ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 05.02.2016, 22:49
هَمگِن پنداری‌های تردیدآمیز

اشکان آویشن

«هِرمان هِسه» (Hermann Hesse/ 1877-1962) اندیشمند و نویسنده‌ی آلمانی، جمله‌ای دارد که ذهن انسان را به جنب و جوش وامی‌دارد. نخست نگاهی به جمله‌ی او بیندازیم: «وقتی شما از کسی متنفرید، عملاً از چیزی در وجود او نفرت دارید که آن چیز، بخشی از وجود شماست! زیرا اگر چنان نباشد، نمی‌تواند شما را آشفته‌کند.» به گمان من، این جمله‌ی «هِرمان هِسه»، شماری از انسان‌ها را به خود چنان بدهکار می‌سازد که اگر نگرش‌ها و اندیشه‌های او برای آنان اهمیت داشته‌باشد، ترجیح می‌دهند، برای آن‌که در چهارچوب چنان نگرشی قرار نگیرند، یا نفرت خود از افراد منفور را پنهان سازند و یا تلاش ورزند نسبت به چنان افرادی، کاملاً بی‌تفاوت باشند و یا در آخرین حالت، پدیده‌ی نفرت را از وجود خویش بزدایند. چیزی که عملاً هرسه گزینه‌ی ذکر شده، با رفتار طبیعی انسانی، چندان سازگار نیست.

اما صرف‌نظر از واکنش احتمالی چنان افرادی، باید بگویم که نگرش این اندیشمند آلمانی، جای چون و چرای قابل تأملی دارد. نخست آن‌که ضرورتاً نمی‌تواند نفرت و یا محبت ما به یک فرد، تنها از آن‌رو باشد که او در وجود خویش، خصلت یا خصلت‌هایی دارد که ما رونوشت آن‌ها را در میان اندیشه‌ها و یا رفتارهای خود می‌بینیم و درست به همان دلیل، یا از او نفرت پیدا می‌کنیم و یا به وی مهر می‌ورزیم. من وارد مثال زنده‌تر و عملی‌تری می‌شوم. در نظر بگیریم که وقتی ما از یک فرد بزهکار، نژادپرست و دشمن آزادی و عدالت، نفرت‌داریم، مطابق با نگرش «هِرمان هِسه»، یا ما عملاً، همان اندازه در بزهکاری او شریکیم و یا آن‌که گرایش به چنین ویژگی‌های رفتاری نادرست و منفور، در درون ما نیز وجود دارد بی‌آن‌که خود بدان واقف باشیم و یا آن‌که از آن‌ها آگاهی داریم اما سعی می‌کنیم به ظاهر، آن‌ها را ندیده بگیریم.

اگر جناب «هِرمان هِسه» بگوید نه، منظور او از سه گزینه‌ی بالا تنها گزینه‌ی گرایشِ ندانسته‌ی ما به آن اندیشه‌ها و رفتارها مطرح‌است. بدین معنی که وقتی دیگ نفرت و خشم ما از دیدن رفتار و یا گفتار کسی به جوش می‌آید، بدان‌جهت است که عملاً، رونوشت برابر با اصل همان رفتارها و گفتارها، در قالب یک گرایش درونی کاملاً پنهان، در جان ما نیز جاخوش کرده‌است. من می‌خواهم بگویم که حتی این نوع استدلال نیز نمی‌تواند انسان را متقاعد کند. هیچ کس را به دلیل جُرم و یا فداکاری بالقوه، نه می‌توان محکوم ساخت و نه می‌توان مورد تحسین قرارداد. البته این نکته واقعیت دارد که ما قبل از آن‌که شخصیتمان رشد کند، آمادگی برای پذیرش طیف وسیع و متضادی از خصلت‌های گوناگون را در خود داریم. خصلت‌هایی که می‌تواند داشتن آن‌ها، مو برتن انسان راست‌سازد و خصلت‌های دیگری که می‌تواند انسان را  در آرامش و لذت عمیقی فرو بَرَد.

در این میان، کسی منکر ادعاهای دانش روانپزشکی نیست که یک فرد ممکن است با وجود داشتن خصلت‌های برجسته‌ی انسانی، از بیماری‌هایی رنج ببرد که در زمان‌های اوج گرفتن آن، در وجود او، اندیشه‌هایی را شکل بدهد از قبیل آن‌که عزیزترین فرد زندگی‌اش را به عنوان موجودی منفور و یا قاتل تصورکند و حتی اگر توانش را داشته باشد، کمر به قتل او بربندد. چنین موردهایی از نفرت‌های آنی و یا حتی محبت‌های لحظه‌ای که ریشه در این‌گونه بیماری‌های روان‌پریشانه دارد، از چهار چوب بحث ما، خارج است.

استدلالی که می‌توان در این زمینه ارائه‌داد آنست که هر انسانی در دنیای درون خود، دارنده‌ی ارزش‌هایی است که او با رفتار خویش، تلاش می‌کند بدان‌ها وفادار بماند و از ارزش‌هایی که در نقطه‌ی مقابل ارزش‌های او قرار دارد، فاصله بگیرد. تفاوتی نمی‌کند که ما آن رفتارها را «ضد ارزش» نام بگذاریم و یا از آن‌ها، زیر عنوان «نوعی از ارزش» نام ببریم. نفرت ما از یک فرد، نه بدان‌دلیل‌است که ما خود دارنده‌ی چنان خصلت‌هایی هستیم بلکه بدان دلیل صورت می‌گیرد که ما از نقش ویرانگر آن خصلت‌ها در مناسبات انسانی آگاهیم و تلاش می‌ورزیم که با واکنش دفاعی و یا حتی هجومی خویش، نگذاریم چنان فردی، مجال آن را بیابد که آن خصلت‌ها را در واقعیت پیاده‌کند و یا آن‌ها را از طریق تبلیغ، تهدید و یا حتی برقراری رابطه‌ی دوستانه با افراد دیگر، در میان آنان بگستراند.

حتی در مورد خصلت‌های مثبت و برجسته‌ی افرادی که ما با آن‌ها معاشر هستیم و یا به عنوان جفت زندگی، در کنارمان قرار دارند، لزومی ندارد که محبت ما به آنان و یا پسند ما از آن‌ها، تنها از آن‌جهت باشد که ما خصلت‌های خوب خود را در وجود آنان، پیداکرده‌باشیم. چنین گزینه‌ای یکی از آن احتمال‌هاست. گزینه‌ی دیگر آنست که ممکن است ما با کسی باب دوستی بگشائیم و یا با کسی زندگی مشترکی را شروع کنیم بدان جهت که ما هرکدام، شخصیت‌های بسیار متفاوتی‌داریم. ممکن‌است ما پر حرف‌باشیم و طرف مقابل، کم‌حرف. ما ناشکیبا و زودرنج جلوه‌کنیم و طرف مقابل ما، رفتاری شکیبایانه و خونسردانه داشته‌باشد. نتیجه‌ی این پسند آنست که ما در پی معاشرت و یا همزیستی با کسی هستیم که بسیاری از خصلت‌های ما را ندارد اما چنان خصلت‌هایی که او دارد، نه تنها برای زندگی انسانی و اجتماعی لازم‌است بلکه به آن غنا و تنوع بیشتری خواهد بخشید.

برمی‌گردیم به جمله‌ی «هِرمان هِسه». وقتی او می‌گوید ما از چیزی در وجود آن فرد نفرت داریم که بخشی از وجود ماست، در عمل نکته‌ای را بیان می‌کند که با رفتار طبیعی انسانی، در تضاد کامل به سر می‌برد. نخست آن‌که چگونه ممکن‌است یک انسان، از شماری ویژگی‌های رفتاری خویش نفرت‌داشته‌باشد و در طول سالیان دراز، این رنج را برخود هموارسازد و عملاً اقدامی در جهت بهبود شرایط روحی خویش انجام ندهد. به عبارت دیگر، چنین فردی، بیشتر از دو راه، در برابر خود ندارد. نخستینِ راه آنست که بخواهد با چنان خصلت‌های منفی و منفور، به طور جدی مبارزه‌کند و ریشه‌ی آن‌ها را از سرزمین وجود خویش برکَنَد. یا آن‌که خودآگاهی و وجدان خویشتن را به خواب خرگوشی گرفتارسازد و خود را با هرچه پیش می‌آید، به منعطف‌ترین شکل ممکن، انطباق‌دهد. در آن‌صورت، او نه تنها نیاز به هیچ مبارزه‌ای ندارد بلکه در واقعیت، می‌تواند به هر اتفاق یا پدیده‌ای که فقط منافع مادی و معنوی وی را به خطر نیندازد، با دیده‌ی خوش‌آمدگویانه‌ای بنگرد.

جمعه پنجم فوریه ۲۰۱۶