ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 13.10.2015, 9:16
مصطفی ملکیان، متوهّم ملّی

فاضل‌غیبی

چندی پیش نشستی در تهران با حضور مصطفی ملکیان، اصغر دادبه و شروین وکیلی با موضوع «رویکردی فلسفی به مفهوم ملیت» برگزار شد. خلاصه‌ای از گفتگوهای این نشست با عنوان «ملیت؛ توهم یا واقعیت؟» در روزنامۀ اعتماد و سپس در «ایران امروز» انتشار یافت. یادداشت حاضر نقدی به فلسفه‌پردازی مصطفی ملکیان دربارۀ ناسیونالیسم (ملیت) است.

فلسفه‌پردازی در ایران «سهل و ممتنع» است. سهل است، چراکه هر کس با هر پایگاه دانش و خرد دربارۀ هر موضوعی از «سنگسار» (۱) گرفته تا «زیبائی‌شناسی ملاصدرا» (۲) فلسفه‌پردازی می‌کند و «ممتنع» است، زیرا «منطق»، به عنوان روش درست بکار بردن عقل، نه تنها در میان تودۀ مردم، بلکه در میان «فیلسوفان» ما نیز رواج چندانی ندارد. این جای شگفتی نیست، زیرا که پس از تسلط اسلام بر ایران، اندیشه‌ورزی پیشین ایرانیان از تکاپو افتاد و پس از مقابلۀ شریعت‌مداران با کوشش (فارابی و ابن‌سینا) برای دست یابی به فلسفۀ یونانی، اندیشۀ فلسفی در ایران راکد شد و دیگر فیلسوفان بزرگی پدید نیامدند.

کمبود فیلسوفان بزرگ به تنهائی چندان زیان‌آور نیست. چنانکه هرچند در برخی کشورهای پیشرفته (مانند فنلاند و نروژ) فیلسوفان نامداری پدید نیامدند، اما این کشور‌ها توانستند اندیشۀ فلسفی را از دیگر کشورهای اروپایی فراگیرند. مشکل اساسی در حوزۀ کشورهای اسلامی این است که با جلوگیری از گسترش فلسفه، علم منطق نیز به این حوزه نفوذ نکرد.

متأسفانه مغز انسان به خودی خود منطقی عمل نمی‌کند و باید روش منطقی اندیشیدن را فراگیرد. چند سده پس از آنکه ارسطو (۳۲۲-۳۸۴ پ.م) علم منطق را پایه گذاشت، کوشش‌های بسیاری برای آشتی‌دادن مسیحیت با آن صورت گرفت. در نتیجه، منطق ارسطویی توانست بر دوش مسیحیت در قرون وسطای اروپا گسترده شود و بدینکه اندیشمندان آن را رعایت کردند، رفته رفته به امری عادی بدل شد و با آموزش همگانی قرین گردید.

مهم‌ترین ویژگی منطق این است که هرگاه «داده‌ها»یی را در رابطۀ منطقی با هم قرار دهیم، ممکن است به نتیجۀ جدیدی برسیم. از این راه اندیشه‌های نوینی زاده و افق‌های تازه‌ای در برابر اندیشمندان گشوده می‌شود. در ایران اما، «منطق» اغلب بدین هدف بکار می‌رود که باورهای کهن را بازسازی کند و از نو به کرسی بنشاند. این‌‌ همان بکارگیری «عقل دست‌آموز» است که هدفش «منطقی» جلوه دادن اعتقادات مذهبی است.

نظرات مصطفی ملکیان دربارۀ ناسیونالیسم و ملیت ایرانی را می‌توان چنین جمع بست:
از آنجا که همۀ انسان‌ها از حسّ وطن دوستی برخوردارند، بنابراین وطن دوستی احساسی طبیعی و غریزی است: «واقعیتی است که درون ما هست و هیچ‌کس هم از شمول این حکم بیرون نیست، یعنی خود من هم که صددرصد مخالف با ناسیونالیسم هستم این وطن‌دوستی را دارم.»(۳)

بنابراین مشکل ملکیان نه با میهن‌دوستی، بلکه با «ناسیونالیسم» است و می‌کوشد آن را از سه لحاظ: فلسفی، اخلاقی و مصلحت‌اندیشانه ردّ کند.

ملکیان بدون آنکه اشاره کند میهن‌دوستی او متوجه کدام میهن است، ادعا می‌کند پدیده‌ای بنام «ایران» وجود خارجی ندارد: «ایران اصلا چه موجودی است؟ اول موجودیتی به نام ایران را باید اثبات کرد.» (۴) و باور دارد، آنچه ایران نامیده می‌شود به ویژگی‌هایی مانند: وحدت جغرافیایی، وحدت زبانی، وحدت نژادی، وحدت تاریخی و یا اشتراک فرهنگی قابل تشخیص نیست.

ملکیان می‌پرسد، گیریم که ایران را به یک ویژگی بتوان مشخص کرد؛ مثلاً همۀ ایرانیان از نژادی خاص می‌بودند و یا همه به زبانی مشترک سخن می‌گفتند، به چه دلیلی باید برای آن به نسبت دیگر کشور‌ها برتری قائل شد:  «همین‌طور که هنگام ‌زاده شدن انتخاب پدر و مادر در اختیار من نبوده، وطنم هم دست خودم نبوده است.»(۵) بنابراین دلیلی ندارد که به آن «علقه‌ام را بچسبانم» (۶).

ملکیان «ناسیونالیسم» را «به لحاظ اخلاقی» نیز قابل دفاع نمی‌یابد. زیرا «انسان وقتی علقه گروهی پیدا کرد، نمی‌تواند گروه خودش را با غیر گروه خودش را با یک چشم نگاه کند.. اگر ملیت من با ملیت دیگری در تعارض افتاد، نمی‌توانم منصفانه عمل کنم.» (۷)

ملکیان از موضع جهان‌وطنی هر نوع وابستگی گروهی را ناروا می‌داند و می‌پرسد، چرا باید «ملی» را انتخاب کنیم، درحالیکه، اگر مقصود احساس برتری و مباهات است، می‌توانیم «گروه‌بندی دینی و یا قومی» را انتخاب کنیم؟ و نتیجه می‌گیرد که «ناسیونالیسم» از آنجا که با برتری‌جویی و خودشیفتگی عجین است، نه تنها از نظر اخلاقی، بلکه «به لحاظ مصلحت‌اندیشی» نیز موجه نیست. بدین سبب که در دنیایی «با روابطی هرچه تنگاتنگ‌تر و مرزهایی هرچه کم‌رنگ‌تر» منادی «پان ایرانیسم» بودن، در برابر «پان عربیسم» و دیگر «پان»‌ها، نتیجه‌ای جز دامن زدن به تشنج و برخورد ندارد.

در ‌‌نهایت ملکیان در دفاع از انسانیتی جهانشمول و مخالفت با هرگونه تبعیضی، بر «ناسیونالیسم» دست ردّ می‌زند.

هرچند سخنان ملکیان به نگاه نخست منطقی به نظر می‌آیند، اما از نارسایی یادشده رنجورند. بدین معنی که او در پی یافتن حقیقت نوینی نیست، بلکه هدفش به کرسی نشاندن این باور رایج است که ناسیونالیسم محکوم است. اگر جز این بود، می‌بایست دربارۀ «ناسیونالیسم» به عنوان پدیده‌ای نوین پژوهش و سپس داوری می‌کرد، درحالیکه وارونه‌کاری می‌کند و به «ناسیونالیسم» برچسب شووینیسم می‌زند! ویژگی‌های شووینیسم، مانند برتری‌جویی قومی، نژادی، فرهنگی..، را به ناسیونالیسم نسبت می‌دهد و از آنجا که محکومیت آن‌ها روشن است، ناسیونالیسم نیز بسادگی محکوم می‌شود:  «می‌خواهید بگویید ناسیونالیسم می‌خواهید بگویید شوونیسم.»(۸)

ملکیان اگر با منطق در جستجوی حقیقت بود، درمی‌یافت، «ناسیونالیسم» پدیده‌ای کاملاً جدید است که از عمرش دو سده هم نمی‌گذرد. پدیده‌ای است که در اروپای پس از انقلاب کبیر فرانسه به کوشش بزرگ‌ترین اندیشمندان دوران ابداع شد و با مفهوم کهن «ملت»، که بر پایۀ اشتراک قومی، مذهبی، تاریخی، نژادی، سیاسی... تعریف می‌شد کاملاً تفاوت دارد. کانون ناسیونالیسم، nation «ملت» است و ملت در مفهوم مدرن، جامعه‌ای است متشکل از «شهروندانی»، که از حقوق و وظایفی برابر و خدشه‌ناپذیر برخوردارند. «شهروندان» دیگر «اهالی»، «اغنام» و «رعایا» نیستند که بی‌اختیار در وابستگی «ملی» متولد شده باشند، بلکه بنا به ارادۀ آزاد خود به ملت خویش وابسته و پیوسته‌اند. به عبارت دیگر «ملت» به مفهوم نوین خود، ورای هرگونه اشتراک قومی، فرهنگی و تاریخی، جمعی از افراد آگاه و مختار را تشکیل می‌دهد که با هم پیمان بسته‌اند از حقوق و آزادی‌های یکدیگر دفاع کنند و در راه بهبود و پیشرف جامعۀ خود بکوشند. بنابراین ناگفته پیداست که ملیت نوین از «احساسی غریزی» فرا‌تر می‌رود و تکیه‌گاهش خودآگاهی‌جمعی است و بر آگاهی تاریخی و رشد فرهنگی والایی استوار است.

دربارۀ ویژگی‌های «ملت» در مفهوم نوین خود سخن بسیار است، اما نکتۀ اساسی آن است که همۀ کشورهای پیشرفته و همۀ جوامع مدنی بدون استثنا از ویژگی‌های یاد شده برخوردارند. از طرف دیگر هیچ کشوری را نمی‌شناسیم که بدون «نوزایی ملی» و نیل به دمکراسی اجتماعی و سیاسی توانسته باشد به راه پیشرفت واقعی قدم گذارد. نتیجۀ منطقی چنین نگرشی اینستکه «ملت» تنها ساختار اجتماعی است که در آن می‌توان از زندگی شایستۀ انسان برخوردار شد. سیستمی اجتماعی است که اروپاییان «ابداع» کردند و تا بحال در برخی کشورهای غیراروپایی نیز برقرار شده است و بسیار غیرمنطقی است که ایرانیان بدین سبب که مبتکر آن نبوده‌اند، از آن چشم پوشی کنند و همچنان به تصورات و باورهای واهی راه انحطاط و بحران بپیمایند.

اگر برای ملکیان بهروزی و پیشرفت ایران اهمیت داشت باید در راه جلب هم میهنان به نوسازی ایران می‌کوشید، اما او دغدغۀ دیگری دارد و به خاطر آن ملیت ایرانی را می‌کوبد. در این راه به جلب اعتماد شنوندگان نیازمند است و برای آن به وارونه‌کاری دیگری دست می‌زند:  او به عنوان «ایرانی مسلمان مدرن» (۹) می‌داند که اسلام پر است از تبعیضات: تبعیض میان مؤمن و کافر، میان زن و مرد، میان عرب و عجم، میان دارا و فقیر، میان سید و مؤمن، میان اهل کتاب و ملحد، میان مجتهد و مقلد... بنابراین نمی‌تواند از موضع اسلامی با تبعیضات مخالف باشد. از اینرو به «جهان وطنی» موضع عوض می‌کند، تا دستش باز باشد و بتواند به تبعیضاتی که به «ناسیونالیسم» نسبت می‌دهد حمله کند!

البته که «جهان وطنی» والا‌ترین آرمان انسان است و بشر از دیرگاه در آینۀ خیال، دنیایی که در آن «بنی آدم اعضای یکدیگرند» را آرزو کرده است، اما چنانکه پیشرفت از بدویت تا به امروز نشان داده، تحقق چنین دنیایی تنها با گذار از مراحل پرشماری امکان‌پذیر است. تا بدانجا در هر مرحله‌ای باید کوشید با توجه به شرایط موجود راه حل‌های مناسبی یافت. همچنانکه در جامعۀ برده‌داری دمکراسی‌خواهی واهی می‌بود، در ایران امروز نیز دفاع از موضع «جهان وطنی» جز دامن زدن به توهم نیست.

ملکیان «فیلسوف» جامعه‌ای است که بیش از هر جای دیگر دنیا از تبعیضات و اختلافات رنج می‌برد. اگر او بجای مبارزه با تبعیضات برجایگاه والای جهان‌وطنی تکیه می‌زند در واقع از آن سؤاستفاده می‌کند تا به هدف دیگری برسد. حکومت دمکراتیک مدرن در دنیای امروز تنها ساختاری است که به همۀ گروههای اجتماعی امکان می‌دهد با وجود اختلافات مذهبی، قومی، نژادی.. در کنار هم زندگی کنند و اقوام و مذاهبی که در گذشته در دشمنی با هم بسر می‌بردند، در سایۀ دمکراسی نه تنها دشمنی‌ها را کنار می‌گذارند، بلکه با کار و کوشش خود به تأمین رفاه و امنیت یکدیگر کمک می‌رسانند!

بنابراین تقویت و گسترش واحدهای مدرن ملی تنها راه واقعی و امروزی برای نیل به آرمان‌های دیرین بشر و گام بزرگی در راه رسیدن به جهان وطنی است. چنانکه تجربۀ کشورهای اروپایی نشان می‌دهد، تنها کشورهایی می‌توانند به نزدیکی واقعی و پایدار دست یابند که این مرحله را پشت سر گذاشته باشند. برعکس، کشورهای عقب مانده با ساختارهای متحجر قرون وسطایی، بزرگ‌ترین مانع در این راه هستند و حکومت‌هایی که بر بنیان اشتراک مذهبی و یا قومی شکل یافته‌اند، تخم دشمنی مذهبی و قومی را در خود می‌پرورند.

ملکیان بر جهان‌وطنی تکیه می‌کند تا بتواند «گروه‌بندی ملی» را با «گروه بندی مذهبی، قومی یا نژادی» هم‌ارز جلوه دهد. او بدین ترفند از عقب مانده‌ترین رژیم ممکن یعنی حکومت مذهبی دفاع می‌کند که نمونه‌هایش خاورمیانه را به خون و آتش کشیده و بادی را که حکومت مذهبی در ایران کاشت، به صورت توفانی مرگبار متوجه جهانیان ساخته‌ است. ملکیان بجای آنکه خواستار حکومت‌های ملی شود که توانایی حل دمکراتیک اختلافات مذهبی و قومی در درون کشورهای منطقه را داشته باشند، آتش بیار معرکه می‌شود و با اشاره به خطر داعش از مرزبندی مذهبی دفاع می‌کند!: «ببینید آیا در این دنیای ترد و شکننده می‌توانیم زندگی کنیم؟ شما فرض کنید یک داعشی دستش به سلاح اتمی برسد اول بر شیعیان جهان و بعد بر غیرمسلمانان عالم روزگار باقی می‌گذارد؟»(۱۰)

با این جمله هدف اصلی و نهائی ملکیان روشن می‌شود. او «ناسیونالیسم ایرانی» را ردّ می‌کند، تا بتواند از گروه‌بندی‌ شیعی در برابر گروه‌بندی سنی (داعشی) دفاع کند و حکومت مذهبی را «منطقی» جلوه دهد.

http: //gheybi. com/

———————-
(۱) ن. ک. فلسفۀ حکم سنگسار، ۱۵/۲/۱۳۸۹، پژوهشگاه بین المللی المصطفی
(۲) زیبایی‌شناسی در فلسفه صدرالمتألهین، دکتر حسین هاشم‌نژاد، دکتر سید جواد نعمتی، نشریه فلسفه، شماره ۱۳۹۰
(۳) - (۱۰) مصطفی ملکیان، «ملیت، توهم یا واقعیت؟»، علی ورامینی، ایران امروز، ۲۴/۹/۲۰۱۵م.


  نظر خوانندگان:

■ نوشته‌های بسیار خوبِ آقای غیبی را به چندین دلیل دوست دارم...
یک یادآوری: ناسیونالیزم معنای «ملیت» نمی‌دهد، بلکه به معنای «ملیت گرایی / ملی گرایی» است... برابرِ درست برای ملیت در انگلیسی واژۀ nationality است...
نمونه:
- از کدام «ملیت» هستید؟
- ایرانی (یا فرانسوی یا عرب یا...) هستم.
یادآوری ۲: «ملی‌گرایی» الزاماً به معنای «برتری جویی قومی / نژادی» و «شوونیزم» نیست!
در ملی گرایی یا ناسیونالیزم، رفاه و آسودگی و «سود» ملت بیش و پیش از هر موضوع دیگری از سوی دولت یا حکومت در نظر گرفته می‌شود...
آری، در ناسیونالیزم «افراطی» شاید نمونه‌های فاشیستی و تندرو دیده شود ولی تندرَوی و تعصب را در هر دیدگاه اجتماعی، دینی یا سیاسی دیگری نیز می‌توان یافت که به کاراک‌تر و گرایشهای روحی / روانی در آدم‌ها بیشتر بستگی دارد تا در خود دیدگاه...
از سوی دیگر، «میهن دوستی» نیز با ناسیونالیزم / ملی گرایی یکی نیست!
میهن دوستی یعنی اینکه اگر من یک ایرانی ولی ساکن (و حتی شهروندِ) آمریکا باشم، اینک «میهن» من آمریکاست و من آب و خاک و مردم آن کشور را به‌‌ همان اندازه دوست دارم که آب و خاک و مردم کشور خود، یعنی ایران را... و حتی اگر در فیلی پین زندگی نکنم ولی آب و خاک و مردمان آن را حتی نادیده دوست دارم و به آن‌ها به‌‌ همان اندازه احترام می‌گذارم که به کشور خود یا هر کشور دیگری...
در پایان، ایدۀ «جهان وطنی» با آنکه در تئوری بسیار خوب و حتی درست و به ویژه «منطقی» نیز هست، ولی در عمل چیزی بیش از یک «توهمِ خیرخواهانه» و از آن بد‌تر، یک «بهانۀ فرصت طلبانه!» برای اسیر کردن ملت‌ها نیست! که گفتگو در این راستا بماند برای بعد...

■ با درود و احترام. بدون اینکه به طور کلی با نطرات معرفت‌شناسانه‌ی جناب ملکیان همراه باشم،(چرا که دارای اندیشه‌ای کاملاً لائیک هستم) می‌خواهم چند نکته را عرض کنم:
ملکیان خود از اصلی‌ترین منتقدان نه تنها حکومت دینی بلکه خود پدیده‌ای به نام دین در هر شکل آن است. و سالهاست که در این نوع نگاه نظریه پردازی می‌کند.
به هیچ عنوان از صحبت‌های ملکیان منطقی جلوه دادن حکومت مذهبی بر نمی‌آید.او ناسیونالیسم را نوعی از جزم و جمود در نظر گرفته و به نقد آن پرداخته است.
در مورد مفهوم ملّت نیز سخنان شما پراکنده هستند و گزاره هایی رها شده....و موضع شما در تفکیک ناسیونالیسم افراطی و مفهوم جدید ملت به عنوان اجتماعی خود مختار مشخص نیست و نوزایی ملی با ناسیونالیسم بسیار تفاوت دارند....
سپاس جاوید جعفری/ دانشجوی فلسفه