ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 28.11.2005, 9:29
احساس اخلاقى

دکتر امير طبرى
http://www.falsafeh.com
دوشنبه ٧ آذر ١٣٨٤

"شور عجبى در سر ما می‌گردد"
مولانا

انسان تنها يک موجود عجيب نيست، بلکه منبع و زاينده تمام عجايب و شگفتى‌هاست.
نه زمين و نه آسمان، که خود انسان يگانه ارزش، معناى هستى و سازنده واقعى آن است. مقدس‌ترين، زيباترين، با شکوه‌ترين و برترين موجود، انسان است.
انسانها، همه‌ی انسانها، تک تک انسانها، مقدس و تقدس بخشند.
هر چيز بر اساس چگونگى، خواست، تلاش، باور، نگرش،... انسان تعيين شده و حقانيت و مشروعيت خود را تنها و تنها از انسان کسب می‌کند...
اگر در سراسر هستى معنا، اهميت و ارزشى وجود داشته باشد، فقط و فقط بدليل وجود انسان است. بزرگترين دليل ارزشى انسان در انسانيت، اخلاق انسانى و فرهنگ انسانى اوست. اخلاق و فرهنگ پديده‌هايى گرانبها هستند، اما "بها"ى آنها هم زياد است و بدون صرف بودجه فراوان، مديريت شايسته، بستر سياسى اجتماعى مناسب و کار پيگير و همه جانبه، در حسرت شکوفايى آن باقى خواهيم ماند.
بن مايه فلسفه و بويژه فلسفه اخلاق چيزى نيست، مگر تاباندن نور آگاهى و به آگاهى کشاندن سرچشمه اين آگاهى، يعنى خود انسان.
فرد انسانى، بعنوان يک سوبژه، در رابطه با خود و جهان پيرامون خويش، بطور مرتب و دايمى تاثير پذيرفته و بگونه‌ای معجزه آسا "احساس" می‌کند.
مفهوم احساس در سده هژدهم و نوزدهم ميلادى مورد توجه فيلسوفان قرار گرفت و بدنبال آن مفهوم احساس اخلاقى و انگيزه اخلاقى مطرح شد که براى آن حالتى شهودى ﴿غريزه آگاه انسانى﴾ در نظر می‌گرفتند. ديويد هيوم، در رابطه با کنش‌هاى اخلاقى، به نقش احساس و هيجان اهميت ويژه‌ای داده و به مفهوم همدردى فرارونده می‌رسد، که پيش از اين به آموزش‌هاى پر بار او پرداخته‌ايم. در اينجا بدنبال اشاره‌ای به چکيده آراى برخى از ديگر بزرگان، به انديشه‌هاى فلسفى آدام اسميت، جامعه شناس و فيلسوف اسکاتلندى ١٧٢٣-١٧٩٠، که در حوزه فلسفه اخلاق بسيار مطرح است، توجه می‌کنيم:
بلز پاسکال بر اين بود که براى "فهميدن" چيزى بايد از آن چيز فاصله گرفت تا بتوان آنرا مورد داورى قرار داد. اما، براى " شناخت قلبى" همان چيز، بايد آنرا احساس نمود. اين احساس، يک رابطه ديالوگى و پرسش و پاسخ ميان " آگاهى" و دنياى پيرامون اوست. احساس کردن، گونه‌ای از شرکت کردن و سهيم شدن در موضوع است که نه به عموميت‌هاى تجريدى، بلکه به همان موضوع بطور مشخص می‌پردازد.
در حالى که "فکر"، دريافت‌ها و داده‌هاى جهان پيرامون را به يک نظم مفهومى می‌کشد، احساس، همان دريافت‌ها را مطابق سنجه‌هاى کيفى ارزش گزارى می‌کند ﴿خوشايند، ناخوشايند، زيبا، زشت، خوب، بد، ...﴾.
دليل آورى‌هاى شافتسبورى ﴿فيلسوف انگليسى اخلاق، ١٦٧١- ١٧١٣﴾ نيز همچون پاسکال، بيشتر روان شناسانه است. پاسکال در دوره خود، در چالش با انديشه‌هاى دکارت بود و شافتسبورى با نظريه توماس‌هابس مرزبندى نمود.
هابس، با تاثير از جنگ و کشتارهاى وحشيانه دوران خود، نگاه بدبينانه‌ای نسبت به انسان داشت: انسان گرگ انسان است. اما شافتسبورى بر پايه مشاهدات خود به نتيجه ديگرى می‌رسد: گرگ‌ها، برخلاف تصور معمول، زندگى جمعى و خانوادگى گرم و مهربانى داشته و با يکديگر با عدالت و احترام رفتار می‌کنند.
شافتسبورى در تئورى خود به نقش پايه‌ای رابطه مادر و فرزند توجه نموده و آن را بنيان همگانى و سراسرى براى پيدايش احساس عشق و احساس اخلاقى در جهان می‌داند. ما همگى احساس مشترک عشق و مهر داريم، احساسى که از مادران خود کسب کرده‌ايم. احساس اخلاقى ما، در اين رابطه پاک عاشقانه است که شکل گرفته و سپس در محيط پيرامون ما بسط می‌يابد. بعدن، فرهنگ، مناسبات اجتماعى، تجربه‌هاى فردى و کار جمعى است که وظيفه جهت دادن و پرورش اخلاقى ما را بر عهده می‌گيرد.
بر خلاف نظر‌هابس و فرويد، مبنى بر خشونت و تجاوزگرى مادرزادى، و نه فقط براى آفرينش دولت ﴿جهت کنترل اين وحشى‌گرى طبيعى﴾، بلکه براى ارضاى حس اخلاقى است که افراد و گروهها در کنار هم قرار گرفته و خواهان سعادت خود و ديگرى هستند.
حس اخلاقى، در آخرين تحليل، همان نيرويى است که از يک سو، ما را بر عليه شکنجه و کشتار فرامى‌خواند و از ديگر سوى، سربازان را به ادامه جنگ وادار می‌کند.
هر چند فلسفه بسيار آموزنده "خرد هيجانى" شافتسبورى تاثيرهاى زيادى بر انديشمندان بعد از خود گذاشت، ولى بدليل صنعتى شدن و پا گيرى سيستم سرمايه دارى بود که مکتب اخلاقى فايده باورى ﴿يوتيليتاريانيسم﴾ در انگلستان، جاى آنرا گرفته و از نيمه دوم سده هيژدهم دست بالا و نفوذ تعيين کننده ترى يافت...
ويلهلم ديلتهاى، مانند شافتسبورى و انديشمندان دوران رمانتيک، پايه و اساس هر گونه ارزش گزارى اخلاقى را در احساس می‌ديد. از نظر او دريافت‌هاى حسى رابطه تنگاتنگى با روندهاى فکرى و خواست‌هاى ارادى دارند. ما طبيعت را توضيح می‌دهيم، اما زندگى را می‌فهميم. " فهميدن"، کشف و بازيافت من در توست. ساختار پايه‌ای روان همه انسانها همانند بوده و از عنصرهاى ساختمانى مشترکى تشکيل شده است. همراه رشد روانى، اين ساختمان نيز پيچيدگى بيشترى يافته و متکامل تر می‌گردد و در نتيجه داراى قدرت فهم بيشترى جهت تفسير و تعبير داده‌هاى گوناگون می‌شود. تعبير و تفسيرى که روند پايان ناپذير ايجاد رابطه ميان شناخته‌ها و ناشناخته‌هاست....
ماکس شلر، يکى از شاگردان ادموند هوسرل ﴿پايه گزار فنومنولوژى﴾، با کاربرد "داورى احساسى" مخالف است، چرا که داورى يک موضوع بدنبال "فهم" آن موضوع است و می‌تواند درست يا اشتباه باشد، ولى کيفيت‌هاى احساسى تجربى، امرى مستقيم و بى واسطه هستند و غير قابل توضيح می‌باشند: رنگ سرخ يا احساس خوشى را نمی‌توان اثبات نمود، آنها را فقط می‌توان نشان داد. يعنى طرف ديگر هم، بايد آنها را ديده و يا احساس کند. در نوشتارهاى فنومنولوژيستى، دريافت‌هاى حسى به لايه‌هاى متفاوتى بخش بندى شده اند: احساس‌هاى جسمانى، که دربرگيرنده احساس‌هاى دريافتى از سوى دستگاه حسى می‌باشند ﴿خوشايندى، دردناکى،...﴾ و يا احساس زندگى بطور کل را بيان می‌کنند ﴿مانند کسلى، بى تفاوتى، بشاشى، علاقمندى،..﴾. احساس‌هاى روانى، شامل دريافت‌هاى حسى مربوط به "من" ﴿مانند احساس قدرت، خجالت، خود بزرگ بينى،..﴾.
احساس‌هاى روحى، که فراى رابطه ميان "من و ديگرى" بوده و به قلمرو پهناور ارزش‌هاى اخلاقى و استتيک وارد می‌شوند ﴿خوبى، بدى، زيبايى، زشتى، تقدس، حقيقت،..﴾.
احساس‌هاى روحى داراى تاثيرهاى نيرومندى بوده و باور، پذيرش ، تحسين يا تکفير را سبب می‌شوند. برخلاف شعر و ادبيات، که به تمام احساس‌هاى انسانى، در مجموع، به يک اندازه علاقه نشان می‌دهد، در تحيل‌هاى فلسفى تنها به آن کيفيت‌هاى حسى که ارزش‌ها را همراهى می‌کنند، پرداخته می‌شود ﴿البته، فلسفه اکزيستانسياليسم به احساس‌هاى پايه‌ای همچون ترس و تنهايى توجه و تاکيد دارد﴾...
کوتاه اينکه، در گفتمان‌هاى کنونى براى توضيح، نمايش و قابل فهم کردن بنيان‌هاى اخلاقى، دو دسته دليل‌آورى در برابر يکديگر قرار دارند: جهت گيرى‌هاى فکرى فلسفى که ويژگى‌هاى خردمندانگى کنش‌هاى اخلاقى را اساسى‌تر يافته و عنصر خرد را تعيين کننده می‌يابند ﴿مانند راسيوناليست‌ها، کنستروکتيويست‌ها، اکثر فيلسوف‌هاى اخلاق، فيلسوف‌هاى سياسى و تئورى پردازان عدالت، ...﴾. از سوى ديگر، گروهى از انديشمندان که احساس و هيجان را بنيان داورى‌ها و کنش‌هاى اخلاقى می‌دانند ﴿مانند فرويديست‌ها، بسيارى از فمينيست‌ها، منتقدان و فيلسوفان اجتماعى،...﴾.
به هر حال در رابطه با گفتمان جارى و در جهت تکامل ديدگاه انتقادى، بايد در کنار آموزش‌هاى کانت، با انديشه‌هاى آدام اسميت نيز آشنا شد.
چنان چه ديديم، کانت " داورى احساسى" را، بدليل متکى بودن بر داده‌هاى متفاوت درونى ﴿ سوبژکتيو﴾، خارج از حوزه خرد جمعى دانسته و احساس ﴿ دايره دريافت‌ها﴾، فکر ﴿دايره مفهوم‌ها﴾ و خرد ﴿دايره ايده‌ها﴾ را در يک نظم سلسله مراتبى ﴿پايگانى﴾ می‌بيند و بنا بر دليل‌هاى گفته شده، خرد ﴿خرد عملى ناب﴾ در بالاترين جايگاه قرار دارد. آدام اسميت، همگاه کانت، اما عنصر احساس را، در رابطه با کنش‌هاى اخلاقى، تعيين کننده تر از خرد می‌يابد.
معمولن انتظار می‌رود که نويسندگان، در جستارهاى اخلاقى، بر اساس دليل‌آورى‌هاى صورى قاعده‌هاى عمومى رفتارها و کنش‌هاى اخلاقى در صدد يافتن سنجه‌هايى براى فضيلت‌هاى اخلاقى باشند. يعنى، شناسايى متديک اخلاق و درون مايه‌هاى اخلاقى هنجارها، ارزش‌ها و ويژگى‌هاى آنها بر پايه ايده آل‌هاى پيش اندرانه اخلاقى. اما، آدام اسميت برخلاف آنها، با روش استقرا و از طريق توجه و تحليل تجربى کنش‌هاى روزمره به شناسايى اخلاق می‌پردازد.
اسميت در اثر خود ﴿١٧٥٩ ,The Theory of Moral Sentiments﴾، با نگاهى تجربه گرايانه و ماترياليستى به کنش‌هاى اخلاقى می‌نگرد و در همان حال به تاثير و نقش سوبژکتيو دريافت‌ها آگاه است. او " توانايى اخلاقى" انسان را بالاترين، نيرومندترين و با نفوذترين توانايى می‌داند. اين توانايى، نسبت به توانايى‌هاى ديگر، از احترام درونى زيادى برخوردار بوده و داراى آتوريته ويژه‌ای است. تصميم‌ها و رفتارهايى که به پيروى يا در همخوانى با اين توانايى نباشند، ايجاد ناراحتى‌هاى درونى می‌کنند.
توانايى اخلاقى بوجود آورنده احساس همدردى است. " احساس همدردى" يا سمپاتى مفهوم مرکزى تئورى اخلاقى آدام اسميت است.
اسميت با اين پرسش آغاز می‌کند: هر چند خرد سرچشمه تمام اصول و قاعده‌هاى اخلاقى است، ولى آيا در لحظه نخستين دريافت حسى، که هنوز هيچ مفهومى ساخته نشده و موضوعى در اختيار خرد قرار نداشته، می‌توانيم بپذيريم که دريافت خوبى و بدى ناشى از عقل بوده است؟ پس می‌بايد نخستين دريافت‌هاى حسى خوبى و بدى را از همان راه "حسى" دريافت کرده باشيم و نه عقلى، يعنى " احساس اخلاقى" که در طبيعت ما هست.
از سوى ديگر، خرد چيزى را خوب و بد نمی‌کند، بلکه کاربرد آنرا به ما نشان می‌دهد.
اسميت در تئورى اخلاقى خود چنين ادامه می‌دهد﴿٢﴾:
اين "احساس" انسان است که ابزارهاى خردمندانه را خوشايند و يا ناخوشايند يافته و انجام يک کنش را عملى و حتا ممکن می‌سازد. همه رفتارها، قانون‌هاى اجتماعى و انسانى بدنبال دريافت‌هاى حسى او شکل گرفته و پديدار شده اند.
احساس‌هاى ما تعيين کننده کنش‌هاى ما هستند، کنش‌هايى که به نوبه خود پيش شرط و همچنين نتيجه داورى‌هاى اخلاقى می‌باشند.
اما، اين احساس‌ها چگونه به داورى اخلاقى فراروييده می‌شوند؟ اسميت پاسخ را در احساس همدردى ﴿سيمپاتى﴾ می‌يابد. همدردى گونه‌ای از داورى اخلاقى است که می‌توان آنرا، هم بطور شناختى و هم احساسى دليل آورى نمود. اين احساس در ميان انسانها وجود دارد و رابطه‌هاى اجتماعى آنها را نظم می‌دهد.
همدردى، احساسى است که ما نسبت به درماندگى و پريشانى ديگران دريافت می‌کنيم، هر گاه شاهد مستقيم آن درماندگى باشيم و يا آنرا براى ما بطور زنده و هيجان برانگيزى باز گويى کنند ﴿يا نمايش دهند﴾ تا ما بتوانيم آنرا حس کنيم.
سهيم شدن و شرکت در سرنوشت و چگونگى احساس ديگرى، يک نياز طبيعى است و بر اساس آن می‌توان کنش‌هاى اخلاقى را توضيح داد. از آنجا که ما هيچ دسترسى يا تجربه مستقيمى از احساس انسان ديگر نداشته و نمی‌توانيم داشته باشيم، تنها تصويرى از
آن احساس را براى خود می‌سازيم. يعنى ما خود را در شرايط و موقعيت ديگرى گذاشته و آن احساس ممکن را براى خودمان فرض می‌کنيم. ما هرگز نمی‌توانيم احساس رنج يک زندانى را، که شکنجه می‌شود، درک کنيم. اما اگر او را در چنان حالى ببينيم و يا شرحى زنده و هيجانى از وضعيت او دريافت نماييم، نسبت به او احساس همدردى می‌کنيم. کيفيت‌هاى احساسى همواره در افق تجربه‌هاى سوبژکتيو و درون مرزهاى غير قابل عبور او باقى می‌مانند، چرا که روح ما قادر نيست خود را دقيقن در همان فضاى احساسى يک سوبژه ديگر قرار دهد. تخيل ما، با تمام گستردگى آن، تنها تابع دريافت‌هاى حسى خود ماست و نه ديگرى. پس، اينکه اگر جاى فرد ديگرى بوديم، چگونه احساسى داشتيم، احساس همدردى ما را نشان می‌دهد و سرچشمه آن در قدرت تصويرسازى و تخيل ماست. همدردى ﴿سمپاتى﴾ همواره يک چيز را در پيش شرط خود دارد: دانش و آگاهى يک فرد به حالت‌هاى احساسى يک فرد ديگر. احساس همدردى ﴿خود را بجاى ديگرى گذاشتن﴾، از نظر اسميت، بيشتر وابسته به موقعيت است و نه سطح هيجانى موجود. اسميت بدور از تحليل‌هاى ژرف فلسفى تئوريک، تنها به نقش اين احساس و پيامدهاى عملى آن بسنده می‌کند. براى او فقط وجود اين احساس و کارکردهاى آن مهم است، و نه ريشه يابى‌هاى فلسفى آن: ما احساس می‌کنيم و تلاش در انتقال اين احساس‌ها به ديگرى داريم و همراه آن، نه تنها کنش‌ها، که احساس‌ها را نيز مورد داورى خود قرار می‌دهيم. سنجه اين داورى همدردى﴿سمپاتى﴾ است. تنها آن کنشى از نظر اخلاقى درست است ﴿اخلاقى است﴾ که در همخوانى با احساس همدردى باشد. احساس همدردى در سطح اجتماع ﴿يعنى فراتر از رابطه ميان دو نفر﴾ داراى پيچيدگى‌هاى بيشترى است.
کارکرد اجتماعى ارزش‌ها و هنجارها در هماهنگ نمودن رفتار "سوبژکتيو" فردى با ساختارهاى "عينى" نهادهاى اجتماعى است. براى مجاز دانستن و اعتبار قاعده‌هاى عمومى اجتماعى، اسميت يک داور فرضى را در نظر می‌گيرد، داورى که سمپاتى را در حالت ايده آل آن نمايندگى می‌کند. اين داور، يک " ناظر آگاه و بى طرف" است.
چنين ناظرى مرجع تمام کنشگران بشمار می‌رود، زيرا او به همه امور آگاه است و از تمام فضيلت‌هاى اخلاقى برخوردار می‌باشد. تنها اوست که می‌داند و مشخص می‌کند که چه کنشى اخلاقى و پسنديده و کدام ناپسند است. پس داورى اين ناظر يا مشاهده گر فرضى ﴿ايده آل﴾ براى همه اعضاى جامعه اعتبار داشته و پذيرفتنى است.
"ناظر آگاه بى طرف" تجسم تمام هنجارهاى شناخته شده يک اجتماع مشخص است.
يک کنشگر تنها هنگامى می‌تواند همدردى ديگران را براى کنش خود داشته باشد که اين ناظر نسبت به او همدردى نشان بدهد. پيش از ادامه بحث، به سبک خود اسميت، نگاهى به ساختار کنش‌ها داريم: انگيزه درونى ﴿نيت﴾، جلوه برونى ﴿اقدام﴾ و پيامدهاى بد يا خوب ﴿نتيجه کنش﴾، سه عنصر کنش در سه لحظه متفاوت می‌باشند که تعيين کننده کيفيت‌هاى اخلاقى کنش هستند. کنش اخلاقى ﴿خوب﴾، کنشى است که انگيزه، جلوه و پيامد آن خوب باشد. که البته هميشه اين گونه نيست و براى مثال ممکن است انگيزه بد در دنباله و
نتيجه کنش خود را نشان ندهد، پس آن کنش خوب است. قانون عدالت حکم می‌کند که انسانها فقط بر مبناى رفتار و کنش‌هاى خود داورى ﴿مجازات﴾ شوند و نه بر اساس باور يا انگيزه‌ای که داشته يا دارند. همين اصل، بيان گر تفاوت اصولى ميان دادگاه حقوقى و بيدادگاه انکيزيسيون است. به همين ترتيب، آرزوهاى خوب و بزرگى که بدون عمل باشند هيچ تحسين و تمجيد جدى را کسب نمی‌کنند. نه خواست بى عمل، که خواست تحقق يافته، هستى را تعيين می‌کند. انسان براى خلق کردن، عمل کردن و جامه عمل پوشيدن به خواست‌هاى خود آفريده شده است و نه براى آروز داشتن و در آرزوها ماندن.
اسميت ادامه می‌دهد: اعضاى جامعه يا بواسطه بندهاى احساسى و يا از روى نياز در يک گروه اجتماعى گرد آمده اند. البته اگر اين دو شرط موجود نباشد، جامعه از هم نمی‌پاشد، بلکه اصل مبادله و بازار حاکم می‌شود: ما براى بقا و ادامه زندگى، خدمات و کالاهاى خود را با يکديگر مبادله می‌کنيم.
انسان علاقه و عشق باطنى به جامعه دارد. چه کسى نمی‌خواهد در يک جامعه دمکراتيک، خوب و سالم زندگى کند؟ هر انسانى از پيشرفت‌هاى اجتماعى شاد می‌شود و از جامعه استبداد زده و مردم بدبخت آن ناراحت شده و افسوس می‌خورد.
جامعه همچون ماشين عظيمى است که با سرورى فضيلت‌ها و رسم‌هاى نيکو بدرستى کار می‌کند. در چنين جامعه‌اى، هر فرد نياز و منافع خود را در گرو پيشرفت و سربلندى جامعه می‌داند. هر فرد معمولى و در سطح متوسط می‌داند و می‌فهمد که منافع جامعه نسبت به هر چيز ديگرى برترى دارد. او به هر چيز ضد اجتماعى واکنش نشان می‌دهد. اما جامعه‌ای که حکومت آن، افراد را لگد مال منافع خود می‌کند، خود نيز لگد مال افراد و اعضاى خويش می‌گردد. تباهى سرانجام بى عدالتى نيست، بلکه خود بى
عدالتى است. اسميت، عدالت را بالاترين فضيلت می‌داند؛ اگر بتوان فضيلت‌هاى اخلاقى را بيان زبانى شاعرانه و استتيک دانست، عدالت دستور ﴿گرامر﴾ اين زبان است.
عدالت واقعى هنگامى اجرا می‌شود که رفتارها و کنش‌هاى اجتماعى از طريق " ناظر آگاه بى طرف" سامان داده شوند.
چنان چه می‌بينيم، اسميت با استوارى تمام از آزادى کنش‌هاى انسانى جانبدارى می‌کند و البته ين امر در سده هژدهم اصلن بديهى و جا افتاده نبود. ديدگاه مدرن آدام اسميت در برابر جامعه فئودالى قرار دارد. چرا که در جامعه سنتى پيش سرمايه دارى، قدرت سياسى اجتماعى به افراد جامعه امر به خوبى و نهى از بدى می‌کند و کنش درست را به آنها ياد می‌دهد. اسميت ريشه و موتور محرک رفتارهاى آدمى و داورى‌هاى اخلاقى را در احساس او می‌بيند و با تاييد جهت گيرى‌هاى انسان بر پايه منافع شخصى، خواهان روشنگرى او و جلوگيرى ازآسيب‌هاى ممکن به ديگرى است و آنرا پايه اقتصاد ليبرال می‌شناسد. در چنين شرايطى هر کسى بر اين گمان است که تنها منافع شخصى روشنگرى شده خود را دنبال می‌کند، در حالى که بطور نا مستقيم در خدمت رفاه عمومى جامعه است. براى اسميت، حاکميت سوداگرى ﴿مرکانتيليسم﴾ و تجارت پيشه گى سود پرستانه، نمونه‌ی روشنگرى نشده کسب درآمد است و اگر حکومتى چنين باشد، از شکوفايى جامعه و رشد آزادانه افراد جلوگيرى می‌کند. او با جانبدارى از رقابت آزاد اقتصادى، توجه به رفاه مصرف کننده و براى از ميان برداشتن جامعه طبقاتى، مخالف سرسخت دخالت دولت در اقتصاد است....﴿اما جالب اينکه در همان زمان او، انقلاب صنعتى بدون دخالت دولت ناممکن می‌بود!!﴾.
اسميت در تئورى خود تنها رابطه طبيعى مشخص ميان فرد و جمع را در نظر می‌گيرد.
کنشگران، بعنوان اعضاى جامعه، انگيزه‌هاى شخصى خود را دنبال می‌کنند و در همان حال به يکديگر نيازمند می‌باشند و از اين رو به پذيرش تعهداتى تن می‌دهند.
فشرده نظر آدام اسميت را می‌توان چنين فرمول بندى کرد:
پرسش: چگونه هر يک از افراد می‌توانند، بدون اينکه به ديگرى آسيبى برسانند، به خوشبختى خود برسند؟
پاسخ: هر يک از افراد بايد به آزادى ديگرى احترام گذاشته و آن را برسميت بشناسد و تنها از راهى که بطور اجتماعى پذيرفته شده است خوشبختى خويش را دنبال نمايد.
اسميت به اين طريق خواست‌هاى فردى و نظم اجتماعى را به هم پيوند می‌زند تا عدالت تامين گردد...
در نوشتارهاى فلسفى دوران کنونى نسبت به ديدگاه‌هاى فلسفى اخلاقى آدام اسميت با موضع گيرى‌هاى متفاوتى، از تاييد تا رد کامل آن، روبرو هستيم. در اينجا تنها با اشاره به کاستى تئورى او، نوشته را کوتاه نموده و از انديشه‌هاى اسميت در کارهاى بعدى يارى خواهم گرفت.
هر چند به نظر می‌رسد رفتارهاى غريزى کاملن احساسى و بدون فکر هستند، اما واقعيت اين است که رفتارهاى انسانى داراى پيچيدگى‌هاى زيادى بوده و بدون دخالت خرد و يا اندازه‌ای از فهم و شعور انجام ناپذيرند. حتا امور تکرارى روزمره نيز خالى از درانديشيدگى نيست. هيچ فردى نمی‌تواند بدون دليل آورى‌هاى منطقى و فکرى بر مشکلات روزمره خود چيره گردد. درست است که ما هميشه و همواره در باره رفتارهاى تکرارى خود فکر نمی‌کنيم، اما عنصر فکر در پس هر رفتارى نهفته است.
خاموشى تفکر ويژه حيوانات است. براى همين است که انسان‌هايى که با توسل به مواد مخدر، مثلن براى فرار از مشکلات، در صدد زدايش فکر خويش برمى‌آيند، در همان حال از انسان بودن و انسانيت خود دور می‌شوند. خاموشى فکر، مرگ شخصيت است.
ارزش‌گذارى کنش‌ها آن هم فقط بر پايه احساس همدردى، به گونه آدام اسميت، بيشتر نگاهى تک بعدى و يک جانبه نگرى است. ترديدى نيست که احساس همدردى نقش مهمى در جهت گيرى‌ها و روابط اجتماعى ايفا می‌کند، ولى "همدردى" يک احساس مطلق نبوده و سرچشمه و خواستگاه احساسى تنها ندارد، بلکه بايد در چارچوب " توانايى اخلاقى" از سوى خرد دليل آورى شده و تبديل به احساس ژرف درونى گردد.
پديده اخلاق در پيوستگى و هم‌تافتى احساس و خرد جريان و نمود می‌يابد. انجام کارهاى خوب در ما احساس خوشايندى را سبب می‌گردد. اين احساس شخصى، با تمام احساسى بودنش، فرآورده روندهاى پيچده اجتماعى است. روشن است که احساس‌ها و خواست‌هاى سوبژکتيو در تمام زمينه‌ها و امور کوچک و بزرگ، تاثير گذارند، ولى براى فهم بهتر و دقيق تر چگونگى و کارکرد آنها ناگزير به تحليل‌هاى ابژکتيو ساختارهاى حاکم سياسى اجتماعى و تاريخى هستيم، امرى که از ديدگان تيز بين آدام اسميت نيز دور نماند.

٭٭٭٭٭٭٭٭

زير نوشت:

١ نقشى بر خاطرم: اوايل انقلاب و دوران جنگ بود. من همراه چند رفيق بزرگ منش در يک درمانگاه در اطراف تهران کار می‌کردم. " درمانگاه" ما اطاقک يک اتوبوس از کار افتاده بالاى تپه‌ای مشرف به کوره پز خانه، براى رسيدگى درمانى و بهداشتى به کارگران آنجا بود... ناگهان يک ميگ عراقى در آسمان ظاهر شد. چنان نزديک، که می‌شد خلبان و مسلسل سوار شده بر هواپيمايش را ديد. او چرخى بر سر ما زد، ولى بمب‌هاى خود را در بيابان اطراف انداخته و در بازگشت خود، به ما سلام نظامى داد. صداى انفجار مهيب بمب‌ها هنوز در وجودم می‌پپيچد. در حالى که براى آن خلبان شريف دست تکان می‌دادم، در گوش کودک بيمارى که در آغوش داشتم، نجوا کردم": جنگ انسانى نيست، عزيزم! انسان‌ها با هم نمی‌جنگند". پير زنى، که در يک قدمى بود، روپوش سفيدم را تکاند و احساس خود را نشان داد": تف بر جنگ"!
او را هم در بغل گرفته و شانه‌اش را بوسيدم و غرق عشق و احترام وصف‌ناپذيرى شدم، براى هميشه.

٢. ١٩٩٤ ,Meiner ,Theorie der ethischen Gefuehle ,Adam Smith
٣. ٢٠٠١ ,München ,Beck ,Ballenstrem .K.G ,Adam smith
٤. ١٩٩٨ ,Holl ,I.S.Ross ,Leben und Werk ,Adam Smith
٥. ١٩٩٣ ,Suhrkamp ,E.Tugendhat ,Vorlesungen ueber Ethik
٦. ١٩٩١ ,Berlin ,Klaiber .W ,Umrisse
٧. ١٩٩٧ ,Koeln ,Krause .P ,Immanuel Kant und Adam Smith

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭