ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 16.11.2015, 22:37
پاریس، تجربه‌ای سخت

ناصر کاخساز

صدام، عامل یا taeter بود. اما قربانی خشونتی شد که ارتشی مهاجم با او کرد. ابو غُریب، حلول این نماد، این کنش نمادین، در اندام پایینیِ ساختار تجاوز به کشور دیگر بود. تحقیر خشن صدام به هنگام دستگیری و بعد نمایشی دادن به آن، که چیزی جز سینمایی کردن خشونت و قدرت‌نمایی نبود، اعدام دستوری صدام از خارج، که در عین حال تبلیغ انتقام به وسیله یک دمکراسی خشن وارداتی بود، تحقیر یک ملت بود. ملتی که خود نتوانسته بود صدام را به جزا برساند. نتوانستنی که به‌ توانایی مطلق یک انتقام استحاله یافت، که تبلور ناتوانی‌ی فرهنگی بود که تحمل تجاوزی در این حد جنون‌آسا را نداشت. غرور ملی هنگامی ملتی را مباهی و آماده‌ی ارزش‌آفرینی می‌کند که بتواند دیکتاتور خود را به نحوی خشونت‌پرهیزانه جزا کند. اتحادیه‌ی بوش-چنی، صدام را نخست به خطری بزرگ تبدیل کرد و سپس ناچار شد برای دفع این خطر بزرگ او را به قتل برساند.

منظور مطلقا خوار شمردن یک فرهنگ ناپیشرفته نیست. اگر امروز آتیلا سویس را تصرف کند به این معناست که پیشرفت‌های فرهنگ را از زمان آتیلا تا کنون دور می‌زند. یعنی اشغال، به خودی خود حامل فرهنگ خشونت است. و به خودی خود موضوع تصرف شده را از نظر واکنش به خود شبیه می‌کند. تجاوزاتی از این دست که مبتنی بر تحریک عاطفه‌ی جمعی و توده‌ای‌اند به انگیزش عاطفه‌ی جمعی و توده‌ای علیه خود نیاز دارند. چون بدون  آن، عاطفه‌ی جمعیِ خودی‌خواهی، گُر نمی‌گیرد و شعله نمی‌کشد. این که یک گاندی یا مصدق یا پالمه‌ای پیدا شود و با شعار عدالت بر محور قانونیت ملتی را هم‌صدا کند، به ندرت و تنها در برش‌های خاص تاریخی امکان‌پذیر است.

تصرف کشور دیگر چونان نظریه‌ای صادراتی، نسجی از ساختاری فرهنگی است که نظریه‌ی صدور انقلاب خمینی نسج دیگر آن است. تضاد فریبنده‌ی این دو نسج با یکدیگر متابولیسمی را پنهان می‌کند که در آن، یکدیگر را تولید می‌کنند.

«تصرف» چونان یک نهاد، نهادی عمل می‌کند و استعدادهای خفته‌ی پیشاعصر جدیدی را که در صف‌بندی لایه‌های گوناگون هر ملتی نهفته است بیدار می‌کند. فرهنگ، یک نهاد یا یک پروسه‌ی خطی و مطلقی نیست. منطق جهان که تغییر کند فرهنگ جهان هم عوض می شود. دیدیم که چگونه از تهاجم آمریکا به‌نحوی گسترده طرفداری شد. دیدیم چگونه سیاست ارعاب و تحریک توانست جهانی را به اشغال کشور دیگر متمایل کند. از زمان هوگو گروسیوس، که مبنای علمی حقوق بین‌الملل، هماهنگ با نیازهای مدرن فورماسیون جدید اجتماعی، ریخته شد، از تجربه‌ی فاشیسم که بگذریم، تا کنون حرمت حقوق بین‌الملل چنین در هم شکسته نشده است. هرگز دولتی متمدن چنین بی‌پروا به ملتی به اصطلاح ناپیشرفته درس تجاوز و خشونت نداده است.

جنگ و خشونت و ترور و تجاوز که ازحد بگذرد زمینه روانی ی فرهنگ زدایی را فراهم می کند. راست افراطی در چنین فرصت‌هایی بسوی قدرت خیز برمی‌دارد. خوش بینی در سیاست از ساده اندیشی می‌آید.

نباید فراموش کرد که وحشی‌گری جنایت‌کاران اعتقادی، پایه‌ی جنگ صلیبی جدیدی است که با حمله‌ی آمریکا به عراق برای صدور دمکراسی آغاز شد. آماج نفرت سوزانی که در جمعه‌ی سیاه پاریس، جهان متمدن را تکان داد، مسیر حرکتی تاریخ تمدن است. اما نقش تعلیل و بنیادشناسی هر جنایت بزرگی، اندیشیدن و عرضه‌ی طرح‌هایی است که به جای تامین منافع سرمایه‌داران اسلحه و تمرکز برمنافع متعصبانه، شیوه مدیریت جهان را دگرگونه کند. روشنگری نباید از نا ممکن بترسد. و گرنه خودمختاری ذهن به عنوان اصلی‌ترین هدف روشنگری، به قول کوندرا در رمان جاودانگی، در این جهان ایماژولوژیک که سرعت تصویرهای رسانه‌ای فرصت انتخاب آزاد را تا حد قابل توجهی سلب می‌کند، مگر تا چه حد عملی است. یا اگر تا حد معینی عملی شده است، مگر دست‌آورد عدم تمکین روشنگری به «ناممکن» نبوده است؟

ناصر کاخساز
یکروز پس از جنایت بزرگ اعتقادی در پاریس