ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 19.09.2015, 20:53
سعادت و اندوه پنهان آدمی

اشکان آویشن

یک مَثَلِ هندی می‌گوید:«به حال کسی که سعادتمند است، حسد مَبَر. تو از اندوه پنهان او بی‌خبری.» این مَثَل، در ذهن من، اندیشه‌های گوناگونی را به حرکت درمی‌آورد. پاره‌ای از آن‌ها در تضاد با یکدیگرند و شماری، به موازات هم حرکت می‌کنند. اما قبل از هرچیز، نخست باید دید که آیا سعادتمند بودن، با اندوه پنهان آدمی در تضاد است و یا بخشی از آن به شمار می‌آید؟ پاسخ به این پرسش، نمی‌تواند در جواب‌های «بله» و «نه» خلاصه‌گردد. اما اگر به گونه‌ای ساده‌دلانه بخواهم سعادت انسانی را توصیف‌کنم باید بگویم که سعادتمند بودن به معنی آنست که انسان قاعدتاً نمی‌بایست هیچ اندوهی در زندگی خویش داشته‌باشد. نه اندوه نهان و نه اندوه آشکار. با چنین توصیفی از خوشبختی، باید گفت که اگر کسی در زندگی خویش، نگرانی و اندوه داشته‌باشد، چه از نوع آشکار و چه از نوع نهان آن، موجودی‌است بدبخت و یا کمتر خوشبخت.

در همین‌جا، یک نکته‌ی دیگر نیز چهره می‌نماید. آن نکته آنست که خوشبختی ساده‌دلانه‌ی انسانی، هیچ اندوهی را برنمی‌تابد. با چنان معیاری، اگر اندوهی آشکار در زندگی یک فرد خوشبخت وجود داشته‌باشد، او باید ادعای خویش را برای خوشبخت بودن پس بگیرد. اگر دیگران هم چنین نسبتی را به او بدهند، بسیار نسبت نادرستی داده‌اند. زیرا همه می‌بینند که نگرانی‌های معینی بر زندگی آن فرد، سایه‌ افکنده‌است. دیگر چه جای آنست که سیاهی را، سپیدی بنامیم؟ اگر هم آن فرد در زندگی فردی و خانوادگی خود، نگرانی خاصی داشته‌باشد که مردم از آن بی اطلاع باشند و یا فقط افراد معدودی بدان آگاه، در آن صورت، باید تابلو خوشبختی را از سردرِ خانه‌ی او پایین‌کشید. زیرا نگرانی نهان او، بر هستی آن خوشبختی حسدآفرینانه از سوی مردم، خط بطلان می‌کشد.

در این مَثَل، بُعد دیگری نیز نهفته‌است. آن بُعد عبارت است از حسد نبردن به هرکس که خوشبخت‌است. زیرا امکان آن وجود دارد که در زندگی آن فرد به ظاهر خوشبخت، اندوه نهانی خانه کرده‌باشد که من و شما از آن بی‌خبریم. از آن‌جا که افراد خوشبخت، چنان ظاهری از زندگی خود ارائه می‌دهند که کمترین تَرَکی در آن‌ دیده نمی‌شود، پس باید این احتمال را گذاشت که هر انسان خوشبختی، اندوهی را از دیگران پنهان کرده‌است تا آنان لحظه‌ای در خوشبختی او، تردید روا ندارند. نتیجه آن می‌شود که بیش از نیم میلیارد از جمعیت هند، هرگز نباید در حسرت زندگی پُر زرق و برق و سرشار از فراوانیِ افراد ثروتمند و یا افرادِ موفق باشند. زیرا این احتمال وجود دارد که پشت دیوار خانه‌ی هر فرد خوشبخت، چه از ساکنان هند و چه از ساکنان کشورهای دیگر، چه بسا نگرانی‌ها، درد و داغ‌ها و یا غم‌های عظیمی خانه کرده‌باشد. مَثَلِ مورد نظر، در عمل همه‌ی افراد فقیر، بدبخت، پژمرده و بی‌خانمان را مخاطب قرار می‌دهد که اگر خوشبختی بی‌اندوه می‌خواهید، در حسرت خوشبختی خوشبختان نباشید. آنان فقط به ظاهر خوشبختند اما در باطن، با غم‌های بزرگی دست و پنجه نرم می‌کنند.

این مَثَلِ هندی، اشاره نمی‌کند که نشانه‌های بنیادین خوشبختی و بدبختی مردم، کدام عناصر تعیین‌کننده‌است. زیرا اگر بدان‌ها اشاره‌شود، ناگهان مردمان فقیر، بی‌خانمان، بیمار و دردمند با صدای بلند اعلام می‌دارند که ما خواهان همان غم نهان افراد ثروتمند هستیم اما دوست‌داریم، بخشی از خوشبختی آنان را بچشیم، بنوشیم، بپوشیم، مصرف‌کنیم و یا بخوریم. نکته‌ی دیگر در این گفته آنست که چنین اندیشه‌هایی در قالب مَثَل و ضرب المَثَل، خاص سرزمین‌هایی است که بی‌عدالتی اجتماعی، نابرابری زن و مرد، تعصبات دینی و فرهنگی، بیداد می‌کند. هنوز یکی دو ماه بیشتر از خودکشی یک دختر جوان هندی نمی‌گذرد که به علت ناامیدشدن از تغییر تصمیم پدرش مبنی بر درست‌کردن توالت در خانه، به زندگی خویش خاتمه داده‌بود. دلیل انصراف پدر دختر آن‌بود که فکر کرده‌بود پولی را که برای درست‌کردن یک توالت خصوصی برای اعضای خانواده پس‌اندازکرده، بهتراست برای ازدواج دخترش نگه‌دارد. در حالی‌که دختر او، سال‌ها منتظر روزی بوده‌است که پدرش بگوید حالا پس‌انداز من بدان حدرسیده که قادرم در خانه‌ی خودمان، یک توالت خصوصی درست‌کنم. اما با تغییر تصمیم پدر، آرزوهای دختر مورد نظر، به کلی برباد رفته‌بود. برای انسان جوانی که نمی‌تواند افق‌های بازتر و دورتری را ببیند، خودکشی یگانه راه چاره بوده‌است.

فقط کافی‌است کمی به این حادثه بیندیشیم. تردید ندارم که در خانه‌ی مورد نظر، دختر آنان، یگانه فرزند نبوده‌است. اگر حتی مجسم‌کنیم که دختر آنان، بزرگ‌ترین فرزند خانواده بوده و از عمر او، بیست سال نیز می‌گذشته، این بدان معناست که اعضای این خانواده، در خلال بیست و یک‌سال زندگی مشترک، از داشتن یک توالت خصوصی محروم بوده‌اند. به راستی آیا چنین پدیده‌ای از نظر انسانی، شرم‌آور نیست؟ من نمی‌خواهم این شرم را متوجه شخص خاصی سازم. زیرا در پی آن، دریچه‌ای به مسائل سیاسی باز می‌شود که دیگر بر آن، پایانی متصور نیست. اما به عنوان یک‌انسان، می‌توان این نیاز را برای یکایک افراد کره‌ی زمین، ضروری و ابتدایی نامید. حتی در دوردست‌ترین روستاهای یک کشور فقیر آفریقایی نیز، شعله‌های چنین نیازی، چنان زبانه نمی‌کشد که دختر جوانی را در هند، در کام خود بسوزاند. تردید ندارم که آن دختر جوان، جزو نخستین قربانیان خاموش نیاز به ابتدایی‌ترین عنصر زندگی انسان در این کشور نبوده‌است.

اگر جای چندان دوری نرویم، من در ایرانِ پنجاه یا شصت سال پیش، خانه‌هایی را دیده‌ام که توالتشان، از داشتن «در» محروم بوده و یک پارچه‌ی پاره و کثیف، به ایفای چنین نقشی پرداخته‌است. حتی توالت‌هایی را دیده‌ام که دیوار آن‌ها بیش از نیم متر نبوده و برای داشتن «در» و «سقف» نیز به طور طبیعی فریاد آن توالت به هوا بلند بوده‌است. در چنان خانه‌هایی، زنان و دختران خانواده، شبانه‌روز، گرفتار عذابی الیم بوده‌اند. اگر هر ایرانی در سن و سال من بخواهد خاطرات خود را از توالت‌هایی از این دست که دیده، برزبان جاری سازد، چه بسا سر به هزاران صفحه بزند. این‌که از زمان حال و یا بعد از انقلاب حرفی نمی‌زنم بدان دلیل‌است که در ایران نبوده‌ام و تصوری واقع‌بینانه از این وضع ندارم.

از مَثَلِ هندی دور نیفتیم. من در خلال این دهه‌هایی که در سوئد زندگی کرده‌ام، هرگز مَثَلی یا ضرب‌المَثَلی که مربوط به کشورهای دمکرات و ثروتمند جهان‌باشد و مضمونی از این دست داشته‌باشد، برنخورده‌ام. یا مردم خوشبختند و یا بدبخت. برای خوشبختی و بدبختی نیز معیارهایی پایه‌ای و عقلانی وجود دارد که اگر هرکدام از آن معیارها کارنکند، قطعاً بخشی از آن خوشبختی، زخمی و تیره‌است. در این کشورها، چیزی به نام غم پنهان وجود ندارد. دولت، کمک‌کار مردم‌است. حتی اگر کسی فرزند ناقص‌العضو و یا آسیب‌دیده‌ی روانی داشته‌باشد، دولت وظیفه‌ی خود می‌داند که به پدر و مادر او کمک‌کند تا بار روحی، جسمی و حتی اقتصادی- اجتماعی آنان کاهش‌یابد. هیچ کس گرسنه نیست و اگر بیکار هم باشد، از یک حداقل زندگی انسانی از طرف سازمان‌های دولتی برخوردار می‌گردد. بدبخت به معنایی که در کشورهایی نظیر هند، در میان مردم جاری‌است، در این کشورها، محلی از اِعراب ندارد.

از طرف دیگر باید دانست که زندگی آدمی، صرف‌نظر از آن که در جامعه‌ای ثروتمند، مرفه و دمکرات مطرح‌باشد یا در جامعه‌ای فقیر، از یک‌رشته نگرانی‌های خاص در دوران‌هایی خاص، به ویژه در دوران پیری و فرسودگی، آکنده است. چه کسی به مرگ نمی‌اندیشد؟ چه کسی می‌تواند به دوران سالمندی و هجوم دردهای گوناگون که به علت فرسودگی بدن و یا مواظبت نکردن از آن پدید آمده‌است، چشم ببندد؟ وقتی به رباعیات خیام مراجعه می‌کنیم، درآن تصویر انسانی را می‌بینم که ظاهراً نگران آب و نان، خانه و کار نیست. حتی برای سلامت تن خویش نیز نگرانی ندارد. نگرانی او، ریشه در هستی کوتاه و دو روزه‌ای دارد که آدمیزاده را وارد جهانی می‌سازد که سرشار از زیبایی‌ها، مهربانی‌ها، لذت‌ها و ماجراهای هیجان‌خیز است. او هنوز به اندازه‌ی کافی، از افت و خیزهای زندگی و تجربه‌های حاصل از آن، بهره نبرده‌است که یک‌باره، زنگ کاروان مرگ به صدا می‌آید. خیام به نیابت نسل انسان، چه هندی باشد و چه آمریکایی، چه آفریقایی باشد و چه از جزایر دور افتاده‌ای در یکی از اقیانوس‌های کره‌ی زمین، که حتی بر روی نقشه‌ی جغرافیا، جایی میکرُسکُپی را هم اشغال نمی‌کند، فریادگر این نگرانی انسانی‌است. بیهوده نیست که کلام او، وقتی پا به سرسرای ذهن آدمی که بگذارد، صر‌نظر از زبان، نژاد و ملیت، صرف نظر از خوشبخت یا بدبخت‌بودن، وی را ناگهان از خوابی گران بیدار می‌سازد و آن غم ملیح نهان را که ارتباطی به داشتن و نداشتن ندارد، در میدان اندیشه‌های او به جَوَلان وامی‌دارد.

شنبه دوازدهم سپتامبر ۲۰۱۵