ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 24.12.2005, 14:56
چرا انسان از ميمون برتر است

هلن گولدبرگ / برگردان: علی‌محمد طباطبايی
شنبه ٣ دی ١٣٨٤

انسان گرايی (اومانيسم) به معنای ايمان به توانايی بشر برای حل مسائل از طريق استفاده از علم و خرد امروزه از شكل اصلی خود تقريباً خارج شده است. آن گونه كه ريموند تاليس (Raymond Tallis) دانشمند بريتانيايی در علوم پزشكی هشدار می‌دهد نقش و جايگاه ذهن و عامل خودآگاه در مسائل انسانی توسط تجسم انسانی دادن يا «ديسنی سازی كردن» آنچه جانوران انجام می‌دهند و تجسم حيوانی بخشيدن به آنچه مخصوص انسان‌ها است مورد انكار قرار می‌گيرد.
يكی از حادترين موارد تجسم حيوانی بخشيدن در سال‌های اخير متعلق است به فيلسوف مشهور جان گری استاد مدرسه‌ی اقتصادی لندن. وی در كتاب اخير خود با عنوان « سگ‌های پوشالی: انديشه‌هايی در باره‌ی انسان‌ها و ساير جانوران » استدلال می‌كند كه باور انسانی به توانايی‌های ما برای كنترل سرنوشت و آزادكردن خود از قيد محدوديت‌های محيط زيست طبيعی‌مان همان قدر واهی است كه وعده‌ی مسحيت به رستگاری.
تصويری كه جان گری به سيمای انسانی می‌بخشد بهتر از ساير موجودات ديگر نيست ـ حتی در مقايسه با باكتری‌ها. به عقيده‌ی او ما نبايد خود را بيش از اندازه در باره‌ی اين كه آيا انسان‌ها در روی اين سياره دارای آينده‌ای هم هستند مشغول كنيم. آنچه ما بايد در واقع دل نگرانش باشيم تعادل اكوسيستم جهان است: « گونه‌ی انسانی ما فقط يكی از بسيار گونه‌های موجود روی زمين است، و ظاهراً ديگر ارزش محافظت كردن را هم ندارد، زيرا دير يا زود بالاخره منقرض خواهد شد. وقتی چنين شود زمين دوباره سلامتی خود را باز خواهد يافت ».
جای شكرش باقی است كه اكثريت مردم با تصوير جان گری از انسان‌ها به عنوان بلای جان سياره‌ی زمين موافقتی ندارند. برای سلامت عقل خودمان هم كه شده ـ حال همه چيز به كنار ـ واقعاً نمی‌توانيم به يك چنين ديدگاه مردم ستيز و هيچ‌انگاری صحه گذاريم. آيا اگر چنين می‌كرديم، يقيناً انتخاب ديگری می‌داشتيم مگر به قتل رساندن خودمان ـ به خاطر خير و صلاح زمين ـ و سعی در همراه خود بردن هرچه می‌توانيم تعداد بيشتری از انسان‌های ديگر؟
با اين وجود حتی اگر بسياری از مردم شكل حاد و ضد انسانی جان گری را رد كنند افراد بسيار بيشتری با اين تصور كه جانوران در نهايت با ما تفاوتی ندارند موافق خواهند بود. نتيجه‌ی نهايی در هر حال همان است: يعنی بی‌اعتباری و كوچك شمردن توانايی‌های انسان.
امروزه باور به استثنايی بودن بشر به طور بارزی ديگر از مد افتاده است. تقريباً همه روزه ما با كشفيات جديد علمی در اين باره كه حيوانات چقدر بيشتر به ما از آنچه پيشتر تصور می‌شد شباهت دارند روبرو می‌شويم. در مجموعه‌ای از عنوان‌های روزنامه‌ها می‌خوانيم كه: « جانوران چگونه يكديگر را می‌بوسند و خود را تزئين می‌كنند »، « تنبيه شدن پرنده‌های ماده توسط پرنده‌های نر »، « تجربه‌ی فشار روحی سگ‌ها در كريسمس »، « ميمون‌های كاپوچين حقوق برابر مطالبه می‌كنند »، « دانشمندان هوش ماهی‌ها را به اثبات می‌رسانند »، « پرنده‌ها هم دادگاه خانواده را تجربه می‌كنند »، « به گفته‌ی دانشمندان زنبورها نيز فكر می‌كنند »، « شمپانزه‌ها موجودات اهل فرهنگ هستند ».
اين استدلال‌ها هنگامی قانع كننده تر است كه نوبت به شمپانزه‌های بزرگ تر، گوريل‌ها و اورانگوتن‌ها برسد. يكی از بزرگترين دشمنان « تقديس كردن زندگی بشر » ـ آن گونه كه خود وی به كنايه اعتقاد به استثنايی بودن بشر را نام گذاری كرده ـ پيتر سينگر (Peter Singer) است. وی نويسنده‌ی كتابی با عنوان « آزاد كردن حيوانات » است و بنيان گذار Great Ape Project. سينگر بر اين نظر است كه ما بايد « محدوده‌ی گونه‌ها را بشكنيم » و دايره‌ی حقوق را در درجه‌ی اول به ميمون‌های رده‌ی بالا و سپس به ساير گونه‌های حيوانات وسعت دهيم. ميمون‌های رده‌ی بالاتر نه فقط نزديك ترين خويشاوندان زنده‌ی ما هستند، كه به عقيده‌ی سينگر آنها همچنين موجوداتی هستند كه بسياری از خصوصياتی را دارند كه ما مدت‌ها است آنها را مختص انسان می‌دانيم.
آيا موضوع اين است كه ميمون‌ها كاملاً شبيه به ما هستند؟ رشته‌ی نخستی‌شناسی نشان داده است كه ميمون‌های رده‌ی بالاتر و حتی ميمون‌های معمولی در طبيعت با يكديگر ارتباط بر قرار می‌كنند. مشاهدات جين گودال در باره‌ی شمپانزده‌ها نشان می‌دهد كه آنها نه فقط از ابزار استفاده می‌كنند كه حتی ابزار سازی هم می‌كنند ـ مثلاً با استفاده از يك تكه چوب ماهی می‌گيرند يا مورچه‌ها را شكار می‌كنند، سنگ‌ها را به عنوان سندان يا چكش به كار می‌برند و برگ درختان را به عنوان فنجان يا اسفنج به كار می‌گيرند. هركس كه شمپانزه‌های جوان را در حال بازی و نزاع تماشا كند كه چگونه هم ديگر را قلقلك می‌دهند و با هم شوخی می‌كنند، توسط شيوه‌ی رفتاری و خلق و خوی شبيه به انسانی آنها و حالت‌های بيانی حاكی از شادی و خوشحالی شان شديداً تحت تاثير قرار می‌گيرد.
اما ما بايد برای آن كه محقق گردانيم تا چه اندازه توانايی ميمون‌های رده‌ی بالاتر با توانايی‌های انسان‌ها قابل مقايسه است از اولين تاثيرها فراتر رويم. آيا موضوع اين است كه رفتار ميمون‌ها نتيجه‌ی ظرفيتی از بعضی شكل‌های اوليه از بينش انسان وارانه است؟ آيا می‌توان از طريق تكامل داروينی و آموختن تداعی گرا اين موضوع را توضيح داد؟ آموختن تداعی گرا يا آموختن آزاد مفاهيمی هستند كه در اوايل قرن بيستم توسط بی‌اف اسكينر يعنی يكی از بانفوذترين روان شناس‌ها توسعه يافت تا نوعی از آموختن را توضيح دهد كه نتيجه‌ی همكاری ميان عمل و تقويت كننده‌ی آن در نبود هر نوع از بينش و فكر است.
بی اف اسكينر به خاطر آزمايش‌هايش با موش‌ها، كبوتر‌ها و جوجه مرغ‌ها با استفاده از « جعبه‌ی اسكينر » بسيار مشهور گشت. در يك آزمايش او جوجه مرغ‌ها را هنگامی كه يك تكمه‌ی آبی رنگ را نوك می‌زدند با مقدار كمی غذا پاداش می‌داد. چنانچه آنها يك تكمه‌ی زرد، سبز يا قرمز رنگ را نوك می‌زدند چيزی دريافت نمی‌كردند. آموختن تداعی گرا يا آموختن آزاد مفاهيمی هستند كه توسط مكتب رفتارگرايی بوجود آمده است. اين مكتب بر اين انديشه بنا شده است كه شيوه‌ی رفتار حيوانات تحت تاثير پيامدهای خاصی است كه در گذشته تجربه كرده‌اند و نه اين كه آنها به آنچه انجام ميدهند آگاهی دارند.
دوين رامبو (Duane Rumbaugh) كارشناس رشته‌ی نخستی شناسی و ديويد واشبورن (David Washborn) روان شناس رفتار مقايسه‌ای در كتاب « هوش ميمون‌ها و ساير موجودات (٢٠٠٣) » بر اين نظراند كه رفتار ميمون‌ها نمی‌تواند بر مبنای فقط آموزش اتفاقی توضيح داده شود. به عقيده‌ی آنها ميمون‌ها موجودات منطقی هستند و با استفاده از توانايی‌های بالايی كه در تعقل و استدلال دارند تصميم می‌گيرند. اما شواهدی كه چنين ادعايی را تاييد كند بسيار ضعيف است و ضعيف تر هم می‌شود هنگامی كه روش‌های دقيق تر و قاطع تری برای بررسی توانايی‌های نخستی‌ها ايجاد گرديده و مورد استفاده قرار گيرد. در نتيجه بسياری از ادعاهای قبلی راجع به توانايی ميمون‌ها در آگاهی و درك فعاليت‌هايی كه خود انجام می‌دهند يا در اعمالی كه از ميمون‌های اطرافشان سر می‌زند مورد ترديد قرار گرفته است.

انتقال فرهنگ و يادگيری اجتماعی
در گذشته، انتقال يافتن رفتار به شيوه‌ی فرهنگی، آن جا كه فعاليت‌ها از طريق برخی اقسام آموزش، يادگيری يا مشاهده و نه از طريق ژن‌ها منتقل می‌شدند به عنوان شاهدی بر توانايی‌های تعقل و استدلال ميمون‌ها استفاده می‌شد. اين ادعا در حال حاضر مورد تجديد نظر قرار گرفته است.
در نگرشی تاريخی افزايش و رشد نسل اندر نسل توانايی‌های انسان به عنوان خصوصيت تعين كننده انسان در نظر گرفته شده است. پيشرفت بشر به خاطر توانايی‌های ما در دقيق شدن و انديشه كردن بر آنچه ما و انسان‌های اطراف مان انجام می‌دهيم مقدور گشته است ـ و به اين ترتيب است كه از يكديگر می‌آموزيم و به هم ياد می‌دهيم.
اولين گواه بر انتقال از طريق فرهنگ ميان نخستی‌ها در دهه‌ی ١٩٥٠ در ژاپن و در مشاهداتی بر شستن سيب زمينی ميان ميمون‌های ماكاك يافت شد. يك ميمون مونث جوان اين عادت را رواج داد و سپس اين روش توسط مادرش و نزديك ترين ميمون هم رديفش دنبال شد. طی يك دهه تمامی جمعيت آن ميمون‌ها كه پائين تر از سن متوسط بودند سيب زمينی‌هايشان را می‌شستند. يك بررسی كه توسط اندرو ويتن و همكارانش در رشته‌ای از مطالعات عملی و مستقيم انجام گشته نشانه‌هايی را مبنی بر حداقل ٣٩ شكل از الگوی رفتاری به انضمام استفاده از ابزارها، ارتباطات و آئين‌های نظافت در ميان شمپانزه‌ها آشكار می‌سازد ـ رفتاری كه در بعضی از منطقه‌ها متداول هستند و در بعضی ديگر وجود ندارند. به اين ترتيب به نظر می‌رسد كه حيوانات به آموختن مهارت‌های جديد و انتقال دادن آنها به ديگر همنوعان خود قادر می‌باشند.
اما پرسشی همچنان باقی می‌ماند: در باره‌ی ظرفيت‌های ذهنی آنها اين نتايج چه می‌گويند؟ وجود انتقال فرهنگی اغلب به عنوان نشانه‌ای برای اين كه حيوانات قادر به بعضی از شكل‌های يادگيری اجتماعی (از قبيل تقليد كردن) و حتی احتمالاً آموختن هستند تلقی می‌گردد. اما در اينجا در واقع هيچ گواهی بر اين كه ميمون‌ها قادر به آموزش دادن نوزادان خود هستند وجود ندارد. مايكل توماسلو مدير مركز تحقيقاتی ولفگانگ كوهلر در باره‌ی نخستی‌ها در آلمان اشاره می‌كند كه « نخستی‌های غير انسان به چيزهای در فاصله‌ی دور در محيط پيرامون خود اشاره نمی‌كنند، آنها اشياء را برای ساير ميمون‌ها از زمين برنمی دارند و به نحو فعالی به ساير موجودات هم گروه خود چيزی نمی‌دهند يا پيشكش نمی‌كنند ».
با اين وجود حتی اگر ميمون‌ها نتوانند به طور جدی به يكديگر چيزی يا دهند، چنانچه استعدادی برای يادگيری اجتماعی داشته باشند ـ در شكل تقليد كردن (يعنی آنچه مدت‌هاست كه فرض می‌شود آنها انجام می‌دهند) ـ اين عمل هنوز هم حكايت از آن دارد كه آنها به فرآيندهای پيچيده‌ی شناختاری قادر هستند. تقليد كردن متضمن آن است كه شخص نه تنها قادر به درك كردن و آگاه بودن از اين امر باشد كه يك عمل هنگامی كه توسط ديگری انجام می‌شود چه معنا می‌دهد بلكه همچنين بايد بتواند بفهمد كه وقتی خودش آن عمل را انجام می‌دهد منظور از آن چيست. به ديگر سخن بايد بتواند خودش را در نقش شخص ديگری قرار دهد.
هرچند كه بنت گالف روان شناس تطبيقی پس از بررسی دقيق داده‌های ماكاك‌های ژاپنی اشاره می‌كند كه سرعتی كه آن رفتار در ميان ميمون‌های ماكاك گسترش يافت هم بسيار كند بود و هم ثابت، و آن گونه كه شايد بعضی‌ها از عمل تقليدی انتظار داشتند شتاب پيدا نكرد. آنچه در اصطلاح انسانی می‌تواند به عنوان گروه خيلی كوچكی از موجوداتی كه عادت « مبتكر » را كسب كردند توصيف شود در جامعه‌ی ميمون‌ها به طول انجاميد. اين را مقايسه كنيم با توانايی‌های انسان برای آموزش مهارت‌های جديد و شيوه‌ی انديشيدن و آموختن از آنچه ديگران دريافت كرده اند: يعنی آنچه در حقيقت سنگ بنای انقلاب‌های كشاورزی و صنعتی را نهاد، و همچنين باعث تكامل و توسعه علم و تكنولوژی و انتقال شيوه‌های جديد زندگی گشت.
در بررسی و مطالعه منابع نوشتاری در باره‌ی رفتار نخستی‌ها، آشكار می‌شود كه در حقيقت هيچ اتفاق نظری در ميان دانشمندان در اين باره وجود ندارد كه آيا ميمون‌ها قادر به ساده ترين شكل يادگيری اجتماعی يا تقليد كردن هستند. برخلاف آن تفاوت‌هايی كه در مجموعه‌ی رفتاری آنها وجود دارد می‌تواند نتيجه‌ی آن چيزی باشد كه به عنوان محرك خوشحالی (انگيزه‌ی شيفتگی) معروف شده است. برای مثال در پرندگان نشان داده شده است كه انگيزه‌ی شيفتگی از يك محل غذاخوری ممكن است رخ دهد چنانچه پرنده‌ی الف ببيند كه پرنده‌ی ب از آنجا غذايی بدست می‌آورد. به ديگر سخن توجه آنها به يك محرك بدون هرگونه آگاهی يا درك اهميت از خود آن محرك جلب شده است.
ديگران چنين استدلال می‌كنند كه تفاوت‌های محلی احتمالاً به علت شرطی سازی مشاهداتی است، يعنی وقتی يك حيوان در باره‌ی نتايج مثبت يا منفی اعمالش ممكن است نه بر مبنای تجربه‌ی پيامدهای مربوط به خودش چيزی بياموزد بلكه بر مبنای مشاهده‌ی واكنش ساير حيوانات. اين امر شكلی از يادگيری تداعی گرا را در بر می‌گيرد (يادگيری از ارتباط ميان يك عمل و تقويت كننده اش) و نه از طريق هرگونه دريافت شخصی.
مايكل توماسلو طبيعت ويژه يادگيری انسان را مورد تاكيد قرار می‌دهد. به عقيده‌ی او انسان‌ها برخلاف حيوانات می‌فهمند كه در قلمروی اجتماعی ارتباط‌ها ميان مردم متضمن قصد قبلی است و در قلمروی جهان مادی ارتباط‌ها ميان اشياء متضمن رابطه‌ی علت و معلولی. ما گرايش به واكنش كوركورانه به آنچه ديگران انجام می‌دهند يا می‌گويند نداريم، بلكه تا درجه‌ی معين انگيزه‌های آنها را مورد تجزيه و تحليل قرار می‌دهيم. به همين شكل ما تا حدی دارای اين آگاهی و شناخت هستيم كه فرآيندهای مادی چگونه عمل می‌كنند، كه در نتيجه ما می‌توانيم در جهان مادی به نفع خود دخل و تصرف كنيم و برای اين منظور به طور مدام ابزارهايی بسازيم و آنها را كامل تر كنيم.
يادگيری اجتماعی و آموختن به اين توانايی‌ها وابسته است و كودكان انسان در پايان اولين سال زندگی خود آغاز به انجام چنين تكليفی می‌كنند. از آنجا كه ساير نخستی‌ها دركی از قصد قبلی يا رابطه‌ی علت و معلولی ندارند در يادگيری فرهنگی از اين نوع نيز وارد نمی‌شوند.
اين واقعيت كه برای شمپانزه‌ها به چهار سال زمان نياز است تا مهارت‌های لازم برای جداكردن و استفاده به قدر كفايت از ابزارها و مثلاً برای مغز كردن دانه‌های گياهی را فرا گيرند حكايت از آن دارد كه آنها قادر به تقليد واقعی نيستند، آموختن كه ديگر بماند. شمپانزه‌های جوان برای مغز كردن دانه‌های گياهی زمان زيادی را صرف می‌كنند و تلاش بسياری به خود هموار می‌نمايند، دانه‌هايی كه در هر حال بخش مهمی از رژيم غذايی آنها را تشكيل می‌دهد. آهنگ كند تكامل آنها پرسش‌های جدی را در باره‌ی توانايی‌های آنها در خصوص انديشه كردن نسبت به آنچه خودشان و حيوانات همگروهشان انجام می‌دهند مطرح می‌سازد.

زبان
اما آيا ميمون‌ها می‌توانند از زبان استفاده كنند؟ تحقيقات اساسی رابرت سيفارت (Robert Seyfarth) و دوروتی چنی (Dorothy Cheney) در دهه‌ی ١٩٨٠ بر روی نوعی از ميمون‌ها به نام vervet نشان دادند كه توليد آوا توسط آنها فراتر از صرفاً بيان عواطفی از قبيل خشم يا وحشت بود. توليد آوای آنها را می‌شد به عنوان « ارجاعی » توصيف نمود ـ كه در آن آنها به اشياء و رويدادهايی اشاره می‌كردند. اما از اين مطالعات نمی‌شد ثابت نمود كه آيا گوينده‌ی آن اصوات با قصد روشنی چيزی را بيان می‌كند يا ارجاع مستقيمی به يك شیء يا يك حادثه می‌دهد، برای مثال اشاره به فاصله‌ی يك حيوان شكارچی.
سيفارت و چنی در اشاره كردن به اين واقعيت كه هيچ گونه گواهی وجود ندارد كه ميمون‌ها نسبت به آنچه انجام می‌دهند آگاهی درستی داشته باشند محتاطانه برخورد كردند. توليد آوای آنها می‌توانست صرفاً نتيجه‌ی شكلی از يادگيری تداعی گرا باشد. تجربيات ديگری برای اصلاح نتايج اوليه انجام گرديد تا آشكار كند كه آيا در اينجا قصد و غرض روشنی برای ارتباط برقرار كردن وجود دارد يا خير: مثلاً حالتی كه در آن شخصی احتمالاً از يك وضعيت بخصوص برداشت ديگری نسبت به بقيه دارد و با استفاده از ارتباط برقرار كردن می‌خواهد برداشت ديگران را نسبت به آن قضيه تغيير دهد.
هنوز بسيار زود است كه در باره‌ی پرسش مطرح شده در تحقيقاتی كه تا به حال انجام شده است نتايج قطعی اخذ شود. هيچ گونه نشانه‌ای وجود ندارد كه نخستی‌ها در ارتباط‌هايی كه با يكديگر برقرار می‌كنند بر روی يكديگر نوعی تاثير از دركی شبه انسانی ـ حتی از نوع اوليه اش ـ بگذارند. اما نشانه‌ی روشنی نيز وجود ندارد كه عكس آن صدق كند. آنچه روشن است اين كه نخستی‌ها همچون همه‌ی حيوانات غير انسانی فقط در باره‌ی رويدادهايی كه مربوط به زمان حاضر است با يكديگر ايجاد ارتباط می‌كنند. آنها در باره‌ی رويدادهای آينده‌ی احتمالی يا آنچه پيشتر از اين با آن مواجه شده‌اند با يكديگر ارتباط برقرار نمی‌كنند.
ارتباط‌های ميان ميمون‌ها از اين رو نمی‌تواند به جايگاه زبان انسانی ارتقا يابد. انسان‌ها با يكديگر در باره‌ی ايده‌هايشان بحث و گفتگو می‌كنند، استدلال می‌سازند، به تجربياتی كه در گذشته داشته‌اند مراجعه می‌كنند و احتمالات آينده را برای تغيير نظر و رای ديگران در ذهن خود به تصوير می‌كشند. اين موضوع از هشدار دادن حيوانات به يكديگر در باره‌ی خطری مشخص و حاضر بسيار فراتر می‌رود.

نيرنگ و نظريه‌ی ذهن
در باره‌ی اين واقعيت چه بايد گفت كه ديده شده است يك ميمون دست به فريب ميمون‌های ديگر می‌زند؟ آيا اين واقعيت به آنچه به عنوان هوش ماكياولی توصيف گشته اشاره نمی‌كند؟ نخستی شناسان مشاهده كرده‌اند كه ميمون‌ها در زندگی طبيعی هنگامی كه هيچ خطری متوجه آنها نيست صداهای هشدار دهنده از خود ايجاد می‌كنند تا بدين ترتيب ميمون‌های ديگر را از غذا يا جفت منحرف كنند. اما باز هم همواره اين سوال مطرح است كه آيا آنها از آنچه انجام می‌دهند آگاهی روشنی دارند؟ برای آنكه شخصی بتواند ديگران را از روی قصد فريب دهد، بايد دارای بعضی شكل‌های « نظريه‌ی ذهن » باشد ـ يعنی تشخيص اين كه ديدگاه‌ها و باورهای او از ديدگاه‌ها و باورهای ديگران كمی متفاوت است.
با وجوديكه ريچارد برن بر اين نظر است كه توانايی‌های ميمون‌های رده‌ی بالاتر در مقايسه با حتی انسان‌های بسيار كم سن و سال بسيار محدود تر است، اما وی مدعی بعضی « نظريه‌ی ذهن » در ميمون‌های رده‌ی بالاتر است و البته نه در ميمون‌های معمولی. با اين وجود آن گونه كه مارس‌هاوزر (Marc Hauser) محقق علم عصب شناسی شناختاری اشاره می‌كند، اغلب مطالعات انجام شده در باره‌ی فريب در ميمون‌ها پرسش از قصد و عمل آگاهانه را بدون پاسخ می‌گذارد. مطالعاتی كه داشتن « عقيده در باره‌ی عقيده ديگران » را به ميمون‌ها نسبت می‌دهند به حكايت‌های بسيار فريبنده گرايش دارند، اما آنها فاقد ادله‌ی لازم برای پشتيبانی هستند. آن گونه كه پروفسور باستان شناسی استيون ميتن (Steven Mithen) اشاره دارد « حتی قانع كننده ترين مثال‌ها می‌تواند در چهارچوب احتمال‌های رفتاری آموخته شده (يادگيری تداعی گرا) و بدون توسل به قصد و نيت سطح بالا توضيح داده شود ».
حتی چنانچه معلوم شود كه ميمون‌ها همنوعان خود را فريب می‌دهند لزوماً حكايت از آن ندارد كه آنها نسبت به آنچه انجام می‌دهند آگاهی روشنی دارند. شايد ميمون‌ها فقطً قابليت انطباق زيادی دارند و در انتخاب گام‌های مفيدی كه برای آنها غذا، جنس مخالف يا امنيت به همراه می‌آورد زبر دست هستند، بدون آن كه لزوماً در آنچه واقعاً انجام ميدهند دريافت يا بصيرتی داشته باشند.


خودآگاهی
باوجوديكه هيچ گواه قابل توجهی وجود ندارد كه ميمون‌ها دارای يك نظريه‌ی ذهن هستند اما ممكن است كه آنها دارای شكلی نخستين از آگاهی باشند ـ يعنی يك خودآگاهی آغازين. اين نظريه توسط اين واقعيت تقويت می‌شود كه جدا از انسان‌ها، ميمون‌ها تنها گونه‌ای هستند كه قادر به تشخيص تصوير خود در آينه هستند. در نوشتار‌های مربوط به رشد لحظه‌ای كه نوزاد انسان برای اولين بار خودش را در آينه به جا می‌آورد (چيزی بين سن ١٥ تا ٢١ ماهگی) به عنوان نقطه‌ی عطف مهمی در ظهور تصور از « خود » تلقی می‌گردد. اما واقعاً چقدر اهميت دارد كه ميمون‌ها نيز می‌توانند همين نوع از بازشناسی را در آينه انجام دهند؟ تكامل خودآگاهی فرآيندی پيچيده است كه در آن عناصر متفاوتی كه در زمان‌های متفاوت ظاهر می‌شوند دخالت دارند. در انسان‌ها تشخيص چهره‌ی شخص در آينه فقط صورت اوليه‌ی ظرفيت تكاملی مداوم برای آگاهی از خود و خود ارزيابی كردن است. خودآگاهی اوليه كودكان كم سن وسال تر بر مشخصه‌های فيزيكی متمركز می‌گردد. با بالاتر رفتن سن نوبت به توجه بيشتر به ويژگی‌های روان شناختی می‌رسد. به هنگام پرسش از « من كيستم؟ » بچه‌های كوچك تر به مشخصه‌های بيرونی قابل رويت مانند جنس و رنگ مو اشاره می‌كنند در حالی كه بچه‌های بزرگتر به ويژگی‌های درونی از قبيل احساسات و توانمندی‌ها.
توانايی ميمون‌ها در شناختن خود در آينه ضرورتاً متضمن خودآگاهی شبه انسانی يا تجربه‌های ذهنی در آنها نيست. چنين به نظر می‌رسد كه ميمون‌ها قادرند بدن‌های خودشان را به لحاظ ظاهری تجسم كنند اما هرگز فراتر از مرحله‌ای كه كودكان انسان در دومين سال زندگی خود به آن می‌رسند نائل نمی‌شوند.

كودكان
تحقيقات جديد، تصويری تقريباً مبهم از آنچه نخستی‌ها به انجامشان توانا هستند يا نيستند ارائه می‌دهد. مطالعات انجام شده در طبيعت شايد به طور قاطع نشان نداده باشند كه ميمون‌ها از درك قصد و نيت در قلمروی اجتماعی يا علت و معلول در قلمروی جهان مادی ناتوان هستند، اما چنانچه به طور منطقی به قضيه نگاه كنيم مورد آنها بايد به همين گونه باشد. درك و دريافتی از اين قسم منجر خواهد شد به نوع انعطاف پذيرتری از يادگيری. ممكن است موضوع از اين قرار باشد كه ميمون‌های رده‌ی بالاتر از بعضی از شكل‌های مقدماتی بينش شبه انسانی برخوردار باشند. اما محدوديت‌های اين بينش مقدماتی (اگر اصلاً چنين چيزی وجود داشته باشد) چنانچه ظهور و طبيعت متغير بينش در كودكان كم سن و سال مورد تحقيق و بررسی قرار گيرد روشن خواهد شد.
ما با فكر و انديشه خلاق، انعطاف پذير و دارای تخيل قوی كه مشخص كننده‌ی نوع انسان است به جهان پای نمی‌گذاريم. چنين خصوصيت‌هايی در مسير تكامل به ظهور می‌رسند: انسان‌ها از موجودات زيستی عاجز به موجودات آگاه با مفهومی از خود و استقلال فكری تكامل پيدا می‌كنند.
مطالعه در خصوص كودكان از اين رو می‌تواند به ما دانش زيادی نسبت به ذهن انسانی ببخشد. آن گونه كه پيتر‌هابسون (peter Hobson) استاد در آسيب شناسی روانی تكاملی و نويسنده‌ی كتاب « زادگاه فكر: تحقيقی در منشا فكر » اظهار نظر ميكند: « هميشه دشوار است كه چيزها را به صورت انتزاعی مورد توجه قراردهيم و اين به ويژه هنگامی كه ما چيزی فرار مانند تكامل فكر را مورد ملاحظه قرار می‌دهيم می‌تواند دقيقاً صادق باشد. يكی از بزرگترين مزيت‌های مطالعه كودكان بسيار كم سن و سال اين است كه می‌توان به وقوع پيوستن فكر را، هنگامی كه در رفتار قابل مشاهده‌ی كودك به عنوان يك عمل جان ميگيرد، مورد بررسی قرار داد. فكر كردن در كودكان سن بالاتر و افراد بالغ بيشتر مسئله‌ای داخلی است و از اين رو پنهان از ديد ما، اما در كودكانی كه تازه آغاز به صحبت می‌كنند بيشتر موضوعی برونی است و نزديك تر به سطح.
هابسون برای انديشه، زبان و تكامل خود آگاهی در انسان « در زادگاه پيكار عاطفی ميان نوزاد و كسی از او پرستاری می‌كند » مسئله‌ی قانع كننده‌ای را مطرح می‌سازد. پيكار عاطفی و ايجاد ارتباط به عقيده‌ی او زيربناهايی هستند كه بر روی آنها فكر نمادين و خلاق تكامل می‌يابد.
هابسون از طريق مرور و بررسی مجموعه‌ای از مطالعات بالينی و تجربی جنبه‌هايی از مبادله انسانی را كه قبل از عمل انديشيدن به وقوع می‌پيوندد بدست می‌آورد. او نشان می‌دهد كه حتی در كودكان تازه به دنيا آمده توانايی و استعدادی برای واكنش نشان دادن به احساسات ديگران وجود دارد. به عقيده‌ی او چنين امری به تمايل درونی كودك به درگيركردن خود با انسان‌های نزديكش اشاره دارد، هرچند كه با بزرگتر شدن گرايش درونی انسان به چيزی كه از نظر كيفی به طور كامل متفاوت است تغيير شكل می‌دهد.
بدين ترتيب برای مثال در حدود سن ٩ ماهگی نوزاد آغاز به شركت در تجربه‌هايی از اشياء يا اعمال با ديگران می‌كند. آنها شروع می‌كنند به زير نظر گرفتن واكنش‌های عاطفی بزرگسالان از قبيل واكنش به حالت‌های چهره يا لحن صدا. نوزادان هنگامی كه با شرايط جديدی روبرو ميگردند به چهره‌ی پرستار خود نگاه می‌كنند و علامت‌های عاطفی را دنبال می‌كنند كه با اعمال خود در آنها باعث می‌شوند. هنگامی كه آنها علامت‌های مثبت و دلگرم كننده‌ای دريافت می‌كنند به همكاری خود ادامه داده و وقتی به نشانه‌های منفی نگران كننده‌ای برخورد كنند عقب می‌نشينند. در اواسط سال دوم اين همكاری‌های متقابل احساسی به تبادلات بيشتر آگاهانه از احساس‌ها، ديدگاه‌ها و باورها تغيير شكل می‌يابند.
هابسون قادر است نشان بدهد كه توانايی و استعداد برای نماد سازی از همكاری‌ها و درگيرنمودن‌های عاطفی از بدو طفوليت آغاز می‌شود. با‌ آگاهی به اين كه مردمی كه دارای ذهن شخصی هستند دارای تجربياتی شخصی خودشان نيز می‌باشند و می‌توانند به اشياء معنا ببخشند اين آگاهی همراه می‌شود كه چنين معانی می‌توانند در نمادها تثبيت گردند. اين تثبيت گشتن برای‌هابسون سرآغاز فكر و انديشه است و سپيده دم زبان: « در اين مرحله (كودك) طفوليت را پشت سر می‌گذارد. او كه اكنون به كمك زبان و ساير شكل‌های كاركرد نمادين مجهز گشته به قلمرو‌های فرهنگ پرواز می‌كند. طفل از گهواره به انديشه بالا كشيده می‌شود. همكاری و درگير شدن با ديگران به روح او پرواز را می‌آموزد ».
روان شناس روسی لو ويگوتسكی (Lev Vygotsky)نشان داد كه يك لحظه‌ی بسيار مهم در تكامل فرد انسانی هنگامی رخ می‌دهد كه زبان و هوش كاربردی با هم تلاقی می‌كنند. اين هنگامی است كه فكر و كلام با هم در كودكان همراه می‌گردد و تفكر كردن كودك به سطوح جديدی ارتقاء می‌يابد و كودكان آغاز به كسب كردن واقعی ويژگی‌های انسانی می‌كنند. زبان به ابزار تفكر تبديل می‌شود و به كودكان اجازه می‌دهد كه به نحو فزاينده‌ای رفتار خودشان را كنترل كنند.
همانگونه كه ويگوتسكی اشاره می‌كند كودكان كم سن اغلب هنگامی كه تكاليف خاصی را بايد انجام دهند ـ در ظاهر با خودشان ـ بلند صحبت می‌كنند. اين « گفتار خودمحورانه » ناپديد نمی‌شود، بلكه به مرور خاصيت درونی پيدا می‌كند و به گفتارهای خصوصی درونی تبديل می‌شود ـ يعنی آنچه انديشيدن خوانده می‌شود. ويگوتسكی و لوريا نتيجه می‌گيرند كه « تلاقی ميان گفتار و انديشه رويدادی عمده در تكامل فرد است. در واقع همين ارتباط است كه انديشه انسانی را به جايگاه‌های خارق العاده بالا می‌برد ». در ميمون‌ها هرگز يك چنين توانايی برای استفاده از زبان جهت تنظيم افعال خود و در چنين شيوه‌هايی به منصه ظهور نمی‌رسد، يعنی آنچه حتی كودكان نوپا قادر به انجامش می‌باشند.
با تكامل زبان درك و دريافت كودكان از ذهن خود و سايرين دگرگون می‌شود. بدين ترتيب در حدود سن سه يا چهار سالگی اغلب كودكان يك نظريه ذهن را برای خود بوجود آوره‌اند، يعنی آنچه متضمن درك و دريافت زندگی روانی خود و ديگران است، به انضمام درك و دريافت اين واقعيت كه ديگران ممكن است عقايد اشتباه داشته باشند و اين كه آنها خودشان نيز ممكن است دچار عقايد اشتباه شده باشند.
هنگامی كه برادرزاده‌ی من استفان به سن سه سالگی رسيده بود يكروز با هيجان به من گفت: « اين دست راست من است (در اين حال دست راستش را بلند كرد) و اين يكی هم دست چپ من (و حالا دست چپش را بلند كرد). اما امروز (امروز شيوه‌ی بيانی بود كه او برای هر چيزی كه در گذشته رخ داده بود به كار می‌برد) من به بابا گفتم كه اين دست چپ من است (او دست راست خود را بلند كرد) و اين دست راستم (استفان دست چپ خود را بلند كرد) ». او از اين واقعيت خوشش آمده بود كه در دانايی خود در باره‌ی دست چپ و راست دچار اشتباه شده بود. او به وضوح به اين درك و دريافت در خودش رسيده بود كه مردم ديگر به انضمام خودش در باره‌ی چيز‌ها دارای عقايد و دانستنی‌هايی بودند و اين كه اين عقايد و دانش‌ها همانقدر می‌توانند درست باشند كه اشتباه. كودكان همينكه در باره‌ی افكار به اين شيوه قادر به فكر كردن می‌شوند، ديگر انديشه‌ی آنها به يك سطح ديگری ارتقاء پيدا كرده است. نظام آموزش رسمی انتظار دارد كه كودكان در متوجه ساختن زبان و فكر نسبت به خودشان از اين هم فراتر بروند. كودكان بايد بياموزند كه جريان‌های فكر خود را در شيوه‌ای آگاهانه هدايت كنند. مخصوصاً اين كه آنها بايد بتوانند به طور آگاهانه نمادها را به بازی بگيرند. سواد خواندن و نوشتن و توانايی در شمردن و حساب كردن به وظايف مهمی در كمك به ارتباط گيری و بازی و دست كاری با اعداد ياری می‌رساند. اما مهمتر از آن اين كه اين‌ها دارای تاثيرات دگرگون كننده‌ای بر انديشه‌ی كودكان هستند، به ويژه بر تكامل فكر مجرد و جريان‌های متفكرانه.
در كتاب پرنفوذ « ذهن كودكان » روان شناس كودك مارگارت دونالدسون (Margaret Donaldson) نشان می‌دهد كه « آن ويژگی‌هايی از كلام نوشتاری كه آگاهی از زبان را مورد تشويق قرار می‌دهد ممكن است آگاهی از انديشه‌ی شخص را نيز مورد ترغيب قرار داده و برای تكامل تسلط بر نفس روشنفكرانه در اشخاص مناسب باشد و همچنين دارای پيامدهای غير قابل محاسبه بر آن نوع از فكر كردن كه مختص منطق، رياضيات و علوم است.
تفاوت‌ها در زبان، استفاده از ابزار و دانايی ميان ميمون‌ها وانسان‌ها بسيار وسيع است. يك كودك كه حتی سنش به دو سال هم نمی‌رسد يك سر و گردن از هر ميمونی بالاتر است.

تحقير انسان
آن گونه كه انسان شناس زيست شناختی كاتلين ار گيبسون (Kathleen R Ginson) می‌گويد: « ساير حيوانات دارای ويژگی‌هايی هستند كه در رفتار انسان‌ها امری عادی است، اما هيچ كدام از اين حيوانات به سطوحی از كمال كه انسان نائل می‌شود دست پيدا نمی‌كنند ـ منظور ويژگی‌ها آوايی، حالتی، تقليدی، فنی يا اجتماعی است. همچنين ساير گونه‌ها نمی‌توانند رفتارهای اجتماعی، فنی و زبانی را در يك تركيب شناختاری غنی، دارای تاثيرات متقابل و خود پيش برنده تلفيق كنند.
از شش ميليون سال پيش بدين سو كه مسير‌های انسان و ميمون برای بار اول از يكديگر جدا گرديد رفتار و سبك زندگی ميمون‌ها تغيير اندكی داشته است. اما رفتار، پيوندها، سبك زندی و فرهنگ انسانی به وضوح دچار تغييرات شگرفی شده است. انسان‌ها قادر بوده‌اند كه دستاورد نسل‌های پيش از خود را نيز به كار گيرند. در همين يك قرن گذشته ما از طريق ابداعات دائمی پيشرفت‌های عظيمی در زندگی خود ايجاد كرده ايم: از جمله سلامتی بهتر، انتظار طول عمر بيشتر، استانداردهای بالاتر سطح زندگی و وسايل پيچيده تر ارتباط و حمل و نقل.
شش ميليون سال از تكامل ميمون‌ها ظاهراً به ظهور ٣٩ الگوی رفتاری محلی انجاميده است ـ در استفاده از ابزار، نحوه‌ی ارتباط گيری و آئين‌های نظافت. با اين حال اين رفتار‌ها ميمون‌ها را نه فرا تر از هستی بخور و نميری كه دارند دگرگون كرده و نه آنها را به تغييرات مهم در شيوه‌های زيستی راهنمايی نموده است. زندگی ما در يك دهه‌ی گذشته بسيار بيشتر از گذشته دگرگون شده ـ از نظر فن آوری‌هايی كه مورد استفاده قرار می‌دهيم، اين كه چگونه با يكديگر ارتباط بر قرار می‌كنيم، و اين كه چگونه روابط شخصی مان را شكل می‌دهيم و تداوم می‌بخشيم. اگر تفاوت‌های عظيم در شيوه‌هايی كه ما و ميمون‌ها زندگی می‌كنيم را مورد توجه قرار دهيم خوايم ديد كه وارد دانستن اين ادعا كه ميمون‌ها « كاملاً مثل ما هستند » بسيار دشوار خواهد بود. آنچه به نظر می‌رسد كه در پس ديدگاه مد روز ما در باره‌ی هم سنگ بودن ميمون و انسان قرار دارد، دست كم گرفتن و تحقير توانايی‌ها و ابتكارهای انسان است. غنای تجربه‌ی انسان بی‌اهميت است زيرا تجربيات انسانی به سطح تجربيات حيوانی تقليل يافته و با آنها برابر فرض می‌شود.
دكتر راجر فوتس (Roger Fouts) از موسسه‌ی تحقيقاتی ارتباطات انسانی و شمپانزه‌ها اين ديدگاه ضد انسانی را در يك اظهار نظر به زيبايی تمام چنين بيان می‌كند: « هوش انسانی نه فقط ما را از بدن‌هايمان دوركرده كه حتی از خويشان، جامعه‌ها و حتی از خود سياره‌ی زمين. در آينده‌ی دور اين احتمالاً خطای بزرگی برای گونه‌ی ما است ».
تحقيقات انجام شده در رفتار ميمون‌ها توانسته است بعضی حقايق مفيد را در باره‌ی اين كه آنها چگونه به ما شباهت دارند روشن كند، و ما را تا حدی با گذشته‌ی تكاملی كه چندين ميليون سال پيش از اين داشته‌ايم آشنا تر كند. با تكامل علمی كه نسبت به موضوعات اصلی خود مطابفت درستی دارد می‌توانيم آگاهی‌های زيادی در اين مورد بدست آوريم كه رفتار ميمون‌ها را چه چيزی شكل می‌دهد.
كتاب مسحور كننده‌ی استفان بوديانسكی (Stephan Budiansky) با عنوان « اگر شير می‌توانست سخن گويد » نشان می‌دهد كه چگونه زيست بوم شناسی تكاملی (مطالعه‌ی اين پديده كه انتخاب طبيعی چگونه حيوانات را مهيای آن نوع از زندگی كرده كه اكنون مشغول آن هستند) برای ما روشن می‌سازد كه حيوانات به چه طريقی اطلاعات را در شيوه‌هايی كه به طور منحصر به فردی مخصوص گونه‌های آنها است پردازش می‌كنند و ما تنها كاری كه در برابر آنها می‌توانيم انجام دهيم شگفت زده شدن از آنها است. اما آن گونه كه در اواخر قرن نوزدهم كارل ماركس اشاره كرده است: « آنچه بدترين معمار را از بهترين زنبور جدا می‌كند اين است كه معمار ساختمانش را قبل از آن كه در واقعيت بنا كند در ذهنش مجسم می‌سازد. در انتهای هر فرآيند كاری ما نتيجه‌ای بدست می‌آوريم كه از پيش در تجسم كارگر از همان ابتدا موجود بوده است ».
بسياری از رفتار‌های حيوانی خيره كننده هستند، اما همانگونه كه بوديانسكی نشان می‌دهد اين هم بخشی از حقيقت است كه حيوانات كارهای به طور چشمگير احمقانه‌ای در موقعيت‌هايی انجام می‌دهد كه بسيار شبيه به وضعيت‌های ديگری است كه در آنها به نظر می‌رسيد حيوانات درجه‌ی قابل قبولی از هوش از خود نشان می‌دهند. اين تا حدی به اين خاطر است كه آنها بسياری از كارهای برجسته‌ی خود را توسط حادثه‌ی ناب می‌آموزند. اما همچنين به اين خاطر كه يادگيری حيوانات به مقدار بسياری جنبه‌ی تخصصی دارد. توانايی آنها برای يادگيری نتيجه‌ی فرآيند شناختارای كلی نيست بلكه متضمن كانال‌های تخصصی شده‌ای است كه با رفتارهای مبنايی جانوری و از قبل معين شده هماهنگ گشته.
ربط دادن ويژگی‌ها و انگيزه‌های انسان به حيوانات نتيجه‌گيری كاملاً سرهم بندی شده‌ای بيشتر نيست. چنين نسبت دادنی درك و دريافت ما را از آنچه ويژگی رفتار حيوانی است باز می‌دارد و آنچه در انسانيت ما بی‌نظير است را كوچك و حقير جلوه می‌دهد.
بسيار تمسخر آميز است كه ما يعنی كسانی كه دارای خصوصياتی هستيم كه هيچ موجود ديگری ندارد ـ يعنی توانايی در ارزيابی اين حقيقت كه ما « كه هستيم، از كجا می‌آييم و به كجا می‌رويم » و همينطور در باره‌ی جايگاه طبيعی خود ـ به نحو فزاينده‌ای به نظر می‌رسد كه اين توانايی بی‌نظير را برای كم بها دادن طبيعت استثنايی ظرفيت‌ها و دستاوردهايمان مورد استفاده قرار می‌دهيم.

------------------
1: Why humans are superior to apes by Helene Gulberg
Spiked-online 24 february 2004