولار است. سکولاریسم، جهان بینی انسان کانتی است.
نتیجه گیری : در فلسفه کانت است که متوجه می‌شویم میان سکولاریسم و لیبرالیسم مرزی نیست. جهان بینی سکولار همان جهان بینی لیبرال به تعبیر آزاد آنست.


هویت تاریخی
هویت تاریخی یا علاقه‌های زمانی مکانی، تنها فاکتور اپریوری در حیات ذهنی انسان است. که انسان در درون آن، و مشروط به آن، به شناخت و به گزینش دست می‌یازد. و این تنها اپریوریسمی است که متافیزیکی نیست. زمان و مکان پیرامونی به گفته کانت شکل‌های دریافت حسی انسانند. زمان و مکان پیرامونی عینک‌هایی درونی‌اند که انسان آنها را به قول کانت با خود به جهان می‌آورد و با آنها به جهان می‌نگرد و بمثابه ابزار محیطی ی نگرش انسانی، و چونان ارتباطی زمانی مکانی، یعنی بمثابه شکل‌های دریافت حسی انسان، غیرقابل تغییرند. تاریخ را بمثابه تاریخ نمی‌توان تغییر داد.. آنسوی انسان بمثابه مشروطیتی ذاتی و تاریخی، بی جهانی است. جهان در زمان و مکان چونان شکل‌های دریافت حسی ما آفریده می‌شود و هر سوپراگویی، هر دین و مذهبی، نسبت به آن ثانوی است. ثانوی است چون در درون آن آفریده می‌شود...


تقلیل ذات
اعطای صفت بخشندگی یا کین ورزی به خدا، انکار ذات اوست. بخشیدن، به مثابه مصدر، به مثابه فعل در دستورزبان مفهوم می‌یابد. دستورزبان یک مخلوق انسانی است. خالق نمی‌تواند مخلوق خودش باشد. تا چه برسد مخلوق مخلوق خودش. یعنی خدا نمی‌تواند مرتکب فعل شود.به گفته مایستر اکهارت خدا نمی‌تواند انسان شود گر چه این انسان است که می‌تواند خدا بشود. منظور اکهارت همین مخالفت با فروکاهندگی ذات بود. مخالفتی که تلخکامی بسیاری برای او ببار آورد. ریشه این فروکاهندگی را باید در سودطلبی یا نادانی ۹۹ در صد خداپرستان دانست. چه قلمرو سرشار از سوء تفاهمی.


یک ایدیوسین کراسی منحط
به نظر شوپنهاور: اخلاق، نفی اراده ی زیستن است.چون مبارزه با غریزه است. مبارزه با غریزه نفس انحطاط است، یک ایدیوسین کراسی منحط است. ایدیوسین کراسی یعنی افراط بیمارگونه در عقل و اخلاق. دروغ وحدت که نیچه آنرا مونوتونوتئیسموس یا تک نواختی یکتا گرایانه می‌خواند نیز افراطی در عقل و اخلاق است. هر یگانه نواختی اعتقادی، یک ایدئوسین کراسی و به عبارت دیگر یک انحطاط است.


قدرت دروغ
به گفته آدلر: قدرت، بی اعتمادی به خود و حقارت را در درون فرد جبران می‌کند.
میل بیمار گونه به قدرت برای درمان احساس بیمارگونه ی ناتوانی‌های شخصیتی چیزی جز جبران یک دروغ با دروغ دیگر نیست. کوشش برای مخفی کردن یک ضعف نفس، انرا نیز به دروغ تبدیل می‌کند. دیکتاتور‌ها و مستبدان از همین دست به قدرت دروغ دلبسته‌اند. چون به یاری آن، چهره ی دروغین خود را با راستی می‌آرایند.


پانتییسم معکوس
برخلاف گفته‌ی گزنو فان که یگانگی همه چیز است، در واقع همه چیز،یگانگی ماست. خدا ذات جهان نیست، یعنی خدا ذاتی نیست که در همه چیز متجلی است بلکه ذاتی است که از تنوع جهان برون میتراود.تجریدبا ذات یگانه همآهنگ تر است. تجرید اساسن از جنس یگانگی است. راز اینکه بشر بدون این استنتاج یگانه بخش نمی‌تواند زندگی‌ کند در ضرورت عملی‌ و کاربردی این استنتاج نهفته است. از پانتئیسم اسپینوزایی و هگلی می‌توان دخالت خدا در امور جهان را استنتاج کرد. عرف در روند دموکراتیک تر شدن روزافزون‌اش با ایده دوگانگی میان ذات و جهان یعنی میان مجرد و مشخص همآهنگ تر است تا با ایده وحدت و یگانگی که در عمل مستلزم دخالت در امور جهان است.


«انسان مرز جهان است»!
آنچه به جهان معنی می‌دهد درواقع بی معنایی جهان است.
تنها به جهانی می‌توان معنی داد که تهی از معنی باشد.
انسان در ضمن معنی کردن خود، جهان را معنی می‌کند، و آنرا می‌آفریند.
جهانی که معنی می‌شود جهان انسانی است.
پس آفرینش جهان روندی قطع ناشدنی است و پیش یا پس از انسان وجود ندارد.


تفاوت دو نظریه‌ی میانه‌گرا
نظریه‌ی حدوسط ارسطویی یک نظریه‌ی اخلاقی است، در حالی که از نظر شناختی نظریه‌ی ارسطو، نظریه‌ای ایقانی است. چرا که ارسطو به امکان دستیابی به شناخت قطعی باور دارد. کانت برعکس، به قاطعیت اخلاقی باور دارد اما در نظریه‌ی شناخت‌اش از تردید شناختی جانب‌داری می‌کند. حد وسطی که من بر آن تاکید می‌کنم، یک حد وسط معرفتی است. نگاه مردد به دریافت‌های ذهنی است که زمینه‌ی نگاه پسااخلاقی دوران ماست. یعنی نظریه‌ی حد وسط در قلمرو معرفت و شناخت‌شناسی اصل است، و از این جاست که قاطعیت و آمریت اخلاقی به میانه تمایل پیدا می‌کند.


دیالوگ
گفت فلانی طرفدار فلان جریان متعصب است.
گفتم عیبی ندارد.
- چطور؟
- همین که رفتار و منش او این وابستگی را نشان نمی‌دهد و با مخالفانش تفاهم دارد، کافی است
- ولی ایدئولوژی‌اش چه؟
- در فرهنگ ارتباطی، روانشناسی تعیین کننده است، نه ایدئولوژی. یعنی قلمرو کنش و تفاهم عملی که به طور نسبی مستقل از دگم‌های ایدئولوژی باشد، میزان تفاهم انسان را تعیین می‌کند.


آزادی و عاطفه‌ی جمعی
به موج‌های تند عاطفی در قلمرو مربوط به آزادی‌های انسانی نباید پیوست. موج‌های تند عاطفی به شور مذهبی و مستی دیونیزوسی شباهت دارند و امکان تفکیکِ آپولونیِ قلمروها را از آدم می‌گیرند. به قول الیاس کانتی در کتاب «توده و قدرت»، حتا ملت در مواقعی مانند جنگ، به دین تبدیل می‌شود. .


هنر و دین
خدمتی که آزادی هنر در مسیحیت به چهره انسانی مسیح کرد غول آساست. تصویر مسیح در آثار ال گرکو و بوتیچلی، و نقش‌هایی که کاراواجیو از «پشیمانی ماریا ماگدالنا » _ و نقد آشکار او یعنی کاراواجیو از خشونت ابراهیم در تابلوی قربانی کردن اسماعیل _ و روبنس از شاهکار _ kreuzabname _ آفریدند به چهره ی انساندوستانه و سکولار مسیح برجستگی‌ای جاودانه بخشید. در موسیقی، « موعظه برای پرندگان » لیست، یکی از بسیار‌ها برای ترویج مهر و عدم خشونت است. هنر از رنسانس به بعد برای نقد مسیحیت به مسیح رجوع می‌کند. چون در مسیح چیزی هست که می‌توان به آن رجوع کرد. نشان دادن خشونتی که بر عیسا رفت مطقا به منظور بیدار کردن دشمنی و انتقام نیست. هنر به این بن مایه فرهنگی تکیه می‌کند و آنرا شکوفا می‌کند.و این، به تنوع سبک و شکل در هنر یاری بسیار می‌رساند. ممنوعیت‌های هنری زیبایی شناسانه در دین‌های دیگر هم از جاذبه خشونت در آنها پرده بر می‌دارد وهم به تفسیر‌های خشن تر ی مانند بر داشت‌های بی فرهنگانه انقلابی در آنها چشم اندازی نا محدود می‌بخشد.


درس نخست آزادی
دین، اعتقاد و ایمان، هدف نیست! وسیله است. «هدف، دیگری است!»
دین، اعتقاد و ایمان حقیقت دارد ولی یکی از حقیقت‌هاست.
اگر قرار است خدا را به دیگری تلقین کنی، پس دیگریست که هدف است.
اگر اعتقادت را هدف می‌کنی ناچاری« دیگری » را« وسیله » کنی،
و ناچار بودن یعنی آزاد نبودن.


نفرت بی‌عدالتی است
به گفته سقراط نفرت بی عدالتی است چون _قوای انسانی را _ تجزیه می‌کند و سبب ناتوانی از عمل می‌شود. به قول فیلسوفی : کریتیاس و ترازیماخوس _ سوفیست‌های جوان پیشا سقراطی _ به انحطاط واکنش نشان دادند اما به سقراط احتیاج بود تا به جای واکنش، به انحطاط پایان دهد. و ارزش‌های از بین رفته را احیا کند. برای این منظور آغاز به مبارزه با نادانی کرد. و ذهن‌های آتنی‌ها را به« اپوری» کشاند. یعنی بن بست ذهنی آنها را به آنها نشان داد.
نتیجه گیری : نفرت بی عدالتی است چون مانع طرح ایده‌هایی می‌شود که نه رادیکال باشند و نه چاپلوسانه. این یعنی عدالت. گرد این امر عادلانه سازماندهی و همخواهی میسر می‌شود. ما به سازمانده احتیاج چندانی نداریم چون ضرورات سازماندهی از اساس تغییر کرده است. ما به وسط، به ایده وسط و به نیروی متمایل کننده به مرکز نیاز داریم. بدون این این زمینه، سازماندهی ممکن نیست. این اصلن یعنی سازماندهی. در وهله ی نخست، همین و همین!


سقراط و خدا
سقراط : اتهام من اینست که خدایان شما را قبول ندارم. من اویدیمونیا _ eudaimonia _ را قبول دارم که یک ندای درونی است. خدای خصوصی و خدای کیش و کولت معینی را قبول ندارم. خدا همگانی است و برای همه یکسان است. بر گرفته شده از متنی فلسفی


بحران سیاسی موجود از کجا می‌آید
هر بحران سیاسی مداوم و ژرفی پی آمد یک بحران اخلاقی است. هر چه هم برای حل آن بکوشید به جایی نمی‌رسد. مگر این که ریشه بحران اخلاقی را پیدا کنید. ریشه بحران اخلاقی ژرف موجود، تسلیم طلبی عملی همه سویه ایست که سبب حق بجانبی نه تنها ج اسلامی که حتا ولایت فقیه شده است به طوری که معنی و مفهوم واژه اپوزیسیون به تعبیر انسانی و دموکراتیک و متمدننانه ی آن، عمدتن، از زیر پوست و از تن این واژه بیرون آمده است و مفهوم فعال سیاسی بار ارزشی خود را که در فرهنگ سیاسی کلاسیک داشت از دست داده است و دیگر این مفهوم به مصادیق‌اش پیوند نمی‌دهد.


دانایی دیر رس...
هجوم هیچ عاطفه محبت آمیزی را که بی محابا بسوی تو رانده می‌شود باور مکن! چون اول فاسدت می‌کند بعد دشمنت می‌شود.بقول سیریل کانولی « هر ستایشگری دشمنی بالقوه است »


هزینه وابستگی اعتقادی...
وابستگی اعتقادی مزایای بسیاری دارد: مادی و معنوی، فیزیکی و متافیزیکی. و تنها هزینه‌اش انصراف از خودمختاری در اندیشیدن است. آدم‌ها از این لحاظ به دو گروه بزرگ تقسیم می‌شوند. گروهی این، گروهی آن پسندند. خودمختاری گاه برای آدم دردسر‌های بزرگی می‌آفریند. به قول نیچه، اودیپ قربانی دانایی خود شد.


تاریخ ملی تنها تکیه گاه دموکراسی است...
حذف تاریخ ملی بمثابه عامل جهت دهنده به دموکراسی به حرکت‌هایی تعلق دارد که یک اعتقاد خطی _ایدولوژیک_ را بر ظرف ملی بمثابه عاملی وحدت دهنده مقدم می‌دارند. و جانشین و عامل وحدت دهنده دیگری را بجای تاریخ ملی می‌نشانند. این تمایل به حذف تاریخ ملی با اولویت بخشیدن اعتقاد دینی یا ایدولوژیک به هویت ملی خود را نشان می‌دهد. هدف استبداد اعتقادی حاکم در ایران پنهان کردن این تضاد است. هدف دیکتاتوری به فراموشی سپردن وجدان ملی ایرانیان است تا در جای خالی آن اعتقاد مسلکی خود را مستقر کند. تلاشی که به حکم تجربه‌ای جهانی محکوم به شکست است. اما جریانات اعتقادی نمی‌توانند در مخالفت با اولویت تاریخ ملی نسبت به هر اعتقاد دیگری به توفیق دست یابند مگر به یاری استبداد. حاکمیت اعتقادی در شوروی بمدت ۷۰سال، خود را از شر عنصر ملی رها شده تصور می‌کرد. هم اکنون نیز تضاد اصلی و عمده در ایران همین است. تضاد تاریخ ملی با اعتقادگرایی حق بجانب. همانگونه که می‌بینیم. جناح راست حرکت اصلاح طلبی یا آنچنان که به نیکی نامیده شده‌اند اصلاح طلبان حکومتی، که در پاک کردن حافظه ملی از جنبش سبز نیز سهیم است در حرکت ملی زدایی با حاکمیت اشتراک منافع دارد. من قصد مبارزه با هموطنان اصلاح طلب ندارم. همیشه هم گفته ام آنها می‌توانند با تکیه به تاریخ ملی نقشی تاریخ ساز در حیات ملی ماایفا کنند.


چشم اسفندیار حرکت اصلاح‌طلبی...
حرکت اصلاح طلبی که متدینین را در امور مدنی به پیروی از یک دولت حقوقی یعنی دولت سکولار آنچنان که لوتر بر آن پای فشرد نکند اصلاح طلب به معنای تاریخی‌اش نیست.چنین حرکتی توان مبارزه با بنیاد گرایی دینی را ندارد چون توان مبارزه با ریشه‌های خود را ندارد. حرکتی که دلمشغولی‌اش بیشتر اسلام است تا ایران و هیچ پیوندی با جنبش ملی ندارد. و قرار گرفتن در یک اپویسیون دایمی ولایت سیراب‌اش می‌کند تنها می‌تواند به طرفداری از اصلاحات کوچک قانع شود و به این منظور به یک ولایت نیاز دارد تا بر زمینه کنتراست با آن به اصلاحات کوچک خود مباهی شود.


نقد نظریه پساسکولاریسم...
اوج گیری بنیاد گرایی دینی و شکل گیری اقتدار ساسی بوسیله آن، که به اصلاح طلبی دینی به شکل سیاسی‌اش حقانیت مقایسه‌ای بخشیده است یک رویداد گذرا از نظر تاریخی است. چون این اصلاح طلبی بمثابه یک جریان مستقل از اجزایش، درونمایه مستقل آزادیخواهانه ندارد. و از حقانیتی اکتسابی و قیاسی برخوردار است.‌هابرماس به نظرم بر این جنبه تاکید دارد. بنظرم خوداو هم اواخر به ضعف پساسکولاریسم تاحدی پی برده است. رویداد ترکیه اردوغان نمی‌تواند ارکان نظریه پساسکولار را متزلزل نسازد. این تامل را در شیوه بیان و تاکیدات‌هابرماس بر وفاداری به نظرگاه سکولار از نظر اصول، در رساله اخیرش در همین مورد یعنی در مقایسه با جهان بینی دینی آشکارا می‌توان فهمید.. منظور‌هابرماس گونه‌ای سازش پسامتافیزیکی با رفورم دینی است که کاملن قابل درک است. اما در ایسمی کردن آن دچار اشتباهی شناخت شناشانه شده است. گرچه در تحلیل موضوع و اصول به خطا نمی‌رود.


در خط؟ یا خودت فکر می‌کنی؟
کسی که مطابق یک خط در رد یا در اثبات نظر می‌دهد_ مثلن در خط اصلاح طلبی یا در خط ضد آن، ممکن است نظرش درست باشد ولی در واقع آفرین را باید به خط گفت و نه به او. یعنی این فکر او نیست فکر خط است.من دوست دارم مسیول فکر خودم باشم حتا اگر اشتباه به گویم. اشتباه یا درست، بویژه در سیاست، صفت‌هایی غالبن نسبی و گذرا هستند و تابع سطح استدلال در جامعه و سلیقه ی زمانند. اشتباه کردن آنقدر به آدم آسیب نمی‌زند که در خط اندیشیدن. گرچه در خط اندیشیدن به آدم پوشش حمایتی می‌دهد.


مردم آینه‌اند...
مردم بمثابه مردم همیشه بیگناهند. حتا وقتیکه به تباهی کشیده می‌شوند. وقتی هم که اعجاز می‌آفرینند رهبرانی چون اسپارتاکوس، گاندی، ماندلا و مصدق داشته‌اند که به هیچ اعتقاد معینی وابسته نبوده‌اند.


سکولاریسم فلسفی، یعنی تفکیک قلمرو عقل از قلمرو فهم
کسی که بسیار مطمین است در واقع عقیده را به جای معرفت به کار می‌گیرد. علت‌اش هم اینست نقشی را که زمان بر عقاید می‌گذاد نمی‌شناسد یا به هر حال در برابرآن پایداری می‌کند و قوه عقل را به جای قوه فهم به کار می‌گیرد. قلمرو عقل، فراتجربی و فراشناختی است. عقل اگر متکی به قوه فهم نباشد هم چنانکه در متافیزیک دینی می‌بینیم شبکه‌ای از تار عنکبوت تصورات اطمینان بخش برای خود میسازد. در حالی که اطمینان در قلمرو فهم یعنی بستن چشم اندازی که تجربه به آن نگاه می‌کند. سکولاریسم فلسفی یعنی تفکیک این دو قلمرو از یکدیگر. تفکیک امر خصوصی از امر عمومی، شکل و روساخت اخلاقی و تربیتی جدایی قلمرو عقل از قلمرو فهم است. تفکیکی که کارکردش جلوگیری از تداخل وظایف آنهاست.


آزادی یک توانایی درونی است
آزادی درونی را نباید به حرکت‌های جمعی پیوند زد یا تابع آنها کرد. وگر نه عاقبتش خسران و پشیمانی است. در آزادی درونی، به زبان اشتفان تسوایک، پاره‌ای از عنصر بنیادین به ودیعه نهاده شده است که با تابعیت از حرکت جمعی یا ضرورت سیاسی دچار اختلال می‌شود. مسلمن مشکل در ضرورت سیاسی یا حرکت جمعی به خودی خود نیست، رابطه ی درونی ما با حرکت جمعی است که سرشت حرکت جمعی یا ضرورت سیاسی را تعیین و تعریف می‌کند. آزادی را ما تعریف می‌کنیم نه حرکت جمعی که تلاش می‌کند ما را به پیروی از خود به کشاند و چه بسا در خود مستحیل کند. حرکت جمعی یا ضرورت سیاسی در صورتی که متکی به آزادی درونی خود نباشیم کارکردی سیرنی دارد، یعنی می‌تواند با جاذبه‌های‌اش آزادی ما را ببلعد. مانند« اولیس» به گفته نیچه گاه باید خود را با طناب فرهنگ ببندیم تا از جاذبه سیرنی حرکتهای جمعی برهیم. برای پاسداری از آزادی، راه دیگری جز یاری خواستن از فرهنگ وجود ندارد.


فریب ضرورت سیاسی را نخورید!
فاجعه همواره با همین واژه ی افسون کننده آغاز شده است. زیر همین افسون است که آدم سمت گیری درونی‌اش را به آزادی و به خودمختاری قربانی می‌کند. مقایسه بد و بدتر هم اکنون دیگر به آپاراتی فریبنده و القایی و در خدمت قدرت حاکم به منظور تضعیف خوداندیشی تبدیل شده است. منطقی فرسوده از جنس خود حاکمیت دین، و بمثابه حایگزینی برای رهایی از زحمت فکر کردن، و برای فلج کردن توان ابتکاری طرح خواست‌های مستقل.


نخست باید عدالت را سکولار کرد
برای سکولار کردن عدالت همانگونه که ارستو به ما آموخته است باید دین و مذهب و حتا متافیزیک را از مفهوم عدالت جدا کرد. تبلیغ مفهوم عدالت بدون رشد روابط حقوقی و نهادی شدن آن، یعنی در جامعه سنتی، خطرناک است. ارستو ترک پست را بهنگام خدمت در کنار ترک وفاداری در ازدواج نا درست می‌دانست و ملاک نادرستی را نیز حقوق و اخلاق شهروندی می‌دانست نه مذهب و متافیزیک. عیب عدالت چونان مفهومی ایدولوژیک نیز در اینست که آنرا در متون متفاوت حقوقی و پیشا حقوقی به یک سان مجرا می‌داند. و این، سبب می‌شود روند نهادی شدن مناسبات حقوقی در جامعه که به طرح عدالت زمینه عینی می‌دهد با مانع برخورد کند.


تعریف فساد در سیاست
فساد نخستین بار با بهم زدن محیط یکنواخت یعنی ریختن «آب در خوابگه مورچگان» بوسیله آدم و به ویژه بوسیله حوا تعریف شد. فاسد در سیاست کسی است که با پرسش، طرح ثابت امور را بهم می‌زند. پرسشگری که آستانه تن دادن به تجربه دیگری است، تجلی اراده به دانایی است که چون نظم جاری امور را بهم می‌ریزد فساد انگاشته می‌شود. نظم جاری امور مساویست با اعتقاد عامه به چیزی. مهمترین شناسه اعتقاد عامه مسری بودن آنست. فساد حوا این بود که سنتی علمی را پایه گذارد که مطابق آن، دانایی متاخر بر تجربه است وخاستگاهی آسمانی ندارد.


پنج بار با نیچه در «دانش شاد»
_ به چه چیزی ایمان آوردن شایسته است؟ به این که وزن هر چیزی باید از نو تعیین شود.
مار در بهشت چه گفت؟ نیک و بد پیشداوری‌های خداوندند.»
وحدانیت : یک، هرگز در بردارنده حقیقت نیست. حقیقت همواره با دو آغاز می‌شود که در فراسوی هر انکاری نهفته است.
عادت دست‌های ما را هوشمند تر و هوش ما را بی دست و پاتر می‌کند.
غمگینی و ناشادمانگی مسری‌اند، شادی و خوش بختی برعکس.
آخری را من نقل به مضمون کرده‌ام. تیتر وحدانیت را نیز من بجای یک ضربدر یک مناسب دیدم