ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 23.04.2016, 15:08
مغاک تیره تاریخ

مزدک بامدادان

پیشگفتار: دوست فرهیخته نادیده‌ام ب. بی‌نیاز در نوشتاری ارزشمند به باورپذیری تاریخ‌های اسلامی، بویژه در بازه آغازین آن پرداخته است. پرداختن به این بخش از تاریخ اسلام نه تنها با رویکرد برون‌دینی، که از نگرگاه درون‌دینی نیز دارای ارج و ارزشی بسیار است، چرا که با سَربَرکردن اسلام سیاسی، که فرمانروائی محمد و خلفای راشدین را سرمشق و الگوی خود گرفته است، گفت‌وگوها و بگومگوهای دامنه‌داری در این باره درگرفته است، که یک): گزارشهای تاریخی از این بازه نخست تا چه اندازه درستند؟ و دو): آن گزارشها را تا کجا می‌توان به سیاست امروز گسترانید؟ بی‌نیاز در پاسخ به حسن یوسفی اشکوری در یک همسنجی موشکافانه با تاریخ‌های کهن‌تر هخامنشی و ساسانی به نیکی نشان داده است که تاریخ چهل سال نخست اسلام تن به راستی‌آزمایی نمی‌دهد، چرا که از این بازه تاریخی هیچ داده آزمون‌پذیری برجای نمانده است. گفتگوی میان این دو تن (که از سوی اشکوری با همان بهانه‌های خسته‌کننده همیشگی دنبال گرفته نشد) مرا بر آن داشت که نگاهی داشته باشم به شیوه‌های تاریخنگاری اسلامی در این مغاک تیره و تُهی که “صدر اسلام” خوانده می‌شود. ناگزیر از گفتنم که در بررسی‌های این‌چنینی اشکوری‌ها و سروش‌ها و گنجی‌ها بهانه‌هایی بیش نیستند، چرا که شیوه گفتگوی آنان شیوه “اهل منبر” است که نگاه از بالا را خوشتر می‌دارند و اگر پاسخی نیز دهند، سخنشان از پند و اندرزهای خودبَرتَرپندارانه و “مشفقانه”(۱) فراتر نخواهد رفت. پس خواننده بداند که درآویختن به تاریخ اسلام، در راستای گستردن فرهنگ پرسش‌گری است و نامها در این میانه چیزی جز بهانه‌ای برای نوشتن نیستند.

***
در بررسی تاریخ آغاز اسلام و واکاوی سیره‌ها به گزارش رفتارهایی برمی‌خوریم که در روزگار ما و با برآمدن جمهوری اسلامی در ایران و اکنون نیز داعش، سخت آشنا می‌نمایند، اگرچه پیامبری که مسلمانان رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ (الانبیا، ۱۰۷) می‌دانندَش، بدانها دست یازیده است. همانگونه که در جستار دیگری بنام ترور و اسلام (۲) آورده‌ام، نمونه‌ رفتارهای مسلمانان بنیادگرا را از ترور و کشتار بی‌گناهان گرفته تا به بردگی گرفتن زنان و کودکان و فروختن آنان و همچنین تجاوز به آنان را می‌توان موبمو در سیره‌های محمد یافت و گفتن اینکه کردار داعشیان سُنی در عراق و سوریه و همتایان شیعه آنان در ایران پیوندی با اسلام ندارد، گذشته از آنکه دروغی بزرگ است، گرهی از پرسمان پیچیده‌ای که در پیش روی ماست نیز وانخواهد گشود.

برخی از نواندیشان دینی (۳) برآنند که گزارشهای آمده در سیره‌ها را - بویژه در باره ترور و کشتار بی‌گناهان - نمی‌بایست راست پنداشت، چرا که این سخنان با آنچه که اینان “روح تعالیم عالیه اسلام” می‌خوانندش، سازگار نیست و زائیده پندار ناپاک سیره نویسان است. این سخن را نمی‌توان نادیده گرفت، زیرا از نگر من – همانگونه که بارها و بارها در پیوند با تاریخ نوشته‌ام – چیزی بنام تاریخ ناب هستی ندارد و هرآنچه که ما بنام تاریخ می‌شناسیم، تنها خوانش یا گزارشی از یک رویداد تاریخی است، پس دور از پندار نخواهد بود، اگرکه سیره‌نگاران رخدادهای راستین را با شاخ‌وبرگهایی دروغین آراسته باشند. پرسشی که در اینجا رُخ می‌نماید ولی این است، که اگر رفتارهای بربسته شده بر محمد آنگونه که نواندیشان می‌گویند دروغ باشند، انگیزه سیره نگاران از این دروغگویی چه بوده است؟ برای نمونه ابن‌اسحاق و واقدی و ابن‌هشام و ابن‌سعد، که بنیانگزاران سیره‌نگاری بشمار می‌آیند، کمابیش یکصدا و همنوا می‌نویسند:

اگر این گزارشها آنگونه که نواندیشان می‌گویند دروغ باشد، چگونه می‌توان آن سخنانِ دیگر ِ کسانی را که چنین دروغهای شرم‌آوری را بر پیامبرشان برمی‌بندند باور کرد؟ آیا می‌توان در کتاب‌المغازی، سیره ابن‌اسحاق، سیره ابن‌هشام و الطبقات الکبری سرسوزنی سخن راست در باره محمد یافت؟
پاسخ می‌تواند این باشد که چنین رفتاری بروزگار پیدایش سیره‌ها نکوهیده و ناشایست بشمار نمی‌آمدند و سیره‌نگاران نمی‌دانستند که با آراستن تاریخشان به شاخ‌وبرگهایی چنین ننگین، چهره محمد را به زشتی و پلیدی می‌آلایند. بدیگر سخن شایست‌وناشایست روزگار سیره‌نگاری با آنچه که ما امروز می‌شناسیم هیچ همپوشانی نداشته و نگارندگان بر زشتی چنین رفتاری آگاه نبوده‌اند (۵). این پاسخ می‌توانست پذیرفتنی باشد، اگرکه در جایی دیگر و در پیوند با رخدادی دیگر سخنی دیگر نمی‌خواندیم:

در جنگ بنی‌قریظه، که بارها و بارها از آن سخن گفته‌ام، محمد پس از رایزنی با سعد بن‌مُعاذ فرمان به کشتن مردان اسیر یهودی داد و رو به سعد گفت:

در اینباره که مرز میان مرد و کودک چیست، واقدی می‌نویسد:

ابن‌سعد در گزارش رخدادهای کربلا ولی چنین می‌نویسد:

پس این سخن که نویسندگان سیره‌ها از هنجارهای آن روزگار آگاه نبودند و آنچه را که بر پیامبرشان بربسته‌اند زشت و ناشایست نمی‌دانسته‌اند، نمی‌تواند سخن درستی باشد. دست کم در این همسنجی پیش رو می‌توان دید که ابن‌سعد کشتن “جوان کم سن‌وسالی که جنگ هم نکرده” را کاری ناشایست و ناروا می‌دانسته است، ولی همین رفتار را در باره پیامبرش بازگو کرده است.

آیا همه گزارشهای سیره نویسان درباره محمد درست است؟ اگر چنین نیست، سنجه ما برای پالایش سیره‌ها چیست؟ اگر بپذیریم که سیره‌نگاران خواسته و دانسته دُژکاریهایی را بر محمد بربسته‌اند که زشتی آنها بروزگار خود آنان نیز آشکار بوده است، آیا می‌توان کار پژوهش در باره آغاز اسلام را بر گزارشهای چنین دروغگویان بی‌آزَرمی استوار کرد؟ از آنجایی که برای من تاریخ آغاز اسلام – آنگونه که می‌شناسیمش – چیزی جز برساخته‌های آماجمند با بهره‌گیری از “بازتابِش” و “پیشینه‌سازی” (۹) نیست، بار سنگین پاسخ به این پرسشها را بر گردن نواندیشان دینی می‌گذارم، اگر که در خود دلیری پرسشگری و به چالش گرفتن باورهای هزاروچهارسد ساله را ببینند.

***

تاریخ آغاز اسلام بر گزارشهای چهار سیره‌نگار برجسته آغاز فرمانروائی عباسیان استوار شده‌ است. بدیگر سخن اگر این چهار سیره را نادیده بگیریم و دروغ بخوانیم، هیچ بُنمایه دیگری را برای پژوهش در زندگی محمد، خلفای راشدین، عشره مُبشره، اصحاب، تابعین و اتباع تابعین و همچنین درباره تاریخ پیدایش اسلام و سَد سال نخست تاریخ آن در دسترس نخواهیم داشت. بدون سیره، محمد تنها یک نام است که چهار بار در قرآن آمده است و نه نام پدرش شناخته است و نه مادرش، نه تبارش بر ما آشکار است و نه زندگانیش، نه شمار همسرانش را می‌دانیم و نه نام فرزندانش را. کوتاه سخن، محمد بیرون از سیره‌های چهارگانه هستی تاریخی ندارد و چهره او تنها و تنها در این سیره‌ها ساخته و پرداخته شده است.

کهنترین سیره را اسلامشناسان از آن ابن‌اسحاق می‌دانند. محمد بن‌اسحاق بن‌یسار ۱۴۷-۸۳ (۷۶۸-۷۰۴) در نوشته‌های دینی از “راویان نسل سوم” بشمار می‌آید که برپایه تاریخ‌نگاری سنتی کتابش را در سال ۱۳۸ (۷۵۹) به ابوجعفر منصور خلیفه عباسی پیشکش کرده است (۱۰). گفته می‌شود این کتاب از میان رفته، ولی گویا کسانی به آن دسترسی داشته‌اند، چرا که ابن‌سعد در الطبقات‌الکبری، بلاذری در انساب و الاشراف و طبری در تاریخ الامم و الملوک از آن یاد کرده‌اند. از آن گذشته رفیع‌الدین اسحاق ابن‌محمد همدانی (قاضی اَبَرقوه) این کتاب را برای سعد بن‌زنگی فرمانروای پارس به پارسی برگردانده است. در گزارش رفیع‌الدین از سیره ابن‌اسحاق سخن چندانی از کسانی که ابن‌اسحاق سخنانش را از زبانشان شنیده باشد، یافت نمی‌شود و گزارشها با «ابن اسحاق می‌گوید . . .» آغاز می‌شوند. او بویژه در در بخشهای نخست کتابش نیازی بدین ندیده است که بگوید سرچشمه دانسته‌هایش چیست و در گزارش بسیاری از رخدادهای پس از برانگیخته شدن محمد نیز تنها به گفتن “چنان که شنیدم”، “بنا بر آنچه به من خبر داده‌اند”، “از قول شخصی که مورد اتهام نیست” و . . . بسنده می‌کند. اگر برگردان رفیع‌الدین را پایه پژوهش بگیریم، سیره ابن‌اسحاق از فرزندان اسماعیل (در اولاد اسماعیل) آغاز می‌شود و پس از گزارش برخی رخدادهای تاریخی همچون “برخاستن ابرهه در یمن” یا “فروگرفتن ملک یمن بدست لشکر پارس” زود به خاندان محمد و سپس زندگی، برانگیخته شدن و جنگها و سرانجام مرگ او می‌رسد.

کمی دیرتر از سیره ابن‌اسحاق محمد بن‌عمر بن‌واقد الواقدی ۲۰۲-۱۲۶ (۸۲۳-۷۴۷) در کتابی بنام المغازی (لشکرکشیها) گزارش موبموی جنگهای مسلمانان را از فردای کوچشان به یثرب (سریه حمزه بن‌عبدالمطلّب) تا واپسین جنگی که محمد پیش از مرگش بسیجیده بود (غزوه اسامه بن‌زید در مؤته)، آورده است. او به وارونه ابن‌اسحاق تا جایی که توانسته است، گزارندگان خود را نیز با نام و نشان آورده است، برای نمونه:

چنین به نگر می‌رسد که از زمان واقدی شیوه تاریخ‌نگاری اسلامی دگرگون شده باشد، چرا که او برای گزارندگانش “سلسله‌النسب” یا “زنجیره تباری” می‌نگارد، تا به خوانندگانش نشان دهد که او خود هیچ داستانی را برنساخته و هرچه که می‌نویسد، از دیگرانی شنیده است، که خود آنان نیز از دیگران بازگو کرده‌اند، و خواننده می‌تواند زنجیره این واگویه‌ها را تا زمان آن رخداد پی بگیرد. گفته می‌شود واقدی کتاب دیگری نیز بنام “تاریخ کبیر” داشته است که در دسترس نیست، ولی گویا طبری این تاریخ از میان رفته را نیز (همچون سیره از میان رفته ابن‌اسحاق) به چشم خود دیده بوده است، چرا که در کتاب خود از آن یاد کرده است.

دیرتر از واقدی و در جایی دورتر از پایتخت عباسیان، عبدالملك بن‌هشام بن‌ايوب الحميری ۲۱۳-؟ (۸۳۴-؟) گزارشی و خوانشی از سیره ابن‌اسحاق فراهم آورده است، که بمانند او از تبار محمد (از محمد تا آدم) آغاز کرده و با به خاک سپردن محمد دم فرو بسته است. آنچه که در این میان به چشم می‌زند، پیروی ابن هشام از شیوه واقدی در تاریخ‌نگاری است. در همسنجی دو کتاب گوناگون، که گزارندگان هر دو آنها نبشته‌های خود را برگرفته از سیره ابن‌اسحاق می‌دانند، با شگفتی می‌بینیم که در برگردان پارسی این کتاب (رفیع‌الدین همدانی) سخنی از زنجیره تباری (سلسله‌النسب) در میان نیست، در جایی که ابن‌هشام نام کمابیش سَد تن را آورده است که واگویه‌هایشان سرچشمه گزارشهای ابن‌اسحاق بوده است. برای نمونه در گزارش رفیع‌الدین همدانی در باره تبار نعمان بن‌منذر می‌خوانیم:

همین گزارش را ابن‌هشام چنین آورده است:

و سرانجام به ابوعبدالله محمد بن‌سعد بن‌مَنیع البصری ۲۲۴-۱۶۳ (۸۴۵-۷۸۴) می‌رسیم که از شاگردان واقدی بود و چنان بدو نزدیک، که او را “کاتب واقدی” خوانده‌اند. کتاب “الطبقات‌الکبری” او را باید نخستین کتابی بشمار آورد که نه تنها تاریخ آغاز اسلام را بگونه‌ای گسترده و فراگیر در هشت جلد بازگو کرده، که پیشینه آئین ابراهیم از آدم و ادریس و خنوخ و نوح و تبارنامه محمد تا آدم را نیز گزارده است. گذشته از آن ابن‌سعد گزارشهای موشکافانه‌ای از شمار شتران محمد (نَرها و ماده‌ها)، بُزها و گوسپندان او، انگشترهایش، جامه‌هایش، شمشیرها، کمانها، زره‌ها و نیزه‌هایش و حتا نیروی جنسی او برای ما بیادگار گذاشته است. نگاهی حتا گذرا نشان می‌دهد که ابن‌سعد شاگرد تیزهوشی بوده و توانسته است شیوه تاریخ‌نگاری استادش واقدی را تا اندازه یک شاهکار فرابپَروَراند. به این نمونه بنگرید:

ابن‌سعد گاهی برای آنکه خواننده حتا دمی به درستی گزارشهای او بدگمان نشود، داستانهایی را می‌آورد که پیوندی به گزارشش ندارند. برای نمونه در واگوئی نیروی جنسی رسوا‌الله بناگاه سخن از عمامه بستن مسلمانان به میان می‌آورد:

آیا می‌توان در سخن کسی چون‌وچرا کرد، که با رسول خدا کُشتی گرفته است؟‏

بدینگونه باید ابن‌سعد را بنیانگزار تاریخ‌نگاری اسلامی، از آنگونه که ما می‌شناسیم، بشمار آورد. پس بی‌هوده نخواهد بود، اگر اندکی بر روی آن درنگ شود. در یک بازه زمانی هفتاد-هشتاد ساله و در سده نخست فرمانروائی عباسیان نخستین نوشته‌های تاریخی پدیدار شدند. این نوشته‌ها که در آغاز تنها واگویه‌های ابن‌اسحاق، و بدون نام‌آوردن از کسانی بودند که در تاریخ‌شناسی سنتی “راویان” نام گرفته‌اند، رفته‌رفته در روندی پیوسته و رو به گسترش از پیشینه تاریخی و گزارش “راویان” برخوردار شدند، تا باورپذیری آنها افزونتر شود. اگر سیره ابن‌اسحاق با تبارنامه محمد آغاز می‌شود و با به خاکسپاری او پایان می‌پذیرد و واقدی تنها به گردآوری گزارش نبردهای پیامبر بسنده می‌کند، طبقات نه تنها تاریخ جهان را از آدم تا سده آغازین اسلام بازگو می‌کند و آنرا به گزارشهای بیش از چهارهزار تن از راویان می‌آراید، که برای این چهارهزار تن تبارنامه نیز می‌تراشد، در جایی که ابن‌اسحاق، نگارنده نخستین سیره، از آنان نامی نیاورده است و شمار راویان بجای آنکه در گذر زمان و از ابن‌اسحاق تا ابن‌سعد در پی مرگ‌ومیر کاستی پذیرد، فزونی یافته است (۱۵).

نزدیک به همه کسانی که پس از این چهار تَن نامبرده دست به تاریخنگاری زده‌اند، از همین شیوه پیروی کرده‌اند. همچنین کسانی که خود را “اصحاب حدیث” نامیده‎اند نیز همین زنجیره تباری یا سلسله‌النسب را درباره حدیثهای خود آورده‌اند و بیجا نخواهد بود، اگر بگوییم “علم‌الحدیث”، بویژه بخش “علم‌الرجال” آن ریشه در شیوه تاریخ‌نگاری ابن‌سعد دارد.

و در باره همنوائی نویسنده طبقات با سیاستهای ایدئولوژیک عباسیان آورده‌اند هنگامی که مأمون در پی آن شد که همراهی بزرگان دین و سنت را با سیاست دین‌سازی خود بیازماید (محنه الخلق قرآن)، ابن‌سعد نخستین کسی بود که بدین آزمون فراخوانده شد و از آن سربلند بیرون آمد (۱۶).

دنباله دارد

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

————————————————
http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/59216/.۱
۲. http://mbamdadan.blogspot.de/2016/02/blog-post.html
۳. گنجی و اشکوری از این دسته‌اند.
۴. الطبقات‌ - ابن‌سعد، پوشینه ۲، ۲۴
۵. برای نمونه سروش دباغ در نوشتاری بنام “پیامبر اسلام، عدالت و خشونت” درست با همین رویکرد به دُژکاریهای آمده در سیره‌ها پرداخته است. در اینباره همچنین بنگرید به نوشته‌ای از من با نام “داعش، اسلام و هرمنوتیسم آناکرونیک”
http://mbamdadan.blogspot.de/2016/04/blog-post.html
۶. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه ۲، ۷۳
۷. کتاب‌المغازی – واقدی، ۳۹۱
۸. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه ۵، ۳۲۷
Reflexion, Rearchaisation .۹
۱۰. سیره ابن‌اسحاق – رفیع‌الدین اسحاق ابن‌محمد همدانی (قاضی اَبَرقوه)، مقدمه
۱۱. کتاب‌المغازی – واقدی، ۱۲
۱۲. السیره النبویه، المجلد‌الاول، ۱۱
۱۳. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه ۱، ۱۴
۱۴. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه ۱، ۳۶۰
۱۵. واقدی در آغاز کتاب خود سخن از بیست‌وپنج راوی آورده است و ابن هشام همانگونه که رفت، از یکسد تَن کمابیش.
۱۶. الکامل فی تاریخ – ابن‌اثیر، پوشینه نهم، برگ ۳۹۵۹ / تاریخ طبری، پوشینه سیزدهم، برگ ۱۶۴

 


نظر خوانندگان:

■ با سپاس فراوان از همه دوستان برای پیامهای دلگرم‌کننده، در پاسخ به هم‌میهنی که واپسین پیام را نوشته است:
به گمانم جای پیام ایشان در زیر نوشته ب. بی‌نیاز باید باشد، زیرا من نه از ابرهه سخن گفته‌ام و نه از بودونبود محمد. سخن من در این بخش نخست همه بر سر این است که نخستین سیره‌نگار در تاریخ اسلام هیچ گواهی بر گفته‌های خود نمی‌آورد ولی ابن‌سعد نزدیک به شست سال پس از مرگ ابن‌اسحاق بیش از چهارهزار “راوی” را می‌شناسد و تبارنامه آنان را فرومی‌نویسد. بررسی من تنها و تنها بر پایه نوشته‌های پذیرفته‌ شده از سوی مسلمانان انجام پذیرفته است و من نه چیزی بر این نوشته‌ها افزوده‌ام و نه از آنها کاسته‌ام. ایشان می‌تواند بگوید سخن من نادرست است و این راویان بروزگار ابن‌اسحاق نیز می‌زیسته‌اند و ساخته و پرداخته ابن‌سعد نیستند، ولی سخنش باید همچون سخن من بر پایه داده‌های آزمون‌پذیر باشد.
در باره کتابی که ایشان نام برده‌ است، من خود یکی از نخستین کسانی بودم که در رسانه‌های پارسی‌زبان نگاه بازنگرانه به تاریخ اسلام را که در کتابهای “آغاز ناروشن” و “اسلام آغازین” از کارل هاینس اولیگ و همکارانش آمده بود، در نوشته‌هایم آوردم (بنگرید به زبان مادری و کیستی ملی / ۳۲. بازسازی کیستی ایرانی – دو، در تارنگار همستَگان و بایگانی تارنمای ایران‌امروز، مهرماه 1387).
راستی را چنین است که من نتوانستم درست دریابم که چرا این هم‌میهن گرامی ما را به خواندن این کتاب فرامی‌خواند. اولیگ، پوپ و لوکزمبورگر درست از همین رویکردی به اسلام و پیدایش آن می‌نگرند، که من و بی‌نیاز و چندین تن دیگر. گذشته از آن جستار بلندی از اولیگ بنام “از بغداد به مرو - بازخوانی تاریخ از آخر به آغاز” را نیز ب. بی‌نیاز به پارسی برگردانده است.
چشم براه پیامهای خُرده‌گیر و موشکافانه همه خوانندگان هستم
م. بامدادان

■ تاریخ به مانند یک ساختمان است: ساخته شده، دارای طرحی، با مصالحی، به دست کارگران، معماران، و مهندسانی چند. چنین بنایی حتی اگر به دیده امروزی ما، کج، سست، یا ناکارآمد هم ساخته شده باشد، باز همان دارای ویژگی های پیش گفته است؛ بنابراین، نمی توان کلیت ساختمان را واهی پنداشت.
تاریخ اسلام، بر بستر واقعیت زیستی مردمانی شکل گرفته است که در شبه جزیره، بین النهرین، فلات ایران، و ... به سر می بردند. آیا با گفتن اینکه باستان شناسی امروز دریافته است ابرهه در فلان سال نبود، در بهمان سال بود؛ و ده ها فاکت دیگر همانند آن، می توان واقعیت وجود یک پیامبر، کتابش، یارانش، و پیروانش را انکار کرد؟ آیا چنین انکاری، خود را آویخته به روش علمی می‌انگارد؟
از مدیر محترم سایت ایران امروز که ظاهرا مجال درخوری برای انتشار مصنفات با امضای مزدک بامدادان، ب. بی نیاز، و ... فراهم ساخته، در خواست می کنم آدرس دسترسی به کتاب مستطاب The Hidden Origins of Islam, New Research into its Early history را برای عموم خوانندگان و پی‌جویان این مباحث اعلام کند، و از آشنایان به زبان آلمانی یا انگلیسی بخواهند که برخی مقالات این کتاب را جهت مزید فایده ترجمه کنند. بدون تردید ترجمه مباحث آن کتاب، مفیدتر از مباحثی است که به قلم نام‌های پیش گفته (بامدادان ـ بی نیاز) به کرات در سایت‌های فارسی زبان نشر و باز نشر می‌شود.

■ با سلام به اقای مزدک بامدادان..
این خدمات علمی شما و نظائر شما در تاریخ اینده ثبت خواهد شد آقای عزیز...
نویسنده گرامی: قاسمی مطلب بسیار پیچیده و دقیقی را خاطر نشان کرده‌اند که: چطور می‌شود چنین مدارکی بوده باشد و مانند گرانبهاترین گوهرها توسط “خدایان دین” ربط و ظبط نشده باشد!! بسیار نکته جالبی بود بسیار!

■ آقای بامدادان گرامی با سلام..
کار شما هموطن گرامی و کوشش شما جهت بیداری ایرانیان بخصوص جوانان در اگاه شدن به گذشته تاریخی خود در امور دینی، بسیار پربها و ارزشمند است.
در این سایت‌ها شما و یک یا دو ایرانی دیگر که نامشان را ، حضور ذهن ندارم در این کوشش سهمی بسزا ، غنی و پر بار دارید.
مشکل اساسی و بنیادی ملت ما “دین” است که چهارده قرن با مرامی، ائینی دیگر روزگار گذرانده اند و تا این هدیه ناخوانده را از گردن خویش پائین ننهند...هرگز از پریشانی‌ها و گرفتاری های قرنها خود..رها نخواهند گشت..
افرین بشما هموطن !!

■ ضمن ارزشمند دانستن پرسش هموطن گرامی قاسمی، مبنی بر اینکه؛ «...امامان شیعه از علی گرفته تا مهدی (حتی جعفر صادق که بنیانگذار فقه جعفری است یا باقر که شکافنده علم است) یک برک نوشته بجای نگذاشته‌اند که سندی بر وجود آنان در تاریخ باشد؟...»
نبودِ “یک برک نوشته”ی برجای مانده از ایشان، قبل از هر مطلبی حکایت از این دارد، که ایشان در زمان حیاتشان اینهمه ارج و قُرب نداشتند. و این همه اساساً از صفویه به بعد، آنهم در تخاصم با ترکیه‌ی عثمانی، در ایران ایجاد و بنیادی شد. لذا تصورم این است، اگر هم ایشان مُهری یا امضایی بر سند و نوشتاری آویخته باشند، در خصومتهای خانوادگی، یا به طور طبیعی و معمول در طول نسلها از بین رفته اند.
ارزشمندی این بحثِ هموطن گرامی آقای بامدادان را در این می بینم، که ایشان با تحمل رنج تحقیق مستنداً نشان می‌دهد، آنچه در همه‌ی این قضایا جاریست، حادثِ معجزه‌ی این یا آن نیرویِ قدر قدرت آسمانی نبوده، بل همه ساخته‌ی ذهن انسانهایی‌ست که در روی زمین راه رفته و زندگی کرده اند.
خودِ محمد در قرآنش گفته، یا از قول او نقل کرده اند، که “محمد انسانیست درست مثل انسانهای دیگر”. و یا اینکه، در دین(اسلام) اجباری نیست. اما شاهقلی های حاکم بر ایران، جوانهای مردم را از خانه هاشان بیرون می‌کشند، و به جرم «مزاح با پیامبر»، «شرب خمر» و یا «احداث مجلس عیش» به زیر شلاق و توهین می افکنند. و با آراستن مجالس گریه در همه‌ی ماههای سال شهامت داشتن یک زندگی شاد و انسانی را از مردم سلب کرده‌اند.
بی‌گمان انجامِ تحقیق در باره‌ی اسلام و شیعه یکی از ملزومات زمان حاضر است، تا قدسیتِ مضحک مقدس مأبان شکسته شود. اما با اینهمه، تصور می کنم، تحقیق در باره‌ی عظمتِ امپراطوری‌های ایرانیان و علتهای سقوط آنها، علیرغم آنهمه دانشی که ایرانیان کسب کرده بودند، و پیموده شدن دائمی مسیر قهقرا در کشورمان، میتواند ارزشمندتر، سودمندتر و راهگشاتر باشد.
شاد و سلامت باشید
البرز

■ خانم/آقای قاسمی گرامی، با سپاس از مهر شما اینکه در همه این تاریخنگاریها حتا “یک” داده آزمون‌پذیر یافته نمی‌شود، به یکسو، در دنباله این جستار خواهید خواند که تاریخ‌نگاری اسلامی از بیخ و بن بر پایه تاریخ دیگر دینها استوار شده و خود چیزی باری گفتن ندارد. در این بخش نخست تنها بدنبال نشان دادن این نکته بودم، که نخستین سیره‌نگار (ابن‌اسحاق) هیچ گواهی بر گزارشهایش ندارد، ولی چهارمین سیره‌نگار (ابن‌سعد) نام بیش از چهارهزار تن را آورده است. این، نخستین پدیده‌ای است که باید ما را به شگفتی وادارد. از خواندن پیام خرده‌گیر و موشکافانه شما شادمان خواهم شد
مزدک بامدادان

■ جناب مزدک بامدادان با سلام و آرزوی توفیق، این سلسله بحثها بسیار حیاتی و برای جامعه امروز ایران مخصوصا جوانان ایرانی بسیار ضروری است. آیا این نکته جای تعجب ندارد که امامان شیعه از علی گرفته تا مهدی (حتی جعفر صادق که بنیانگذار فقه جعفری است یا باقر که شکافنده علم است) یک برک نوشته بجای نگذاشته‌اند که سندی بر وجود آنان در تاریخ باشد؟ چه اگر چنین بود شیعیان و آخوندهای شیعه آن را در صندوقی از طلا نگهداری میکردنند و سندی بر حقانیت خود قلمداد میکردنند.
ارادتمند قاسمی