ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 09.08.2015, 21:21
امنیت و منافع ملی ایران در عرصه‌ی سیاست جهانی

شکرالله کمری ماژین / محمدرضا صفایی

در روابط بین‌الملل و سیاست‌های جهانی٬ دولتها تمام تلاش خود را بکار می‌گیرند که بتوانند تا سرحد امکان منافع ملی کشورشان را در برابر رقبا و حتا کشورهای دوست حفظ کنند. اما حفظ و ادامه‌ی منافع ملی در عرصه روابط بین‌الملل حتا در نزدیکترین روابط سیاسی و اقتصادی امکان‌پذیر نخواهد بود اگر سایر کشورها اطمینان پیدا نکنند که منافع آنها نیز حفظ خواهد شد٬ به سخن دیگر حفظ منافع ملی برابر است با احترام نهادن و حفظ منافع کشورهای دوست و حتا رقیب.

در عرصه سیاست بین‌المللی، نه تاریخ و قدمت کشورها، بلکه درایت و کاردانی دولت مردان٬ قدرت سیاسی٬ اقتصادی وحتی نظامی است که می‌تواند تاثیر گذار باشد.

در ذکر نمونه بارز این مورد، می‌توان اسرايیل را نام برد. اسرايیل کشوری است که پس از جنگ جهانی دوم با تصویب سازمان ملل اعلام موجودیت کرد، ولی دولت مردان این کشور کوچک و تازه تأسیس در هفت دهه گذشته چنان درایتی از خود نشان دادند و تلاشهای بی‌وقفه بکار بردند که توانستند جای خود را در میان کشورهای قدرتمند و با نفوذ جهان باز کنند و بتوانند نه تنها در منطقه خاورمیانه بلکه در سیاستهای جهانی تاثیر گذار باشند٬ در حالیکه کشورهایی نیز وجود دارند که با تمام قدمت و تاریخ دیرین اجتماعی در زمان کنونی در منجلابی از فلاکت وبحران غوطه ورهستند.

در همین چند سطر اول این نوشته بسیاری گفته‌های دیگر و پرسش‌ها سر برمی‌آورند. با همه‌ی اینحال آنچه که مد نظر نویسندگان این مقاله است، تحلیلی از شرایط موجود سیاست خارجی کشور ایران و جهت‌گیری واقع بینانه‌ی این سیاست با در نظر گرفتن امنیت و منافع ملی این کشور است.

ما، مبانی سیاست خارجی ایران و بالتبع نیز تحلیل‌ها، اهداف و جهت‌گیریهای آن را در راستای تآمین امنیت و منافع ملی این کشور نمی‌دانیم. ما معتقد هستیم که مبانی، روش‌های تحلیلی و جهت گیریها در قالب رویکردهای سیاسی و دیپلماتیک متحقق می‌شوند و به منصه‌ی ظهور در می‌آیند.

پرداختن به آن اصول و روش‌ها، کاری است بسیار پایه‌ای و نیازمند تحقیقی با معیارها و ابزارهای دانش فلسفه‌ی سیاسی، چیزی که مقصود مقاله‌ی حاضر نیست. ما بر آن هستیم که رویکردهای عملی و جهت گیریهای سیاست خارجی ایران را زیر ذره بین ببریم. در این کار ناچار هستیم با خطوط قرمز سیاستگذاریها درگیر شویم و از چهارچوبه‌های سی و چند ساله نیز عبور کنیم.

بنابراین از آنجایی که تحلیل حاضر به تابوها و خطوط قرمزی که در ورای چند دهه‌ی گذشته تعیین شده‌اند نزدیک می‌شود، نتیجه‌گیری حاصله‌ی آن نیز می‌تواند غیرمعمول و ناماْنوس با شنیده‌های تکرارشده‌ی دهه‌ها به نظر بیاید.

ما مجبوریم به ساختار سیاسی ایران اشاره‌ای داشته باشیم. در عین حال که محور اصلی این ساختار نهاد ولایت است، با این حال حکومت کنونی ایران از زمان روی کار آمدن آن تا کنون هرگز از یک بافت یکدست و هماهنگ برخوردار نبوده است آنچنان که تصمیمات از جانب یک شخص یا یک مرکز پرقدرت صادر شود و دیگران موظف به اجرای دستورات باشند. با تمام تلاشهایی که از جانب نهاد ولایت برای این یک دست سازی بکار رفته است، حکومت در کلیت خویش همواره از یک بی‌نظمی و تعدد مراکز قدرت رنج برده است. در نظام سیاسی ایران، هریک از مراکز قدرت شیوه‌ی خویش را دنبال کرده و در عرصه‌ی تحت نفوذش به سلیقه‌ی خاص خویش عمل می‌کند، بلکه تا جاییکه ممکن است از نهاد ولایت که همه‌ی آنها بدان التزام دارند، پیروی نمی‌کنند. گروههای مختلف قدرت، هریک اهرم‌های اقتصادی خویش را در دست داشته و بر بخشی از سرمایه‌های ملی کشور تسلط دارند. البته این خود باعث می‌شود که در این ساختار حکومتی هیچ مقام و مرجعی جهت مراجعه‌ی مردم به قصد دادخواهی یا حتی مرجعی جهت رفع و رجوع اختلافات فیمابین مراکز قدرت وجود نداشته باشد. به همین خاطر نیز هست که گروههای رقیب قادر نیستند که یکدیگر را به محاکمه و بازخواست بکشانند. یکی از ویژگی‌های چنین روندی این است که به موازات شکل گیری و قوام تدریجی گروههای مختلف قدرت، امید و امکان اصلاحات روز به روز رنگ می‌بازد تا جاییکه حتی این امید و امکان می‌تواند از اراده و خواسته‌ی محور اصلی ساختار نیز خارج شود بطوریکه تلاشهای راْس نظام نیز در جهت بهبود وضع موجود یکی پس از دیگری خنثی گردند.

پیشتر به تابوها و خطوط قرمز در تعیین سیاستهای حکومت به اختصار اشاره کردیم. این تابوها و خطوط قرمز همان‌هایی هستند که در سی و اندی سال اخیر در کشور ایران به عنوان ابزارهایی در جنگها و رقابت‌های داخلی میان مراکز و گروههای مختلف قدرت مورد استفاده قرار گرفته‌اند. به این نیز اشاره شد که این گروههای رقیب قادر نیستند که یکدیگر را به محاکمه و تخطئه بکشند، بلکه علیرغم این باید گفت که بسیار گروهها و اشخاص در این مدت سی و اندی سال بوده‌اند که بتدریج از عرصه‌ی سیاست کشور محو و نابود گشته‌اند. مهمترین عامل این امحاء نزدیک شدن آنان به همین تابوها و خطوط قرمز بوده است. بنابراین آنچه که همچنان تا به امروز در صحنه‌ی حیات سیاسی ایران باقی مانده است، آن بخش‌هایی و به زبان ساده‌تر آن مراکزی هستند که همچنان بر ره آشتی ناپذیری اصرار می‌ورزند. امروز اگر بخشی یا گروهی در درون سیستم خواستار اصلاح و تغییر باشند، علاوه بر اینکه در موفقیت آنان جای بسیاری شک و شبهه هست، این را قریب به یقین می‌توان گفت که موضوع بقای خویش درچهارچوبه‌های سیستم را نیز به مخاطره می‌افکنند. اغلب این گروهها در ممارست و مجاورت با واقعیتهای عینی و ملموس سیاست جهانی و در مواجهه با واقعیات دنیای بیرون عمدتاْ نیز به نیت اصلاح نظام و برون رفت از چالشهایی که نظام با آنها درگیر است در صدد زیرسؤال بردن تابوها و خطوط قرمز برآمده‌اند، اما نتیجه‌ی چنین تلاشهایی تا به امروز محدود به امحاء و حذف خود آنان بوده است.

تاْثیر مناسبات سیاسی داخلی بر وضعیت و جهت‌گیری‌های سیاست خارجی

هدف از اشاره‌ی گذرا در خصوص ترکیب قدرتهای سیاسی و مکانیزم داخلی روابط سیاسی در ایران که در بالا آمد این است که تاْثیر این مکانیزم و مناسبات داخلی را بر روند سیاستگذاریهای خارجی نشان دهیم.

بسیاری از محققین بر تاْثیر نهادهای سیاسی داخلی و مناسبات سیاسی درون کشورها بر تصمیم گیریهای رهبران سیاسی در صحنه‌ی بین‌المللی تاْکید ورزیده‌اند. برد اشلی لیدز (۱۹۹۹) از جمله محققینی است که چگونگی و ترکیب نهادها و مناسبات سیاسی داخل کشورها را بر تلاش رهبران سیاسی در ایجاد همکاری‌ها درون سیستم بین‌الملل مؤثر می‌داند (لیدز، ۱۹۹۹). مارچ و اولسن (۱۹۹۸) این رابطه را تا جایی مهم می‌دانند که می‌گویند جداساختن سیاست داخلی و سیاست خارجی از یکدیگر امری است غیرممکن (مارچ و اولسن، ۱۹۹۸).

اگر نتوان گفت که سیاست بین‌المللی یک کشور انعکاسی است از آنچه که در روابط سیاسی داخلی آن کشور می‌گذرد، لااقل می‌توان این را گفت که سیاست داخلی تاْثیر وافری بر سیاست بین‌المللی دارد بطوریکه فیرون (۱۹۹۸) استدلال می‌کند که سیاست داخلی عموماْ یک بخش مهمی است در توضیح سیاست خارجی (فیرون، ۱۹۹۸).

اگر دایره‌ی توجه خود را بطور کلی به رابطه‌ی بین مناسبات سیاسی داخلی و سیاستگذاریهای خارجی کشورهای خاورمیانه معطوف کنیم، خواهیم دید که بسیاری از صاحبنظران بر پیوند بین مذهب از یک سو و روابط بین‌الملل در کشورهای مختلف این منطقه از جهان تاْکید کرده‌اند. دین اسلام در این کشورها آنچنان نقش والایی دارد که «به انحاء مختلف درشکل گیری سیاست‌های خارجی و مواضع دولتها در خاورمیانه تاْثیر داشته است»(منداویل، ۲۰۰۹: ۱۸۶). این می‌تواند با معیارهای نظریه‌ی رئالیست در روابط بین‌الملل کاملاْ مغایر باشد.

اگر برگردیم به موضوع اصلی مقاله حاضر می‌توانیم ادعا کنیم که نظام سیاسی ایران همچنان که در داخل کشور با عدم هماهنگی و وجود تعدد مراکز قدرت مواجه است، تقریباْ در سراسر مدت سی و چند ساله‌ی حیات خویش در بیرون از مرزها نیز یا اقدام به بحران آفرینی نموده که نتیجه‌ی آن افزایش هرج و مرج در سطح بین‌المللی است و یا در کاهش تنش‌های بین خود و دنیای بیرون ناموفق بوده است. این کشور همچنان اتهام حمایت از تروریسم جهانی را با خود یدک می‌کشد. در اینکه چگونه می‌توان تروریسم جهانی یا حامیان تروریسم را تعریف کرد و اینکه تروریست کیست و حامی تروریست چگونه شناخته می‌شود، اختلاف بسیاری در میان صاحبنظران هست، چیزی که در مرکز توجه این مقاله نیست. اشاره به این موضوع از این جهت است که حکومت ایران با گذشت دهه‌ها از روی کار آمدن آن هنوز کاملاْ بر این چالش جدی بین‌المللی فائق نیامده است.

این امری بدیهی است که سیاستهای خارجی هر کشوری نتایج و عواقبی دارند. اگر این سیاستها مبنای عقلی و منطقی نداشته باشند، هزینه‌هایی را نیز دربردارند و این نیز امری است واضح که هزینه‌ی آن سیاستها را مردم آن کشور به اجبار و ناچاراْ متحمل می‌شوند. بنابراین اتخاذ مواضع و سیاستگذاریهای مربوط به امور روابط با ملتهای دیگر در پیوند با منافع ملی قرار می‌گیرد بطوریکه هر دولتی در قبال مواضع و سیاستهایی که اتخاذ می‌کند، می‌بایستی ‍پاسخگوی ملت خویش باشد.

تمرکز مقاله‌ی حاضر بر امنیت، منافع ملی و موقعیت بین‌المللی ایران در رابطه با قدرتهای جهانی می‌باشد. این مقاله بالاخص در نظر دارد تحلیلی از چگونگی رابطه ایران با یک سه ضلعی اتحاد ارائه دهد. این تحلیل عمدتآ بر تئوری رئالیست که به عقیده‌ی ما نقطه‌ی آغازین تئوریک در روابط بین ملتهاست، استوار می‌باشد. بدیهی است که طرفداران این تئوری امروزه به شاخه‌های متعدد و عمدتآ به دو شاخه‌ی رئالیستهای کلاسیک و نئورئالیستها منشعب شده‌اند. با اینحال یک سری اصول و تفکرات بنیادین به مثابه هسته‌ی اساسی این تئوری مورد اعتقاد همه‌ی رئالیستها اعم از کلاسیک و جدید است. بنا بر این ما بدون اینکه به کُنه این تئوری برویم و به بررسیِ خودِ آن نظریه و انشعابات و تفکرات عدیده‌ی آن بپردازیم، قصد این داریم که موضوع مورد نظرمان را به کمک اصول و مقوله‌های اساسی این تئوری توضیح دهیم.

به هدف اینکه خواننده بتواند به‌سهولت در چهارچوب و مسیر این تحلیل قرار بگیرد، ما نتیجه گیری نهائی خویش را در ابتدای این نوشته می‌آوریم و باز می‌گردیم به طرح پایه‌ی تئوری‌ای که نام بردیم.

در اینجا ناچار هستیم که به آن سه ضلعی اتحاد اشاره کنیم تا موضوع کمی روشن‌تر شود.

اگر کمی به رابطه‌ی بین امریکا٬ انگلستان و اسرايیل با تمرکز بر منافع و همکاریهای استراتژیکی شان توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که صرفنظر از اینکه چه دولتهایی در این کشورها بر سر کار بیایند، اتحادی غالبآ نامحسوس و شاید هم بعضآ نانوشته میان این سه کشور بدون آنکه خدشه‌ای جدی بر این اتحاد وارد آید همچنان ادامه دارد، بطوریکه نمی‌توان تاثیر و نقش این سه کشور را در سیاست‌های منطقه‌ای و جهانی نادیده گرفت.

حاصل کار ما نهایتآ بدانجا انجامید که ادعا کنیم عاقلانه‌ترین راه برای اعاده و ترمیم منافع ملی و امنیت ایران این است که به این سه ضلعی نزدیک شود و با هر سه کشور نامبرده نه تنها روابطه نزدیک بر مبنای همکاری در راستای منافع مشترک برقرار کند بلکه با گسترش هر چه بیشتر روابط در جنبه‌های گوناگون به حلقه قدرتمند این سه ضلعی وارد شود. این نه فقط می‌تواند در راستای برآورد نیازهای امنیتی و ملی ایران باشد بلکه می‌تواند هماهنگ با تأمین منافع کشورهای امریکا٬ انگلستان و اسرايیل نیز باشد که راه ایران را جهت ورود به این عرصه هموار کنند. در ادامه مقاله، این موضوع را بطور عمیق تری بررسی خواهیم کرد.

همانطور که ذکر کردیم دلیل اساسی ما برای مطرح کردن ادعای مبنی بر عاقلانه بودن نزدیکی ایران به سه ضلعی آمریکا، بریتانیا و اسرائیل بر اساس تحلیلی از موقعیت بین‌المللی ایران از منظر تئوری رئالیست می‌باشد.

بر مبنای این تئوری، قبل از هر چیزی اکتورهای بنیادین دخیل در روابط بین‌الملل تعیین می‌گردند. رئالیستها معتقدند که واحد اولیه و اساسی در صحنه‌ی سیاست بین‌الملل «دولت» است بطوریکه بدون انکار کردن نقش سازمان‌های بین‌المللی، بازیگران اصلی عرصه روابط بین ملتها، دولتها می‌باشند.

هر دولتی در رابطه با دولتهای دیگر منطقاً سیاست‌هایی را دنبال می‌کند که در جهت امنیت و منافع ملی کشور خویش باشد. این خود، اصلی است که بر مبنای غریزه‌ی طبیعی انسانها در داشتن امنیت و در تلاش شان برای منافع خویش، پذیرفته شده است.

تلاش دولتها در جهت حفظ و ارتقاء امنیت شان و همچنین در راستای منافع ملی شان، رقابت با دولتهای دیگر را ایجاد می‌کند که می‌تواند به جنگ یا برخوردهای خشونت آمیز بین آنان منجر شود. به اعتقاد بسیاری از دانشمندان علوم سیاسی، یکی از عواملی که می‌تواند از جنگ بین دولتها یا از برخوردهای خشونت آمیز جلوگیری کند، «بالانس قدرت» می‌باشد. این نیز یکی از مقوله‌های اساسی در چهارچوبه‌های تفکر رئالیستی است.

در همین جا ناگزیر هستیم مسئله‌ای را توضیح دهیم و آن اینکه زمانی که از امنیت و منافع ملی ایران سخن می‌گوییم، دقیقاً امنیت و منافع ملی مردم ایران مد نظر ماست و نه لزومآ امنیت و منافع حکومت. این دو می‌توانند مغایر یکدیگر باشند در حالیکه نقطه‌ی آغازین ادعای ما بر این اساس قرار می‌گیرد که یک رابطه‌ای بر پایه‌ی احترام متقابل بویژه بین ملت ایران و ملتهای امریکا٬ انگلیس و اسرائیل می‌تواند متضمن فضای سیاسی امن‌تر و نتایج مثبت سیاسی برای این ملتها و بالتبع برای منطقه خاورمیانه نیز باشد.

البته در این جا یک سئوال تئوریک پیش می‌آید و آن این است که منطق دولتها در دنبال کردن سیاست‌هایشان تا چه حد منطبق با امنیت و منافع مردم کشورهایشان می‌باشد بطوریکه اگر در همین اصل «رفتار منطقی دولتها» جای تردید بگذاریم، می‌توانیم سایه‌ی یک پارادوکس تئوریک را بر اندام تئوری رئالیست حس کنیم.

بدون اینکه بخواهیم وارد مباحث پیچیده‌ی تئوریک بشویم، این موضوع را بدین سان توضیح می‌دهیم که ما مبنای تحلیلمان را از آنجایی بر اصول این تئوری گذاردیم که معتقد هستیم تئوری رئالیست کهن ترین، اساسی ترین، معتبرترین و ملموس‌ترین فرضیه‌ی مورد استفاده جهت تشریح رفتار دولتها در صحنه‌ی روابط بین ملتهاست. از آنجائیکه ما در هیچیک از مراجع و منابع این تئوری و از جانب هیچکدام از دانشمندان علم روابط بین‌الملل به طرح یا توضیح این دوگانگی بین منافع دولتها و منافع ملتها برخورد نکردیم در گام بعدی مان، برداشت و پیش فرض خویش را بر این قرار دادیم که در بحث پیرامون امنیت و منافع ملی، غرض ما ملتهاست و نه لزومآ دولتها.

اولیه‌ترین و مهمترین تلاش و وظیفه دولتها، بر پایه‌ی همین تئوری رئالیست، حفظ بقای خودشان است. به گفته‌ی «میرس هایمر» (۱۹۹۴) بنیادین‌ترین انگیزه‌ی چرخش دولتها حفظ بقاء است. به عبارتی متیوان گفت مقوله‌های اساسیِ پیشتر نامبرده چون امنیت و منافع ملی در سایه‌ی همان هدف بنیادین که حفظ بقاء باشد قرار می‌گیرند.

لذا هدف ما از طرح ادعای عاقلانه بودن و سازنده بودن نزدیکی ایران به سه ضلعی اتحاد آمریکا، بریتانیا، اسرائیل ارائه‌ی این تحلیل است که بر مبنای آن می‌توان به این نتیجه گیری رسید که رابطه با کشورهای نامبرده می‌تواند مناسبترین تضمین‌ها را در جهت تآمین منافع استراتژیک مردم ایران در سد سال آینده در بر داشته باشد . به سخن دیگر اگر ایران بر فرض مجبور باشد که برای سد سال آتی یک کشور دوست در سطح جهانی برای خود انتخاب کند می‌توان گفت ایندوست می‌بایست امریکا باشد، و اگر بر همین مبنا بخواهیم یک کشور دوست در اروپا نام ببریم بدون شک انگلیس خواهد بود، همچنین بهترین کشور دوست و قابل اعتماد در خاورمیانه برای ایران اسرائیل خواهد بود.

آنارشی در روابط بین‌الملل

یکی از مفاهیم اولیه و کلیدی در تئوری رئالیست، مفهوم «آنارشی» می‌باشد. آنارشی در اینجا با هرج و مرج داخلی یک کشور کمی تفاوت دارد. در اینجا به این مفهوم است که یک نظام پایدار مورد پذیرش همه‌ی ساکنان زمین و بعبارتی دیگر یک سلسله مراتب ساختاری در سیستم بین‌الملل وجود ندارد و در نتیجه هیچ مرجع و دادگاهی که ضمانت اجرائی داشته باشد در رابطه‌ی بین دولتها موجود نیست. «میرس هایمر» (۱۹۹۴) می‌گوید سیستم بین‌الملل اساساٌ بر هرج و مرج است. بنا بر این هر دولتی تنها خود را دارد و لاغیر. پس در این دنیایی که هر دولتی می‌بایستی گلیم خویش را بدر ببرد، صحبت از ارزشها و اخلاق و رسالت‌های مقدس جهانی بیش از اینکه فریب یا ساده لوحی باشد، چیز دیگری نخواهد بود، بطوریکه مورگنتا (۱۹۵۴) می‌گوید اصول اخلاقی جهانی نمی‌تواند در اقدامات دولتها کاربُردی داشته باشد. بر پایه‌ی این باور، هر دولتی که ضعیف شود دیر یا زود به وسیله‌ی دولتهای دیگر بلعیده خواهد شد، پس رئالیستی‌ترین و واقع بینانه‌ترین هدف هر دولتی در وهله‌ی نخست حفظ و بقاء خویش است قبل از اینکه به هر چیز دیگری بیندیشد. نتیجتآ در راستای این حفظ و بقاء، هر دولتی بر مبنای ارزیابی‌ای که از وضعیت پازل گونه‌ی سیاست منطقه‌ی خویش و سرانجام سیاست جهانی ارائه می‌دهد دولتهای تهدید گر را شناسائی کرده و بالاخره متحدین خویش را پیدا می‌کند.

به اعتقاد ما مفهوم آنارشی در روابط بین دولتها با این مفهوم در چهارچوبه‌های ملی کشورها در یک ارتباط ذاتی هستند بطوریکه می‌توان گفت تا حدود زیادی هرج و مرج و بی‌نظمی در ساختار دولتها اساس و منشاْ هرج و مرج، و اعمال زور بین آنها را تشکیل می‌دهد.

اگر بخواهیم کمی عمیقتر به مفهوم آنارشیسم توجه کنیم می‌توان گفت که واژه‌ی آنارشیسم ریشه‌ی یونانی دارد با تعاریف و چهره‌های گوناگون. در دورانهای گذشته فلاسفه و دانشمندانی پیرو این مکتب بوده‌اند که خود، بحثی است دامنه دار و خارج از موضوع مقاله‌ی حاضر.

آنارشیسم درواقع یعنی هرج و مرج، بی‌نظمی و اغتشاش خواه؛ اندیشه‌ای که نابودی حکومت و تشکیلات دولتی را در سر می‌‍پروراند، بلکه سعادت بشر را در نابودی حکومتها می‌داند. آنارشیست‌ها معمولاْ با شیوه‌های اعمال زور و ترور درصدد براندازی حکومت یا نظام برمی آیند.

لازم به یادآوری است که برخی حکومتها، خود برآمده از آنارشیسم و مولد هرج و مرج، بی‌نظمی و بالتبع فساد هستند. چنین روشی در اینگونه حکومتها به صورتی پیگیر و به هدف نابودی و تخطَّئه‌ی تمامی اندیشه‌های سازنده دنبال می‌شود. هدف غائی اینگونه حکومتها، حکومت کردن به هر قیمت ممکن می‌باشد.

با نگاهی گذرا به ساختار حکومتی اغلب کشورهای خاورمیانه، در خواهیم یافت که ورود به دایره‌ی کوچک حکومتی در این کشورها مستلزم داشتن روابط و وابستگی‌های خاص سیاسی، مالی، ایدئولوژیک، خانوادگی، قومی و قبیله‌ای می‌باشد. از مشخصه‌های بارز این گونه حکومتها، می‌توان وجود خانواده‌های قدرتمند، نسبتهای قومی نزدیک و دور و یا ‍پیوندهای درون فامیلی را نام برد بطوریکه ساختار سیاسی و اقتصادی حکومت در دست یک یا چند گروه پرقدرت نهادینه شده قرار دارند.

هدف از این توضیح مختصردر خصوص حکومتهای برآمده از آنارشیسم یا حکومتهای مبتنی بر بی‌نظمی آنست که بگوییم اینگونه حکومتها بر پایه‌ی چنان خصوصیت ذاتی و چنان شیوه‌ای نیز با دنیای پیرامون خویش و با ملل دیگر ایجاد رابطه می‌کنند.

تهدید از کدام ناحیه؟ همکاری با چه کسی؟

بر مبنای تعریف بسیار مختصر و کوتاه از سرشت روابط بین‌الملل از دیدگاه تئوری رئالیست، به یک نمونه‌ی مهم اشاره می‌کنیم.

بر همگان واضح است که از منظر ژئوپلیتیکی یک قدرت بزرگ جهانی بیخ گوش ایران خوابیده است. نه دولتهای تزاری، نه دولتهای سوسیالیستی شوروی دیروز و نه دولتهای روسیه امروز هیچکدام بر مبنای آنچه در عُرف بین ملتها به حُسن همجواری و ملل برادر و امثالهم نام برده می‌شود با ایران رفتار نکرده‌اند. این دولتها در رابطه شان با ایران چه از راه تهدید و فشار، چه از طریق خصومت سرد، چه به شیوه‌ی تحمیل‌های کلان اقتصادی و سیاسی به ملت ایران و چه از راه فریب یا بهره برداری سوء از ایرانیان، در جهت استحکام منافع و امنیت روزافزون خویش عمل کرده‌اند و همگی به قیمت زیانها و خسارات عدیده به منافع ملی ایرانی‌ها. یکی از بیشمار منابعی که رفتارهای دولتهای روس را هم در دوره‌ی تزاری و هم بعد از آن به شیوایی و سادگی تمام انعکاس داده است «تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران» در دو جلد نوشته‌ی ملک الشعراء بهار است. شرح وقایعی را که خودِ این مرد ادیب، سیاست دان و مورخ از نزدیک تجربه کرده است، مؤید ادعای ماست، والبته تا اینجای قضیه نیز از دیدگاهی رئالیستی جای گله‌ای باقی نمی‌گذارد چرا که این امری بدیهی است که هر دولتی طبیعتآ در جهت تأمین منافع خویش عمل کند بدون توجه به اینکه سود و زیان دیگری را نیز در نظر بگیرد. اساساٌ در نگرش رئالیستی، خود محوری و توجه به منافع خودی در روابط بین دولتها ریشه در سرشت اولیه‌ی انسانی دارد تا جائیکه حتی مورگنتا (۱۹۵۴) می‌گوید سیاست از طریق قوانین عینی‌ای اعمال می‌شود که ریشه در طبیعت انسان دارند.

«دیپلماسی ایرانی» در شماره‌ی ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۰ خود مطالبی را از قول سرگئی شاشکوف پژوهشگر مسائل استراتژیک روسیه می‌نویسد درعین حال که اذعان دارد که نگاه شاشکوف، نگاهی روسی است به رابطه‌ی ایران و روسیه. این محقق از جمله اظهار می‌دارد که «دستاوردهای کلان مالی که روسیه از همکاری‌های اقتصادی‌اش با ایران به دست آورده چیزی نیست که مسکو بتواند به راحتی از کنار آن بگذرد یا نادیده بگیرد”. به اعتقاد ما یکی از راههای کاهش دادن خطر بالقوه‌ی چنین همسایه‌ی قدرتمندی برای ایران وارد شدن در همکاریهای مالی و اقتصادی‌ای است که در منتهای آن، طرف برنده همان برنده‌ی همیشگی است و طرف بازنده همانی که در گذشته نیز بازنده بوده است. از اینها گذشته، علیرغم همه‌ی این «دستاوردهای کلان مالی”، این همیشه طرف برنده است که تصمیم می‌گیرد چه زمانی رأی خود را در حمایت از سیاستهای بین المللیِ ایران بکار ببرد یا در چه موقعیتی از این امتیاز خویش به گونه‌ای دیگر استفاده کند، کماکان اختلافات خود با ایران را از جمله بر سر تقسیم دریای خزر حفظ نموده است، در موضوع مربوط به پرونده‌ی هسته‌ای نیز همچنان به سیاست کجدار و مریز خویش ادامه می‌دهد بطوریکه «آی.اس.آر. گروپ» در مقاله‌ای بتاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰ می‌نویسد روابط ایران و روسیه «از استحکام کافی برخوردار نیست و در شرایط شکننده‌ای قرار دارد”.

حال به آن سویِ دیگر قضیه می‌رویم و در پی جواب این سؤال بر می‌آییم که نقش دولتهای ایران بر مبنای بدیهیات و اصولِ همان فرضیه‌ی مطروحه چگونه می‌تواند باشد.

در بالا به این اشاره شد که بر مبنای سرشت هرج و مرج گرای بدون مرجعِ روابط بین ملتها «هر دولتی تنها خود را دارد و لاغیر”. به این نیز اشاره کردیم که هر دولتی بر مبنای ارزیابی خویش «دولتهای تهدید گر» و بالاخره «متحدین» خویش را مشخص می‌کند.

پس بر همین پایه، یک دولت واقعگرا در صدد برمی آید که نه تنها بر اساس یک جمعبندی تاریخی از دولتهای تحمیلگر و بالقوه تهدیدگر از یک طرف و از دولتهایی که می‌توان با آنان همکاری داشت از طرف دیگر، بلکه همینطور بر اساس تحلیلی واقعی از پازل‌های مختلف از منافع مشترک، از رقبای مشترک، همکاریها، رقابتها، موقعیتهای سوق الجیشی و ظرفیتهای سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی بین ملل مختلف جهان بطور اعم و منطقه‌ی خویش بطور اخص، جایگاه خویش را با نزدیک شدن به دولتهایی و دورشدن از دولتهایی دیگر تعیین کند.

کِیس دیگری را مطرح می‌کنیم.

یکی از بدیهیات مورد تأیید قریب به اتفاق همه تحلیلگران خاورمیانه، علاقه‌ی جامعه‌ی جهانی است به حفظ امنیت خلیج فارس، بطوریکه چندان نیازی به استدلال در مورد آن نیست.

البته به عقیده‌ی ما، علاقه‌ی در بالا ذکر شده در ارتباط با حفظ امنیت خلیج فارس، در دنیای امروز دیگر چیزی نیست که کسی بخواهد از طرفی سخن از سیاستی واقعگرایانه بگوید و از طرفی دیگر در ضرورت امنیت این بخش از جهان آنرا غیرجدی تلقی کند، قصد امتیازگیری داشته باشد یا فی المثل اقدام به تهدید در بستن این شاهراه حیاتی اقتصاد جهانی نماید. پس یک سیاست خارجی الهام گرفته از تفکرات واقعگرایانه، رفتارهای منتهی به اختلال در امنیت خلیج فارس را هرگز در راستای امنیت و منافع ملی خویش نمی‌بیند. اگر ما حتی در سالهای آغازین قرن گذشته – سالهای پس از جنگ جهانگیر اول – زندگی می‌کردیم، شاید می‌توانستیم در باب ضرورت امنیت این منطقه از جهان تردید داشته باشیم یا جهت حفظ این امنیت با کمپانی‌های تجاری ذینفع و بالتبع با دولتهای شان چانه زنی کنیم، اما داشتن چنین موضعی امروز دیگر کاملآ غیرواقع بینانه است.

این پُرواضح است که ایران به لحاظ نیروی انسانی افزون تر، موقعیت استراتژیکی برتر از جمله حائزبودن طولانی‌ترین سواحل در خلیج فارس و همچنین ظرفیتهای نظامی بالاتر نسبت به سایر کشورهای منطقه، می‌تواند مهمترین نقش را در حفظ امنیت این بخش از جهان داشته باشد.

بنا بر آنچه رفت، یک دولتِ ایرانیِ حافظ امنیت و منافع ملی ایرانیان، دقیقاٌ بخلاف اقدامات منجر به ایجاد تنش در امنیت خلیج فارس سعی خویش را بر آن می‌دارد که در تنش زدائی منطقه‌ی خلیج فارس حائز نقشی برتر و برجسته‌تر باشد.

ایران با ایفای چنین نقشی، می‌تواند تأثیر بسزائی نیز در غیرنظامی کردن این حوزه‌ی مهم جهانی و بالتبع کاهش سنگینی وزنه‌ی میلیتاریستی در این حوزه داشته باشد.

ادامه دارد

....................................
منابع:

Bibliography
David Steven R، 1995، ”Explaining Third World Alignment”. World Politics vol. 43، no 2، January، pp. 233-256.
Fearon James D.، 1998، Domestic Politics، Foreign Policy، and Theories of International Relations. Annual Review of Political Science. Vol. 1: 289-313 (Volume publication date June 1998) DOI: 10.1146/annurev.polisci.1.1.289.
Friedman، Thomas L. (September 26، 1982). «article by Thomas Friedman on Beirut massacre”. New York Times. Retrieved May 15، 2010.
John J. Mearsheimer، 1994، «The False Promise of International Institutions،» International Security، Vol. 19، No. 3 (Winter 1994/1995)، pp. 5-49.
Journal of Turksh Weekly، December 27، 2012.
Knick Stanley، 2010، Traditional Culture and Modern Culture: Man’s Fall from Grace، huffingtonpost.com، 07/26/10.
Leeds Brett Ashley، 1999، Domestic Political Institutions، Credible Commitments، and International Cooperation.. American Journal of Political Science Vol. 43، No. 4 (Oct.، 1999)، pp. 979-1002.
Mandaville Peter، 2009، “Islam and International Relations in the Middle East: From Umma to Nation-State” in Louise Fawcett (ed.)، International Relations of the Middle East، Oxford and New York: Oxford University Press، 2. Edition، 2009، pp. 170-187.
March James G. & Olsen Johan P.، 1998، Juxtaposing Rationalism and Constructivism. The Institutional Dynamics of International Political Orders. International Organization / Volume 52 / Issue 04 / September 1998، pp. 943-969.
Morgenthau Hans Joachim، 1954، Politics Among Nations. The Struggle for Power and Peace. New York: Alfred A. Knopf، 1948 (Neuauflagen 1954، 1960، 1967، 1973، 1978). ISBN 0-07-043306-2
Olshin Benjamin B.، 2007، «Scientific Thinking and Modernity Meet Traditional Culture”.
Pollack Kenneth M.، 2004، The Persian Puzzle: The Conflict Between Iran and America (New York: Random House، 2004).
Takeyh Ray; 2009، Guardians of the Revolution، Oxford University Press، Inc.
Walt Stephen M، 1987، The Origins of Alliances، Cornell University Press، 1987.

دیپلماسی ایرانی شماره‌ی ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
بهار محمد تقی تاریخ مختصر احزاب سیاسی -ـ جلد اول ۱۳۵۷ شرکت سهامی کتابهای جیبی (با همکاری انتشارات امیرکبیر).
«آی.اس.آر. گروپ» تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰