ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 28.12.2005, 22:34
پيدايش ايدئولوژی نژادی و آنتی‌سميتيزم در اروپا

شيرين‌دخت دقيقيان
پنجشنبه ٨ دی ١٣٨٤

در دوران باستان، رسم بر آن بود كه اقوام و ملل غالب، برای توجيه سخت گيری ، استثمار، غارت و كشتار اقوام مغلوب، دلايلی شبه عقلانی می‌تراشيدند. مصريان باستان كه توتم‌های جانوری را پرستش می‌كردند، يهوديان را به دليل آنكه اقوامی چوپان بودند، نجس و پست می‌شمردند. يونانيان در زمان حمله‌ی اسكندر به امپراتوری ايران، ايرانيان را مردمی به تمدن و وحشی می‌شمردند. فاتحان عرب نيز ايرانيان را تنها به دليل آنكه به زبان عربی سخن نمی‌گفتند، عجم يا گنگ و لال می‌ناميدند. اين ساز و كار از ديد ابن خلدون، كه او را قرن‌ها بيش از آگوست كنت بينان گذار جامعه شناسی علمی می‌دانند، پنهان نمانده بود. او در كتاب "مقدمه"، رفتار خشونت آميز و تحقير اقوام و ملل زير دست را قانونمند می‌داند و رفتار ملل غالب با يهوديان را مثال می‌زند. اين تحليل ابن خلدون كليد يافتن ريشه‌های ايدئولوژی نژادی در دنيای مدرن است.

ولتر، از سردمداران روشنگری و اصحاب دائره المعارف فرانسه، در 'رساله‌ای درباره متافيزيك'، تبعيض نژادی را اين گونه توجيه می‌كند: " سفيد پوستان بر سياه پوستان برتری دارند و به همان نسبت، سياه پوستان برتر از ميمون‌ها و ميمون‌ها برتر از حلزون‌ها هستند." از آنجا كه ولتر را يكی از طلايه داران آزادی فردی و حقوق انسانی می‌شناسيم، اين پرسش به ميان ميايد كه چه انگيزه‌ای پشت اين نظريه سازی وجود دارد. برنارد لوييس، تاريخ شناس معاصر، علت اين برخورد ولتر با سياه پوستان را سودهای سرشار او از تجارت برده از افريقا به فرانسه ميداند. ولتر از سهامداران عمده‌ی كشتی‌های تجارت برده در بندر نانت فرانسه بود و برخی او را يكی از بيست ثروتمند اول امپراتوری فرانسه می‌دانستند. برنارد لوئيس متذكر می‌شود كه نظريه‌های نژادی در ابتدا برای توجيه معاملات ناروا و ضد انسانی برده وضع شدند و بعدها توجيه‌های شبه‌های علمی به آنها افزوده شد. افراد معمولی كه از اين راه سود می‌بردند، چندان لزومی به توجيه فكری اعمال خود نمی‌ديدند؛ اما جوامع اروپا و امريكا كه شعارهای آزادی و برابری را در دستور روز خود قرار داده بودند، به دليل قيد و بندهای فكری يا مذهبی خود، نياز به توجيه معاملات برده داشتند. از سوی ديگر، در ميان برخی از متفكران دوران روشنگری گرايش بدبينی و نفرت از يهوديان نيز وجود داشت كه ولتر يكی از آنها بود. اگر در قرون وسطی يهوديان را به دليل دشمنی با مسيح مورد پيگرد قرار می‌دادند، برخی متفكران روشنگری با انگيزه‌ی گسستن از سخت گيری و قيد و بند كليسا ، به يهوديان حمله می‌كردند، زيرا آنها را منشا‌ی مسيحيت م يدانستند. از آنجا كه در آن دوران هنوز در اروپا بد گفتن و ناسزا به انجيل و مسيحيت امری پذيرفتنی نبود، بسياری از مخالفان سلطه‌ی كليسا آسانتر می‌ديدند كه به تفكر قديمی تر يعنی يهوديت حمله كنند و با تمسخر انديشه‌های يهودی بر تورات، زير بنای الهيات مسيحی را نشانه بروند. اين بهترين حالت در ميان آنتی سميت‌های دوران روشنگری بود، اما در موارد بسياری، اختلاف‌های مالی با يهوديان، شكست عشقی و موارد كاملا شخصی اين تنفر را پديد آورده بود.

به تدريج، برخی از انسان شناسان شروع به تقسيم بندی انسانها بر اساس رنگ پوست، اندازه‌های بدن و طرح صورت و جمجمه كردند. تئوری پردازان نژادی اين فكر را دامن زدند كه سياهان نه تنها متمدن نيستند، بلكه ناتوان از جذب تمدن و مستعد بردگی به شمار می‌روند. بسط اين نظريه به يهوديان، در اوايل قرن نوزدهم توسط آلمانی‌ها و در واكنش به حمله‌ی ناپلئون به آلمان روی داد. ناپلئون برای اولين بار در اروپا حقوق شهروندی يهوديان را تصريح كرده بود و از اين رو از حمايت آنها برخوردار بود. در سال ١٨٧٩ اولين سازمان سياسی بر اساس دشمنی با يهوديان در آلمان توسط روزنامه نگار آنارشيست و گمنامی به نام ويلهلم مار بنيان گذاشته شد. او واژه‌ی آنتی سميتيزم يا يهودی ستيزی را وارد فرهنگ سياسی مدرن كرد. مار به خدا اعتقادی نداشت و جبهه‌ی آنتی سميت‌ها را بر اساس دشمنی غير مذهبی با يهوديان كه آنها را دشمن اصلی و نژاد بيگانه می‌دانست، بنيان گذاشت. با وجود اين، برداشت او از يهوديان تفاوتی اساسی با موهومات قرون وسطی نداشت. در قرون وسطی نيز يهوديان را عناصر شيطانی می‌دانستند كه دشمن به شمار م روند و در همه جا دولتی در درون دولت درست می‌كنند، توطئه می‌كنند و برای پيشرفت جمعی خود منافع ديگران را به خطر می‌اندازند. اين دشمنی، جنبه‌ی مذهبی داشت وجرم يهوديان، هرگز داشتن نژادی بيگانه نبود. برای اولين بار، حاكمان اسپانيا در قرن پانزدهم كه يهوديان ومسلمانان را به زور مسيحی می‌كردند ولی به تغيير واقعی ايمان آن‌ها مشكوك بودند، معيارهای نژادی را برای شناسايی آنها به كار بستند. برنارد لوييس يكی ديگر از ريشه‌های نژادپرستی را در سنت‌های تفتيش عقايد در شناسايی يهوديان ومسلمانان بدكيش می‌داند. به اين ترتيب، نژادپرستی مدرن آلمانی، همان عناصر پاكی خون و نژاد تفتيش عقايد را سرمشق خود قرار داد. اما نكته‌ی قابل توجه اين است كه نژادپرستان آلمانی در قرن نوزدهم به كليسای كاتوليك تهمت سامی گرايی می‌زدند. بعدها، هيتلر نيز اين تهمت را در مخالفت با كليسای كاتوليك كه با طرح كشتار همگانی يهوديان مخالفت كرد، به ميان آورد.

در قرن نوزدهم، متفكران آلمانی پيشرويی نيز بودند كه اين نظريه‌ها را خطرناك می‌دانستند. الكساندر فون هومبلوت می‌گفت: "برای حفظ وحدت نوع بشر بايد از هرگونه اطلاق برتری يا فرودستی به نژاد‌ها خود داری كرد. بايد كل بشريت را در نظر داشت و هيچ تمايزی ميان مذاهب، مليت‌ها و نژاد‌ها قائل نشد تا همگی مانند خانواده‌ای بزرگ و نيز تنی واحد به سوی هدف مشتركی كه همان گسترش آزاد انديشانه نيروی اخلاقی است، پيش برويم." اين گرايش‌های پيشرو در فضای فكری روشنگری كه فضايی تك صدايی بود و بر اساس آن تمدن تنها به اروپاييان تعلق داشت، برآيند نيرومندی پيدا نكرد. به رسميت شناختن حقوق مساوی برای نژادهای ديگر، به معنای ورشكستگی اقتصادی و سياسی بود. از اين رو دانش‌های نوپايی چون زبان شناسی و انسان شناسی برای توجيه برده داری مدرن مورد سو‌ی استفاده قرار گرفتند. از سوی ديگر، يهودی ستيزی كه بيش از هزار و هفتصد سال از سوی كليسا تبليغ شده بود، به بخشی از گفتمان مدرن نژاد پرستی تبديل شد. خطای بزرگی كه رايج و به تئوری‌های مربوط به فرودست بودن نژاد سامی منجر شد، ابتدا در ميان زبان شناسان شكل گرفت. به ويژه آن كه آنان از كتاب مقدس به عنوان مرجعی برای يافتن ريشه‌ی اقوام و زبان‌ها سود می‌جستند. واژه‌ی سامی از نام شم گرفته شده كه فرزند بزرگتر نوح است و در ترجمه‌های يونانی و لاتين از كتاب مقدس به سم تبديل شده، زيرا در زبان لاتين و يونانی، امكان تلفظ اين واژه مانند عبری آن وجود ندارد. در داستان نوح آمده است كه همه‌ی اهالی زمين غرق شدند بجز نوح و خانواده اش و كل جامعه ‌ی بشری، فرزندان سه پسر نوح به نامهای شم،‌هام و يافت هستند كه نام اخلاف آنها در فصل دهم كتاب آفرينش ثبت شده است. برنارد لوييس در كتاب ' سامی‌ها و ضد سامی‌ها' چنين می‌نويسد: "بعدها اين ايده مورد توجه گسترده‌ی مسيحيان و در مقياسی كوچكتر مسلمانان و يهوديان قرار گرفت و سه پسر نوح را نماينده‌ی اجداد سه گروه زبانی و نژادی دانستند:‌هام ، جد مردمان سياه چهره‌ی افريقا، شم، پدر اعراب و عبرانيان و يافت، جد مادها ، فارس‌ها و يونانيان. اين نظريه به كلی نامعتبر بود و هيچ سند تاريخی، زبان شناسی و باستان شناسی و يا قوم شناسی در تاييد آن وجود نداشت. ولی همچنان محققان از قرن نوزدهم به اين طرف به آن استناد می‌كنند. اين تئوری در مقياسی وسيع تر از طرف منابع سياسی و غير علمی رواج يافته است." نكته‌ای كه در داستان نوح، تئوری‌های نژادی را به خود جذب می‌كرد، آن بود كه‌هام در اثر نفرين، محكوم به داشتن چهره‌ای سياه همچون شب شد.

محققان اروپايی، دو گروه عمده‌ی زبانی را كه بيشتر تمدن‌ها را در بر می‌گرفت، طبقه بندی كردند: يك گروه زبانی كه گسترده‌تر بود، زبان سانسكريت و مشتقات آن در هند را شامل می‌شد كه بعدها فارسی، لاتين ، يونانی و بيشتر زبان‌های اروپايی از جمله اسلاوی، آلمانی، ايتاليايی و سلتيك از آن جدا شدند. زبان شناسان آلمانی اين گروه از زبان‌ها را گروه ايندو – جرمنيك ناميدند كه غربی‌ترين سر حد آن آلمان و شرقی‌ترين آن هند بود. اما زبان شناسان فرانسوی، واژه‌ی هند و اروپايی را ترجيح می‌دادند كه نشان از شركت سلتيك‌ها (فرانسه زبان‌ها) و ايتاليايی‌ها در تمدن غرب داشت. به زبانهای هندی و فارسی، هندوآريايی اطلاق شد كه از قضا واژه‌ی آريايی به معنای نجيب و شريف بود. در ميان زبان شناسانی كه اين تئوری را تبليغ می‌كردند، افراد گمنامی چون لودويك شلويتزر وجود داشتند. اما ارنست رنان، زبان شناس مشهور فرانسوی در سال ١٨٨٥خطرهای اين تئوری‌ها را در سر در گم كردن زبان شناسان نشان داد: "حالا می‌بينيم كه آيكورن ايده‌ی بد يمنی رواج داد كه به خانواده‌ی زبان‌های سيرو – عرب نام سامی اطلاق كرد. اين نام كه به خاطر رواجش ما را مجبور به استفاده می‌كند، علت بسياری از سر درگمی‌هاست. تكرار می‌كنم كه واژه‌ی سامی، مطلقا قرار دادی است و به مردمی اطلاق می‌شود كه به زبان‌های عبری، سوريايی، عربی و برخی گويش‌های همسايه‌های آنها سخن می‌گويند، ولی به هيچ معنايی نمی‌توان افرادی را كه در فصل دهم سفر پيدايش به عنوان فرزندان شم آمده اند، سامی دانست و دست كم نيمی از آنان را می‌توان در نژاد آريايی گنجاند". زبان شناس ديگر آلمانی، نودلكه در قرن نوزدهم ، اطلاق واژه‌ی سامی به يهوديان را نادرست می‌دانست، زيرا آنان از بسياری نظرها اروپايی شده بودند.

به دنبال شكست آلمان در جنگ جهانی اول، تحميل غرامت‌های جنگی سنگين و حس حقارت به مردم آلمان و بحران اقتصادی ريشه دار دهه‌ی بيست و سی قرن بيستم در آلمان، حزب نازی به قدرت رسيد. تئوری هيتلر در مورد علل فلاكت آلمانی‌ها بر حول محور توطئه‌ی يهوديان دور می‌زد و از اين رو هيتلر، تصفيه‌ی نژادی را گام اول در حل بحران آلمان می‌دانست. او در نبرد من نوشت: "يهوديان مسئول همه چيز هستند….يهوديان باعث بدبختی ما هستند." ژان پل سارتر در اثر خود به نام "تامل‌هايی در مسئله‌ی يهود" ، اين تعريف را از آنتی سميتيزم ارائه می‌دهد: " اگر كسی تمامی يا بخشی از بدبختی‌های كشور يا شخص خود را به حضور يهوديان در جامعه نسبت دهد و اگر برای رفع آنها خواهان محروم كردن يهوديان از برخی حقوق خود، راندن آنها از فعاليت‌های اقتصادی، اجتماعی و اخراج آنها از كشور يا نابودی دستجمعی شان باشد، می‌گوييم كه اين فرد دارای ديدگاه‌های يهودی ستيزی است." قرن‌ها پيش از هيتلر، كليسا برای غلبه بر فقر، طاعون و شورش‌های خونين جنگ‌های صليبی را به راه انداخت و دهقان‌های قحطی زده و اوباش را برای پس گرفتن سرزمين مقدس از چنگ مسلمانان بسيج كرد. كشيش‌های صليبی اين شعار را رواج دادند كه: چرا ما به آن سر دنيا می‌رويم كه تا با اقوام ديگر بجنگيم، اما با كسانی كه بيشترين دشمنی را با مسيح داشتند، در كشورهای خودمان كاری نداشته باشيم.؟ پيامد اين تبليغات، كشتار و غارت يهوديان در طول كرانه‌های راين توسط لشكريان صليبی بود. هيتلر همان استدلال را دوباره به ميان آورد و آنتی سميتيزم را از صورت طرز فكری بيمار گونه كه در برخی محافل روشنفكری تبليغ می‌شد، به دستورالعمل سياسی كشور آلمان تبديل كرد. حزب نازی به محض به قدرت رسيدن، شروع به محدود ساختن حقوق شهروندی يهوديان كرد. حتی فيزيك و رياضيات آينشتاين به عنوان فيزيك يهودی محكوم شد. دركتاب سوزان برلين، آثار فيلسوفان و دانشمندان يهودی اروپا به آتش كشيده شد و در شبی كه به" شب شيشه"ها معروف است، نيايشگاه‌های يهوديان به آتش كشيده و طومارهای تورات سوزانده شد.

يهودی ستيزی، گونه‌ای هيستری فردی و جمعی است و ناقدان، آن را روان پريشی جمعی دانسته‌اند. سول فريدلاندر با بررسی گزارش‌های بالينی رهبران نازی و بيماران آنتی سميت، به اين نتيجه می‌رسد كه ضد يهودی‌های متعصب اغلب، پريشانی‌های جدی در شخصيت و رفتار دارند. به ويژه واگنر، موسيقدان نازی، به گفته‌ی زندگينامه نويسان او از بيماری عصبی انتقام جويی رنج می‌برده است. سرگئی نيلوس، روزنامه نگار درجه سه روسی كه به فرمان دستگاه امنيتی تزارها در قرن نوزدهم كتاب جعلی "پروتكل پيران صيون" را نوشت و آن را به عنوان اسرار پشت پرده سران يهودی جهان جا زد (كه امروز نيز هنوز پايه‌ی آنتی سميتيزم در كشورهای عقب مانده و ناآگاه است)، به شهادت پزشكان، دچار اوهام و پارانويا بوده و همواره در مرز عقل و جنون سير می‌كرده است. زيگموند فرويد، آنتی سميتيزم را به ارضا نشدن گرايش تهاجمی انسان اجتماعی ربط می‌دهد و می‌نويسد: "انسان‌ها نمی‌توانند آشكارا و به آسانی گرايش تهاجمی درونشان را فرونشانند. آنها كه از ارضا‌ی اين گرايش منع شده اند، احساس ناراحتی می‌كنند. جوامع كوچك اين امتياز را دارند كه غريزه‌ی تهاجم در آنها می‌تواند از راه دشمنی با افراد خارج از گروه بروز كند."

يهودی ستيزانی كه در صدد عملی كردن پيشداوری‌های ذهنی خود بر می‌آيند، اغلب در بررسی‌های روانكاوی از خود عقده‌ی اديپ نشان داده‌اند. آنها كه يهوديان را پدر مسحييان می‌دانند، نسبت به اين نماد پدری حالت تهاجمی دارند. سول فريدلاندر افسانه‌ی آزار دادن كودكان توسط يهوديان را بازتاب اين وحشت بيمارگونه از پدر ظالم می‌داند. تئودور آدرونو و مكس هوركهايمر در مقاله‌ی مشهور خود به نام "عناصر آنتی سميتيزم" كه فصل آخر اثر آنها به نام "ديالكتيك روشنگری" ست، ارتباط يهودی ستيزی با پارانويای اختگی را مطرح می‌كند، زيرا يهوديان ختنه كردن را سنت ابراهيم و ضروری می‌دانند. ژان پل سارتر نيز هر فرد يهودی ستيز را در وجود خود يك قاتل می‌داند كه هر چند گرايش فرد به قتل را پنهان می‌كند، ولی تحقير و آزار و محروم كردن يهوديان برای او نمادی از قتل به شمار می‌رود. سارتر می‌نويسد: " آنتی سميت كسی است كه می‌خواهد بی‌رحم باشد، گردبادی خشمگين، توفانی ويرانگر، همه چيز باشد جز يك انسان."

آن چه نازی‌ها پس از به قدرت رسيدن، نه تنها با يهوديان، بلكه با ملت‌های اروپا كردند، واژه‌ی "نازی" را در همه فرهنگ‌ها، حتی در كشورهای عربی، زير تاثير شوروی در دهه پنجاه، معادل خونخوار، حيوان صفت و ديگر آزار ساخت. پيامد ايدئولوژی نژادی نازی‌ها، آزمايش‌های پزشكی مرگبار بر روی كودكان اسير، اختراع شيوه‌های شكنجه و اقرار گيری و بر پا ساختن دستگاههای جهنمی كشتار‌های ميليونی بود. همه‌ی اين‌ها، خود، آزمايشگاهی بود كه در آن امكان به بند كشيدن فرديت انسان و در قفس افكندن اختيار انسانی به امتحان در آمد. با اين همه، سرانجام، ،اين نه اختيار و فرديت انسانی، بلكه آدولف آيشمن بود كه به قفس شيشه‌ای دادگاه سپرده شد.

ادامه دارد..

٢٨ دسامبر٢٠٠٥

بخش نخست: يهودی ستيزی؛ اسطوره‌ی سياسیِ انحراف
بخش سوم: گفتمان انكار فجايع نازيسم
توضيح: فهرست منابع، در انتهای بخش سوم تقديم خوانندگان می‌شود.